هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
جلسه آخر تدریس دوئل جادوگری!

دامبلدور با عصبانیت وارد کلاس میشه و به طرف میزش میره و روش میشینه.به شدت تو فکره و سعی میکنه خودش رو آروم تر جلوه بده.زیر لب زمزمه میکنه:

-این استرجس عملا ما رو نمود.چند جلسه تدریس آخه؟ .من موضوع تدریس از کجا بیارم شیش تا؟یه دوئل مگه چقدر مطلب داره؟اه!

ناگهان استرجس که گویا در همه کلاس ها شنود گذاشته در رو باز میکنه و وارد کلاس میشه.چوب دستیش رو بیرون کشیده و با خونسری به دامبلدور خیره شده و میگه:

-هوووی پیرمرد خرفت..فکر کردی من نمیفهمم تو به من فحش میدی؟من تو رو به یه دوئل دعوت میکنم.پیرمرد احمق.
-یعنی تو میخوای با من دوئل کنی استرس؟هنوز برای این کارا بچه ای.

دوئل آغاز میشه.دانش آموزان با هیجان زیاد به ورد هایی که دو نفر به سمت هم میفرستن نگاه میکنن.اونها تا حالا حتی وردهایی با چنین رنگ هایی ندیده بودن و همین باعث شده بود با دقت بیشتری به حرکات دو جادوگر نگاه کنن.هر لحظه عرق بیشتری بر روی پیشونی دو جادوگر جمع میشد.دامبلدور به خاطر سن زیادش به نفس نفس افتاده بود.همین که هنوز سر پا بود به خاطر قدرتش در دوئل و وردهای زیادی بود که میشناخت.اون وسط لرد بود که به ریش این دو تا محفلی میخندید که سر یه مساله به این کوچیکی در حال نابود کردن همدیگن.

دامبلدور دستش رو چرخوند و ورد صورتی رنگی فرستاد.استرجس در جواب این حرکت دستش رو به صورت افقی بالا برد و ورد آبی رنگی به طرف دامبلدور فرستاد.دو ورد در هم خنثی شدن.این بار استرجس پیش قدم شد و وردی سبز رنگ فرستاد.دامبلدور با اطمینان خاطر دستش رو دوباره چرخوند و این بار وردی قهوه ای رنگ فرستاد.این ورد نه تنها ورد استرس رو نابود کرد بلکه با قدرت بیشتری به سمتش رفت و درست به سینش برخورد کرد.استرجس با قیافه ای متعجب به بیرون کلاس پرت شد.دامبلدور با غرور برگشت و به سمت میزش رفت.

-خب دوستان دیدید که تو دوئل یکی از مهمترین چیز ها اینه که یاد بگیریم بدون اینکه حرف بزنیم،ورد بفرستیم.فقط در این صورته که تو دوئل های سخت میتونیم پیروز باشیم.چون حریف نمیتونه دستمون رو بخونه و اگر یه وردی باشه که اون بلد نباشه اونوقته که ما پیروز میشیم.موضوع بعدی هم هوشه.ما باید سریع از حرکات دست و رنگ ورد تشخیص بدیم با چه وردی روبه رو هستیم.این دو مورد خیلی مهمن.

خب بریم سراغ تکلیف:

به صورت غیر رول به صورت خیلی کوتاه(بین 5 تا 10 خط)بگید که استرجس که از کلاس پرت شد بیرون چه اتفاق دیگه ای افتاد.یعنی وقتی پرت شد بیرون دقیقا چی شد.هر کی سوژه و ایده جالبتری داشته باشه،امتیاز بیشتری میگیره.




Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
نمی توانست باور کند جسد بیجانی که در چند متری او افتاده ،متعلق به کسی بود که درکنار هم جنگیده بودند.این تقصیر او بود که تد هدف طلسم مرگخواران قرار گرفت.اگر از او کمک نمی خواست...

-می بینی اون تدی کوچولوی عزیزته که اونجا افتاده،آخی چه صورت قشنگی داره...

نباید می گذاشت به او دست بزند،پس چوبدستی اش را به سمت او گرفت و زمزمه کرد:
-سکتوم سمپرا!

نور کم سویی از چوبش خارج شد که به سرعت از بین رفت.گری بک به او نزدیک شد و گفت:
-دختره می خواد منو زجر بده،بیا تا بهت یاد بدم عزیزم...

و به سمت او هجوم آورد...خون گرم خودش را که بر گردنش جاری بود احساس می کرد.کاش زودتر تمام می شد...مرگخواران در اطرافش قهقهه می زدند و او حتی توانایی فریاد زدن را از دست داده بود.بالاخره تمام میشد...

تنها چیزی که در آخرین لحظه می توانست ببیند تصویر مبهم شنلهای مشکی و پرتو سبز رنگی بود که او را در برمی گرفت...


[b]« فکر جنگ را با


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
- وينس! باور کن من هيچوقت منظوری نداشتم! من...
- ايمپديمنتا!
آواری از چوب و شيشه روی سرش خراب شد اما او هيچ تلاشی برای نجات خود نميکرد. چوبدستی اش را در دست داشت ولی نميتوانست از آن استفاده کند، نه بر عليه برادر کوچکترش... نه بر عليه وينسنت!
- هميشه باعث تحقير من شدی!
احساس کرد پاهايش از زمين بلند ميشود و لحظه ای بعد صورت خود را در برابر چشمان خون آلود برادرش يافت... سعی کرد نشانی از پسربچه ای که دوران کودکی اش را با آن گذرانده بود بيابد اما خشم و کينه تمام معصوميت وجود او را مکيده بود!
- با وجود تو، چشمای مامان و بابا هيچوقت تلاشهای منو نديد... تو تموم زحمات منو دزديدی! کارمو از چنگم درآوردی و دختری که عاشقش بودمو از دستم فراری دادی! تو...
- من برادرتم وينس! هميشه ازت حمايت کردم! هميشه!
وينسنت او را به گوشه ی ديگری پرتاب کرد و در حالی که ديوانه وار قهقهه ميزد چوبدستی اش را به سمت قلبش نشانه گرفت. ميتوانست از خود دفاع کند؛ وينسنت تغيير کرده بود اما هنوز ضعيف و کوچک بود... يک بازنده!
- پس خداحافظ، برادر...
بايد از خود دفاع ميکرد اما... قهقهه های وينسنت تبديل به خنده ای شاد و کودکانه شد... او برادرش بود، نميتوانست بار ديگر باعث سرشکستگی اش شود! چوبدستی اش را رها کرد و به مرگ لبخند زد.
- ... آواداکداورا!



Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۸:۴۱ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
نگاه هاي خشم آميز تد به چشمان معصوم و بي گناه جيمز، بيانگر شروع انتقامي سخت از او بود.كاري كه قصد انجام آن را داشت نيز به اندازه ي افكار درون سرش شرم آور بود.افكاري كه شايد هر شنونده اي را به خنده مي انداخت:"چرا هري فقط به پسراش توجه داره و پسر خوندشو فراموش كرده؟""روزي مي رسه كه من كانون توجه هري مي شم!""از جيمز و آسپ انتقام ميگيرم!"

و اكنون روز انتقام فرا رسيده بود.جسد آسپ در كنار برادرش به آرامي آرميده بود.جيمز خيلي دوست داشت برادرش را در آغوش بگيرد.اما فعلا بايد به فكر چاره بود.او خلع سلاح شده بود.بي دفاع و بدون هيچ چيز در برابر برادرش قرار گرفته بود.براي اولين بار بود كه نماي واقعي يك گرگ را در صورتش مي ديد.ديگر وقت مبارزه رسيده بود.يويوي خود را كه تنها سلاح مبارزه ي باقي مانده اش بود،در دستان عرق كرده اش فشرد و به وي تد حمله ور شد.يويوي خود را با تمام تواني كه از يك پسرك 15 ساله مي شد انتظار داشت به سوي جيمز پرتاب كرد.در جواب اين حمله، طلسمي زرد رنگ دقيقا به سوي يويوي او ژرتاب شد.چند ثانيه بعد، تنها يك قطعه نخ در دستان جيمز خودنمايي مي كرد.قبل از آن كه جيمز بتواند كاري كند، از جايي كه پستي و حقارت موج مي زد، طلسم آشناي سبز رنگي پرتاب شد.مسير خود را وحشيانه به سوي جيمز پيمود و چنگال خود را در قلب او فرو برد. او نيز به برادرش ملحق شده بود!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۸:۴۷:۱۸
ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۸:۵۲:۵۹

[b]تن�


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
مثل اینکه باز استاد افسرده شدن و عاشق پستهای غم ناک و دردناک و اینا!
------------------------------------------
با تمام نیرو چوبدستش را با دو دست گرفته بود و به شدت اشک می ریخت. دیگر توان ایستادن نداشت.
روبرویش جک در هاله ای بنفش رنگ قرار داشت و تلاش میکرد از آن خارج شود! منشآ هاله از چوبدست مرد قوی هیکل پشت جک بود. مردی سیاه پوست و خون آلود! دهان کثیفش را باز کرد و قهقهه ای آزار دهنده سر داد:
- کم کم داری خستم میکنی!
حالا جک هم اشک می ریخت! کف هر دو دست را بر روی هاله گذاشت و ناله کرد:
- آیلین خواهش میکنم! بزنش... اگه اینکارو نکنی اون با تو اینکارو میکنه... اون وقت مطمئن باش من خودمو میکشم!
دختر با تمام نیرو سرش را به دو طرف تکان داد و سعی کرد از زیر سیل اشک هایش جک را ببیند!
- مـ...من هیچ وقت تو رو نمی کشم!
مرد قوی هیکل دستش را در جیب فرو برد و چوبدست دیگری از آن بیرون آورد.
- کروشیو!
جک دو زانو در بین هاله به زمین افتاد! دختر جیغ کوتاهی کشید و او هم به همراه جک دو زانو افتاد!
- نه جک... من نمیتونم!
-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه... بزنـــــش!
مرد قهقهه ای دیگر سر داد. دختر چشمهایش را بسته بود! مرد آماده شد تا دختر را بکشد! دختر تصمیمش را گرفت... بعد از کشتن مرد که کشته شدن جک را نیز به همراه داشت؛ خودش را هم به درک می فرستاد!!

تنها چند لحظه را با چشمان بسته سرکرد... و بعد از آن در حالیکه بدن بی جان جک را در آغوش گرفته بود و زیر لب خود را لعنت میگفت, سر چوبدستیش را به سمت خود گرفت!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
توی 10 خط یه دوئل دردناک بنویسید!



- کروشیو!

.... با صورت روی زمین افتاد و فریاد ناشی از دردش قطع شد.چوبدستیش دورتر از او افتاده بود. صدایی در گوشش زنگ می زد که شنوائیش را مختل کرده بود.به سختی جملات مرد دیگر را می شنید:

- شوهر عزیزت کارش تمومه، شاهد سقوطش بودی! آماده ی مرگ شو، اونم به زودی به تو می پیونده ولی قبلش باید شاهد مرگ تو فشفشه ی بدبخت باشه!

زن جوان چوبدستی شوهرش را از روی زمین برداشته و با دستانی لرزان به طرف بلیز زابینی نشانه گرفته بود، هر چند می دانست هیچ طلسمی از آن خارج نمی شود. دوباره صدای خنده ی سردش انعکاس یافت:

- تلاشت قابل تحسینه! به خاطر همین حرکت قول میدم مرگت خیلی سریع باشه.

لحظه ای بعد نور سبز رنگی درخشید و فریاد از سر عجز یک مرد در خانه پیچید.

- و تو... تویی که فکر می کردی میتونی با من دوئل کنی و پیروز باشی! اونقدر ازت خون میره تا از بوی گند جسد خشک شده ات همه جا رو برداره. سکتوم سمپرا!

بلیز به استخر خون اطرافش با رضایت نگاه کرد و لحظه ای بعد ناپدید شد.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
توی 10 خط یه دوئل دردناک بنویسید

از ترس میلرزید اما جلوی ترسش را میگرفت،او باید این مبارزه را میبرد نباید میگذاشت دنیا به دست او بیفتد چاره ای جز این نداشت از همان آغاز کودکی دنیا به روی او پشت کرده بود و سرنوشتش این بود که در سن جوانی بمیرد،هر طلسمی که به سویش روانه میشد آه از نهاد مردمی که امیدوارانه به او چشم دوخته بودند بلند
میشد.
- کروشیو
پرتوی قرمز رنگی چشمانش را فرا گرفت و او بر زمین افتاد.سعی کرد از جا بلند شود اما طلسمی دیگر او را ناتوان تر کرده بود.
- اکسپلیارموس
چوبدستی از دستان خون آلودش پرت شد و دیگر بازی به آخر رسیده
بود.حریفش قهقه ای از سر خشنودی زد و مشتش را به علامت پیروزی بلند کرد،دوباره چوبدستی اش را در دست گرفت و به سمت جمعیت نشانه رفت.
-نه...
- کروشیو...
برادرش ، برادر نوزادش را نیز از دست داد و دیگر کسی برایش باقی نمانده بود از شدت عصبانیت میخواست فریاد بزند اما...مرگ حتی
فرست فریاد را نیز از او گرفته بود و او با چشمانی باز به آغوش مرگ شتافت.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
قطرات اشک صورتش را خیس کرده بود ، دیگر توان آن را نداشت که کمر راست کرده و به طرف حریف خود برگردد . بار دیگر به آنچه در دستانش بود نگریست . دختری زیبا که تاساعاتی پیش در کنارش احساس آرامش میکرد و تمام زندگی او بود ، اکنون بی صدا و بی‌حرکت در دستانش به خواب ابدی فرو رفته بود .باید کاری میکرد ، باید انتقام او را میگرفت ، اما کاری از او ساخته نبود حریفش ارباب تمام سیاهی‌ها بود .

- لعنتی ، لعنتی ... مری همسر من بود ... تو ... تو عوضی کشتیش ...
- اوه خیلی ناراحت شدم ، منو ببخش ... خفه شو احمق ! ... کروشیو ...

بدنش بار دیگرشروع به لرزه کرد . استخوانهایش از درد درهم میفشرد اما آنچه او را عذاب میداد کسی بود که در کنارش آرمیده بود . چندین ساعت دونفری در مقابل خطرناکترین جادوگر جنگیده بودند ولی این پایان کارآنها بود . آخرین نگاه را در چشمان زیبای همسرش کرد و چوبش را بالاگرفت و فریاد زد ، اما لرد از او سریع‌تر بود ...

« آوداکداورا »


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دستش را به سوی او دراز کرد. تقریبا مطمئن بود حتی با خواهش و تمنا نیز شکست خواهد خورد ! فریادی کشید؛ از درد .. از طعم تلخ شکست . اشکهایش بی وقفه میریخت ..

- لرد..
- کروشیو!

صدای فریادهای او در تمام خانه پیچیده بود. حماقت کرده بود. رفتن به خانه ریدل ها بعد از محفلی شدنش، دوئل با ولدمورت و فرار نکردن.. همه حماقت بود.. میدانست شکست نزدیک است! چه کسی بود که تا به حال با لرد دوئل کرده باشد؟ چه کسی در مقابلش زنده مانده بود؟ جز هری پاتر...!

دستانش از درد و سختی بی حس و سر شده بود . از دستشان میداد.. این را نیز میدانست! همه چیز جلوی چشمانش حرکت میکرد، از سر گیجه میمرد! مرگ را در نزدیکی اش می دید.. صدای شیپور عزرائییل را میشنید.

- لرد، من .. خواهش میکنم..پرتگو!
- اکسپلیارموس!

چوبدستی اش از دست سستش کشیده شد. به دنبالش بلند شد، اما از شدت ضعف دوباره افتاد.. کاش کمکی میرسید.. کاش حتی میشد فریاد زد..
- ولم کن! تمومش کن..بسه..!
- خفه شو عوضی! تو حقت مرگه.. کروشیو! میخوام زجر بکشی..!

بی رحمانه قهقهه زد.. مطمئن نبود که میتواند این کاررا انجام دهد.. از زمین بلند شد، با اینکه احساس میکرد با درل مشنگی تمام استخوان هایش سوراخ شده است.. سابیده شده است! شوری اشک هایش را در دهانش حس میکرد.. تمام بود!

- لرد..
خودش را جلوی پای او انداخت. دستش هنوز به بدن او نرسیده بود که با فریاد آوداکداورا، هرگز نرسید..


[b]دیگه ب


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
توی 10 خط یه دوئل دردناک بنویسید
_ کروشیو!
اختر نارنجی رنگ مستقیم به سمت مردی که چشمانش از شدت تعجب گشاد شده بود حرکت کرد و مستقیم به سینه اش بر خورد کرد.

با دردی وحشتناک بر روی زمین افتاد و به خود پیچید ! میدانست که نباید با او دوئل کند! فقط با سه طلسم شکست خورده بر روی زمین افتاده بود.

مردی که کروشیو را روانه کرده بود ، هم اکنون بر بالای سرش قرار داشت و با چشمان قرمز رنگ و شریرش که مردمک های عمودی اش به شدت تنگ شده بود به وی خیره شد.

_ به تو گفته بودم آرتور که نباید تو کار مرگخوار ها دخالت کنی! اون وقت تو به خودت جرئت دادی و به سراغ من اومدی!

آرتور سینه خیز با دردی وحشتناک خود را بر روی زمین می کشید.هنوز سنگینی نگاه ولدمورت را می توانست حس کند.
_ خیلی اشتباه کردی آرتور! هیچی طلسمی محافظ تو نبود! متاسفم که مالی بیوه میشه! آواداکاداورا!

طلسم سبز رنگ اتاق خاک گرفته خانه ریدل را روشن کرد . دیگر آرتور نتوانست سینه خیز روی زمین حرکت کند... او مرده بود!


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.