هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
#1
مسابقه بين دو تيم كوييديچ هافلپاف و گریفیندور
=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=

فرداى مسابقه

لودو بگمن در تالار عمومى هافلپاف نشسته بود و زار زار مى خنديد. هيچ كس علت خنده مرموز و گريه وارش را نمى دانست. البته همه می دونستن ولی تو نمی دونی چون اگر قرار بود بدونی که دیگه نباید بیکار نبودی پستو بخونی،نه؟ پس بشین بخون شاید تونستی علتش را درک کنی!
خلاصه مى گفتيم كه لودو بگمن، زار زار مى خنديد، و هر كس رد مى شد به او پوزخندى ميزد و مى‌گذشت. اما پروفسور اسپراوت چون رد شد، او را فهمید و به آغوش پذيرفت ، ناز و نوازش کرد و با مشت های سهمگینش مشت و مالش داد.
- پسرم.. اشكالى‌ ندارد! براى من درد و دل كن... تو جاى فرزند مايى ... اگر پيش اين مادر دردودل نكنى پس پيش چه كسى خودت را خالى ميكنى؟
صدايى مبهم از جانب وى به گوش رسيد. گويى مى گفت: اول اين شکم را از تو دهان ما بیرون بیار تا بتونم بگم چه طورم ، بوقی!

اما اسپراوت از آنجا كه بسيار باهوش بود، او را بيشتر در آغوش فشرد و رو به سمت شماى خواننده كرد و اينچنين آغاز نمود:

روزى روزگارى در شهر خوش آب و هوايى جوانى مى زيست..
آووو اشتباه كردم! آن يك خاطره ديگر بود.
روزى روزگارى در منطقه اى هاگوارتز نام، كه از آب و هوايى بس آلوده و پر مونوكسيد كربن رنج مى برد، چهار گروه موجود بودند و يكى از يكى قدرتمندتر و قوى تر و بهتر و برتر.... يكى از اين گروه ها كه اتفاقا هافلپاف نام داشت بايد در برابر گروهى ديگر، كه نامش اصلاً مهم نيست و اگر مهم بود مى گفتيم، بازى ميكرد.

اين جوانى كه در آغوش من در حال خفه شدن است به گفته گويندگان سردسته تيم هافلپاف مى باشد..
آن روز سرد زمستانى....


====================
- نكن نكن! بيا كوافلت مال خودت من جونمو دوست دارم!!
استرجس به سمت پیوز جيغ كشيد: عمراً اگه از اينجا جون سالم به در ببرى! روح بدترکیب! من تورو سنگت مي كنم! كوافلتو نخواستم! حالا واسه من شاخ ميشى؟

داورى خود را به مشاجره رساند و فرياد زد: طبق بند پ قانون 998 سيستم شكار وزارت سحر و ورزش شما حق ندارى به بازيكن حريف صدمه بزنى!

- بذار لااقل يك تير به پاى چپش بزنم!‌

داور: نه!

- جون من بذار لااقل يه کم اذیتش کنم!

داور:‌ نههه!!

- پس لااقل يه بلایی سرش بیارم،سنگش کنم!!

داور:‌ ديالوگ تمام كردم! هر كار ميخواهى‌بكن!

پیوز: نه!!! داور جون دستم به پيژامت! نذار! نيا جلو جون ولدى! الان تمام دنيا دارن ميبيننت!!‌ جون من نزديك نيا!!‌يكي بياد اينو از من جدا كنههه!!‌ آخ!!‌ مگه خودت روح ندارى؟؟!!!‌

استرجس بود كه طلسم اجرا می کرد و پیوز بود كه جو زنده بودن گرفته بودش و جیغ می کشید.. به ناگه شيء سياهرنگى بر فرق سرش فرود آمد و با پیوز ملاج در ملاج شد.

رويش برگرداند و لودو بگمن را ديد، كه به طرز فجيعى از آن بالا قاه قاه مى خنديد.

از اين رهگذر بود كه شما خواننده گرامى و بسيار عزيز و صد البته خوشمزه، با سس دلپذير و سالاد با سس هزار جزيره مهرام و پفك نمكى چى توز و الى آخر ، به دنياى كوييديچ هاگوارتز وارد گشتيد و ماجرا را از زبان خودتان مى شنويد!

آن ساحره برومند را مى‌بينيد كه به تاخت به ملازمت كوافل مهربان وارد حلقه سمت چپ دروازه يكى از فاميل هاى ولدمورت شد؟ آرى او همان جسيكا پاتر است! دخترى از...

خواننده اين نمايشنامه: اسپی جون هر كى دوست دارى‌مسائل ناموسى‌رو پيش نكش اين استرجس با بلاجراش سوراخ سوراخمون كرد!

اسپی جلوى ديد شماست! كه همه آن بلاجرها بخورد در فرق سر من! اصلا مشكلى نيست!

حال به سمت ديگرى‌ از زمين مي رويم. جايي كه خرگوشى مشغول آموزش گازگرفتن هويج به سه بچه خرگوش خودش است!

براى‌ لحظه اى دندان طلاى مادر خرگوشها برق مى زند و درخشش در چشمان تيزبين دو جستجوگر اين بازى، كه همان الیور و اسپی خودمان مى باشند، فرو مى رود.

الیور:‌مال منه!!!
اسپی: مال خودمه!!

پاق!!!
دو جستجوگر با مادر بچه خرگوشها تصادف مى كنند و در اثر اين تصادف كله كرده و به خندق حاشيه زمين فرو مى افتند و جا به جا تمام مى كنند.

بچه خرگوشها: ما مامانمونو ميخوايم!!

لارتن و سیریوس در حال حاضر كوافل به دستند. يكي به ديگرى پاس ميدهد و آن يكي به جسیکا و آن جسیکا توپ را براى لارتن مي اندازد ، لارتن كه همگان مي دانند كسي نيست جز مهاجم تيم گريفيندور، با كمال ميل توپ را مي گيرد و در جهت خلاف به سمت دروازه بان آلبوس دامبلدور متحرك مي شود.

سیریوس وجسیکا رو به لارتن نگاهي سرزنش آميز مي اندازند و لارتن نه تنها از رو نمي رود، كه بيگانه را الگوي خود قرار داده و آن شكلك معروف را به نمايش در مي آورد!‌ (خودتان تصورش كنيد من حوصله ندارم روى شكلكه كليك كنم! )

در اين گير و دار پیوز، كه نگاه افسانه اى سیریوس و جسیکا را ديده بود، جان لارتن را در خطر مرگ يافت و براي نجات جانش بلاجري را به سرش وارد كرد تا سومين جسد، توسط مامورين وزارت بهداشت شهرستان هاگزميد، از زمين خارج شود.

نكته مهم تا اينجاي كار اين بود كه اين بازي اصلا گزارشگر نداشت

يادتان كه نرفته است، دنیس به شدت به سمت دروازه آلبوس در حركت بود. اما آلبوس به او چشمكي زد و گفت:‌ اگه گل بزني قرار مصاحبه امشب رو ميندازم سه ماه ديگه!

دنیس كه منافع شخصي خويش را به شدت بر منافع تيم ترجيح داده بود، اين ماموريت را به پايان نرساند و ترجيح داد تا كوافل را به درک بسپارد. درک كه يك دانه پر در آن بدنش باقي نمانده بود و مغزش نيز از نوكش چكه مي كرد از گرفتن كوافل باز ماند و تنها كاري كه از دستش بر مي آمد خالي كردن راه براي كوافل بود.

كوافل رفت و رفت و رفت تا روي زمين افتاد. حال اگر حدس زديد كجاي زمين؟؟ حدستان اشتباه بود!! جايزه را خودم بردم! توپ قرمزرنگ هم اكنون بازيچه دست سه بچه خرگوشي شده بود كه سعي داشتند آن را گازگاز كنند.

(به منظور استفاده از تمام شخصيتهاي بازي) آلبوس -دروازه بان گريفيندور - فرياد كشيد: جسيكا بدو بدو الان ايگور كوافل رو برميداره!!!

جسيكا نيز دويد اما فراموش كرد كه در ارتفاع 500 پايي قرار دارد و نيز نمي توان روي دسته جارو دويد. پس شد آنچه بايد مي شد (گرفتين چى شد؟) و او نيز نام خود را به عنوان چهارمين جسد معرفي كرد.

لودو بگمن كه به ته ريش قبايش برخورده بود، چماقش را به دست گرفت و آماده شد تا جسیکا را با خرگوشها يكسان كند. و صد البته اين كار را كرد و....




=========
شتلق!!!!
اسپی با همه كبير بودنش با شدت هر چه تمام تر به گوشه تالار عمومي هافل پرتاب شد.

لودو پس از اداي 59 نفس عميق گفت:‌ زن پرحرف!!‌ خفه شدم!‌خفه شدم، خفه شدم ،خفه شدم!!!‌ ما نخوايم با كسي درد و دل كنيم كيو بايد ببينيم؟؟؟

لودو باري ديگر به ياد سخن آخر مرلين كه درباره قتل سه بچه خرگوش بود افتاد و عذاب وجدان امانش نداد. او نمى توانست عذاب وجدان را از خود دور كند!‌آخر او در كودكى به خرگوش علاقه زيادى داشت! پس زارزار خنديد و خنديد و خنديد... و باز هم خنديد... و خنديد...

يك هفته بعد

سردخانه وزارت خانه پذيراي حضور پنجمين جسد بازي دو تيم كوييديچ هافل و گريفيندور بود. نوجوانى كه از شدت زار زار خنديدن كاسه عمرش لبريز شده بود.


اما تكليف اسنيچ چه شد؟ هيچ! اسنيچي در كار نبود. همه تان سر كار بوديد!‌ هدف از اين نمايشنامه فقط و فقط معرفي ليست بازيكنان دو تيم بود و بس پس تا بازي بعد همه شما را به ريش مرلين مي سپاريم.



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#2
.:. تيم كوييديچ هافلپاف در مقابل ريونكلا .:.

صدای پیچیدن باد در میان درختان جنگل ممنوعه با صدای چکاچک باران که کم کم به صدای آبشار شبیه می شد مخلوط شده بود. سمفونی آسمان می نواخت تا ورود دو تیم آبی و زرد پوش به زمین را همراهی کند.
از یک طرف بازیکنان زردپوش هافلپاف وارد زمین می شدند و از طرف دیگر آبی پوشان ریونکلاو به سمت آنها قدم بر داشتند. بازیکنان در مقابل هم متوقف شدند. مادام هوچ داور همیشگی مسابقات جلو آمد. صدایش را بلند کرد و گفت : « کاپیتان ها با هم دست بدند ، با سوت من بازی شروع میشه ! »
کورن اسمیت دست اما دابز را فشرد. نگاه تهدید آمیزی به هم انداختند و مثل سایر بازیکنان سوار جارو شدند. صدای خفیفی از سوت مادام هوچ شنیده شد. چهارده بازیکن دیوار باد را شکافتند و با سرعت به سمت آسمان پرواز کردند. شدت باران داشت کاهش می یافت. اما هوا سرد تر شده بود. باد همچنان می وزید و بازکنان را از مسیرشان منحرف می کرد. تماشاچیان در صندلی های خود کز کرده بودند و سعی می کردند از باد و باران دوری کنند. صدای گزارشگر در فضا طنین انداز بود : « حالا اسمیت ، برای لونا لاوگود ، ریونکلاو همچنان بازی رو در اختیار داره ، وینکی برای بلاجر دورا تانکس جا خالی میده و پاس میده به کورن اسمیت ، یک شوت از اسمیت و ... دابز می گیره ، اما دابز توپ اسمیت رو گرفت ! »
صدای آه تماشاچیان ریونکلاو حتی در آن باد شدید هم شنیده می شد. باران تقریبا قطع شده بود.
اما توپ را با شدت پرتاب کرد و تقریبا وسط زمین به دنیس رساند. دنیس توپ را در اختیار گرفت و با جا گذاشتن لونا لاوگود توپ رو به ماندانگاس فلچر داد. ماندانگاس با یک جاخالی از بلاجر الکسا توپ را گرفت و بلافاصله شوت کرد. توپ با قدرت جلو رفت و مستقیم در دستان آوریل فرود آمد گزارشگر فریاد می کشید : « نه ... آوریل گل نمی خوره ! ما با دو دروازه بان سر سخت طرفیم ، حالا لاوگود ، کورن اسمیت ، وینکی ، دوباره لونا و گل !! گل برای ریونکلاو ... »
صدای شور شوق ریونکلاوی ها در میان بادی که اکنون به نسیم تبدیل شده بود شنیده شد. هافلپافی ها آه کشیدند و باز هم در صندلی های خود فرو رفتند.
« حالا دانگ ، برای دنیس ، درک ، دنیس ، دانگ و گل !! طلسم های شکسته شد ، ده - ده »
بازی همچنان ادامه داشت. ابر ها کم کم پراکنده می شدند. وقتی نتیجه به چهل - چهل رسید ناگهان فریاد گزارشگر شنیده شد که البته چندی بعد در میان سر و صدای تماشاچیان گم شد : « اسپروت شیرجه زده ، چو از اون جلو تره ! حالا اسپروت از بلاجر باتیلدا جا خالی داد و بیشتر عقب افتاد .... خدای من .... اسنیچ تغییر جهت داد. چو همچنان جلوتره و اسپروت داره از سمت چپش به اون نزدیک میشه ... چو توپ رو میگیره یا نه ؟ »
چو چانگ دستش را دراز کرده بود ، همه بازیکنان مات این صحنه بودند و حتی مدافعان فراموش کرده بودند که به سمت چو بلاجر پرتاب کنند. چو همچنان دستش دراز بود. اسپروت با سرعتی که تا به حال دیده نشده بود از سمت چپ به طرف چو می رفت. تا اینکه اسپروت از جلو چو رد شد و به سمت راست او رسید. لحظاتی بعد چو دستش را با افسوس به جارو کوبید. صدای جیغ هافلپافی ها شنیده می شد و صدای فریاد گزارشگر : «اسپروت اسنیچ رو از میان انگشتان چو گرفت ! فوق العاده بود. هافلپاف 190-40 برنده شد !»
هافلپافی ها بالا و پایین می پریدند. همدیگر را در آغوش می کشیدند و شادی می کردند و برای اولین و آخرین بار در آن روز ، خورشید ، گویی فقط به خاطر برد هافلپاف ، بر زمین سبز رنگ تابید !



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۸۶
#3
سلام ، ببخشید این الگوی (ثیم) phoenix خراب شده میشه درستش کنید ، سطحها را درست نشون نمیده در ضمن ، آرمش هم نشان داده نمیشه و مرتبا هنگ میکنه.



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ جمعه ۴ خرداد ۱۳۸۶
#4
علیرضا خودش رو به گوش لودو رسوند ، لودو هر لحظه صورتش قرمز و قرمزتر میشد ، سرانجام فریاد زد :
-علیرضا میگه اون شب اسپراوت به تالار برگشته بوده! بعد وقتی علیرضا رو دیده یه شوت زده زیرش ، علیرضا هم رفته دنبالش که خیکش را گاز بگیره بعد بورگین همون لحظه از کنارش رد شده ،اون هم اشتباها اون رو گاز گرفته حالا احساس ندامت میکنه!
اریکا که وحشت در صدایش منعکس بود ، گفت:
-ولی این امکان نداره که اسپراوت برگشته باشه اون الان به دامبلدور تبدیل شده!
ماتیلدا نجواکنان گفت:
-اییییییییییییییش! یعنی کی میخواسته خودش را به جای اسپراوت جا بزنه!
حاج درک نیز دستی به ریشش کشید و گفت:
-عوامل اجنبی به هافل حمله کرده اند!
اریکا به وسط حرف حاج آقا پرید و گفت:
-بابا بیاین اول این بورگین رو بندازیم تو چاه تا از مردن پشیمون نشده!
-کی مرده؟
این صدای بورگین بود که در جواب اریکا برخاسته بود!ملت همه:
-
-صبح به خیر! ا من کجام؟ شما کی بیدار شدین؟ من تازه داشتم دنبال تخت می گشتم تا یه حالی به تالار بدم.
لودو در جوابش گفت:
-علیرضا اون شب گازت گرفته ، ما هم خیال کردیم تو مردی.
بلافاصله بورگین به سمت علیرضا حمله کرد که با پس گردنی حاج درک مواجه شد:
-بترس از مرلین! رو حیوون دست بلند میکنی!
بورگین با حالتی آمیخته به شرم به سر جای خود برگشت.اریکا ناگهان متوجه چیزی شد، رو به سمت بورگین کرد و گفت:
-ببینم بورگین تو اون شب خیکی چیزی ندیدی؟
-نه ! چطور مگه؟
لودو در جواب بورگین گفت:
-آخه علیرضا میگه اون شب پروفسور را دیده...
آنگاه همه با نگاههای خیره رو به بورگین کردند که سخت در تفکر بود .
-------------
ببخشید اگر پستم خیلی بد شد، من این پست را پس از خوندن پستهای این صفحه زدم گرچه من متوجه خیلی چیزهای موجود در صفحه نشدم ولی سعی کردم تا حد امکان داستان را بهم نریزم بعلت ندانستن ماجرا.اگر داستان بد شده پستم را پاک کنید.

سلام اسپروات عزيز!
خوشحالم كه فعاليتت رو شروع كردي...
پستت خوب بود؛
يه سري نكات رو خيلي سريع ميگم...
طول پستت خيلي خوب بود. طنز پستت هم زيبا بود! روند داستان رو هم خيلي خوب جلو بردي! تاپيك از اون حالت در اومد و موضوع خوبي گرفت.
موفق باشي.

منتظر فعاليت بيشترت هستيم...


ویرایش شده توسط پروفسور اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۴ ۲۳:۱۲:۴۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۱۴:۴۵:۰۱


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶
#5
خب با توجه به دستور مدیران محترم من بار دیگر درخواست خودم را برای شخصیت پروفسور اسپروات ارائه می دهم:
اسم: پروفسور اسپراوت
مو: خاکستری، شل و ول, پر از گرد و خاک , سیخ سیخی با یک کلاهی که همیشه بر سر می گذارد.
ویژگی خاص: کلاه وصله دار، ناخن های کثیف
گروه: هافلپاف
تخصص: گیاه شناسی
علاقمندی ها: باغبانی.پرورش گیاهان
کود مورد علاقه: کود مخلوط اژدها
شغل: مسئول گروه هافلپاف در مدرسه هاگوارتز
او در سال ششم پس از مرگ دامبلدور رای مبنی بر باز بودن مدرسه داد.گرچه در کتاب نقش چندانی ندارد ولی بهرصورت احتمال می رود در کتاب هفتم با مرگ دامبلدور نقش او زیادتر بشه.
امیدوارم تاییدم کنید.


شناستون از پومانا به پروفسور اسپراوت تغییر کرد.لطفا در موقع انتخاب شخصیت دقت کنید.ممنون


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۸ ۱۷:۰۴:۰۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۳:۴۶:۳۸


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#6
سلام.ببخشید می خواستم بگم اگر امکانش هست نام پروفسور اسپراوت را از لیست بالا حذف کنید چون بنده این شخصیت را گرفتم و تایید هم شدم.

شما شخصیت پروفسور اسپراوت رو برنداشتید بلکه پومانا رو انتخاب کردید.در صورتیکه این شخصیت رو میخواید باید با این اسم خودتون رو معرفی کنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۷ ۱۷:۳۲:۵۹
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۷ ۱۷:۵۵:۲۶


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#7
اسم: پومانا
نام خانوادگی: اسپراوت
مو: خاکستری، شل و ول, پر از گرد و خاک , سیخ سیخی با یک کلاهی که همیشه بر سر می گذارد.
لقب: پروفسور
ویژگی خاص: کلاه وصله دار، ناخن های کثیف
گروه: هافلپاف
تخصص: گیاه شناسی
علاقمندی ها: باغبانی
کود مورد علاقه: کود مخلوط اژدها
شغل: مسئول گروه هافلپاف در مدرسه هاگوارتز
او در سال ششم پس از مرگ دامبلدور رای مبنی بر باز بودن مدرسه داد.گرچه در کتاب نقش چندانی ندارد ولی بهرصورت احتمال می رود در کتاب هفتم با مرگ دامبلدور نقش او زیادتر بشه.
امیدوارم تاییدم کنید.



تائید شد . ( اگر قبلا عضو بوده این و شناسه دارید حتما بگید)


ویرایش شده توسط oppp در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۶ ۲۱:۳۵:۲۸
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۶ ۲۳:۵۴:۴۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۷ ۱۶:۴۰:۳۵


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#8
نور نقره ای ماه تنها نقطه روشنایی جنگل بود . صدای باد در میان درختان جنگل ، ضربه های تازیانه وار درختان بر یکدیگر ، جانوران شب زنده دار که در دل شب موسیقی هراس انگیز طبیعت را اجرا میکنند ، همه دست در دست هم داده اند تا ترس را بر تن سه شب گذر جنگل راهی کنند .

- من جلومو نمی بینم ، بهتر نیست چوبدستیمون و روشن کنیم ؟
- امکان داره ما رو ببینند ... (آب دهانش را قورت میدهد) بعدش فاجعه میشه ...
هری با لحنی اعتراض آمیز گفت:
- بس کنید ... با هر دوتونم ... هرمیون چوبدستیت و روشن کن ولی فقط به اندازه ای که جلومون و ببینیم ...بعدش برو جلوی ما حرکت کن .
هرمیون که احساس میکرد در رقابتی تنگاتنگ پیروز شده است با صدایی پر غرور گفت : لوموس
سپس نگاهی تمسخر آمیز به رون کرد و از کنارش رد شد.

رون از سرعتش کاست و در پشت آندو شروع به حرکت کرد. . چند متری در دل جنگل حرکتکردند که ناگهان هرمیون استاد و هری و رون محکم به او خوردند .
هری :
-هرمیون معلومه چیکار میکنی ، چی ...

- هیــــس ....!!!

رون زمزمه کنان :
-چی شده ؟ مرگخوارا اینجان ؟

هری محکم می ایستد و در حالی که چوبدستی خود را مستقیم نگاه داشته است به جلو خیره میشود ، دریاچه ای آرام که بمانند آینه ای قرص ماه در آن منعکس بود در برابر دیدگانش نمایان شد و کمی چلوتر از آن علامت دارک مارک به وضوح در هوا شناور بود.زخم هری به سوزش افتاد , قرار بود بار دیگر جسد چه کسی را ببیند؟

هرمیون سرش را بر گرداند تا به هری و رون نگاه کند که ناگهان دسته ای سیاه پوش را که به صورت حلقوی از پشت به آنها نزدیک می شدند دید و فریاد زد:
-زود باشین پناه بگیرین!مرگخوارها پشت سرمون هستن!

آندو بلافاصله بسوی آنها بازگشتند تا ضمن دفاع بتوانند جای مناسبی را برای شروع مبارزه ای عادلانه پیدا کنند,
هری فریاد زد:
-بیاین از این طرف!
مرگخوارها سرعتشان هر لحظه بیشتر می شد.اطرافشان از انوار رنگارنگ نورباران شده بود.هری دست هرمیون را گرفت و به پشت درختی که در نزدیکیشان بود پناه برد.
-رون زود باش بیا!
-شماها برین من یه کم سرشون را گرم می کنم بعد میام!
-رون بیا!تو تنهایی نمیتونی این کارو رو بکنی!برگرد پیش ما تا همه با هم..
-نه ..من نمی خواهم هرمیون جونش تو خطر بیفته..شماها...
نور سبزرنگی چهره رون را نورانی کرد و دیگر هرگز صدایی از آن خارج نشد , در حالی که هرمیون با ناباوری در حالی که به هری چسبیده بود به رون نگاه می کرد.

عالی بود! تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۶ ۱۸:۴۳:۳۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۴ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#9
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه


کافه سه دسته جارو بسیار شلوغ بود. وارد شد. خیلی آرام به سمت دستشویی در ته کافه رفت. زمانی که وارد شد بوی تعفن آنجا آزارش داد.
داخل دستشویی را چک کرد و سپس را از داخل با طلسمی قف نمود.نگاهی به زیر دستشویی چرک آلود آنجا انداخت, نفس عمیقی کشید و در حالی که وردی را زمزمه می کرد و به دیوار زیر آن چشم دوخته بود , سینه خیز به سوی دیوار رفت.در همین حین دیوار به دوقسمت تبدیل شد و میان آن شکافی برای عبور یک نفر نمایان شد.همچنان سینه خیز در تونلی تاریک پیش می رفت.سرانجام به دوراهی ای رسید.خوب می دانست کدام راه را باید برگزیند.راه سمت راست را پیش گرفت, به دری شکسته رسید , ورد ریپارو را بر زبان آورد تا بتواند از آن عبور کند.سرانجام نوری در انتهای تونل در جلوی چشمان او ظاهر شد.سرعتش را بیشتر کرد تا سریعتر به آنجا برسد.سرانجام در نور غرق شد.نگاهی به لباس های آغشته به کثافت خود انداخت , این بی انصافی بود که او را برای این ماموریت برگزینند.نگاهی به اطراف انداخت, در اتاق دواری قرار داشت.در مقابلش یک پاتیل در حالی که با طناب به سقف آویزان بود , قل قل صدا می کرد.کنایه دائمی اسلاگهورن را در زمان تحصیل خود به یاد آورد:
-تو هیچ وقت در شناختن معجون موفق نخواهی شد , هیچ وقت!
ولی پیش بینی او غلط از آب درآمده بود.او اکنون معجون سازی معروف شده بود, جوری که یکی از رقیبان استاد سابق خود بر شمرده میشد.در عجب بود که چگونه محفل برای این معجون خاص نگهبانی نگذاشته است.دلیل این موضوع برایش اهمیت چندانی نداشت او فقط متقاضی آن معجون بود تا ارادت خود را به لرد سیاه ابراز کند.او شیشه ای خالی را از جیبش در آورد و آنرا به معجون نزدیک کرد.درست در همان لحظه ای که سر شیشه به معجون برخورد کرد صدایی از پشت او به وی گفت:
-اسنیپ عزیز خوش آمدی!خیلی وقت بود منتظرت بودیم!
او روی خود را برگرداند تا مبارزه کند نوری آبی رنگ چشمانش را زد و چهره های هری پاتر , روبیوس هاگرید , و ریموس لوپین را برای او مشخص کرد .بعد از آن دیگر چیزی نفهمید.او بازی را به راحتی باخته بود.

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط oppp در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۳ ۱:۴۱:۵۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۳ ۲۱:۳۱:۴۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.