هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷
#1
مرگخوارانی که به رهبری بارتی طی یک عمل ژانگولری به فضای رول بازگشته بودند ناگهان با یک جریان هوای سفت روبرو میشوند به گونه ای که از تعقیب هیپوگریف بازمانده و هیپوگریف از دید مرگخواران پنهان میشود.همانطور که مرگخواران برای عبور از جریان هوای سفت تلاش می نمودند ناگهان صدایی به گوش میرسد:
-اتفاق پیش آمده در جهت جلوگیری از وقوع اعمال ژانگولری میباشد.تا لحظاتی دیگر تعدادی بازدارنده به شما برخورد کرده و شما را به مکان اولیه خود باز می گردادند.با تشکر.....ستاد مقابله با حوادث ژانگولریسم.
و با گذشت چند ثانیه افکت زیر به گوش میرسد:

گوژمــــــــــــپ, عــــــــــــــــــــــا

(شفاف سازی:افکت به اندازه کافی شفاف است.در صورتی که مغز شما به اندازه فندق بوده و توانایی تحلیل افکت را نداشته از طریق پیام شخصی اقدام کنید-تذکر:ساحره ها میتوانند از مسنجر نیز استفاده کنند )

درب ورودی وزارت

با دیده شدن هیپوگریف در آسمان وزارت , شور و هیاهویی در بین جادوگران و گزارشگرانی که برای رسیدن لرد لحظه شماری میکردند به وجود می آید.در این میان آسپ پیروزمندانه نزدیک شدن هیپوگریف را تماشا میکند.با فرود هیپوگریف ماموران وزارت از همه طرف به سمت به لرد و همراهانش هجوم برده و آنها را از صحنه خارج می کنند.در این هنگام صدای چیک چیک دوربین های عکاسی به گوش رسیده و گزارشگران به سمت آسپ حمله ور می شوند.
-چیک....چیک
-آیا شما به لرد وعده ای دادید که قبول کرد در وزارت حضور پیدا کنه؟؟
آسپ:بله من بهش قول دادم که بهش کمک کنم.
-پس چرا به قولتون عمل نکردید؟؟
آسپ:من مطابق قولم لرد رو به آزکابان نمیفرستم بلکه اون رو به کانون اصلاح و تربیت میفرستم تا اصلاح بشه.
-برای بلیز چه تصمیمی گرفتید؟؟
آسپ:هنوز تصمیمی نگرفتم
-شما گفته بودید که جادوگر هزارشناسه رو پیدا کردید, آیا این حقیقت داره؟؟
آسپ:زیر سر بلیزه , من چنین حرفی نزدم
-آیا این اولین رولی هست که شما در اون موفق به دستگیری لرد و بلیز میشوید؟؟
-آیا شما هم اکنون با شناسه آنتونی گلدشتاین در حال نوشتن این رول هستید؟؟
-آیا شما رول نویسی با شناسه اصلیتون رو فراموش کردید؟؟
-........
آسپ که با سوال های خیلی سخت روبرو شده سعی میکنه از میان جمعیت گزارشگر که از همه طرف او را محاصره کرده و گاهی از سفیتی او نیز سو استفاده میکردند فرار کنه

کانون اصلاح و تربیت

لرد در حالی که در برابر بوم نقاشی که نقاشی تکمیل شده فوق العاده ای بر روی اون رسم شده قرار داره, پشت به دوربینی نشسته.گروهی فیلمبرداری دیاگون برای تهیه یک مستند از تحولات لرد به کانون اصلاح و تربیت آمده و سعی در تهیه یک گزارش دارند.
کاگردان:نه این جوری نمیشه, این کله شما نور رو بازتاب میکنه و فیلم خراب میشه.باید این کلاهو بزاری سرت.
لرد ابتدا مقادیری اینجوری شده اما پس اینکه برای شونصد هزارمین بار به یاد میاره که قدرتی نداره اینجوری میشه و به ناچار کلاه رو بر سرش میزاره
کارگردان:سه..دو..یک...
صدای مجری:از کارایی که کردی پشیمونی؟؟
لرد:خیلی زیاد.الان که به یاد میارم میخوام خودم رو بکشم
صدای مجری:چه چیزی باعث شد جادوگر سیاه بشی؟؟
لرد:مشکلات زندگی ,نبود آسلام و حذب در دوره جوانی ما, رفتن پای مبارک عله بر روی سیم سرور, , آستکبار مدیریت که به ما اجازه نداد وبگلاگمون رو توی امضامون تبلیغ کنیم, داشتن کلاس خصوصی در دوران کودکی با دامبل.....
صدای مجری:به نظرت از وقتی اومدی کانون چقدر تغییر کردی؟؟
لرد:من متحول شدم.تازه میخوام عضو محفل هم بشم
صدای مجری:بنظر میاد استعداد نقاشی رو هم داری.
لرد:بله, این اولین قاشی هست که من کشیدم.همه اینارو مدیون زحمات اساتید کانون هستم.همینجا پیشنهاد میکنم شما هم به کانون بیایید.
صدای مجری:حرف آخر
لرد:به رول نویسا توصیه میکنم که در حین رول نوشتن اون رو سیو کنن تا در اثر رفتن برق مجبور نشن همانند نویسنده رول رو دوباره بنویسن.
کارگردان:کـــــات.....ایول دیالوگات رو خوب حفظ کرده بودی....بچه ها وسایلو جمع کنید.....نقاشی رو هم برگردونید موزه.
در کمتر از چند ثانیه گروه فیلمبرداری وسایل رو جمع کرده و از صحنه خارج میشوند.حال لرد به تنهایی روی صندلی نشسته و به این فکر میکرده که آیا او واقعا باید متحول شود یا هرجور شده انتقام خودش رو از آسپ بگیره.سرانجام تصمیم خوش رو گرفته و بدنبال باب آخرین مرگخوار بازماندش میره .


تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
#2
خانه ریدل

لرد خوشحال تر از همیشه سعی داره مرگخوارانش رو که با بی حوصلگی در صفوفی تقریبا نامنظم در برابرش ایستاده اند به طور کامل متوجه صحبت های خودش کنه.
لرد:مرگخواران من , تلاش های شبانه روزی و فعالیت های ثمر بخش من در طی این مدت و صدور ماموریت های مهم و مخوف و پر درآمدی همانند مسافر کشی با جارو , کارگری ساختمان و ....توسط من و صرفه جویی و پس انداز باز هم از جانب من و کلا بخاطر وجود من باعث شد که ما سرانجام موفق شویم ساختمان دومین پایگاه اختصاصی مرگخواران رو خریداری و دقیقا از همین لحظه به رهبری من از اینجا اسباب کشی کنیم.

مرگخواران در تمام طول سخنرانی با شنیدن هر من از جانب لرد خواب آلوده تر از قبل میشدند که من به کار رفته در جمله پایانی به آنان فهماند که روز پرکاری را در پیش دارند و یکی از ماموریت های مخوف دیگر پیش روست.
بارتی که احتمال میداد بتواند لرد را منصرف کند:قربان ما که به اندزه کافی جا داریم اینجا , بره چی باید اسباب کشی کنیم.
لرد:نه , جمعیت ما روزانه در حال افزایش هست.خود بنده هر روزه کورممدان زیادی رو وارد عرصه جادوگری میکنم . این نیروی کورممدی عظیم که با رهبری من سعی دارن باعث بشن من به یکی از هدافم که کسب مقام جادوگر ماه هست دست پیدا کنم به یک پایگاه مناسب احتیاج دارن و تنها این افراد نیستند , کورممدانی که توسط بلیز هر روزه وارد این دنیا میشن که هم به عنوان شناسه های دیگر آسپ معرفی شده باشند و هم من رو چند قدمی به رنک مذکور نزدیک کنن.

ساعت 10 شب - درب ورودی خانه ریدل

لرد در حالی که هر کدوم از مرگخواران رو مجبور کرده که وسیله ای رو با جاروهاشون به گریمالد منتقل کنند پیروزمندانه به بارتی که سعی داره توپی روی دسته جاروش ثابت نگه داره نگاه میکرده.
لرد:بلیز بارتی رو نگاه کن . عجب موجود بوقی هست. واقعا روحیه آدمو تقویت میکنه.
بلیز:قربان , چرا از طلسم استفاده نمیکنه.
لرد:بهش دستور دادم بدون استفاده از جادو این کار رو بکنه , میخواستم مقداری سرگرم شیم.

ساعت 12 - خانه گریمالد

مرگخواران پس از یک روز پرکار اتاقی رو انتخاب کرده و به استقبال خواب میرن که در این میان لرد اتاق دامبل , بلا اتاق سیریوس و بلیز هم به اتاق آسپ وارد میشه.

ساعت 2 بعد از نصف شب -همون داخل خانه گریمالد

کلید درون درچرخیده میشه و پس از باز شدن در اعضای محفل وارد خونه شده و هرکدوم به سمت اتاق هاشون میرن.دامبل در حالی که کاملا خواب آلود بوده به اتاقش وارد شده و در آغوش لرد جای میگیره
دامبل:چه سفیته...واقعا بعد از یک روز خسته کننده مناسبه.
آسپ هم به اتاقش وارد میشه و در کنار بلیز جای میگیره.هنوز ساعتی نگذشته بوده که آسپ از خواب بیدار میشه و در حالی که فکر میکرده بلیز یک محفلی هست سعی داشته بیدارش کنه.
آسپ:بیدار شو, باز خواب دیدم بلیز میخواد منو بکشه.
بلیز که در خواب و بیداری به سر میبرده:نه بگیر بخواب کاریت ندارم.
آسپ با دقت بیشتری به بلیز خیره میشه.
آسپ:تو چقدر شبیه بلیز هستی:
بلیز:من خودش هستم
آسپ:جیـــــــــــــــــــــــــــــغ
جیغ آسپ موجب بیداری ملت شده و هنوز چند ثانیه نگذشته که صدای جیغ های دیگری به طور متوالی به گوش میرسه.

بنگاه املاک گرگینه صورتی

جیمز:ما چرا تا این موقع شب باید اینجا باشیم
تدی:مثه اینکه نویسنده اینجوری خواسته.
جیمز:چی خواسته
تدی:خواسته نمایشنامش با خنده شیطانی من و تو تموم بشه
جیمز:خوب بیا شیطانی بخندیم بریم دیگه.من خوابم میاد
تدی و جیمز:


تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷
#3
از اوجا که دو پست قبل مشابهت نداشت طی یک حرکت ارزشی ادغام شد و سپس ادامه داده شد.
-----------------------------------------------------------------------------
تره ور با خوشحالی روی شانه ی هری پرید و به دنبال آنتونی ، گابریل ، فلور و چو که به عنوان جی اف قبلیه عله !! همراهی اشون میکرد از در اتوبوس پیاده شدند تا به جنگ با گرگ ها بروند! که به محض پیاده شدن با صحنه عجیبی روبرو شدند.
گابریل با ناباوری گفت :یا مرلین این دیگه کیه؟..ای وای نیگا چجوری گردن این گرگ رو گرفته تکونش می ده
_من عاشق هرمیون هستم..من از همدان امده ام تا اینجا توی این بیابان که فریاد بزنم من عاشق هرمیون هستم.اما گرگ عزیز تو هم ناراحت نباش.من همه رو دوست دارم.تورو هم دوست دارم اصلا ناراحت نباش..چرا عوعو می کنی ؟..من هرمیون رو دوست دارم عاشق هری پاتر هستم..!
فلـور با عصبانیت گفت :توحید ظفرپور اینجا چی کار می کنه؟
در همین حال که ملت جذب تماشای جناب ظفرپور بودن که گرگ رو به طرز وحشیانه ای به بالا پایین پرت میکرده متوجه صداهای خوفی از درون زمین شدند.

کپکپکپکپکپکپکپ

عله:چرا از زمین صدا در میاد.
گابر:شاید زلزله اوومده
تره ور:پس چرا نمی لرزیم
فلور:شاید صداش اومده ولی خودش هنوز نیومده.
گابر: نه اون که رعد و برقه که اول صداش میاد بعد خودش میاد
تره ور:نه رعد و برق اول خودش میاد بعد صداش میاد.
چو:بستگی داره , وقتی هوا صاف باشه نخودش میاد نه صداش.
ملت کماکان مشغول انجام بحث های علمی بودن که احساس میکنن گله عظیمی از گرگ ها در حال نزدیک شدن هستن و نتیجه میگیرن که صداهای ایجاد شده ناشی از حرکت گله خیلی خوف و بزرگ گرگهاست.پس از گذشت دقایقی گرگ ها از راه میرسند و در کمتر از چند ثانیه حلقه ای رو دور ملت و اتوبوس تشکیل میدن.همینطور که ملت اینجوری به وقایعی که اتفاق میفتاده نگاه میکردن یکی از گرگ ها جلو اومده و به طرفشون میاد.
گرگ مذکور در حالی که یک نگاه سطحی به ملت میکرده:ما مدت هاست که تو این خشکسالی غذا خوردیم, تازه برقمون هی پنج دقه یه بار میره , خلاصه خیلی اوضاع خفنی داریم.
ملت:شما حرف هم میزنی؟؟
گرگ:آره تازه فرانسه هم بلدم.
ملت تعجب زده:جدی؟؟
گرگ:تازه ترجمه رو هم خیلی دوست دارم.
عله در حالی که اینجوری به گرگ نگاه میکرده:شما میتونی با ما همکاری کنی , من میخوام یه زبان فرانسه هم اضافه کنم بره اخبار که دیگه حسابی اینترنشنال بشیم.
گرگ در حالی که قصد داشته بیشتر با عله وارد گفتگو بشه متوجه جماعت گشنه ای میشه که منتظر بودن بره سر اصل مطلب و ناگهان در چند ثانیه دگرگون شده و چهرش شدیدا خوف میشه
گرگ:ما خیلی گشنه هستیم یا به سرعت یکی از بین خودتون انتخاب میکنید یا ما حمله ور میشیم همتون رو می خوریم.شما اگه تا فردا تونستید از اینجا برید که هیچ وگرنه ما باز بر میگردیم یک دیگه رو هم می بریمA
ملت:جـــــــــــــــــــــیغ
گرگ:آقا الکی شلوغش نکنید , سریع یکی انتخاب کنید بدید ما بریم خیلی کار داریم.
در همین لحظه توجه ملت به توحید جلب میشه که انگار هیچ خطری رو احساس نمیکرده و همینجوری بوق وایساده بوده.
عله:آقا خودشه , همینو ببرید.
هنوز عله جملش رو تموم نکرده که گرگ ها دست پای ظفر پور رو به دندان گرفته به سرعت از اونجا دور میشن.
ملت:بخیر گذشت
عله:واقعا کاربر از خود گذشته ای بود , این حرکتش جای تحسین داره که یکی انقد فهمیده باشه که به خاطر ملت خودشو فدا کنه.

فردا ساعت 10 صبح

عله در حالی که عرق پیشونیشو پاک میکنه سرشو از قسمت ابتدایی ماشین بیرون میاره
عله:فکر کنم تموم شد...برای اولین بدون منو یه کاری کردم.عصر که بیان میبینن ما نیستیم بوقیده میشن.
ملت در حال تحسین عله بودن و کلی خوشحال بودن که ناگهان همون صدای خوف بگوش میرسه و دوباره گرگ ها حلقه ای گرداگرد این جادوگران بخت برگشته تشکیل میدن و باز همون گرگه دیروزی میاد جلو.
گرگ:آقا ما اینو نمیخوایم , اصلا نزاشت بخوریمش , تازه بد آموزی داره الان نصف جوانان ما دچار عشق به یه هرمیون نامی شدن , اصلا حرف زدن هم حالیش نیست , من خودم فرانسه یادم رفته از وقتی با این کل کل کردم.
عله:آقا کاربر گرفته شده پس گرفته نمی شود.
نگاه گرگ متوجه عله میشه و میگه:ما اوونو میخوایم , بچه ها ببرینش.
اینبار گرگ ها عله رو به دندان گرفته و در کمتر از چند ثانیه ناپدید میشن .البته هنوز صداهایی از دور دست بگوش میرسیده.
عله:بلاکیوس
زوپس:متاسفانه چنین کاربری یافت نشد
عله:حذف شناسه ایوس
زوپس:اصرار نکن اینا عضو سایت نیستن
عله:کنترل + اف 5
زوپس:بوقی , الکی تلاش نکن اینا اوون بیچاره هایی نیستن که بیخودی بلاکشون کردی , ببین الان میبرنت حسابتو میرسن.

ملت:ایول
بارون:ایول نداریم , باید بریم نجاتش بدیم وگرنه همتون بلاک میشید.


ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۱۲:۳۱:۱۵

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷
#4
ارباب همچنان در حال تماشای وسیله خوف و استکباری ماگلی است و شدیدا جذب تماشای برنامه شده بوده که بلیز وارد میشه.
بلیز:ارباب جان , من که این شبکه رو قفل کرده بودم , مگه نگفتم اینا ضرر داره.
لرد:چیه بابا , داشت کلاس خصوصی دامبل رو نشون میداد همین.
بلیز در حالی که سعی میکرده توجه ارباب رو به خودش جلب کنه ادامه میده:ارباب یک خبر خیلی توپ براتون دارم.
لرد واکنش خاصی نشون نمیده و همچنان به دامبل و شاگرد سیفیتش نگاه میکرده.
بلیز:هوووم...ارباب من میخواستم امروز شما رو پیش آسپ ببرم.
ناگهان چهره ارباب دگرگون میشه و نیشخند بوقی بر روی لبانش نمایان میشه.
لرد:کی میریم مرگخوار وافادار من؟
بلیز:همین امروز عصر فقط باید حواستون باشه , آسپ بره اینکه لو نره خودشو به شکل دامبل در اورده
لرد:با اینکه علاقه ای به دامبل ندارم ولی چون اصلش آسپ هست عیبی نداره
بلیز دیگه در پوست خودش نمیگنجیده و بسرعت از در خارج میشه تا با دامبل قرار بزاره.

انجمن مدیران-دفتر عله

آسپ که به نظر میرسیده از دامبل نا امید شده بوده به دفتر پدرش اومده تا از پدرش بخواد که بهش کمکی بکنه.

تق تق تق

عله:اجازه دخول دادیم

آسپ وارد دفتر میشه. دفتر بسیار خوف و تاریک بوده و عله مشغول گردگیری قفسه شیشه ای است که منوی مدیریت طلایی رنگی در اوون قرار داشته.
آسپ در حالی که سعی میکرده خودشو مظلوم جلوه بده:پدر روزت مبارک
عله:اوهووم...فقط بره همین وقتمو گرفتی؟؟
آسپ که انتظار این جوابو نداشته اعصابش بوقیده میشه و میزن زیر گریه.
آسپ:پدر جان , وزارتم داره از دست میره , خواهش میکنم باهام بیا بریم پسش بگیرم.
عله:وقت ندارم,من دارم مشکلات رو بررسی میکنم.
آسپ:پس به استرجس دستور بده با من بیاد.
عله:نمیشه, استرجس داره دنبال مشکلات میگرده .کارش خیلی سنگینه البته هنوز چیزی یافت نکرده , فعلا فقط داره میگرده
آسپ:بارون چی؟
عله:نه اوون کارش سنگین تره , داره ملت رو با کنترل +اف5 سرکار میزاره تا ما مشکلاتو پیدا کنیم.
آسپ در حالی که صداش میلرزیده:یعنی من نمیتونم رو شما حساب کنم؟؟
عله:میتونی با باک بیک بری.

درون پارک-ساعت شش و شونصد دقیقه بعد از ظهر

لرد به دنبال آسپ در ظاهر دامبل و دامبل هم بدنبال لرد بوده که ناگهان بطور شگفت انگیزی همدیگه رو پیدا میکنن.
لرد:
دامبل:
بلیز:
صحنه خیلی احساسی میشه و لرد دامبل به طرف هم می دویند

شـــــــــــــــــــپپپپپ

لرد در یک متری دامبل توسط ضربات ماگل هایی که لباس سبز به تن داشتن و جوراب هایی هم به سر کرده بودن متوقف میشه.همانطور که لرد کتک میخورده سر و کله دوربین و یک عدد مجری هم پیدا میشه.
مجری:بینندگان عزیز ماموران ما امروز باز در حرکتی بزرگ تونستن یکی از اراذل دیگه رو که در حال ایجاد مزاحمت برای یک فرد سالخورده بود دستگیر کنند.
مجری در حالی که میکروفون رو به طرف یکی از اون لباس سبزا که با یک دست چوبدستی لرد رو بالا گرفته و با دست دیگر گردن لرد رو گرفته بوده میبره.
لباس سبز مذکور:این اوباش با وسیله ی بسیار خوفش در حال ایجاد مزاحمت برای ملت در پارک بوده....
دوربین روی لرد زوم میکنه.
لباس سیز:بگو غلط کردم.
لرد که اشک در چشمانش جمع شده بوده:غلط کردم....بوووق خوردم...من آسپ نمیخوام
مجری رو به لباس سبز:بله همونطور که در صحبت های این اوباش شنیدید با خوردن قرص روانگردانی به نام آسپ از خود بی خود میشده و دست به این کاها میزده.
مجری به طرف دامبل میره و ادامه میده:پدر چجوری مزاحم شما شد؟
دامبل که جذب سفیتی مجری شده:مزاحم , شما مراحمید ..... من اینجا یک عدد موسسه دارم میخواید بریم با هم یک کلاس فشرده داشته باشیم
مجری دباره به طرف لباس سبز که این بار پاش رو روی کله براق لرد گذاشته بوده برمیگرده.
لباس سبز:فردا این اوباش رو در همین مکان کلش رو میکنیم تا عبرتی برای بقیه بشه.
در کمتر از 10 ثانیه هم چیز به پایان میرسه و لباس سبز ها در حالی که لرد رو در ماشین میندازن از پارک خارج میشن و حالا بلیز و دامبل در مقابل هم ایستادن
دامبل:بلیز, من تام رو از تو میخوام اگه بمیره دیگه عمرا رو من حساب باز نکن

دم در وزارت

آسپ و باک بیک متفکرانه مشغول تماشای در بسته بودن
آسپ:باک جان این رو باز کن
باک یک دکمه روی منوش رو فشار میده و رنگ در تغییر میکنه.
آسپ:رنگش رو نمیخوام عوض کنی , بازش کن.
باک باز یک دکمه دیگه رو میزنه و این بار جنس در تغییر میکنه.
آسپ:تو کلا میتونی در رو با منوت باز کنی.
باک:نه
آسپ:


تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷
#5
صفحه ی ادبی , هنری

شعر:فروغ فرخ زاد

دگرگون کننده: یک کاربر منو دوست

شاید مدیر جدید من باشم.

به اميد دیدن تاپیک

با نگاهي التماس آمیز

کاربر بیچاره می زند

پیاپی کنترل + اف 5 (شفاف
سازی:این قسمت هیچ ربطی به کل شعر نداره و تنها جهت وارد نمودن سوژه روز به شعر می باشد)


بي گمان روزي ز راهي دور

مي رسد عله ای مغرور

مي خورد بر سنگفرش كوچه هاي دیاگون

ضربه ي چوب نیمبوس دوزارش

کاربران سر میکشند از درون پروفایل ها

قیافه ها گشته خز و خیل

از شوق اين ديدار

قلبها گشته ناآرام

در تپش از شوق يك پندار

"شايد مدیر جدید من باشم"

مردمان از يكدگر آهسته مي پرسند

"كيست پس اين کاربر خوش بخت؟"

نا گهان در مسنجر می رسد یک عدد سلام

از برای پاسخ دادن میفشارم کنترل + اف5 (نکته:در تایید سخنان رون ویزلی کنترل + اف 5 بر هر درد بی درمان دواست)

اوست...

آري اوست...

"آه اي عله محبوب و رويايي

دیشب پری شب ها خواب مي ديدم كه با من میچتایی!"

یکی از این شکلک ها می سندد

با نگاهي مغرور و بوق آلود

بر منوی کار بریم مینهد یک عدد منوی مدیریت

"آه! بشتاب اي خراش پیشانیت هم مانند بوق

ای عله پاتر استکباری

ره بسي دور است...

ليك...

در پايان اين ره...

انجمن خصوصی مدیران معلوم است..."

مي كشم همراه او زين شهر غمگين رخت

دیگر عمرا" نمیپستم یک رول در ایفای نقش

ملت حسود با ديده ي حيران

زير لب آهسته مي گويند

"ارزشی بدبخت!..."


ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۶ ۲۱:۲۲:۵۱

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۷
#6
تذکر:این پست ادامه پست های تره ور و گابریل هست و پست لیلی مربوط به داستان دیگریست.با پوزش از لیلی داستان از پست تره ور آغاز و بدون در نظر گرفتن پست لیلی میباشد.
-------------------------------------------------
ملت خز وخیل که فراوان ذوق زده بودن مدیران را در آغوش گرفته و آن گل های (بوقی حالا من سرکش نذاشتم تو بره چی با کسره میخونی ) سایت را به طرز وحشیانه ای در آغوش گرم خود میفشردند. در این میان دو منو دار دیگه نیز در میان جمع بودند که به نظر میرسید طرفداری ندارند.یکی از این منوداران بارون خون آلود بود که ملت از منوی خنجر مانند وی که آغشته به خون جوانان بسیاری بود خیلی خوف داشتند و دیگری باک بیک بود که ملت نمی دانستند بود یا نبود اما هنگامی که با منوی خود توانست رنگ اتوبوس را به چند رنگ دیگر تغییر داده و آن را کولر دار نماید , ملت دریافتند که فردی بس گولاخ (نمیدونم کپی رایتش مال کیه, مال هرکیه مبارکش ) است و به طرف وی هجوم بردند.عله نیز از هر طرف مورد هجوم ملت ریون بود حتی تره ور نیز گردن او را در آغوش گرفته بو(شفاف سازی:تره ور بر روی شونه عله نشسته و با دستاش گردنشو در آغوش گرفته).عله که کم نمانده بود توسط ملت متدین و وفادار به سایت ریون به بوق رود , از میان مشتاقان گریخته و بر روی صندلی کنار راننده نشست.
عله رو به ملت:
ملت رو به عله:
همه چیز آمادی آغاز یک سفر بسیار خفن بود که در این بین پسرکی فقیر و بدبخت و بیچاره وارد اتوبوس شد. پسرک به جلو آمده و برگه هایی را که بر روی آن یک سری دعاهای مرلینی نوشته شده بود بین ملت پخش کرد و ملت از این که چیز مفت به دست می آوردند بسیار خوشحال شده بودند و در پوست خود نمی گنجیدند و عله که از فرط خوشحالی تا مرحله پوست اندازی پیش رفت بود به نظر میرسید به هر آنچه مفت باشد علاقه شدیدی دارد.در این حال پسرک به طرف ملت برگشته لب به سخن گشود
پسرک:اینا قیمتش 4 گالیون هست هرکی می خواد پولشو بده , هرکی نمی خواد پس بده.
ملت:
و پسرک که انتظار داشت ملت ریونی دلشان به حالش بسوزد به طرف آنها رفت و ملت ریونی هم خود خیلی باهوش و بر این کلک ها واقف بوده و دعاهای پسرک را پس دادند.(شفاف سازی:اگر از این قسمت رول هیچ متوجه نشدید نشان میدهد که شما کلاستان بالاتر از این حرفاست و سوار خطوط واحد ماگلی نمی شوید )

غنننننننننننننن (افکت حرکت اتوبوس)

ملت باجنه به ریاست گابر در انتهای توبوس سرگم خواندن انواع اشعار ماگلی بودن.
ملت:عله باید....(ادامه این شعر خز و خیل را هر اردو رفته ای می داند )
عله نیز هر از چند مدتی برگشته اینجوری به ملت نگاهی می انداخت.

دو ساعت بعد وسط بیابان-نزدیکای شب

هوووووووووووووون(افکت از کار افتادن اتوبوس)

ملت:چی شد؟؟
راننده:اتوبوس بوقید, نمیدونم چرا حرکت نمیکنه؟؟
بارون در حالی که بسیار متخصصانه به فرمون و دنده و اینا نگاه میکرد: کنترل+اف5 رو بگیر درست میشه.
راننده:چی کار کنم؟؟
بارون:عزیزم, کنترل+اف بگیر.
راننده:بابا این اتوبوسه کنترل و اینا نداره که؟؟تو اصلا از اتوبوس چیزی میدونی؟؟
بارون:خودت نفهم و بزی!!بلاکیوس, نه دلم خنک نشد , حذف شناسه ایوس
عله:چرا کشتیش؟؟
بارون:نمیدونم, میخواستم کار مفید کرده باشم
عله:باک بیک بیا یه کاری بکن
باک بیک:متاسفم من فقط میتونم اتوبوس رو رنگ بزنم و ازین کارا....
عله:حالا چیکار کنیم؟؟
بارون:کنترل+اف5 بگیرید


شب شده بود و صدای زوزه گرگها از دور دست شنیده میشد( 1.جهت ارتباط بیشتر با فضای داستان لطفا از خودتان صدای زوزه گرگ در آورید 2.اصلا گرگ تو بیابون چیکار میکنه؟؟)

تره ور:ما میمیریـــــــــــــــــــــــــــم
ملت:جـــــــــــــــــــیغ



ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۵ ۲۳:۳۴:۳۱

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۷
#7
و بلیز همچنان در حال سقوط بود و هر لحظه به زمین و دیدار مرلین نزدیک تر میشد و در این میان نویسنده نمی دانست سرنوشت بلیز را چگونه رقم بزند که از سوی هیچ گروهی به انجام اعمال ژانگولری متهم نشود.اگر بلیز به زمین برخورد میکرد و میمرد وی به ارزشی بازی و کشتن سوژه و اینا محکوم میشد و اگر بلیز را زنده نگه میداشت دماغ آسپ میسوخت و وی را یک فرد ژانگولریسم میخواند . در این میان بلیز نیز در میان زمین و آسمان معلق بود و چشم به کیبورد نویسنده دوخته بود تا سرنوشت خود را ببیند و نویسنده که شرایط بر او بس دشوار شده بود , بلیز را همانطور معلق رها کرد تا شاید بعدا چاره ای جوید و به ادامه ماجرا پرداخت.

دامبلدور بدین وضع به لرد که در حال بررسی مدرک بود زل زده بود.
لرد:اینکه اصلا باز نمیشه.لینکش خرابه بوقی!!
دامبل:خوب میخوای اف 5 رو بگیر
لرد:که چی بشه؟؟
دامبل در حالی که خود نمیدانست با گرفتن اف 5 چه اتفاقی میفته:نمیدونم بارون گفته!!
لرد بیخیال مدرک شده بود و تعدادی از مرگخوارانش را فراخواند
لرد:این پشمک بوووق رو ببرید بندازید تو اوون اتاق آخری
در این لحظه تعدادی مرگخوار به دامبل نزدیک شده و وی را که سعی در رهایی خود داشت محکم بگرفته به طرف اوون اتاق آخریه بردند.دامبل همچنان دست و پا می زد و سعی داشت که خود را نجات دهد و در این میان جملاتی نیز به زبان می آورد که شاید بتواند لرد را بفریبد.
دامبل:بیا ما وزارت رو میکنیم یتیم خونه , بچه های سیفیت میاریم , کلاس خصوصی برگزا میکنیم.
این جملات به طرز خفنی در لرد اثر کرد و وی دوران کودک خود را به یاد آورد

اندر خاطران لرد

پسرک سیفیت کچلی مشغول بازی با عروسکی بود که به غیر از تنه سایر اندام های آن به بوق رفته و اثری از آنها نبود.همچنان که پسرک در حال بازی بود مردکی آسلام نمای ماگل به طرف اوآمده و در حالی که لبخندی شیطانی بر لب داشت دستان نحیفش را گرفت.
مرد:بیا بریم تو را به را راست هدایت کنم.
پسرک در حالی که سعی میکرد خود را از دستان مرد برهاند:جییییغ..نه...آخرین باری که به راه راست هدایتم کردی تا یه هفته درد شدیدی در........

(چه ملت فضولی هستید شما, به شما چه که لرد به چی فکر میکرده و اصلا درد داشته و اینا .........)

دامبل هر لحظه به اتاق نزدیک میشد و کم کم می توانست کلمات روی تابلو اتاق را بخواند.
<<قزویانوس , شدیدا خطرناک , قادر به برگزاری کلاس های خصوصی تا 20 ساعت >>
(تذکر:این اتاق در نسخه دست نویس کتاب رولینگ وجود داشته که بعد ها به دلایلی آن را حذف کرده)
اشک در چشمان دامبل جمع شده بود و خود را مرده میپنداشت که با کلمات لرد جان تازه ای گرفت.
لرد که انتقام در چشمانش موج میزد:یتیم ماگل هم میاریم.........
دامبل:هان, آره میاریم ....لرد جان اصلا شما سرپرستی ماگل ها رو بر عهده بگیر.

بالای پشت بام

آلبوس سوروس پاتر از زیر برگ درختان و اینا بیرون آمد و با این تفکر که بلیز تا الان مرده به طرف پایین رفت

و اما بلیز...

از قضا اژدهایی که به دنبال تهیه غذا برای فرزندانش بوده از آن اطراف رد میشده یک لحظه بلیز را دیده و قبل از اینکه بلیز به زمین بخورد وی را گرفته با خود به طرف لانه اش می برد.(احتمالا از این ژانگولر تر نمیشد )


ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۵ ۱۶:۴۳:۱۳

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷
#8
با پوزش از پروفسور کوییرل به خاطر دقت کم من برای بار سوم امتحان میشه . امیدوارم این بار مورد خشم پروفسور کوییرل زحمت کش واقع نشویم

1- نام : آنتونی
2- سن:28
3- تاریخ تولد:1980
4- جنس: مرد
5- سال : فارغ التحصیل
6- رنگ چشم: سبز
7- گروه :راونکلاو
8- مو : بلند ، سیاه رنگ
9- ظاهر کلی :پوست سفید , لاغر , دارای چهره ای دوستانه , قد بلند و انگشتان دراز
10- نام کامل: آنتونی گلدشتاین
11- کویدیچ : مهاجم
12- چوب جادو : دارای پر ققنوس ، شاخ تک شاخ ، نرم انعطاف پذیر
13- دسته جارو :رعد3000
14- علاقه ها: مطالعه در زمینه انواع ورد جادویی , دفاع در برابر جادوی سیاه , سرکوب جادوگران سیاه
15 - توانمندیها : بسیار باهوش به گونه ای که کلاه بدون هیچ تردیدی او را راهی راونکلاو کرد , ماهر در زمینه دفاع در برابر انواع جادوی سیاه به علت مطالعه زیاد در این زمینه

آنتونی گلدشتاین یکی از جادوگران موفقی است که زمانی هم دوره ای هری پاتر بوده است وی به علت هوش سرشار همیشه رقیبی جدی برای هرمیون در درس ها به شمار می رفت وی همچنین عضو ارتش دامبلدور بود و در سال های 1998-1995 دانش آموز ارشد بود.آنتونی پس از سپری کردن دوران تحصیل به استخدام وزارت خانه در آمد و به عنوان یکی از کاراگاهان عالی رتبه وزرات مورد استفاده قرار می گیرد و کاراگاه مورد علاقه وزیر سحر و جادو , کینگزلی شکلبوت , است. وی دو فرزند دارد و در لندن ساکن است .آنتونی علاقه زیادی به تدریس در مدرسه هاگوارتز دارد و امیدوار است پس از کسب تجربه کافی بتواند به عنوان استاد در هاگوارتز فعالیت کند.




این شخصیت از اواسط فروردین فعالیتی نداشته و من حق دارم آن را تصاحب کنم

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۱۱:۱۹:۲۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۱۱:۵۶:۱۳

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷
#9
1- نام : کینگزلی

2- سن:دور و بر 40

3- شغل: وزیر سحر جادو و عضو محفل

4- جنس: مرد

5- سابقا رییس زندان آزکابان

6-رنگ چشم: سیاه

7- گروه : راونکلاو

8- مو : ندارد

9- ظاهر کلی : قد بلند , سیاه

10- نام کامل:شکلبولت، کینگزلی

11-جبهه:عضو محفل

12- چوب جادو : دارای پر ققنوس ،شاخ تک شاخ، نرم انعطاف پذیر

13- دسته جارو : رعد

14- علاقه ها: سرکوب جادوگران سیاه

15 - توانمندیها : بسیار قوی در دفاع در برابر جادوی سیاه

کارآگاهی که در سال 1998 وزیر سحر و جادو شد

معنی اسم: شکلبولت = «زنجیری که دو قسمت دستبند را به هم وصل می کند.» در نشان های خانوادگی، شکلبولت نماد «پیروزی؛ کسی که اسیر می گیرد و اسیران جنگی را آزاد می کند» است.

جهت اطلاع از فعالیت های ایفای نقش اینجانب به پست قبلی مراجعه شود

این شخصیت گرفته شده!
دوست عزیز یه نگاه به لیست شخصیتها بکن که نه وقتت تو تلف بشه نه من. ممنون


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۱۱:۳۱:۴۱

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷
#10
1- نام : الستور
2- سن: حدود 50 گمان می برم
3- شغل: کارآگاه و عضو محفل
4- جنس: مرد
5- استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه
6- چشم: دارای یک چشم جادویی
7- گروه : ریون رو خودم ترجیح میدم اگه نمیشه گریفیندور
8- مو : زرد
9- ظاهر کلی : تقریبا چاق , صورت پر از زخم
10- نام کامل: الستور مودی
11-جبهه:عضو محفل
12- چوب جادو : دارای پر ققنوس ،شاخ تک شاخ، نرم انعطاف پذیر
13- دسته جارو : رعد
14- علاقه ها: سرکوب جادوگران سیاه
15 - توانمندیها : بسیار قوی در دفاع در برابر جادوی سیاه


کارآگاه بازنشسته. یک سال تحصیلی را در هاگوارتز، در ته یک چمدان جادویی گذراند (ج.آ). مودی عضو محفل بود و بخاطر بدگمانی اش به دیگران ،مخصوصاً در مورد غذا و نوشیدنی، و همچنین امنیت چوبدستی معروف بود؛ این مورد آخر ممکن است بخاطر از دست دادن پایش باشد (ج.آ ، م.ق.3). البته این فقط یک حدس است. جزئیات بیشتر...)

آلاستور = در یونانی به معنی «انتقام جو یا کینه جو»؛ انتقام ترسناک ولی عادلانه.
moody = شخصی که رفتار یا شخصیت او مرتب تغییر می کند و البته بدتر می شود. آلاستور مودی مطمئناً با این توصیف همخوانی دارد. این کلمه معنی دیگری نیز دارد: «جعلی یا بدلی».

لینک شناسه قبلی که در ایفای نقش قبلا فعال بود

لینک یک پست ایفای نقش از آن شناسه

این شخصیت گرفته شده


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۱۸:۲۰:۴۱

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.