هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
بلیز همچنان به 3 ما مور که بحالت ایستاده بودند اینطوری خیره شده

لحظه ای چراغی در ذهن بلیز روشن میشه بعد چهره اش رو به این حالت تغییر میده و خودشو تو بغل دامبل میندازه و وانمود میکنه که میخواد از دست پیرمرد سیفید در بره

بلیز:ولم کن .....مگه خودت پدر و برادر نداری....نه...ترو به ریش مرلین ولم کن ...ای کمک....


دامبل :


مامورا با دیدن این صحنه کلاغ کیش کناشونو(کلاشینکوفاشونو) درمیارن


مامور اول در حالیکه نوک تفنگشو:تو حلق دامبلدور کرده میگه:ولشکن بچه رو


بلیز همچنان در بغل دامبل دست و پا میزنه و خودشو به گریه میزنه.....

مامور دوم درحالیکه نوک تفنگشو:تو گوش دامبلدور کرده میگه:بهت میگم ولش کن بچه رو

بلیز خودش رو از بغل دامبل پرت میکنه سپس اشکاشو پاک میکنه و رو به مامورا میگه بگیرینش این مفسد فی الارضو این تا حالا خیلیا رو بیچاره کرده ....موسسه کلاس خصوصی هم داره تازه فیلم کلاساشم تو ماهواره پخش میکنه ...

دامبل که باوجود نوک اسلحه در دهانش نمیتونه حرف بزنه میگه:قیری ناویدی(خیلی نامردی).....

مامور سوم درحالیکه نوک تفنگشو:تو گوش دیگه دامبلدور کرده میگه: هوی بوقی ....توهمونی نیستی که توپارک مزاحمت شده بودن نکنه اون بیچاره هم اشتباهی گرفتیمش

بلیز باشنیدن این حرف سریع از فر صت استفاده میکنه و میگه :اره ....دوست بیچارم ....اون بیگناهه ....من اومدم که به شما بگ..... ...

هنوز حرف بلیز تموم نشده دستش را از پشت یکی که خیلی شبیه اسپ بوده در فرم سبز رنگ مامورا میپیچونه ودر گوش بلیز میگه

وزارتو فراموش کن بوقی سپس طبیعیش میکنه و رو به 3 مامور میکنه وبلند فریاد میزنه:
خیلی خوب همشونو با خودمون میبریم تو پاسگاه معلوم میشه ....
(کلانتری اتاق باز جویی)

دامبل در حالیکه دستانش از پشت بسته است و مث همیشه چراغی بالای سرش تکان می خود رو به لرد نشسته و اینجوری به او نگاه میکنه و از جمالات و کمالات لرد لذت میبرد
لرد هم بادیدن چهره ی دامبل به خیال خود اسپ اینطوری شده:

پشت در اتاق بازجویی بارتی و بلیز کت بسته نشسته اند و زیر لب لیچار بار همدیگه میکنن
آسپ رو به 3 مامور دیگه که در حال شوخی های شهرستانی با تفنگهایشان هستند میگه: من میرم تو اتاق باز جویی ببینم چه خبره
3مامور بیتوجه به اینکه او کیست و یک دفه از کجا پیداش شد میگن: باشه برو برو ....ودوباره به شوخیهایشان بر سر بارتی و بلیز ادامه میدهند
دوباره اتاق بازجویی))

اهووووم...... آسپ در حالیکه جو گرفتش وارد میشه و درو پشت سرش میبنده ....کم کم نزدیک میز باز جویی میشه و نور چراغ رو صورتش میفته
لرد:
(پشت در باز داشتگاه)

3 مامور :ها ها ها

لباس سبز شماره یک: راستی این یارو کی بود؟

لبس سبز شماره دو:نمیدونم من فک کردم تو میشناسیش

لباس سبز شماره سه:منم نمیدونم منم فک کردم شما
میشناسینش:no:

سه مامور لحظه ای مکث کردند وبه طرف در اتاق بازجویی حرکت کردند....


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۲۱:۰۲:۵۵

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
بلیز که از پشت پنجره در حال نظاره این صحنه هست شدیدا گرخیده و در حال حاضر مشغول پردازش سه مطلب مهم میباشد:

آیا باید فرار را برقرار ترجیح داد و بازنده این کشمکش شد؟
آیا این اعلان جنگ است و الان باید رفت و کل ارتش رو آورد و رو سر این سه لباس سبز خبیث و خشن خراب کرد؟
آیا اون لباس سبز شماره 3 یکم از نیم رخ شبیه آلبوس سوروس پاتر نمیباشد؟ هوم چه مشکوک!


بلیز بعد از اندکی تفکر و تعمل و ... یکی از سه راه بالا رو انتخاب میکنه

نقل قول:
آیا اون لباس سبز شماره 3 یکم از نیم رخ شبیه آلبوس سوروس پاتر نمیباشد؟ هوم چه مشکوک!


این نکته رو در نظر نمیگیره . چون به درد سرش نمی ارزه

نقل قول:
آیا این اعلان جنگ است و الان باید رفت و کل ارتش رو آورد و رو سر این سه لباس سبز خبیث و خشن خراب کرد؟


با توجه به اینکه الان جمعه بعد از ظهره این گزینه هم حسش نیست

نقل قول:
آیا باید فرار را برقرار ترجیح داد و بازنده این کشمکش شد؟


با توجه به اینکه تنها سه گزینه در پیش روی بلیز قرار نهاده بودند و دو گزینه قبل به دلایل امنیتی کم لم یکن !!! تلقی گردید . بلیز اجبارا تنها گزینه پیش رو یعنی ترجیح دادن فرار بر قرار را انتخاب نموده و با سرعت از آن مکان مخوف خارج گردید .

درست در بیرون دربی که محل استقرار نیرو های لباس سبز بود پیر مردی آلبوس نام جلوی وی را سد کرده و از او در مورد وضعیت آن لرد سفید سوالاتی جویا شد !.

بلیز که هیچ راهی برای پیچوندن دامبلدور نداشت شروع به دروغ بافتن کرد . با توجه به اینکه دامبلدور ذهن بوق هایی مثل بلیز رو با سادگی میخونه . هر لحظه به شدت عصبانی تر میگردید و به مرز انفجار ( از نوع غیر هسته ای) نزدیک میشد .

بلیز که با دیدن چره دامبلدور ترس ورش داشته بود ( یا شاید هم برش داشته بود) به صدای بلند تری شروع به دروغ گفتن کرد که ناگهان !!!!

نا گهان !!!!

سایه ای سبز رنگ را در کنار خیش احساس کرد !!!! صدای ترس آور به ارامی زمزمه کرد (( به به !! به به !! ) مزاحمت برای نوامیس مردم ؟

( حالا معلوم نیست اون سایه ها دامبلدور رو با اون همه ریش چطور ناموس مردم فرض کرده)


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۶:۵۹:۰۳


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بارتی: واااااه مثل یک دژ از این اتاق حفاظت میکنن .. ما هیچ شانسی نداریم .. تموم شد . میبینی .. سه نفرن!
بلیز: اگر چند لحظه ساکت شی یه نقشه ای دارم که عمرا به عقل جنم نمیرسه!

همن لحظه در اتاق

درست همان موقع بعد از سخنان گوهر بار بلیز مبنی بر تعیین میزان گیرایی عقل جن ناگهان ایده عجیبی به ذهن سیبل میرسه و وی احساس میکنه احتیاج دوباره به مشورت با گوی پیشگوییش پیدا کرده!

سیبل تریلانی: اوه ... نه دارم یک چیزایی میبینم ... یک پسر بچه رو میبینم با یک آب نبات چوبی در میزنه و میگه توپش افتاده اینجا .. بعد ما راهش میدیم و ناگهان از در و دیوار آدم میریزه تا این کچل رو نجات بدن و هممونو قتل عام میکنن!
و سیبل از فرط وحشت از حال میره.
لرد: کچل خودتی .. وزغ عینکیه بی ریخت شارلاتان! (اما صدایش در حرفهای سه لباس سبز محو شد)

لباس سبز شماره 1: به نظر من خطر جدی ای ما رو تهدید میکنه!
لباس سبز شماره 2: همیشه ما رو خطر جدی تهدید میکنه؟
لباس سبز شماره 3: آیا زیرا برای اینکه چگونه چه بر سر ما می آید؟

تــــــــــــــق تـــــــــــــــــــق تــــــــــــــــــق! (صدای در زدن)

بلافاصله سه مامور به سمت در میرن و در رو باز میکنن ... پشت در بارتی ایستاده و یک آب نبات چوبی تو دهنش و مظلومانه داره تو اتاق رو نگاه میکنه و چند لحظه نگاهش روی لرد ثابت میمونه!

بارتی: اممممم .. سلام ... من بارتی هستم پسر همسایه .. تازه اینجا اومدیم .. ما پنج تا خواهر و شش تا برادریم و خیلی فوتبال دوست داریم و هممون طرفدار تیم ایتالیا هستیم .. راستی بحث فوتبال اومد .. توپم افتاده تو خونتون اگر اجازه بدید ......

- این همون عامل نفوذیه دشمنه که تو پیشگویی اومده بگیرینش ...
بارتی: ماااااااااااااااااااا !!!

بلافاصله سه لباس سبز با باتوم و شکر و چوب و بیل و کلنگ میریزن سر بارتی و بارتی رو کشون کشون میبرن تو اتاق و به طرز انتحاری ای شروع به کتک زدنش میکنند!

لباس سبز شماره 1 در حالی که آب نبات چوبی بارتی رو در دستش گرفته:
- اینم آلت جرم و مزاحمت به ناموس مردم!
لباس سبز شماره 2: تو همیشه با آلت ایجاد مزاحمت به ناموس مردم اینور اونور میری؟
بارتی: آقا بخدا .. این آب نبات چوبیه .. بلیز گفت از سوپر مارکت سر کوچه بخرم تا شناسایی نشم .. همش تقصیر اون بود .. نقشه اون بود!
لباس سبز شماره 3: اعتراف اعتراف ! تازه جورابشم سوراخه .. شستش زده بیرون .. من فکر میکنم این جوراب شدیدا بدن نماست ... این خود آستکبار جهانیه!

یا مرلیـــــــن یا مرلیــــــــن!

بدین ترتیب لباس سبزها زد و خورد رو از سر میگیرن و دوباره شروع به کتک زدن بارتی میکنند و بدین ترتیب بارتی شدیدا ارشاد میشه ..

در بیرون

بلیز که از پشت پنجره در حال نظاره این صحنه هست شدیدا گرخیده و در حال حاضر مشغول پردازش سه مطلب مهم میباشد:

آیا باید فرار را برقرار ترجیح داد و بازنده این کشمکش شد؟
آیا این اعلان جنگ است و الان باید رفت و کل ارتش رو آورد و رو سر این سه لباس سبز خبیث و خشن خراب کرد؟
آیا اون لباس سبز شماره 3 یکم از نیم رخ شبیه آلبوس سوروس پاتر نمیباشد؟ هوم چه مشکوک!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۶:۴۲:۰۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۶:۵۰:۳۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۷:۰۱:۵۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۷:۰۹:۵۴



Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
لرد ولدمورت در اتاق بازجويي روي صندلي نشسته است و چراغي بالاي كله كچلش تاب ميخورد و آنرا هر چه كچل تر نشان ميدهد.

لباس سبز شماره يك: خب بگو ببينم، چرا مزاحم يك فرد سالخورده شدي؟
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه مزاحم افراد سالخورده ميشي؟
لباس سبز شماره سه: دماغتو عمل كردي؟

لباس سبز شماره يك: حرف بزن...به جرمت اعتراف كن.
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه به جرمت اعتراف نميكني؟
لباس سبز شماره سه: نظر شما راجع به كاشتن مو چيه؟

لباس سبز شماره يك: اگه اعتراف نكني شكنجه ميشي.
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه اعتراف نميكني و شكنجه ميشي؟
لباس سبز شماره سه: آيا تو هميشه اينقدر زيبا بوده اي؟

لباس سبز شماره يك: خب...مجبورم ببندمت به دستگاه دروغ سنج.
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه بسته ميشي به دستگاه دروغ سنج؟
لباس سبز شماره سه: حالت غريبي در چشمات ميبينم!!

چند تن از لباس سبز ها براي آوردن دستگاه دروغ سنج از اتاق بيرون ميروند و چند دقيقه بعد به همراه سيبل تريلاني و گوي اش وارد ميشوند.

چشمان قورباغه اي سيبل تريلاني با ديدن لرد سياه از پشت عينك ته استكاني اش چند برابر ميشود.

لرد: پس معلوم شد تو اين مدت كجا بودي سيببل تريلاني
لرد: دستگاه دروغ گو...ببخشيد...دروغ سنجتون، اينه؟
لباس سبز شماره يك: از نظر شما اشكالي داره؟
لباس سبز شماره دو: آيا اين هميشه از نظر شما اشكال داره؟
لباس سبز شماره سه: رنگ پوست عجيبي داري.

سيبل تريلاني بالافاصله پشت گوي اش مينشيند و شروع به پيشگويي...نه...پسگويي ميكند. قبل از هر كاري صداهاي معروفش را از خود در مياورد.

سيبل:اووووووو....هوووووووووووووو...اووووووووووووهووووووووووووووو. ميبينم... دارم ميبينم...و حتي...ديدم!
لرد سيا....چيز...اين شخص زشت كچل در حقيقت قصد آزار و اذيت دامبل سالخورده رو نداشته... فقط ميخواسته اون رو از خيابون رد كنه درحاليكه فرد سالخورده قصد رد شدن از خيابون رو نداشته!!

در همين اثنا بليز و بارتي به پشت پنجره اتاق بازجويي ميرسن.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۵:۴۶:۳۹

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

محمد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۰۸ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۷
از همین نزدیکی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
ارباب همچنان در حال تماشای وسیله خوف و استکباری ماگلی است و شدیدا جذب تماشای برنامه شده بوده که بلیز وارد میشه.
بلیز:ارباب جان , من که این شبکه رو قفل کرده بودم , مگه نگفتم اینا ضرر داره.
لرد:چیه بابا , داشت کلاس خصوصی دامبل رو نشون میداد همین.
بلیز در حالی که سعی میکرده توجه ارباب رو به خودش جلب کنه ادامه میده:ارباب یک خبر خیلی توپ براتون دارم.
لرد واکنش خاصی نشون نمیده و همچنان به دامبل و شاگرد سیفیتش نگاه میکرده.
بلیز:هوووم...ارباب من میخواستم امروز شما رو پیش آسپ ببرم.
ناگهان چهره ارباب دگرگون میشه و نیشخند بوقی بر روی لبانش نمایان میشه.
لرد:کی میریم مرگخوار وافادار من؟
بلیز:همین امروز عصر فقط باید حواستون باشه , آسپ بره اینکه لو نره خودشو به شکل دامبل در اورده
لرد:با اینکه علاقه ای به دامبل ندارم ولی چون اصلش آسپ هست عیبی نداره
بلیز دیگه در پوست خودش نمیگنجیده و بسرعت از در خارج میشه تا با دامبل قرار بزاره.

انجمن مدیران-دفتر عله

آسپ که به نظر میرسیده از دامبل نا امید شده بوده به دفتر پدرش اومده تا از پدرش بخواد که بهش کمکی بکنه.

تق تق تق

عله:اجازه دخول دادیم

آسپ وارد دفتر میشه. دفتر بسیار خوف و تاریک بوده و عله مشغول گردگیری قفسه شیشه ای است که منوی مدیریت طلایی رنگی در اوون قرار داشته.
آسپ در حالی که سعی میکرده خودشو مظلوم جلوه بده:پدر روزت مبارک
عله:اوهووم...فقط بره همین وقتمو گرفتی؟؟
آسپ که انتظار این جوابو نداشته اعصابش بوقیده میشه و میزن زیر گریه.
آسپ:پدر جان , وزارتم داره از دست میره , خواهش میکنم باهام بیا بریم پسش بگیرم.
عله:وقت ندارم,من دارم مشکلات رو بررسی میکنم.
آسپ:پس به استرجس دستور بده با من بیاد.
عله:نمیشه, استرجس داره دنبال مشکلات میگرده .کارش خیلی سنگینه البته هنوز چیزی یافت نکرده , فعلا فقط داره میگرده
آسپ:بارون چی؟
عله:نه اوون کارش سنگین تره , داره ملت رو با کنترل +اف5 سرکار میزاره تا ما مشکلاتو پیدا کنیم.
آسپ در حالی که صداش میلرزیده:یعنی من نمیتونم رو شما حساب کنم؟؟
عله:میتونی با باک بیک بری.

درون پارک-ساعت شش و شونصد دقیقه بعد از ظهر

لرد به دنبال آسپ در ظاهر دامبل و دامبل هم بدنبال لرد بوده که ناگهان بطور شگفت انگیزی همدیگه رو پیدا میکنن.
لرد:
دامبل:
بلیز:
صحنه خیلی احساسی میشه و لرد دامبل به طرف هم می دویند

شـــــــــــــــــــپپپپپ

لرد در یک متری دامبل توسط ضربات ماگل هایی که لباس سبز به تن داشتن و جوراب هایی هم به سر کرده بودن متوقف میشه.همانطور که لرد کتک میخورده سر و کله دوربین و یک عدد مجری هم پیدا میشه.
مجری:بینندگان عزیز ماموران ما امروز باز در حرکتی بزرگ تونستن یکی از اراذل دیگه رو که در حال ایجاد مزاحمت برای یک فرد سالخورده بود دستگیر کنند.
مجری در حالی که میکروفون رو به طرف یکی از اون لباس سبزا که با یک دست چوبدستی لرد رو بالا گرفته و با دست دیگر گردن لرد رو گرفته بوده میبره.
لباس سبز مذکور:این اوباش با وسیله ی بسیار خوفش در حال ایجاد مزاحمت برای ملت در پارک بوده....
دوربین روی لرد زوم میکنه.
لباس سیز:بگو غلط کردم.
لرد که اشک در چشمانش جمع شده بوده:غلط کردم....بوووق خوردم...من آسپ نمیخوام
مجری رو به لباس سبز:بله همونطور که در صحبت های این اوباش شنیدید با خوردن قرص روانگردانی به نام آسپ از خود بی خود میشده و دست به این کاها میزده.
مجری به طرف دامبل میره و ادامه میده:پدر چجوری مزاحم شما شد؟
دامبل که جذب سفیتی مجری شده:مزاحم , شما مراحمید ..... من اینجا یک عدد موسسه دارم میخواید بریم با هم یک کلاس فشرده داشته باشیم
مجری دباره به طرف لباس سبز که این بار پاش رو روی کله براق لرد گذاشته بوده برمیگرده.
لباس سبز:فردا این اوباش رو در همین مکان کلش رو میکنیم تا عبرتی برای بقیه بشه.
در کمتر از 10 ثانیه هم چیز به پایان میرسه و لباس سبز ها در حالی که لرد رو در ماشین میندازن از پارک خارج میشن و حالا بلیز و دامبل در مقابل هم ایستادن
دامبل:بلیز, من تام رو از تو میخوام اگه بمیره دیگه عمرا رو من حساب باز نکن

دم در وزارت

آسپ و باک بیک متفکرانه مشغول تماشای در بسته بودن
آسپ:باک جان این رو باز کن
باک یک دکمه روی منوش رو فشار میده و رنگ در تغییر میکنه.
آسپ:رنگش رو نمیخوام عوض کنی , بازش کن.
باک باز یک دکمه دیگه رو میزنه و این بار جنس در تغییر میکنه.
آسپ:تو کلا میتونی در رو با منوت باز کنی.
باک:نه
آسپ:


تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۷:۵۵ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
بعد از مدتي بارتي با يه كارتن قرص خواب آور و شربتشو و سيانور و هر چي دم دستش بود وارد ميشه!
و بعد از انجام يك سري عمليات پيچيده- خلاقانه- ماهرانه- آنتحاريك! يك پارچ چر از شربت درست ميكنن.
_ خب بارتي! پاشو اينو به عنوان معذرت خواهي ببر پيش ارباب!
_ من؟!... هممم!
_

بارتي زير لب ميگه: يا شانس يا قسمت! و سرشو عينهو چيز مي ندازه پايين و ميره تو اتاق ارباب:

_ ارباب جووونم؟! ببخسيد! من... براتون شربت آوردم! از وانايي كه دوست دارين!
_ من شربت دوست ندارم!
_ اوهو! ارباب! من معذرت مي خوام! حالا شما اينو بخورين!
ارباب كه براي اولين احساس كرد دلش به رحم اومده، شربت رو از بارتي گرفت و يه سر هپليش كرد!
بارتي و بليز:

*** 5 ساعت بعد***
ارباب سر و مر و گنده نشسته و داره با ماهواره كيف ميكنه! عين خيالشم نيستش كه اونهمه چيز خواب آور خورده!

_ فايده نداشت، نه؟!
_ تو هم با اين فكراي مسخرت!... هوم! بارتي؟ ارباب به چه چيزايي علاقه داره؟

_ خب... به آواداكداورا... به هوركراكس... و به 3 تا پاتر: هري و آل و جيمز سريوس!

بليز ابروهاشو برد بالا. از جاش بلند شد و رفت لب پنجره. بدجوري داشت فكر ميكرد.

_ آواداكداروا كه نه! هوركراكس هم كه بلد نيستم! پس...

و در يك حركت انتحاري- اسلوموش يكدفعه شروع كرد به انجام يه سري حركات موزون كه وقتي فيلمش پخش بشه، هيچكي حاضر نميشه كه اون وزير بشه! و بعد با خوشحالي گفت:

_ ميريم به ارباب ميگيم كه يه پاتر توي پاركه.. بعد... بعد... هوووم! به دامبلم ميگيم يه سيفيد ميفيد توي پاركه!... بعد ما هم به عنوان معرف ميريم و كارا رو راه مي بريم! حال ميكني بارتي چقده باهوشم؟!!

_ باهوش كه خب هستي! مسئله اينه كه آخه مرد حسابي، دامبل چيش شبيه آسپ يا جيمزه؟!!

_ هه! خنگي ها! ميگيم اين مثلا آسپه كه براي اينكه شناخته نشه، خودشو كرده دامبل!!



Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۷:۱۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
بارتی: ارباب ؟ یعنی تو میخوای اربابو ببری پیش دامبل ؟ هوم ؟
بلیز : آره دیگه بوقی !

اتاق ولدی
ولدی روی مبل خفنش نشسته ، تلویزیونو روشن کرده و داره مراسم انتخاب ساحره شایسته رو تماشا میکنه !!

-- پشت در --
بلیز : چجوری بهش بگیم ؟ چی کار کنیم که قبول کنه ؟
بارتی : من میدونم !
بلیز : ایول ! چه جوری ؟
بارتی : الان انجام میدم میبینی !
بلیز : چه طوری این راه چاره خفن به ذهنت رسید بارتی ؟
بارتی : میدونی ، به هر حال آدم بعد از یه عمر کار و فعالیت شبانه روز تو گالری و ترکوندن عکس های چهارمین جشن تولد ، یه چیزایی دستش میاد ، یه تجاربی کسب میکنه !...خب دیگه ،من برم ولدی رو راضی کنم که بیاد .

بارتی در رو با لگد باز میکنه ، از جیبش یه چماق درمیاره و اونو از پشت میکوبونه روی کله ولدی !

ولدی : آخ سرم !!!

ولدی از روی مبل میفته پایین و در همون حال که کله خونیشو گرفته بارتی رو میبینه .

ولدی : تو ! چه طور جرئت کردی دست رو اربابت بلند کنی ؟ ها ؟
بارتی :


پشت در اتاق ، بلیز واستاده و داره به صداهای بسیار خفنی که نشون دهنده له شدن ، جر داده شدن ، بوق شدن ، به بوق رفتن و زیر تریلی رفتن بارتی هستن گوش میده .

چند ساعت بعد
بارتی : خب ، روش قبلی خوب نبود و جواب نداد متاسفانه ! باید یه کار دیگه ای بکنیم .
بلیز : چه طوره تو نوشیدنی ارباب محلول خواب آور بریزیم و بعد از خوابیدن ولدی ، اونو ببریم پیش دامبل ؟
بارتی : ایول ! این راه حتما جواب میده !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۷:۵۶:۵۹

تصویر کوچک شده


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۳:۳۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دفتر وزير جديد

وزير جديد با جديت تمام مشغول سابيدن محموله بود.

-معلوم نيست از كدوم كشور آوردن.سفيد نميشن كه نميشن.
هي تو.دستتو بلند كن ببينم.آهان خوبه.اينجا كمي سفيد شد.ولي دامبل كه با اين چيزا راضي نميشه.بايد حداقل به سفيدي پرسي بشين.

در دفتر وزير با خشانت تمام از جا كنده شد.
بليز كار سابيدن محموله را رها كرد و تعظيم كنان به شخص تازه وارد خوش آمد گفت.
-ارباب...افتخار دادين.خواهش ميكنم بفرمايين.چرا يه راست نرفتين اتاق مهمان.سياههايي كه براتون فرستادم پسنديدين؟

با صداي خنده گوشخراش بارتي وزير جديد سرش را بلند كرد و تازه متوجه هويت تازه وارد شد.
-اي بوقي.مگه مرض داري اداي ارباب رو در مياري؟بدم گلگو بخورتت؟

بارتي با دستپاچگي از پنجره به بيرون نگاه كرد.
-بيچاره شديم.داشتم ميرفتم خونه.سر راه ديدم يه عده دارن ميان اين طرف.از اونجاييكه هشتاددرصدشون سفيد بودن شك كردم كه بايد پاي دامبل دركار باشه.منم مخفيانه تعقيبشون كردم.

چشمان گرد بليز گردتر شد.
-خوب؟

-خب هيچي ديگه...از بين حرفاشون فهميدم دامبل به محموله ما شك كرده.خودش شخصا داره مياد اينجا كه محموله رو كنترل كنه.

رنگ بليز پريد.بارتي نگاه مشتاقانه اي به بليز كرد.

-ميگما...رنگت كه پريد خيلي سفيد شدي.ميشه تو رو به جاي محموله به دامبل....


دينگ دينگ....دينگ دينگگگ(صداي زنگ در وزارت سحرو جادو)

گلگوي خواب آلوي با لباس خواب به استقبال دامبل و مامورين كنترل كيفيت رفت.
-آقا نصفه شب بود....وزارتخونه تعطيل بود.گلگو خواب بود.وزيرم خواب بود.شما رفت فردا اومد...چي؟كيك جگر گوساله؟اوه گلگو خيلي دوست داشت.بله بله.بفرماييد طبقه بالا.وزير بيجا كرد خواب بود.وزير موظف بود بيدار شد و به همنوعانش خدمت كرد.

صداي قدمهاي ماموران كه ظاهرا درحال بالا رفتن از پله ها بودند به گوش بليز و بارتي رسيد.صدا نزديك و نزديكتر ميشد.دامبل به خوبي دفتر وزير را ميشناخت.صداي منظم قدمها درست پشت در اتاق قطع شد.

تق...تق...تق

بليز وحشت زده به بارتي نگاه كرد.ولي قبل از اينكه بارتي قادر به كمك باشددر باز شد.

دامبل قبل از همه وارد اتاق شد.به محض ورود چشمش به محموله اي كه نصف سفيد و نصف سياه بودند افتاد.محموله سفيد هم به شدت نامرغوب بود.رگه هايي از سياهي در آن ديده ميشد.دامبل با نفرت سربرگرداند.

بليز سعي كرد قيافه معصومانه اي به خود بگيرد.
-چشونه مگه؟سفيد خواسته بودي...سفيدن ديگه.

دامبل: اينا سفيدن؟قرار ما اين بود؟


-سفيدن بابا.تو پير شدي نميفهمي.سفيدن.باور كن.مگه نه بارتي؟

بارتي سرش را به علامت نه به دو طرف تكان داد.

دامبل با خشم از جا بلند شد.

-خب...با اين شرايط بايد بگم هيچ توافقي در كار نيست.متاسفم.من ازت حمايت نميكنم.از اولم ميدونستم نبايد با دوستاي اون كچل همكاري كنم.

دامبل و همراهانش در مقابل چشمان مبهوت بليز و محموله از اتاق خارج شده و در را به شدت به هم كوبيدند.

بليز با نااميدي روي صندلي نشست.
-نه...اين خيلي بد شد..بايد هر طور شده دل دامبلو به دست بياريم.ميگم...ارباب به اندازه كافي سفيده ديگه...نه؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۳:۴۵:۰۹



Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
محفل

آلبوس مشغول بررسی چند نقاشی فانتزی !! سیفیت هست که بدون هیچ اعلام قبلی، سیریوس به همراه چند داف نمونه وارد اتاق میشه.

- این وزیر مردمی می خواد شما رو ببینه؟! ههه ... اینا چیه!

- برو بیرون بوقی! این چیزا به تو نیومده! دفعه ی دیگه هم در می زنی میای تو! آره دادا !! . به اون آسپ هم بگو من منافعم باهاش در تضاده.

به این ترتیب، سیریوس در حالی که سرش رو زیر انداخته از راهی که اومده ، بر می گرده.

- چند تا بچه سیفیت آوردم!!

آلبوس که تحت تاثیر قرار گرفته و بدش هم نمیاد که وعده ی شبانه رو یه کم زودتر، استعمال کنه ، به کلی کنترلش رو از دست میده و به گونه ای ارزشی، به آلبوس سوروس ، اجازه ی ورود میده.

چند ثانیه بعد، آلبوس سوروس وارد میشه و با سرعتی فراتر از شلیک آواداکداورا( بیایید هری پاتری بنویسیم!! ) ، به طرف در هجوم می بره.

- لوموس... کروشیو.... آلاهومورا... قفلیوس... . ( بالاخره به هر ترتیبی که هست، در رو قفل می کنه!!!)

آلبوس سوروس: خوهاهاهاهاها... ... گول خوردی!!

چند دقیقه بعد.

آلبوس سوروس به طرز فجیعی به خاک و خون کشیده شده و مشخصه که چندان خوشحال نیست و دامبل هم در حالی که از رنگ و روی چهره اش مشخصه با آسپ تصویه حساب کرده، به طرز مشکوکی دوربین عکاسی، به دست گرفته ( هیچ اطلاعی از دلیل استفاده چنین وسیله ای در دست نیست !!)

- هومک... حالا دیدی که با این ارزشی بازی ها، تنها خودت رو بوق می کنی!!

- باب من می خواستم یه چیز مهمی رو بهت بگم.

دامبل:

- بلیز ... داره سرت کلاه می ذاره... داره بوقت می کنه!!

دامبل:

- گذشته از اون، اون اصلا کاربر سیفیت در دسترس نداره و از همه مهمتر ،حتی خودش هم سیفیت نیست!! باز من خودم سیفیتم!!

دامبل:
آسپ:

دامبل در حالی که دست از کنترل + f5 زدن برداشته( نکته ی کنکوری، با کنترل + f5 می توان از هر نوع شکلکی استفاده کرد و علاوه بر این، کلی هم از کش، کاست.) ، با شک و تردید به آسپ نگاه می کنه و میگه: هوووم... باید این موضوع رو از نزدیک مورد بررسی قرار بدم.!!

...


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۲۱:۱۲:۱۸
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۲۱:۱۵:۵۸
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۲۱:۵۶:۵۹
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۲۲:۰۱:۴۵

تصویر کوچک شده


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در خیابان

آلبوس سورس در حالی که دچار انواع یاس های فلسفی و وزارتی و دنیوی و ... شده داره در یکی از خیابون های لندن دست از پا دراز تر حرکت میکنه که ناگهان احساس میکنه پاهایش دیگه توانایی ادامه دادن و رویارویی با مشکلات ندارند و او شکست خورده به همین دلیل گوشه خیابان مینشیند و شروع به گریه کردن میکند!

- مامان مامان! اون بچه کوشولوئه رو .. داره گریه میکنه!
-آخـــــــــــی ... نازی کسی رو نداره باید بهش کمک کنیم ...
جرررریــــــــــــــــــــنگ جرررریـــــــــــــــــــــــنگ (صدای ریخته شدن گالیون های طلا در جلوی پای آلبوس سوروس)
سوروس پاتر!!!!!!

پنج دقیقه بعد

ملت صف طویلی رو جلوی البوس سوروس درست کردن و در حالی که دارن با دستمال اشکاشونو پاک میکنن و هر از گاهی فین محکمی در آن میکنن مشغول پول ریختن به پای آلبوس سوروسن!
شگفتی آلبوس سوروس در حال اشک ریختن

بلافاصله جرقه ای در ذهن آلبوس سوروس زده میشه و وی گوشیشو در میاره و یه شماره میگیره.

اونور خط:

- الو ... شما با گلگو معاون وزیر سابق تماس گرفت. گلگو سر جلسه بسیار مهم و حساس بین المللی در پشت درهای بسته بود .. اگر کار مهم نداشت بعدا زنگ زد!
- خفه شو گنده منم... جلسه مهم دیگه چیه؟
- اوه .. جناب وزیر شما بود؟ گلگو فکر کرد یک ارباب رجوع بود خواست کلاس گذاشت.
- خیکی گنده بک بی مخ ... وقتی الان بلیز رابینی .. اه اه اه ... رو صندلی من نشسته تو چطوری میتونی تو جلسه مهم شرکت کنی!
- اوه حالا که گلگو فکر کرد دید مثل اینکه حق با جناب وزیر بود ... ولی چه کلمات زشتی ... تو به یک شهروند متشخص بی حرمتی کرد! اصلا گلگو تا وقتی وکیلش نیومد یک کلمه دیگه در مورد هیچ جلسه ای صحبت نکرد!

- خوب گوش کن ببین چی میگم .. الان کجایی؟
- گلگو داشت زمین دفتر وزیر سابق رو تی میکشید!
- من هنوزم وزیرم!
- باشه گلگو دفتر وزیر فعلی رو تی کشید
- خب بهتر شد .. حالا گوش کن .. بپر یه کلاه بردار برو سر کوچه شروع کن گریه کردن .. به بقیم بگو همین کار رو کنن .. شغل جدید ما اینه ... درامدشم عالیه .. من برای اهداف جدیدم به این سرمایه احتیاج دارم!
- گلگو .. یعنی گدایی کنم؟
- بله!
- اوه ... اینکار فرهنگ نسل در نسل خانواده گلگو رو زیر سوال برد وقتی اجداد گلگو شب به خواب گلگو اومد گلگو چه جوابی داشت؟ گلگو هرگز این کار ننگین را نکرد ... همه خانواده گلگو غول های شرافتمندی بود ... گلگو ...
تـــــــــــــــــــــــــــق!

آلبوس سوروس با عصبانیت گوشی رو قطع میکنه و کلاهشو که یک وقتی متعلق به وزیر بوده از سرش در میاره و روی زمین پهن میکنه و بدون اعتنا به قیافه های متعجب عابرین بعد از عذر خواهی مختصری در رابطه با معطل شدن عابرین با شدیدترین حالت ممکن گریه کردن ها ، اشک ریختن ها و خود زنی های خود را از سر میگیره . بلافاصله عابرین که مشغول متفرق شدن بودن ... از فرط دلسوزی دوباره صف میبندن و در حالی که به شدت گریه میکنن کیف پولاشونو سر و ته در کلاه وزارت آلبوس سوروس خالی میکنن و الخ ...

یک ساعت بعد

آلبوس سوروس سرمایه حاصل از گداییشو جمع کرده و با مقداری از آن چندتا از گوش های گسترش پذیر فرد و جرج گرفته و حالا رفته زیر پنجره وزیر جدید و مشغول استراق سمغه!

- رئیس ... کل مرگخوارا این همه آدم سیفیت میفیت نداره ... نهایتا یکی دو نفر هستن که یکیشون اربابه .. و عملا ما فقط یک سیفیت میفیت در اختیار داریم! بقیه شونو میخوایم از کجا تامین کنیم؟
- رئیس تازه من شنیدم آلبوس در هر جلسه حداقل بیست نفر پذیرش داره!
- فکر اونجاشو کردم نگران نباشین... به زودی اولین محموله برده های ما از آفریقا میرسه .. احتمالا کشتی حمل بار امشب تو بندر لنگر میندازه ... ما اونا رو به عنوان سیفیت میفیت ها به آلبوس قالب میکنیم!
- اما رئیس ... مگه اونا سیاه نیستن؟
- خب سیفیدشون میکنیم احمق .... یکم اون مخ جادوییتو به کار بنداز ... هی بارتی .. بپر همین الان برو از سر کوچه چندتا رنگ روغن سفید بگیر بیار ... باید وقتی محموله رسید همشونو سفید کنیم!
- رئیس .. اونوقت بوی رنگ نمیگیرن؟
- ....................................

بلافاصله آلبوس سوروس از شدت هیجان گوشی ها رو از گوشش در میاره و شروع به خوشحالی کردن و هورا کشیدن میکنه .. اون بالاخره از نقشه بلیز زابینی سر دراورده بود ... اونا میخواستن از طریق قاچاق ماگلی برده هایی رو بیارن و به عنوان نژاد سیفیت میفیت به آلبوس دامبلدور بندازن ... او باید نقشه های بلیز زابینی رو نقش بر آب میکرد و این بهترین فرصت بود ...

آلبوس سوروس: اوووووووهاهاها!!!
- کیییییییییییییییییییییششششششششششش (صدای ریختن آب روی سر آلبوس سوروس)
صدای یکی از همسایه ها که پنجرشو باز کرده:
- مرض ... مگه نمیبینی مریض داریم .. الانم بعد از ظهره همه خوابن .. برو یه جا دیگه توپ بازی کن ..


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۱۶:۲۶:۱۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۱۶:۴۱:۵۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۱۷:۰۲:۳۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۱۹:۱۴:۰۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.