در خیابانآلبوس سورس در حالی که دچار انواع یاس های فلسفی و وزارتی و دنیوی و ... شده داره در یکی از خیابون های لندن دست از پا دراز تر حرکت میکنه که ناگهان احساس میکنه پاهایش دیگه توانایی ادامه دادن و رویارویی با مشکلات ندارند و او شکست خورده به همین دلیل گوشه خیابان مینشیند و شروع به گریه کردن میکند!
- مامان مامان! اون بچه کوشولوئه رو .. داره گریه میکنه!
-آخـــــــــــی ... نازی کسی رو نداره باید بهش کمک کنیم ...
جرررریــــــــــــــــــــنگ جرررریـــــــــــــــــــــــنگ (صدای ریخته شدن گالیون های طلا در جلوی پای آلبوس سوروس)
سوروس پاتر!!!!!!
پنج دقیقه بعدملت صف طویلی رو جلوی البوس سوروس درست کردن و در حالی که دارن با دستمال اشکاشونو پاک میکنن و هر از گاهی فین محکمی در آن میکنن مشغول پول ریختن به پای آلبوس سوروسن!
شگفتی آلبوس سوروس در حال اشک ریختن
بلافاصله جرقه ای در ذهن آلبوس سوروس زده میشه و وی گوشیشو در میاره و یه شماره میگیره.
اونور خط:- الو ... شما با گلگو معاون وزیر سابق تماس گرفت. گلگو سر جلسه بسیار مهم و حساس بین المللی در پشت درهای بسته بود .. اگر کار مهم نداشت بعدا زنگ زد!
- خفه شو گنده منم... جلسه مهم دیگه چیه؟
- اوه .. جناب وزیر شما بود؟ گلگو فکر کرد یک ارباب رجوع بود خواست کلاس گذاشت.
- خیکی گنده بک بی مخ ... وقتی الان بلیز رابینی .. اه اه اه ... رو صندلی من نشسته تو چطوری میتونی تو جلسه مهم شرکت کنی!
- اوه حالا که گلگو فکر کرد دید مثل اینکه حق با جناب وزیر بود ... ولی چه کلمات زشتی ... تو به یک شهروند متشخص بی حرمتی کرد! اصلا گلگو تا وقتی وکیلش نیومد یک کلمه دیگه در مورد هیچ جلسه ای صحبت نکرد!
- خوب گوش کن ببین چی میگم .. الان کجایی؟
- گلگو داشت زمین دفتر وزیر سابق رو تی میکشید!
- من هنوزم وزیرم!
- باشه گلگو دفتر وزیر فعلی رو تی کشید
- خب بهتر شد .. حالا گوش کن .. بپر یه کلاه بردار برو سر کوچه شروع کن گریه کردن .. به بقیم بگو همین کار رو کنن .. شغل جدید ما اینه ... درامدشم عالیه .. من برای اهداف جدیدم به این سرمایه احتیاج دارم!
- گلگو .. یعنی گدایی کنم؟
- بله!
- اوه ... اینکار فرهنگ نسل در نسل خانواده گلگو رو زیر سوال برد وقتی اجداد گلگو شب به خواب گلگو اومد گلگو چه جوابی داشت؟ گلگو هرگز این کار ننگین را نکرد ... همه خانواده گلگو غول های شرافتمندی بود ... گلگو ...
تـــــــــــــــــــــــــــق!
آلبوس سوروس با عصبانیت گوشی رو قطع میکنه و کلاهشو که یک وقتی متعلق به وزیر بوده از سرش در میاره و روی زمین پهن میکنه و بدون اعتنا به قیافه های متعجب عابرین بعد از عذر خواهی مختصری در رابطه با معطل شدن عابرین با شدیدترین حالت ممکن گریه کردن ها ، اشک ریختن ها و خود زنی های خود را از سر میگیره . بلافاصله عابرین که مشغول متفرق شدن بودن ... از فرط دلسوزی دوباره صف میبندن و در حالی که به شدت گریه میکنن کیف پولاشونو سر و ته در کلاه وزارت آلبوس سوروس خالی میکنن و الخ ...
یک ساعت بعدآلبوس سوروس سرمایه حاصل از گداییشو جمع کرده و با مقداری از آن چندتا از گوش های گسترش پذیر فرد و جرج گرفته و حالا رفته زیر پنجره وزیر جدید و مشغول استراق سمغه!
- رئیس ... کل مرگخوارا این همه آدم سیفیت میفیت نداره ... نهایتا یکی دو نفر هستن که یکیشون اربابه .. و عملا ما فقط یک سیفیت میفیت در اختیار داریم! بقیه شونو میخوایم از کجا تامین کنیم؟
- رئیس تازه من شنیدم آلبوس در هر جلسه حداقل بیست نفر پذیرش داره!
- فکر اونجاشو کردم نگران نباشین... به زودی اولین محموله برده های ما از آفریقا میرسه .. احتمالا کشتی حمل بار امشب تو بندر لنگر میندازه ... ما اونا رو به عنوان سیفیت میفیت ها به آلبوس قالب میکنیم!
- اما رئیس ... مگه اونا سیاه نیستن؟
- خب سیفیدشون میکنیم احمق .... یکم اون مخ جادوییتو به کار بنداز ... هی بارتی .. بپر همین الان برو از سر کوچه چندتا رنگ روغن سفید بگیر بیار ... باید وقتی محموله رسید همشونو سفید کنیم!
- رئیس .. اونوقت بوی رنگ نمیگیرن؟
- ....................................
بلافاصله آلبوس سوروس از شدت هیجان گوشی ها رو از گوشش در میاره و شروع به خوشحالی کردن و هورا کشیدن میکنه .. اون بالاخره از نقشه بلیز زابینی سر دراورده بود ... اونا میخواستن از طریق قاچاق ماگلی برده هایی رو بیارن و به عنوان نژاد سیفیت میفیت به آلبوس دامبلدور بندازن ... او باید نقشه های بلیز زابینی رو نقش بر آب میکرد و این بهترین فرصت بود ...
آلبوس سوروس:
اوووووووهاهاها!!!- کیییییییییییییییییییییششششششششششش (صدای ریختن آب روی سر آلبوس سوروس)
صدای یکی از همسایه ها که پنجرشو باز کرده:
- مرض ... مگه نمیبینی مریض داریم .. الانم بعد از ظهره همه خوابن .. برو یه جا دیگه توپ بازی کن ..