هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (rezmousavi@yahoo.com)



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۶:۵۶ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۰
#1
لينی !

نقل قول:
اما میگم همین جوش یه مانع بزرگ برای علاقمند شدن به این گروه تو همه ی دوران واسه من بوده. به نظرم تالار هافل، جوگیر و بسی پز ده هست!


برو بابا !

نقل قول:
11. نظرت در مورد تیم مدیریت چیه؟ کلا تیم خوبین؟...


ايشالا امسال قهرمان ميشن ميرن آسيا !

نقل قول:
هندونه! اون دونه سیاها ماییم، اون دونه سفیدا کسایین که عضو میشن و دیگه پیداشون نمیشه.


دونه‌ی سياه خودتی بچه‌جان ، دونه‌ی سياه چيه آخه؟:D

بعد لينی گرانقدر، رئال هم شد آخه تيم فوتبال دی:؟ شما بودين از دقيقه‌ی نود تا نود و سه دو هيچ از آرسنال عقب بودين، بعد سه دو بردين، نه؟

بگذريم... كلا" مصاحبه‌ی جالبی بود و بسی چسبيد و در نتيجه گفتم يه نظری هم بدم دور همی شاد باشيم دی:...

رز نوشته:
نقل قول:
مهمون بعدی به زودی معرفی ميشه!


رز، الآن فقط منو بيا توجيه كن اين جمله چی داشته آخرش همر گذاشتی؟ ای بابا! آدم آخرش از عادت‌ها و اعمال بعضيا ( چشمك به رز! ) هيچی حاليش نميشه. همر!

همينا ديگه!
شاد باشين دونه‌های سياه هندونه ! ( اين فحش رو لينی دادا ، به من مربوط نی )



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
#2
درك در حالی كه رو‌ی يه صندلی چوبی جادار كز كرده بود، طبق معمول عبای زرد رنگ بلندش رو پوشيده بود و گلرت و برتی رو از نظر می‌گذروند كه رو به روش روی دو تا صندلی نشسته بودن. درك تسبيح طلايی رنگش رو روی ميز قرمز بين خودش و اون دو نفر انداخت و در حالی كه چشم‌هاش رو رو به گلرت تنگ می‌كرد، گفت:
- تو خجالت نمی‌كشی واسه من پست با مضامين سياسی می‌نويسی؟ من فقط ديدگاه آسلاميوسی دارم، به لباس سبز و رياست جمهوری و زندان و مرلين‌گاه و شكنجه و اين مافنگ بازيا كاری ندارم، افتاد؟

گلرت كله‌اش رو انداخت پايين و خجالت كشيد كه چرا رول سياسی نوشته و عزمش رو جزم كرد كه از اين به بعد ديگه از اين غلطا نكنه . برتی در حالی كه برخلاف ظاهر مهربونش موجود بسيار شروری بود و در اون لحظه از ضايع شدن گلرت شديدا" احساس دل‌خوشی می‌كرد، چاهار تا از دونه‌های همه‌مزه‌اش رو انداخت زير زبونش. درك بعد از ديدن اين حركت از برتی، از جاش بلند شد و يه لگد زد توی شكم برتی تا دونه‌های همه مزه از دهنش خارج و به طرف جيب عبای درك برن. درك بعد از اطمينان از حضور دانه‌های همه مزه در جيب عباش، رو به برتی اخم كرد و گفت:
- تو خجالت نمی‌كشی؟ می‌دونی الآن توی چه ماهی هستيم؟

- بله، مرداد! تولدم هم بود!

درك يكی محكم زد پس گردن برتی و در حالی كه زير زيركی يه دونه‌ی همه‌ مزه رو می‌انداخت زير زبونش، گفت:
- نه بچه‌ی احمق! مرداد چيه! يكم بيشتر فكر كن ببينم خودت عقلت ميرسه يا نه.

- اممم... الآن جولای نيس؟

- بچه جان، الآن رمضونه.

برتی به فكر فرو رفت كه اين‌كه الآن رمضونه چه دخلی بهش داره، اما هر چه قدر زور زد و به ذهنش فشار آورد ربط رمضون و خودش رو نفهميد...

- ببخشيد هاچی، اينكه‌ الآن رمضونه به من چه؟

درك بعد از شنيدن اين سوال، با عصبانيت به سمت برتی رفت، يه تيپا روونه‌ی برتی كرد و با لحنی خشن گفت:
- اين كه الآن رمضونه يعنی من روزه‌ام و هيچی نمی‌خورم و درست نيس جلوی يه آدم روزه‌دار چيزی بخوری!

درك بعد از گفتن اين جملات، پشتش رو كرد به برتی و گلرت و سه تا دونه‌ی همه مزه‌ی باقی‌مونده رو در جا بلعيد .

- هاچی جان، گفتين برای حل بحران خدمت برسيم... برنامه چيه؟

درك گلرت رو نگاه كرد كه اين سوال رو پرسيده بود، لبخندی زد و گفت:
- آفرين بچه‌جان! سوال خوبی پرسيدی، فقط چون موهات بلونده يادت باشه از اين به بعد يه كلاه بذاری سرت، چون تحريك كننده است...

گلرت:

- ... داشتم می‌گفتم، هدف ما اينه كه هر پسری با دختری حرف می‌زد بفرستيمش مرلين‌گاه، هر پسری با دختری رفتن تو تخت، بفرستيمشون مرلينگاه، هر كی از مقنعه‌هآی طلايی تدارك ديده شده استفاده نكرد، بفرستيمش مرلين‌گاه، كلا" هر كی ضد آسلام بازی در آورد رو می‌فرستيم مرلينگاه... اگه درجه‌ی فعاليتش بيشتر بود و كارای بيناموسی كرد، كله‌اش رو می‌كنيم تو كاسه‌ی مرلينگاه .

گلرت و برتی سرشون رو تكون دادن و درك ادامه داد:
- بعدش هم آروم آروم اين قدر قوی ميشيم كه نظارت تالار و همه‌چيش ميفته دست ما! اگه شما كمكم كنين، هم بهتون مفاهيم آسلامی رو ياد ميدم، هم همه‌چی تالار با هم نصيب ما ميشه... قبوله؟

گلرت فكر كرد اگه ناظر بشه میتونه هر چقدر دلش بخواد توی هافل بوق بزنه و برتی هم به اين نتيجه رسيد كه كه با حقوق بيشتری كه می‌گيره، شرايط ازدواج براش آماده تر ميشه. در نتيجه هر دو با رضايت با درك موافقت كردن... درك بعد از اظهار خوشحالی، با دردمندی خاصی كه در نگاهش موج می‌زد رو به برتی گفت:
- ميگم... بازم از اون دونه‌های همه مزه‌ت داری؟

***

ميدونم كلا" همه‌اش در مورد رمضون و اينا بود و هيچ اتفاق خاصی نيفتاد و اين حرفا ، ولی گفتم يه چيزی بنويسم نياين بگين كينگزلی برگشت ولی فقط برگشت و رول ننوشت ... حالا تو رول‌های بعدی خواستين درك رو ترور كنين، خواستين خودتونو شكنجه كنين، خواستين تالار هافل رو زير و رو كنيد، خلاصه، هر كاری خواستيد بكنين به من مربوط نی! ما رول خودمونو نوشتيم!



Re: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
#3
درود!

جلسه‌‌ی دوم پرواز و كوييديچ:

هافلپاف: 8 امتياز

رز ويزلی: 33 امتياز

***

راونكلاو: 16 امتياز

لونا لاوگود: 29 امتياز

لينی وارنر: 35 امتياز

***

گريفيندور: 13 امتياز

جرج ويزلی: 23 امتياز

گودريك گريفيندور: 27 امتياز

***

اسليترين: صفر امتياز



Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
#4
هافلپاف:
8 امتياز

رز ويزلی: 33 امتياز

رول خيلی خوبی بود، يعنی كلا" خنده دار می‌نويسی و رولی كه خنده‌دار باشه موفقه به نظرم ...

دماغت اندازه‌ی بادمجونه به من چه؟

كم شدن امتياز به اين خاطر بود كه سوژه‌ی فرعی يكم زيادی فرعی بود.

راونكلاو:
16 امتياز

لونا لاوگود: 29

امتياز سوال اولت كه مشكلی نداره. علی‌الخصوص اون بوی بدی كه توی ورزگاه ميپيچه رو واقعا" خوب اشاره كردی .

مگس هم جانور جالبيه واقعا" !

كم شدن امتياز به خاطر يك سری مسائل جزئی و اينا بود توی رول.

لينی وارنر: 35

من حساسم اصولا"! استفراغ چيه آخه؟:D

سوژه‌ی فرعی خوبی بود، خوشمان آمد! چسبيد. حالا تو كه بلد نيستی شوت بزنی، اصلا" چرا ميای كلاس كوييديچ بوقی؟ دی:

گريفيندور:
13

جرج ويزلی: 23

من گفتم پنج مورد! اين قدر حواست سر مغازه‌ت و سر كار گذاشتن ملته، به سوال دقت نميكنی . سه امتياز مفت اينجا پريد. عهه.

سوژه‌ی فرعی‌ات مناسب بود، اما به خاطر رول يه مقدار هم اينجا امتياز از كف ميره...

گودريك گريفيندور: 27

تو كه شيش تا نوشتی، يكی‌ش رو قرض می‌دادی به جرج امتياز مفت ندين ديگه . گودريك عزيزم، درباره‌ی مورد ششم، دلبندم پوشك مای بی‌بی واسه همين مواقعه ديگه .

اسليترين:

صد امتياز !

***

با دست باز هم نمره‌ها رو تقسيم كردم كه دور همی شاد باشيم .



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۶:۰۵ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
#5
بخش مقاله‌های روزنامه
نويسنده‌ی مقاله‌ی امروز: كينگزلی شكلبوت
عنوان مقاله: جوجه گريفيندوری های ناآگاه به سوراخ قرمز خودشان بخزند!


چندی پيش در روزنامه‌ی پيام امروز مصاحبه‌ای خواندم خنده‌دار از جناب سيريوس بلك، كه البته نمی‌دانم با ديدن اين مصاحبه‌ها آوردن كلمه‌ی جناب صحيح است يا خير!

سيريوس، از همان ابتدای امر رقابت اصلی مابين هافلپاف و راونكلاو بود، قصد توهين به گريفيندور نيست، اگر واقع بينانه بنگريم راونكلاو در هفته‌ی اول نسبت به همه‌ی گروه‌ها عملكردی بهتر و قوی‌تر داشت، هافلپاف هم بسيار خوب و باطراوت عمل كرد، اما بدون در نظر گرفتن هيچ گونه تعصبی گريفيندور از لحاظ كيفی دچار ضعف بود. امتيازاتِ حاصل هم گواه سخن من است.

اگر ما رقيب نيستيم و نمی‌توانيم، پس چه طور برخی از اعضای راونكلاو كه به خاطر اين امر از همين روزنامه از آن‌ها كمال تشكر را دارم، امضايشان را به اين جمله مزين كردند:« قهرمانی بدون رقيب سرسخت معنی نداره.»

يعنی همه‌ی راونی‌ها كه بر اين عقيده هستند اشتباه می‌كنند؟ سيريوس بلك، حتی اگر بخواهيم كنار كشيدن هافلپاف از هاگوارتز را بچه بازی تلقی كنيم، حق نداريم اين مسئله را طوری مطرح كنيم كه هافلپاف به دليل عدم توانايی در رقابت با سايرين نتوانسته ادامه دهد.

دليل كنار كشيدن ما از هاگوارتز پيام شخصی‌هايی بود كه در آن فرمودند عدالت چيز خوبيه، همونی كه گروه شما ازش بويی نبرده، به نام خدايی كه بی‌عدالتی و نكبتی را نمی‌پسندد و مواردی ديگر از قرار دادنشان معذورم!

سيريوس، تو كه نه ته پيازی نه سر پياز، ميايی برای خودت می‌بری و می‌دوزی؟ تو كه هافلپاف را نديده‌ای كه هر روز چند تا رول در آن پيام آور فعاليتی طلايی است، تو كه هافلپاف را نديده‌ای كه همواره و روزانه پر از رول است، تو كه هافلپاف را نديده‌ای كه صميميت ميان اعضايش موج می‌زند و رفاقت در گوشه گوشه‌اش جای گرفته، تو كه هافلپاف را نديدی با ايده‌های ناب و بی‌نظيرش، تو اسطوره‌های زرد پوشی را نديدی كه نامشان در تالار و حمايت و دوستی شان از خارج از تالار همواره جلوه گر شوق و شور است.

فعاليت برای ما شايد فقط مثل تو شركت در هاگوارتز نباشد، ما گروهی هستيم كه تالار خصوصی‌مان فراتر از تصور توست، تالار خصوصی ما جايی برای صرفا" رول زدن نيست، جايی است فراتر از بيان...

تو كه نمی‌دانی چرا هافلپاف كنار كشيده، چرا اظهار نظر چالش برانگيز می‌كنی؟

گلرت جواب آرام داد، كوتاه نيامدی... حالا كه جوابت را گرفتی برو و به هواخوری‌ات ادامه بده.


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۱ ۶:۱۰:۳۹


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰
#6
سوژه‌ی جديد:

كينگزلی در تاريكی شب و در ميان نوای خر و پف اعضای هافلپاف كه از خوابگاه بلند می‌شد و در تالار عمومی اكو پيدا می‌كرد ، مشغول مرتب كردن خاطرات و كتيبه‌ها و ساير اوراق فسيل شده‌ی تالار بود . كينگز، در حالی كه زير يك چراغ مطالعه‌ی كوچك خم شده بود و توسط كله‌ی كچلش نور چراغ را به شكل گسترده در تالار منعكس می‌كرد و به طور مداوم خميازه می‌كشيد، زير لب چيزهايی را برای خودش زمزمه می‌كرد:
- تو رو به مرلين نيگا كن. معلوم نيست اين ناظرهای قديمی توی تالار چی كار می‌كردن! اصلا" نظم و ترتيب سرشون نميشد. اين اوراق قديمی رو همين طوری ول كردن رفتن. حالا هم كه نيستن و پيداشون نميشه، هر چه قدر فحش بخوام می‌تونم بهشون بدم . اون پيوز كه اصلا" از همون اولش بويی از انسانيت نبرده بود، روح بود، دنيس و آسپ هم كه جفتشون نقش ماست رو ايفا می‌كردن، ريتا هم كه به جز خرابكاری كاری بلد نبود، روفوس و لورا رو هم كه ديگه نگو... فقط حيف كه بچه‌های تالار بالای هيجده سال نيستن كه بتونم چاهار تا فحش درست و حسابی تر بار اين ناظرهای قديمی بكنم، حيف !

كينگزلی در ميان خميازه‌هايش، آهی از سر حسرت كشيد. كتاب دستور آشپزی هلگا را در ميان كتاب های قديمی‌ گذاشت، گل رزی كه اولين خواستگار هلگا برايش آورده بود و به طور كامل به يك چوب خشك تبديل شده بود، در يك ليوان آب قرار داد، نوشته‌های قديمی پيوز را برای ساختن موشك های كاغذی در جيبش چپاند و دفترچه‌ی خاطرات آسپ و ريتا را بدون تفكر يكراست به سطل زباله منتقل كرد .

- آخيش، واسه امشب ديگه بسه كار ، بهتره ديگه برم بخوابم... اون چيه؟!

كينگزلی در ميان كاغذهای پراكنده و قديمی، متوجهِ يك كاغذ طلايی رنگ شد كه به شكل عجيبی می‌درخشيد و برخلاف ساير كاغذها از تازگی عجيبی برخوردار بود. كينگزلی كاغذ را برداشت و آن را نگاه كرد. دهانِ كينگزلی بلافاصله بعد از ديدن عنوان « نقشه‌ی گنج » در بالای كاغذ، به قطر شكم پيوز گشوده شد .

نقشه‌ی گنج بی‌نظير هافلپاف

در زير تالار عمومی هافلپاف، دو متر دور تر از شومينه در راستای تابلوی هلگا هافلپاف كه هيچگاه از ديوار تالار كنده نمی‌شود، گنجی بسيار ارزشمند واقع است. ابتدا بايد نقطه‌ی مورد نظر، يعنی فاصله‌ی دو متری از شومينه در راستای تابلوی هلگا را حفر كرد، سپس به يك دريچه خواهيد رسيد. بعد دريچه را باز كنيد و طبق نقشه به سوی گنج هلگا هافلپاف حركت كنيد. اگر با چوبدستی خود يك بار روی اين كاغذ بزنيد، نقشه‌ی گنج هلگا از دريچه به بعد برای شما نمايان می‌شود.


- عجب چيــزی! ديگه از بدبختی و گدايی و دنبال يارانه دويدن خبری نيس! ديگه لازم نيس نگران قبض گاز و تورم باشيم ! بايد سريع تر بچه‌ها رو صدا كنم، بدبختی، خدافس!



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۵:۰۸ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰
#7
اينيگو در يكی از اتاق های كوچك و تارعنكبوت گرفته‌ی خانه‌ی ريدل، روی يك تخت كوچك و بدنما، دراز كشيده بود و چشمانش را بدون پلك زدن به سقف پر از تار عنكبوت اتاق دوخته بود. بعد از مدتی كوتاه، اينيگو از روی تخت بلند شد و در حالی كه شديدا" به تفكر مشغول بود، به سمت آينه‌ی قدی گوشه‌ی اتاق رفت كه قسمت‌های مختلفش به لطف گربه‌ها، به انواع مختلف كثافت كاری مزين شده بود .

- حالا وقتشه كه ماموريتت رو شروع كنی اينيگو! وقتشه كه پوزه‌ی وزير ديگرِ خائن رو به خاك بمالی! امروز بيستمه و تو فقط ده روز وقت داری اينيگو، فقط ده روز، و بايد دنبال مرگخوارهای وفادار بگردی.

اينيگو يك آدامس مستطيلی شكل با طعم توت فرنگی را از جيب ردای بلند و سياه رنگش بيرون آورد و آن را در دهانش انداخت و به سبك تبهكاران آمريكايیِ ورژنِ آلكاپون ( )، مشغول جويدن آدامسش شد. با دقت خودش را در آينه برانداز كرد و بعد از چند ثانيه لذت بردن از چهره‌ی زيبای خودش ، عينك دودی بزرگی را از جيب پشتی ردايش بيرون آورد و رو به تصويرش در آينه لبخند زد. عينك دودی را روی صورتش صاف كرد و با حالتی خوف انگيز، به سبك كيانوريوز در ماتريكس، با يك ردای بلند مشكی و عينك دودی، به همراه يك لبخند پت و بهن روی صورت، به سمت درب اتاق حركت كرد و با صدايی خفن آلود و كلفت، زير لب گفت:
- اينيگو وارد می‌شود .

كمی بعد:

اينيگو رو به روی اسنيپ روی يك مبل قرمز رنگ و راحت لميده بود، و در حالی كه آدامسش را در زير زبانش نگه داشته بود، سيبی را كه اسنيپ به او تعارف كرده بود گاز می‌زد.

- ببين سوروس، وزير ديگر و يحتمل يه سری مرگخوار ديگر و اعضای ديگر ، قصد دارن سر ارباب رو شيره بمالن. الآن من دنبال مرگخوارهای وفادار لرد هستم تا بتونم ازشون برای خنثی سازی طرح وزير ديگر كمك بگيرم.

اينيگو به اسنيپ چشم دوخت كه در جوابش فقط پوزخندی را تحويل او می‌داد:
- اينيگوی بوقی! من می‌خوام بدونم تو كتاب‌های هری پاتر رو اصلا" ورق زدی ؟ آخه بچه، مگه نديدی كتاب هفت معلوم شد من محفلی ام؟ آخه چرا بازم فكر می‌كنی من مرگخوارم؟ بچه جان برو كتاب‌ها رو يه دور بخون، ببينی چی به چيه! عهه!

اينيگو در حالی كه با سردرگمی سرش را می‌خاراند، گفت:
- آخه می‌دونی، من تازه فصل پنجم كتاب هری پاتر و محفل ققنوسم. هنوز مونده تا به كتاب هفت برسم.

چند دقيقه بعد:

بلاتريكس اينيگو را نگاه می‌كرد كه يك ردای بلند مشكی پوشيده بود، به طرز خز و خيلی عينك دودی بزرگی را روی صورتش قرار داده بود و گوسفند وار آدامسی را می‌جويد.

- اينيگو، كاری داری كه مزاحم يك خانم محترم شدی؟ من حوصله ندارما!

اينيگو در حالی كه سعی می‌كرد مجرای خروجی جلويی خود را از شدت ترس از نگاه خصمانه‌ی بلاتريكس كنترل كند ، گفت:
- ببين بلاتريكس، تو يكی از ياران وفادار ارباب بودی. وزير ديگر به تريلانی گفته...

- خودم قضيه رو ميدونم اينيگو! همه‌ی مرگخوارها ميدونيم، همه پيشگويی تريلانی رو شنيديم. حالا ديگه من مرگخوار محبوب ارباب نيستم، ولی چی كار ميشه كرد؟

اينيگو در حالی كه از نارضايتی بلاتريكس خشنود به نظر می‌رسيد، ادامه داد:
- خوب، ببين بلاتريكس، اصل قضيه اينه كه من مطمئنم وزير ديگر تريلانی رو برای اين پيشگويی خر كرده!...

- ببين اينيگو، همين الآن از اتاقم برو بيرون، حال جر و بحث ندارم. همين الآن اين چرنديات رو فنرير تحويلم ميداد. اونم مثل تو فكر ميكنه وزير ديگر تريلانی رو خر كرده، ولی مطمئن باش يه پيشگويی رو با اين شايعات نميشه كاريش كرد!

- گفتی فنرير؟

چشمان اينيگو برقی زد و او از اتاق خارج شد... می‌توانست برای رو كردن دست وزير و مطرح ساخت پيشگويی دوم تريلانی، حداقل روی يك گرگينه حساب باز كند، حداقل از بی‌همياری كه بهتر بود...


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۵ ۶:۱۱:۰۱


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#8
ای بابا! همينش مونده بود با يه يويو باز جيغول بحرفيم!


1. خدا رو ديدی؟

2. دينت؟ مختصر چرا؟

3. عشق؟

4. فكر كن توی يه دشت بزرگی، يه درخت سبز خوگشل جلوی روته، نسيم ميوزه و چون مثل من بدبخت كچل نيستی موهات رو ميرقصونه و خورشيد با شكوه تمام نورافشانی ميكنه. چی ميبينی؟

5. من كلا" توی ايفای نقش نسبت به تو كاری جز خيانت نكردم ، تا حالا شده بخوای من رو يا يكی ديگه كه توی ايفا جبهه اش با جبهه ات نمی‌خونه رو بگيری توی گوشش اون قدر جيغ بكشی و كرش كنی ؟

6. آرسنال دوست داری آيا ؟

7. من وبلاگت رو تحت نظر دارم ، اگه قول بدی بچه‌ی خوبی باشی برات كامنت هم ميذارم . گربه‌های گولاخی بودن، اصولا" من از گربه خوشم مياد، البته گربه‌ی قاتل و بدذات هم پيدا ميشه كه ميريزه رو كله‌ی گربه‌های ديگه . از اون گربه‌های بوقی اگه ميخوای بگو يكم چون من هيجوری دوس دارم بشنوم و مصاحبه‌ات هم طولانی تر ميشه.

8. آيا خدا رو در انسانی ديدی؟ همه‌ی ما جلوه‌هايی از خدا هستيم، اما انسانی كه بدجــور تجلی خدا باشه...

9. آيا به گيلان اومدی؟ آيا از گيلان لذت بردی؟ آيا با نسيم شمال آشنايی داری؟ آيا سبزه ميدان رو رؤيت كردی؟ آيا ميرزاقاسمی خوردی؟ آيا باقلاقاتوق ميل داری؟ آيا شفت را دوست داری؟ آيا با نام سيد عبدالوهاب برخوردی داشتی؟ آيا گيلان قشنگ نيست؟ بسه !

10. اندازه‌ی دلت چقدره؟

خوشحال شدم جيغول! ده تا سوال پرسيدم، كه ميدونم رز يازده تاش رو حذف ميكنه ! امان از دست اين ويزلی ها !

شاد و موفق باشی!
كينگز!


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۰ ۱۴:۲۷:۳۸


Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#9
ارگ كثيف:

آفران ... خوب شناسايی ميكنی ، يه جورايی پيوزم!

من فقط ميخواستم بهت يادآوری كنم كه در هفته‌ی اول هيچ قهرمانی مشخص نميشه دوست عزيز، تو بهتره تا پايان هاگ صبر كنی، بعد تشريف ببری به گروه قهرمان تبريك بگی.

نقل قول:
در هیج جای اون پست به کسی اعتراض نشده و این به وضوح مشخصه!


كاملا" مشخصه... هافلپاف اصلا" زير سوال نرفته. تلاش برای قهرمانی از راه‌های غير مردونه توسط هافل اصلا" موضوع پستت نبوده، كاملا" برام واضحه.

فقط مثل اين‌كه اول ترم رو با آخرش اشتباه گرفتی اومدی تبريك گفتی، پيش مياد ديگه!

كلا" ديگه اين مجادله رو رهاش كن!
همين !

شاد باشی!
قربونت !

دوباره نيای گير بدی بوقی .



Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۵:۵۰ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#10
درود!

در جواب به لينی وارنر:

من توی پست تدريسم چند بار اشاره كردم به كلمه‌ی « رول »... كلا" از هر كی امتياز كم شد به خاطر تكليف مربوط به رول نويسی‌اش بود...

ديگه كوتاهی‌ای بود معذرت می‌خوام!
شاد باشی !

در جواب به ارگ كثيف:

بنده پست ارگ كثيف رو به گروه راونكلاو نسبت نميدم! از خود جناب ارگ ميخوام بفرمايند بنده كجا به ضرر گروهشون يا به نفع هافل امتياز دادم كه بنده پاسخگو باشم. دوست گرامی شما همينجوری مياي واسه خودت يه اعتراضی ميكنی، با لحن تند حرفت رو ميزنی، بعد من رو بدون رو كردن مدرك به عنوان فردی كه عادلانه امتياز نداده متهم ميكنی؟

دلم ميخواد شما يه زحمت بكشی بری امتيازات رو مورد مطالعه قرار بدی، مسئله رو اينجا با يه لحن مناسب تر مطرح كنی، من پاسخگو باشم.

من از تو حتما" ميخوام توی همين تاپيك بيای و مطرح كنی كجا بد امتياز دادم كه جوابگو باشم و بدونم كجای امتيازاتم اين طوری بوده كه تو منو به دستكاری در امتيازات حقيقی افراد متهم ميكنی؟

دقت كن كه منتظر نقدت روی امتيازاتم هستم، احيانا" اگه نيای و مطرح نكنی كه من در كدوم قسمت‌ها اشتباه كردم تا پاسخگو باشم، شديدا" معترض ميشم...

كلا" همين... منتظرم بگی ببينم كجا در حق گروهت دست درازی كردم...

همين !
شاد باشی !

اين پست صرفا" در راستای مسائل هاگوارتز هستش، پس خواهشا" اگه قراره چيزی توی اين پست بهتون برخوره، يه كاری كنين برنخوره يا كم بربخوره و از اين حرف‌ها !
قربون‌ همه !







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.