هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹
#1
سقوط هاگوارتز


بالای قلعه هاگوارتز، روی ابرا:

-هههههههن،هههههههن!

-مرلینی! مگه نگفتم روغن زیتون مصرف کن،باب هلگا جون پاترونوس فرستاده گفته به مرلین بگو یواش تر هن هن کنه!

-هههههههههن،کوکبی بهش بگو چار دیواری اختیاری،هر کاری عشقم بکشه میکنم،اصلا میخوام اینجا سمفونی شماره شیش بتهون رو اجرا کنم! راستی کوکبی چاه باز گرفته،سیخو برام میاری؟

-ایــــــش،باوشه!

و اینچنین بود که کوکب یه چشم،زن وفادار و گنده بک مرلین بزرگـــ...

-هوووووووووی، نقال خرفت،من فقط استخونام درشته،درست نقل کن داستانو تا با شیلنگ کبودت نکردم!

اهم اهم،بعله غلط کردم کوکب بانو!

بعله و اینچنین بود که کوکب یه چشم،زن وفادار و استخون درشت مرلین بزرگ رفت تا از روی ابر شماره ی سه سیخ رو برداره و تقدیم شوهرش کنه!

***
شپلکش...شپلکش...خش...خش...خش...فیــــــــش...فیــــــــــش!

-واو،عجب فضولات چقری،نه با آفتابه نه با سیخ پائین نمیرن،کوکب چش عسلی من ،اون چوب جادوی منو بده هانی!

-مرلینی مطمئنی حالت خوبه،بخیه ای چیزی نیاز نداری،اینطور که بوش میاد باید یه هفت اینچی پارگی روت ایجاد شده باشه هانی!

-نه عزیزم هیچیم نیس،چه میشه کرد دیه گنجایشمون رفت بالا،میدونم بهم افتخار میکنی نیاز نیست انقدر از خودت ابراز احساسات در کنی!-

-مرلینِ من،تو همیشه یه قهرمان بودی! به راستی که شوالیه سوار بر اسبِ سپیدِ خواب های من توئی!

-واو،اگه میدونستم انقدر خوشت میاد زودتر گنجایشمو میبردم بالا هانی ،حالا اون چوب جادو رو بده تا این چاهو زودتر باز کنم!

کوکب در حالیکه چوب جادوی باستانی مرلین رو بهش میداد عقب رفت تا از صدمات طلسم در امان باشه!

مرلین چوب جادو رو به سمت حلزونیه توالت فرنگی سارش گرفت و شروع به ادا کردن طلسم کرد: ای فضولات قهرمان بشتابید به سمت زمین نا توان!

-بومـــــــــــــب!

لوکیشن متحول شده :

مرلین مدفون شده زیر انبوه فضولات،حلزونیه سوراخ شده توالت فرنگی،سیل فضولات در حال جاری شدن به سمت زمین،کوکب در حالیکه چشم دیگرش توسط ترکش های فضولات نابود شده!

-اوئبی،ایئا ئو از ئو عم عاک ئن!

-آه عجب دنیای تاریکی،مرلین من،ای شوالیه ی سپید خواب های من ،این صدای ملکوتی توست که از زیر انبوه فضولات آسمانی به گوش میرسد؟ ()


-عائه،عئیکئه عئفت،عیئا ئعو ئجات ئده!

لحظاتی بعد:


-مرلین من،ازت ممنون که چشم مصنوعی برام درست کردی،حالا با این سیلی که بر سر هاگوارتزیان فرود میاد چی کار کنیم؟!

-کاریش نمیشه کرد هانی،دامبلدور خودش از پسش بر میاد،بیا بریم کشک بادمجونمونو بخوریم!

و اینچنین بود که آن دو زوج آسمانی به راه خود رفتند و هاگوارتزیان رو با سیل فضولات تنها گذاشتند و مشغول خوردن کشک بادمجانشان شدند!


قلعه هاگوارتز،هنگامه ی نزول باران فضولات آسمانی:


-دامبل جوووووووووون،سونامی اومده،قلعه زیر رگبار آتشه فضولات آسمانیه باید فرار کنیم،الانه که زیر انبوه چیز مدفون شیم!

این جمله رو منیره گفت که سراسیمه وارد اتاق دامبلدور شده بود و لباس خواب گلگلیش رو به تن داشت!

-دامبلدور که شرتک مامان دوزِ وصله دارش پاش( ) بود به سرعت از ننوش پرید پائینو گفت:دوباره مزاج مرلین بهم ریخته؟ واو ققنوس نگهدارمون،سریع بگو همه از قلعه برن بیرون،گور بابائه هاگوارتز،فرارررررررررررر!

در این لحظه توپ قهوه ایه گردی در ابعاد شیش در هشت با سرعت به پنجره اتاق دامبلدور خورد و پنجره رو خورد کرد و به دیواری که تصاویر مدیران پیشین مدرسه از آن آویزان بود برخورد کرد و کل عکس ها رو زیر لایه ای از ماده ی قهوه ای رنگ مدفون کرد!

دامبلدور:فرارررررررررررررر!
منیره:جیــــــــــغ!

لحظاتی بعد،بیرون از قلعه:

دامبلدور با شورتک مامان دوزِ وصله دارِ گل گلیش کنار منیره و بقیه دانش آموزا:عجب منظره زیبایی،محو این زیبایی خارق العاده شدم!چه ترکیبِ رنگِ خاصی!

بقیه ملت:بعله...بعله!

بعله و باز هم اینچنین بود که قلعه هاگوارتز پس از مدت ها پا برجا بودن در آن لحظه تبدیل به کوهِ قهوه ای رنگی شد که منظره ی حیرت آوری رو پدید آورده بود.این قلعه بعد ها توسط دولت بیریتانیا جزء جاذبه های گردشگریه این کشور به حساب آورده شد،یکی از خصوصیت های این کوهِ قلعه نما یا قلعه ی کوه نما بوی مطبوعی هست که تا شعاع ده کیلومتریش متساعد می شود.

و اما از دانش آموزان و دامبلدور و منیره،دامبلدور و منیره بعد ها از هم به شدت خوششان آمد و با هم ازدواج کردند و پنجاهو چاهار توله از خود به جای گذاشتند، هر دانش آموز با دوست نزدیک خودش ازدواج کرد و آنها هم هر کدام به نوبه ی خود تعدادی توله جادوگر به جامعه جادوگران اضافه کردند و اینچنین بود که قصه ما به سر رسید ققنوس به خونش نرسید!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلـدور در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۴ ۱۲:۱۱:۱۵

[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۹
#2
سلام تامی کوشولو !

مالفوی بزرگ محفلی ها هم شما رو در حدی نمی بینند که با شما دوئل کنند !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹
#3
محفل ققنوس ! اتاق منیروا !

قاررررررررررقارررررررررررر ! قد قدقدقدقدقدقدقد ! مععععععععع ! بععععع!

سیریوس که دستشو شبیه این متفکر ها گذاشته بود زیر چونه اش و از بس چونه مبارکو خارونده بود یه خط درمیون ریش هاش دچار ریزش شده بود !

- خب نیوت خدا رو شکر صدا واق واق کردن سگ ها رو نمی ده والا ابرمون میرفت ، ولی من موندم این سرطان هیپوگریفی گرفته ولی چرا داره صدا باغ وحش میده؟

نیوت که ناگهان یادشه افتاده بود دو دستی بر سر مبارک کوبید و گفت : باب یادم رفت این بیماری باعث میشه هر از چند ساعتی بدنش دچار تغییرات بشه و تبدیل به یه حیونی بشه ، انقد این تبدیل ها ادامه پیدا می کنه که بلاخره تبدیل به یه حیون میشه و دیه تغییر نمی کنه !

در همین هین صدای غرش اژدهای خونه ننه سیریوسو به صدا در اورد !

پردها به کنار رفتن و ننه سیریوس جیغ زنان شروع کرد !

الهی همتون سرطان بگیرد ، الهی همتون بترکید ، الهی اینجا رو سرتون خراب بشه و فقط تابلوی من سالم بمونه ، الهی ...!

سیرویس : از وقتی دیده فحش هاش جواب نمیده دست به دامن مرلین شده و الهی الهی می کنه !

آلبوس با لباس خواب و ریش های ژولیده و موهای پف کرده اروم اروم از پله های طبقه بالا اومد پایین !

- باز این چارلی با اژدها تشریفشون اوردن ؟ تازه داشتم خوابهای خوب میدیما ! اه ! کو حالا این چارلی ؟

- البوس چارلی کجا بود بابا؟ منیره خودمون بود؟ نه چیزه ، یه اژدهای گذری بود !
- تو چی گفتی سیریوس منیره من بود ؟ نفس کش ! منیره کجایی؟؟

نیوت که دید سیریوس بندو اب داده رفت اروم بغل البوس نشست و ماجرا رو براش شرح داد !

البوس : نه امکان نداره من بذارم رو دست منیره داغ شوم اون کچل سیاه سوخته بخوره !

ناگهان صدای غرش شیری شنیده شد !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹
#4
راه روی طبقه سوم !

به بدنش کشی قوسی داد و آروم از جاش بلند شد ! پنجشو به سرش کشید و احساس کرد سرش کمی باد کرده و درد می کنه !

ناگهان یادش افتاد چه اتفاقی براش افتاده بود ، به سرعت شنل مندرسشو جمع کرد و به سرعت پله ها رو دو تا یکی پایین پرید!


سیریوس اروم با دو مرگ خوار به پایین حرکت می کردن که تا برن وضعیت لوله ها رو چک کن که ناگهان صدای مهیبی اومد و دو مرگ خوار روی زمین افتاده بودن و ریموس با حرکت های ژانگولری روی اون جفتک می انداخت !

- حالا شما کارگرهای بی شعور برای من چوب دستی می کشید بیرون ! ؟
حالا دیه من محفلی رو بی هوش می کنید ؟ بزنم شپلختون کنم !

مالی با لودوی دستو پا بسته وارد اتاق شدن و با صحنه خفنزی که ریموس در حال جفتک زدن بود رو به رو شد!

- اره بزنشون ریموس ، این کارگرهای بوقی اومدن گند زدن به همه جا و دارن از زیر کار در میرن ، این یکیرو هم من داشت در میرفت گرفتمش !

لندن _ جلوی درب ورودی مشنگی وزارت خونه !

تدی و جیمز از جارو هاشون پیدا شدن و با رد شدن چندتا دختر تدی سریع دستی به موهاش کشید و اونها رو به رنگ صورتی روشن در اورد !

جیمز توجهی به حرکت تدی نکرد و پاچه ردای تدی رو کشید و به زور باهم وارد کیوسک قرمز رنگ تلفن شدن !

جیمز : خب حالا باید چیکار کنیم ، شمارش چنده ؟ تدی تو منو به زور اوردی اینجا ، خودت شماره اشو بگو !

تدی :
- ابرو می اندازی بالا بالا ، می دونم سرت شلوغه !

تدی که کم کم داشت جوش می اورد پنجشو محکم کوبید به شمارش گر تلفن و در کمال نا باوری صدای خشک زنی توی کابین پیچید !

ورودی مشنگی وزارت خونه ، نام خود و کار خود رو بگوید تا وارد شوید!

ناگهان جیمز جیغی از سر خوشحالی کشید و تدی رو بغل کرد !
دوتا مدال از توی تلفن به بیرون پرتاب شدن که همش در حال جیغ کشیدن بودن !


لندن ، خانه گریمولد شماره 12 !


چهار تا کارگر کنار میدون وایستاده بودن و داشتن با هم بحث می کردن !
- مطمئنی گفته خونه شماره دوازده !؟
- اره بابا ، خودش گفت !
خب اینجا خونه شماره یازده هست با سیزده ، اصلا دوازده نداره !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹
#5
دامبلدور(تام) راحت روی تخت اشرافی لرد دراز کشیده بود و از پاتیل آب پرتقالش هر از چندی یه لیوان ویتامین C به بدن تزریق می کرد !

تق تق !

دامبلدور صدای شو صاف کرد و با جدیت گفت وارد شو!

ناگهان همه جا قرمز شد و بلاتریکس با عشوه خاصی وارد شد و اروم اروم با نازو کرشمه به نزد مای لاو خودش می رفت !

نویسنده : آخه دختره بوقی داری میری به مای لاوت خبر مهم بدی ، این کارا واسه چیه !؟


بلاتریکس هم مثل اینکه صدای نویسنده رو شنیده بود با تکان دادن چوب دستیش نور ملایم قرمز رنگو از بین برد و رفت نشست کنار دامبلدور !

دامبلدور هم هی خودشو بیشتر جمع می کرد تا با این موجود مو وزوزی برخوردی نداشته باشه !

بلا : هوووووووف! مای لرد ، مای لاو کسانی که روزگاری به شما وفادار بودن و مثل چی از شما می گرخیدن الان تو فکر کودتا هستن و می خوان شمارو از قدرت به پایین بکشن و خودشون بشینن جای شما!

اگه تا الانم این کارو نکردن نمی دونم هورکراکس های شما رو چطور نابود بکنن!

البوس :

ناگهان در اتاق با صدای بلندی به دیوار کوبیده شد و ملت مرگ خوار که پشت در گوش وایستاده بودن روی زمین افتادن و روی هم تلنبار شدن!

البوس که کم مونده بود کنترل خودشو ازدست بده و تریپ ملت برره ای بپره روی مرگ خوارا و دعوا برره ای بکن خودشو کنترل کرد و چوب دستیشو به سوی ملت گرفت و با طنابی همه رو بست !

دامبلدور دور ملت می چرخید و هی می گفت : می خواید پشت من کودتا کنید ؟ پدر سوخته ها !

ملت مرگ خوار :

دامبلدور برگشت طرف بلا و گفت : همه ی اینا رو به تو می سپارم ببینم چطوری تربیتشون می کنی ! آخرش هم بگو من بیام نفری یهشون اکسپلی ارموس بزنم !

ملت و بلا :


خانه گریمولد


دروازه ها رو کاشته بودن و لرد هم وایستاده بود نقش مهاجم !

بعد از اینکه کلی به خودش فشار اورده بود هنوز تو بازی خطایی اتفاق نی افتاده بود و ملت بیشتر تو بازی لاو می ترکوندن تا خطا بکنن !

لرد قاطی کرد و گفت : باب بوقیا مگه نمیگم بازی باید خشن باشه ! ؟

بعد خودش بدو بدو به طرف هاگرید دوید و جفت پا رفت تو شکمش که صدای گرچ بدی اومد و پاهای لرد به زاویه نود درجه برعکس برگشته بود !

ملت محفلی :


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۹
#6
من دیه نیازی به صحبت کردن توی این تاپیک نمی بینم !

محفل به کارش ادامه میده و سعی می کنیم هرچی سریعتر به زمان اوج خودش برگرده !

مری و بادراد عزیز !

نظارت محفل دست منه و هرطور دلم بخواد بهش رسیدگی می کنم !
و نیازی نمی بینم شما این محفلو با محفل های گذشته بسنجید !
و نیازی هم نمی بینم شماها براش دل بسوزونید !


محفل همیشه پیروز !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۹
#7
همه ی پستهای بی محتوا و بی ربط به اینجا پاک شد !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۹
#8
تمومش کنید بحث هاتونو !

من موندم مشکل شماها فقط سر محفله ؟
اگه مشکلتون همینه خب ملت فهمیدن شما برای محفل دل سوزوندین و جیمز که رفته منم میرم شماها به راحتی به دل سوزندنتون برسید.

مدیرا هستن کسی رو پیدا می کنه تا به محفل برسه و موفق باشه !

خوش باشید
لازم نیست دیه این بحثو ادامه بدین


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۸۹
#9
سلام

خب همه ی حرفای شما عزیزان درسته و محفل همون محفل قدیم نیست و اعضای فعالی هم نداره !

من مشکلی تو اعضای محفلی نمی بینم ، همشون به یه نحوی مشغولن و وقت رسیدگی به سایتو ندارن چه برسه به محفل !

من مشکلی با تعویض شدن شناسه ام ندارم ، محفل به کسی نیاز داره که وقت رسیدگی بهشو داشته باشه !

من وقتی برای دامبلدوری درخواست دادم هنوز اینهمه سرم شلوغ نشده بود !

یه دفعه کلی امتحان و تحویل پروژه ریخت رو سرم و همینطوری با کمبود وقت مواجه شدیم !

مدیران عزیز تصمیم خودتونو بگیرن و برای دامبلدور جدید سایت دوباره مسابفه ای چیزی بذارین یا خودتون از بین ملت فعال سایت که همیشه هستن یکی رو انتخاب کنید تا بتونه به محفل برسه و محفل به اوج و زمان دامبلدوری مهران برگردونه !

مرگ خواران کسی رو دارن که همیشه وقت رسیدگی به تاپیک ها رو داره و کلی هم موفق بوده !


از گوش زدتان ممنون !


[color=CC0000][i][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري Ù¾Ø


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۹
#10
نام :‌آلبوس دامبلدور

گروه : گریفیندور !

سن :‌152 سال !

جنس چوب دستی : چوب دستی یاس کبود که به گفته کتاب بیدل آوازه خون ساخته شده به دست مرگه !

علایق :‌ عشق آفرینی بین جوانان!

ویژگی ها : سفیدی زیاد و صبور بودن زیاد !


دامبلدور در دره ی گودریک که محل زندگی گودریک گیریفندور بوده است زندگی می کرده .
زمانی که کوچک بود پرسیوال دامبلدورپدرش به دلیل حمله ی وحشیانه به سه مشنگ جوان دستگیر و محکوم به حبس ابد در ازکابان شد .
او در یازده سالگی وارد مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز شد در اوایل به دلیل پدرش سوء شهرت را بر دوش می کشید ولی پس از چند ماه شهرت خود او از سوء شهرت پدرش پیشی گرفت او بهترین دانش آموزی بود که مدرسه ی هاگوارتز به خودش دیده بود.
به طوری که زمانی که به هجدهمین سالگرد تولدش نزدیک می شد درهاله ای از افتخاروسربلندی هاگوارتز را ترک گفت.

افتخارات !

سرپرست دانش اموزان دانش اموز ارشد.
برنده ی جایزه ی بارنابس فینکلی برای طلسم اندازی استثنایی اش .
نماینده ی جوانان بریتانیایی در وینزنگاموت .
برنده ی مدال طلای مقاله ی ابتکار آمیز همایش بین المللی کیمیاگری
در قاهره

زمانی که دامبلدور می خواست به یونان برود ناگهان کندرا مادر دامبلدور مرد و او نتوانست به یونان برود درمراسم خاکسپاری کندرا ابرفوت برادردامبلدور که او را مقصر می دانست بینی دامبلدور را شکست .
چندی بعد آریانا خواهر دامبلدور مرد و ضربه ی روحی سختی به خانواده ی دامبلدور زد .
اما او از تلاش دست بر نداشت و توانست دوازده خاصیت خون دایناسور را کشف کند که بسیار با ارزش بود در چند سال بعد دامبلدور گریندل والد سیاه تر جادوگر جهان در آن زمان به مبارزه ی تن به تن پرداخت و توانست او را دستگیر کند.
این کار بسیار مهم بود زیرادر تمام اعصار تا آن زمان جادوگری مثل گریندل والد ظهور نکرده بود پس از آن دامبلدور به شهرت زیادی رسید و استاد درس تغییر شکل هاگوارتز شد همچنین مقاله ی مهمی به نام تغییر شکل امروز در پیام امروز نوشت .
دامبلدور چند سال بعد دامبلدور به مقام مدیریت هاگوارتز رسید به دلیل مهارت های فوق العاده ی او سه باربه او مقام وزارت سحر وجادو پیشنهاد شد اما او نپذیرفت.
حدود سه سال بعد تام ریدل نام لرد ولدمورت را برای خود انتخاب و دوستانش در هاگوارتز را جمع کرد به استفاده از جادوی سیاه پرداخت و به سیاه ترین جادو گر هزاره ی اخیر بدل شد.
در آن زمان از معدود جا های امن هاگوارتز بود و تنها کسی که ولدمورت از او می ترسید دامبلدور بود پس از سقوط ولدمورت دامبلدور هری پاتر را جلوی خانه ی دوروسلیها گذاشت یازده سال بعد که هری پاتر به هاگوارتز آمد دامبلدور هنوز مدیر هاگوارتز بود.

تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۸ ۲۳:۱۹:۰۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۳۰ ۱۱:۲۹:۴۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.