لرد دستی به سرش کشید و در فکر فرو رفت.مرگخواران که همچنان ایستاده بودند تا نظر اربابشان را بدانند.هیچ کس جرئت جابه جا شدن از جایش نداشت زیرا عاقبت مرگخوارانی را که تفکر اربابشان را به هم زده بودند را دیده بودند.
پس از مدتی ولدمورت از فکر بیرون امدوبافرمت
به مرگخواران نگاه کرد .مرگخواران نیز به لرد نگاه می کردند بعد از مدتی که نگاه در نگاه شد لرد این نگاه تو نگاه شدن ها را شکست و لقب نگاه شکن را به خود اختصاص داد
.
بلا با ترس جلو رفت و در مقابل یگانه اربابش عاشقانه تعظیم کرد و گفت:
-ارباب فکری به ذهن مبارکتان خطور کرده است؟
-اری فکری خطور کرده اما مغز شما گنجایش چنین فکر عظیمی را ندارد.روونا تو فکری نداری؟
-ارباب گمان نکنم مغز کوچک روونا بتواند فکر کند....
-چرا دارم ارباب
اکنون زمین و زمان هم نمی توانست بلاتریکس خشمگین را ارام کند.
-------
نقد شود لطفا ارباب