هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۹:۰۶ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#1
میووووووووو
+ببینم چیکار میکنی ها. راستی...یک چاقوی دست زرد نوک تیز گذاشتم اونجا برای خورد کردن مرغ گوشتا.فقط نبینم از مرغو گوشتا برای مصرف شخصیت استفاده کنی ها
-باشه حتما
+وگرنه میدمت به مامانی مروپ با پنجولات سوپ درست کنه،با گوشتت سوسیس...
_نه نه نه بسسههه دیگهه طاقط شنیدن این حرفو ندارممم.تا چه حد تا چه حد اخه.تازگیا دارن به ما میگن ما افکار شیطانیم ،یا از پارک گونی گونی گربه بردن،بعد گربه هارو سلاخی میکنه،گربه هارو پیش پیش میکنه،یه خانم شاکری هست خوراک رسانی میکنه
نمیدونم گل زده بودن حالت طبیعی نبودن گفتم....
_بسههههههه میخوای یه غذا درست کنی ها،منتظرم
بعد اون یه چاقوی دست زرد نوک تیز با یک پیشبند اشپزی سفید به ایرین داد
+میووووووووو اخه از خدا به دور تو کجا دیدی یک گربه اشپزی بکنه
_خب..اوم... نمیدونم اصن به توچه که من میدونم یا نمیدونم تغییر شکل بده بشین غذاتو درست کن دیگه ام هیچی نمیشنوم و اون چنان دستاشو با فشار داخل گوشش کرد که ایرین فک کرد کر شده
میومیو اخه ریووو
ایرین هم غر میزد هم غذا درست میکرد،هویجارو خورد کرد گفت:از خدا به دورا ،داشت قارچارو توی قابلمه میریخت گفت:لامصبا و....
تا بالاخره تموم شد
+اومم رنگش که خوبه،بوش که عالی،فقط مونده تعمش...
-دست کثیفتو که یک سالی میشه نشستی از روی سوپ من بردار من این سوپو برای ماروولو گانت درست کردم نه برای توعه از خدا به دور
+ایشششش
_ایشششش به خودت
☆سراشپز وارد میشود
و همه ایرین را در حال چنگ زدن بر صورت ولدی دیدن
♡واعییی گمشو ای گربه ی کثیفو وحشی توت فرنگی مامان ای جانم چی شده چه بلای سرت اورده
●این حرفارو ول کن غذامونو بده دیگه،فقط اگه غذا خوب نباشه..میدم نوه ی عزیزم یه اواداکاوادا بزنه
وقتی ماروولو داشت غذارو به سمت دهنش میبرد پاهای ایرین از شدت لرزیدن درد گرفته بود
و بانو مروپ در کل وقتی که داشت سوپو میخورد با دل چرکین به ایرین نگه میکرد
●واست ببینم...این خیلی خوشمزس اصن عالیه تو باید اشپزخصوصی من باشید اون فرم بیارید پر کنه
_نه نه میو میو خب خیلی خوشحالم که از غذام خوشتون اومد خدافظ
و از پنجره ی نیمه باز سمت راست فرار کرد
●این چرا رفت؟ایراد نداره برو یه گربه ی دیگه پیدا کن ولدی




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹
#2
مسابقه ی کوییدیچ تیم هافلپاف و ریونکلا
موضوع:تقلب
اعضای کوییدیچ وارد زمین مسابقه شدن...اعضای تیم هافلپاف ایرین دنهولم ،زاخاریوس اسمیت و ... و اعضای تیم ریونکلا ایلین پرینس و...
-با اینی که گذاشتم تو جاروم به سرعت عقاب میتونه پرواز کنه هعهعهعهعه
+وایسا ببینم !چی... تو داری از قرص های انرژی زای جارو استفاده میکنی
-عوخی گربه کوچولو عصبانی شد..هرهر ...چیکار میخوای بکنی کوچولو موچولو هان؟
+شکایت میکنم
-هع بکن ببینم چیکار میتونی بکنی
شکایتی پذیرفته نیست خانم دنهولم اگر سریع به بازی برنگردید تیم ریونکلا را برنده ی این بازی اعلام میکنم ...این صدای داور بازی بود
+ولی..
ولی بی ولی لطفا سریع به بازی برگردید
+هوفف..ایرین با صدا نفسش داد بیرون.دوباره ایلین همه چیو با پول گرفته بود. تو یه تقلب کاری
-دیگه چیکار کنم هستم دیگه
با سوت بلندی بازی شروع شد
شیلا بروکس.. ببینین چیکار میکنه این بازی کن ..زاخاریوسو با یه حرکت زیرکانه رد میکنه و بلهههه گل
صدا تشویق تیم ریونکلا بلند شد
تعداد گل های تیم ریونکلا همینجوری بالا میرفت تیم کوییدیچ هافلپاف هنوز فقط بیست امتیاز کسب کرده بود
۳۰_۲۰،،۳۵_۳۰،،۴۰_۳۵
+کجاست کجاست کجاستتتت؟؟
_هعی ایرین حرص نخور جوش میزنی..راستی مگه گربه ها جوش میزنن هی هی هی
+خفه شو ایلین
در همین حال که اینو گفت یچیزه طلایی با سرعت نور از بغلش رد شد
+ارع همینه
در همین حال که ایلین داشت حرف های مسخره کنند میگفت گویو دید و حرفاشو قطع کرد..
اون دوتا یه لحظه روبه روی هم بدون هیچ حرفی وایسادن
-خوابشو ببینی بزارم بگیریش
+کور خوندی
و دوتاشون با سرعت نور به سمت توپ شیرجه ور شدن
+ای جاروی لعنتی زور بزن زوررر بزنننننننن
ایرین هر کاری میکرد نمیتونست سریع تر از ایلین جاروشو برونه..همه ی صداها دیوانه وار دور سرش میچرخید..حالا هافلو،حالا ریونو،حالا میزنن یه حرکت خفنو
ایلین داشت توپو میگرفت که یهو جارو از حرکت وایساد و توی هوا برای یک ثانیه معلق ماند
-چه اتفاقی داره میوفته؟؟
و در همین حالا جاروش با سرعت هر چی تمام دنده عقب رفت و ایلین در افق محو شد
و ایرین از فرصت استفاده کرد و جستی زدو توپ گرفت
همه ورزشگاه به صدا درومد
ارععععع..همینههههههه...افرین ایریننننن
نههههههههههههه..چراااا اخه... اخخخخ
و همین شد که هافلپاف با امتیاز 250_251مسابقات برد
همه ی تیم ایرین روی دوششون گرفته بودن و به سمت رختکن میرفتن
ارعع.. افرینننن
+راستی چیشد که جاروی ایاین قاطی کرد؟؟
زاخاریوس گفت :انگار همه چیو نمیشه با پول خرید.. انگار جرج همیشه سر رفاقت با تو حفظ میکنه اون قرص قلابی به ایلین داده بود و ... دیگه بقیشو خودت میدونی
+ارع..ارع ..دیدم و در همون حال از رفاقت با جرج خوشحال بود



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
#3
روزی افتابی بود و ایلین داشت توی حیاط قدم میزد
هعی کمک کمک کنین کمکم کنینننننن
ایلین با سرعت هرچه تمام تر وارد جنگل ممنوعه شد
ایی کمک الان منو میکشه
وقتی به داخل غاری تاریک در جنگل ممنوعه رفت هیمسو دید یه گربه نر خوشگل که ایرین عاشقش بود
تا هیمسو دید با عشوه رفت جلوش و گفت چطوری هیموس
کمکم کن ایرین کمکم کن ممد گربه ممدگربه! تا سه دقیقه دیگه قراره بیاد اینجا منو بکشه
چی؟
ممد گربه شرور ترین گربه بین گربه ها بود که اصلا نباید باهاش درافتاد در افتادن با اون برای گربه ها معنی مرگ حتمی میداد
من کاریش نداشتم فقط دیدم به تیکه گوشت افتاده رو زمین منم که گرسنه بودم خوردمش بعد دیدم ممد گربه بالا سرم وایساده دستامو بست الانم رفته چوبدستی بیارع
تو چیکار کردی؟؟؟
تقصیر خودم نبود واییی نههههههه
خوب خوب ببین کی اینجاست ایرین نفرین شده اومده کمک دوست دزد کوچولوش
چیکار میخوای باهاش بکنی؟
هایی ویویویوی گربه لوساعم واس ما ادم شدن نترس بابا بیا کار تورو خودم درست میکنم بیا ببین غذا شنیدم خوب واسه غذا میمیری
نههههههههههههه توروخدا ایرین گولشو نخور
ایرین که دیگه هیچی نمیشنید فقط به غذا فک میک یه دقیقه یاد حسش به هیموس افتاد ولی صدایی درونش گفت ولش کن بابا پسره ی مو خروسی غذارو بچسب بین عجب گوشتیه اما یاد موقعیتی افتاد که چیکار میکرد که به هیموس نزدیک تر شه پس با خودش گفت نه نه دیگه گول غذاهایی رو که میارن نمیخورم انگار برام عبرت نشده که چقدر بخاطر همین غذا ها صدمه دیدم و بلند داد زد:
اگه یه قدم دیگه بهش نزدیک شی...
وای نه اگه یه قدم دیگه به دوست دزدش نزدیک شم منو با چنگولا چنگ میزنه وای مامانی
نه چنگ نمیزنم این راها قدیمی شده یخورده بروز باش ممد
و چوبدستیه هرماینی رو که کش رفته بود بیرون اورد
ببین اگه نک اون چوبدستیو بیاری نزدیک من خودت میدونی
عععع اینطوریاس مامادراامامادرا(همون اواداکاوادا خودمون به زبون گربه ای)
نههههههههههههه
و ممد گربه افتاد زمین مرد
تو تو منو نجات تتت دادی یو هو تو منو نجات دادی ممنونم ایرین نیگا حالا که دختر شجاعی هستی فردا ساعت ۷ تو هاگزمید میبینمت(و در همین حال موهاشو عشوه گرانه بالا میداد)
اوه باشع حتما
کجپا کجپا کجایی بدو بیا
اوو اون صاحابمه من باید برم پس میبینمت
و با ارامش کامل و در نهایت ریلکسی به سمت هرمیون رفت و فک کرد که برای فردا چی بپوشه



پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
#4
ایرین دنهولم ملقب به کج پا قاضی مورد تایید جماعت جادوگری وارد میشود
رد میشود
رد میشود
رد میشود
همه تعظیم بالا بلندی میکنند
+میوووو
-عالیجناب میگن بنشینین
+میو میو
-عالیجناب میگن متهم را بیاورید
نه نه من بیگناهم نه نه اینکارو با من نکنین
هیس ساکت شو
+میو میو
-عالیجناب میگن پرونده را بخوانین
نام پیستا نه ببخشین پیتزا
جراعم: عاشق کردن ملت جادوگر،مدهوش کننده،بسیار خوشمزه اخرین جرم و بدترین جرم چاق کننده
هیییییی صدای جمعیتی بود که با گقتن اخرین جمله بلند شد
ایرین با صدایی اهسته گفت:
+میوووو
-عالیجناب میگویند به به
+میوووووووووووووووووووووووووووووو
ایرین انقدر محکم به سر مترجمش کوبید که از دماغ مترجم خون امد
-عالیجناب میگویند خاک تو سرت همه چیو که نباید ترجمه کنی
+میو
عالیجناب بخدا من بیگناهم. ایناهم تقصیر اشپز و سازندمه
خفه شو خوشمزه ی کثیف
این صدا صدای یکی از حضار توی جلسه بود
+میو میو میو میو میو میوووو
-عالیجناب میفرمایند طبق قانون ۱۲۳ کتاب جادوگران سفلا حکم غذا های چاق کننده اعدامه
ایشون افزودند که متاسفم من کاری نمیتونم بکنم
نهههه نههههههههههههه
-میو میو میو میو میو میو مو
+عالیجناب فرمودند که از اونجایی که من قاضی جلسه هستم من مشخص میکنم که اعدام چگونه انجام بشه ایشون گفتند ایشون به خورده شدن توسط من محکومند
اما عالیجناب پروفسور گفتن باید مجازات جادویی باشه
+اوه میو میو نیو میو
-عالیجناب گفتن اوه یادمان نبود اما ایرادی ندارع
+میو میو میو مادامرامادامرا
و پیتزا مرد
-عالیجناب گفتن با عشق اواداکاوادا
+میو میو میو میو
-عالیجناب گفتن حالا همه بیرون وقت خوردنه
دادگاه خالی شد ایلین به حال معمولی تغییر شکل داد و تمام پیتزا رو خورد



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
#5
تکالیف:

1. یک جانور رو انتخاب کنین و توضیح بدین که چطور می‌شه نوع جانورنماش رو از واقعیش تشخیص داد. (5 امتیاز)مثلا همین ریتا اسکیتر خودمون هرمیون از رفتارش که شبیه سوسک ها نبود و اینکه قیافه ی سوسک با قیافه ی بقیه سوسک ها یکی نبود و بیشتر شبیه به ریتا بود فهمید این سوسکه همون ریتاست
2. فرض کنین به شما حق انتخاب دادن که یک جانور رو به میل خودتون برای جانورنما شدن انتخاب کنین. چه جانوری رو انتخاب می‌کنین؟ چرا؟ (4 امتیاز)گربه:چون هیچ وقت هیشکی کاری بهش نداره تازه نازشم میکنن گوگولیم صداش میزنن و هیچ کاری نمیکنه جز لم دادن تازه بهش غذای میدن و یکی دیگه از دلیلاش اینکه سریعه
3. دوست داشتین جانورنما بشین؟ چه آره و چه نه، دلیلش رو بگین. (1 امتیاز)اره چون خوبه که ادم توانایی های زیادی داشته باشه و بتونه بجز توانایی بدن انسان از توانایی بدن بقیه جانوران استفاده کنه و درمواقع لزوم که خیلی بدرد میخوره برای استتار




ازتون می‌خوام که بگین "چرا و با چه هدفی" انتخاب شما اون جانوره. مثلا ریتا اسکیتر سوسک بود و می‌تونست هرجا که می‌خواد بدون جلب توجه بره و اطلاعات جمع کنه. من بالا توضیح دادم



پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹
#6
من از اسپکتو پاترونوس استفاده میکردم که بفهمم بلاخره این سپر مدافعم چه حیوونیه
هزار دفعه تست دادم هر دفعه یکچیزی دراومده
اگرم یه ورد بود که درجا میبردم هاگوارتز که چاکرشم بودم



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹
#7
نام:آیرین دنهولم(کج پا گربه ی هرمیون)
جنسیت:زن
چوبدستی:چوب درخت گردو با مغزی موی تکشاخ
توانایی های خاص:دوئل بسیار قوی،جانور نما بودن،جستجوگر عالی،ارتباط بر قرار کردن با حیوانات دیگر(که توی هری پاتر و زندانی ازکابان از اون راه توانست با سریوس رفیق شود)موفق در درسها،شجاعت زیاد،پول زیاد به دلیل اینکه پدرش مقام بالایی در وزارتخانه داشت و پول زیادی برای او به ارث گذاشت
جارو:پاک جاروی۹۹۰،آذرخش
سپر مدافع:گربه
نژاد:دورگه
گروه:هافلپاف
داستان زندگی:
در یتیمخانه بزرگ شد. بخاطر اینکه پدر و مادرش توسط یک مشنگ کشته شدند.پدرش اصیل و مادرش مشنگ بود.بخاطرجسه ی نحیف و پای کجش او را مورد تمسخر قرار میدادند.
یک روز از دست تمسخر های بچه ها ناراحت شده بود و به انباری یتیمخانه رفت و همانجا بود که البوس دامبلدور با او ملاقات کرد و زندگی جادویی را برایش بازگو کرد. او که هرکاری میکرد که از ان جهنم دربرود قبول کرد و با دامبلدور همراه شد.وقتی به مدرسه رفت در درسهایش بسیار موفق بود او در یک تاریخ با لرد ولدمورت متولد شده بود و با او در یک یتیمخانه بزرگ شده بود.و از همان اول به نقشه ی شرور او پی برد ولی هیچکس حرف اورا باورنمیکرد تا یکشب که به دنبال ولدمورت رفته بود توسط او طلسم شد که برای همیشه به شکل یه گربه بماند و فقط در نیمه های شب به شکل ادم دربیاید که او را در جنگل پیدا کردند و برای فروش گذاشتند و وقتی هرمیون به انجا امد او را خرید. و یک روز چوبدستی هرمیون را برداشت و طلسم خود را شکست ولی بعد ان طلسم او تبدیل به یک جانور نما شد


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۸ ۱۷:۵۵:۵۵


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹
#8
سیلامم😁
خوب من خودم اولویت هام گریفیندور و هافلپافه
اهل ماجراجویی ام😎
سخت کوشم و برای رسیدن به هدفم نهایت سعیمو میکنم🐼😎
دوست دارم تا جایی که میتونم به دیگران کمک کنم
مهربونم😌
دوست ندارم از من زیاد کینه داشته باشن😇
از ادمای مغرور و دروغگو و خودشیفته متنفرم😠
دوست دارم یکار بکنم که همه بخند و باهام حال کنن😌😌
ولی فکر کنم هافلپاف بیشتر بهم میخوره ولی بازم انتخاب با شماست😛☺


----

هافلپاف

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۷ ۱۴:۱۹:۵۸


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹
#9
اسنیپ در اینه ی نفاق انگیز:
_______________________________________________
ارام به سمت دفتر دامبلدور حرکت میکرد.صدای تلپ تلپ ارام پاهایش در راهروی طونل مانند میپیچید
به کوییرل فکر میکرد. چقدر مشکوک!یعنی الان چیکارمیکرد؟یعنی الان خوابیده بود یا مثل یک خفاش شب را بیدار میماند که برای کارهای خبیثش نقشه بکشد؟
فکرش به پسره هم بود
ایا امروز با او زیاد تند صحبت نکرده بود؟نه نه نباید
مثل گربه های ناناز مامانی لوس با او برخورد میکرد شاید بقیه فکر میکردن که او بین هری و بقیه فرق میدارد بخاطر.....
نه نباید به اون موضوع فکر میکرد و گرنه عضلات منقبض میشد و چانه اش شروع به لرزش میکرد نباید کسی باز او را میدید مخصوصا دامبلدور اما حالا که به
فکراو افتاده بود نمیتوانست بهش فکر نکند
به چشم های سبزش
موهای قهوه ای روشنش
صورت زیبا و بدون لکش
نه نه بسه دیگه .... اون رفته....چرا نمیتونی باور کنی اون تورو دوست نداشتتتتت
او لحظه ای ایست کرد باور نمیشد که دارد سر خودش داد میکشد دارد با خود حرف میزند ناگهان خود را در راهروی دستشویی دختران یافت
انقدر فکر او مغزش را درگیر کرده بود که راه را اشتباه امده بود
برای یک لحظه از عظمت و پیچ در پیچ بودن راهروهای هاگوارتز به رنج امد
تمام راه به دنبال راه هایی میگشت تا فکر اورا از مغزش دراور ولی اینکار نشدنی بودخداخدا میکرد که زود تر به دفتر دامبلدور برسد
لحظه ای بعد خود را جلوی مجسمه ای یافت که با گفتن کلمه ی رمز میتوانست به دفتر او برسد بدون مقدمه گفت "آبنبات لیمویی"ولی صدایی ازش درنیومد احساس کرد بغز گلویش را حسابی گرفته است
صدایش را صاف کرد
به خود گفت الان نه حداقل الان نه وبعد با صدایی رسا بلند گفت"آبنبات لیمویی"مجسمه چرخید او سوار شد و مجسمه شروع به بالا رفتن کرد
برای اولین بارم که شد بود بدنش به میل او عمل کرده بود
تق تق
-بیا تو
+سلام جناب رییس کاری با من داشتین؟
-اوه سوروس تویی کل شب منتظر بودم که بیای چرا اینقدر دیر؟
سوروس لبخند تلخی تحویل به دامبلدور داد
-اوووو حالا ایردی نداره خوب بریم سراغ اصل ماجرا
من گفتم بیای اینجا که کار ایینه ی نفاق انگیز را تموم کنی نه که از بین ببریش فقط میخوام به جایی ببریش که هیچکدوم از دانش اموز نتونن پیداش کنن اخه همین چند روز پیش یکی از دانش اموزارو شیفته ی خودش کرده بود
+حتما همون هری پاتر معروف
-اوه سوروس تو خیلی باهوشی ولی خوب بهتره که رفتارت با اون پسر بچه ملایم تر کنی میدونی که چی میگم یعنی اون پسر خیلی تو این سال ها رنج و سختی کشیده میدونی که....
+جناب رئیس من قبلا درمورد این موضوع با شما گفتگو کردم فکر کنم یادتون بیاید که گفتم من رفتارمناسبی با اون پسر دارم و اگر هنوزم ناراحت شده و یا مثل بچه های مامانی اومده پیش شما و گله ی منو کرده باید بگم که این نشونه ی رفتار بد نیست نشونه ی لوس بودن است نشونه ی اینه که دوست داره فقط همه ی توجه ها برای اون باشه من.....
-اوه سوروس فک کنم توی این موضوع نظر های بسیار مختلفی داریم و بهتره که بعدا درمورد بحث و جدال داشته باشیم چون الان خیلی دیر و کار هم باید زودتر تموم شه نمیخوام هیچکدوم از دانش اموز متوجه این موضوع بشن خب تو میتونی برای جابجا کردن ایینه از ورد های مختلفی استفاده کنی مثل....
+جناب رئیس من که دانش اموز شما نیستم که ندونم باید چه کار کنم چه کار نکنم
-سوروس ایا از حرف من ناراحت شدی؟
+نه نه جناب رئیس هرکسی از هر طرفی هر کار و حرفی که خواسته زده و حرف شما برای من مثل قربون صدقه بود همین که این سوال از من پرسید باید سپاسگزار شما باشم
-سوروس....
+ببخشید که حرفت را قطع میکنم جناب رییس ولی طبق گفته ی شما باید زودتر کارو انجام بدم
-اوو باشه ....موفق باشی
اسنیپ لبخند بی رمق و مصنوعی به او زد و از در بیرون رفت
فکرش اشوب بود چرا اینقدر به اون پسر اهمیت میده؟ چرا همیشه به یک دلیلی اونو به دفتر خودش می‌کشونه؟ایا حرفی داره که میخواد بگه؟ایا منتظر یه موقع خوب که به من بگه؟ چرا واینیسادم که حرف هاشو گوش کنم
تمام راه سوال های بیجوابی از ذهنش رد میشد
چند دقیقه بعد خود را جلوی ایینه دید سعی کرد به ایینه نگاه نکند زیرا حوصله ی خیال های محالی که به ذهنش میاورد را نداشت
"میمپلیوس"
آیینه به سمت بالا حرکت کرد و در هوا معلق شد و به فرمان چوبدستی اسنیپ دراومده بود
او تصمیم گرفت بود که ایینه را به داخلی ترین سالن هاگوارتز ببرد
در تمام طول راه پشتش به سمت ایینه بود
بالاخره به انجا رسید سالن تاریک و سرد بود
ایینه را زمین گذاشت و زیر لب زمزمه کرد "لوموس" نور خفیفی از توی چوبدستی بیرون امد میخواست برود که صورت او را دید
خودش بود
صورتی بی لک و بی نقصش
چشم های سبز کهربایی اش
لبخند زیبایش
موهای قهوه ای کم رنگش
او لی لی بود که داشت برایش دست تکون میداد
نه نه اینا واقعی نیستند همش فکر و خیاله همش رویاهای محال اما تا میخواست پایش را تکان دهد حس کرد نیرویی پایش را به زمین چسبانده بود مانند اهن روبا
نه نه نهههههههه
سرش شروع به درد کرد حس کرد دیگه نمیتونه خوشحال باشه اصلا بعد اون دیگه روز خوش نداشت انگار یک دیوانه ساز به صورت نامرئی اونجا بود اما معلوم بود که در انوقت شب هیچ دیوانه سازی در هاگوارتز چرخ نمیزند
-سوروس
این صدای دامبلدور بود
-میدونستم میدونستم که فریب این آیینه دامن تورا هم میگیره
سوروس عشق چیزی نیست که بشه از کسی گرفت یا به کسی داد اون عاشق یکی دیگه بود
حالا که اون رفت زندگیتو تباه نکن زندگی هنوز زیبایی های خودشو داره....
+نه نه اشتباه نکنین بعد اون دیگه همه چیز برای من تموم شد شاید اون رفته باشه اما هنوز توی قلب منه ملکه ی قلب منه وجوده منه هیچکس نمیتونه این احساس را ازم بگیره هیچکس
ارام پاشد تموم راه فکرش پیش او بود دیگه هیچ فکر و زکری نمیتوانست جای فکر کردن به او را در ان لحظه برای او بگیره اون صحنه ی غم انگیز یادش افتاد لحظه ای که جلوی خونه ی درب داغونش بود
لحظه ای که بدن بی جون جیمز را روی زمین دید
لحظه ای که😢😢دست سردش را دور کردن سرد و بی حس لیلی گذاشت لحظه ی گریه کردن هری ....
قطره اشک بسیار سرد از روی گونه های شلش داشت به سمت پایین می امد
دیگه نمیتوانست جلوی گریه اش را بگیرد
او همیشه ملکه ی قلبه منه سوروس این را گفت و به ارامی و ریلکسی راهش را ادامه داد بعضی وقت ها فکر کردن به او باعث ارامش میشد
راهرو هارا یکی یکی از بعد هم رد میکرد و به دفترش رسید
اون هیچ وقت از توی وجود من نمیره هیچوقت و در را پشت سرش بست
راهرو ها ساکت شدند
دیگه صدای قدم زدن نمیام خدا میدونه که چقدر اسمیپ هری را دوست داشت اما از اول ورود هری به مدرسه با خود احد بسته بود که هیچوقت به او این راز را نگوید تا دم مرگش هیچ وقت

------
پاسخ:

سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

توصیفاتت از احساسات شخصیت ها، افکار و فضای مکانی که توش قرار دارند رو خیلی دوست داشتم.

درگیری فکری اسنیپ و احساسات متناقضش در برابر "پاتری که پسر لیلی هست" رو به زیبایی توصیف کردی.

ولی چندتا نکته مهم وجود داره.

نقل قول:

سوروس لبخند تلخی تحویل به دامبلدور داد
-اوووو حالا ایردی نداره خوب بریم سراغ اصل ماجرا
من گفتم بیای اینجا که کار ایینه ی نفاق انگیز را تموم کنی نه که از بین ببریش فقط میخوام به جایی ببریش که هیچکدوم از دانش اموز نتونن پیداش کنن اخه همین چند روز پیش یکی از دانش اموزارو شیفته ی خودش کرده بود

یه نوشته هر چقدرم که دارای توصیفات خوبی باشه وقتی علائم نگارشی نداره نمیتونه به شیوه صحیح توسط دیگران خونده بشه. این درست خونده نشدن خواننده رو خیلی جاها گیج می کنه. باعث میشه برگرده و دوباره جملات رو بخونه تا ببینه جایی که براش مبهم مونده دقیقا چه اتفاقی افتاده و این برگشت اصلا خوب نیست. تمرکزش رو از بین می بره.

در واقع این علائم نگارشی نذاشتن ها مثل اینه که با دست خودت ارتباط خواننده رو با نوشته ت قطع کنی و باعث بشی که بخاطر این عدم ارتباط نتونه پستت رو دنبال کنه. پس لطفا رعایتشون کن. با ویرگول"،" و نقطه "." و بقیه علائم نگارشی آشتی کن!

"سوروس لبخند تلخی تحویل دامبلدور داد.

-اوووو حالا ایرادی نداره. خب بریم سراغ اصل ماجرا...من گفتم بیای اینجا که کار آینه ی نفاق انگیز رو تموم کنی. نه که از بین ببریش...فقط میخوام به جایی ببریش که هیچکدوم از دانش آموزا نتونن پیداش کنن، آخه همین چند روز پیش یکی از دانش آموزا رو شیفته ی خودش کرده بود!"


و یه اشکال خیلی خیلی مهم دیگه هم اینه که لحن پستت اصلا یک دست نیست. توی یه جمله هم کلمات محاوره ای استفاده می کنی و هم کلمات ادبی. این باعث میشه جملاتت عجیب به نظر برسه.

یه اصل کلی وجود داره...ما موقع توصیف از لحن ادبی استفاده می کنیم، موقع دیالوگ نویسی از لحن محاوره روزمره.

نقل قول:
بدون مقدمه گفت "آبنبات لیمویی"ولی صدایی ازش درنیومد احساس کرد بغز گلویش را حسابی گرفته است

مثلا فعل "نیومد" محاوره ای هست. شکل ادبیش میشه "نیامد".

اشکالات املایی و تایپی هم خیلی زیادن. اشکالات تایپی با دو بار با دقت خوندن قبل از ارسال پست رفع می شن اما اشکالات املایی نیاز به مطالعه بیشتر و تمرین و تکرار شکل درست کلمات دارند.

اشکالات املایی که دیدم رو میگم تا بتونی شکل صحیحشون رو تمرین کنی:

تونل بجای طونل، بغض بجای بغز، عهد بجای احد، آهن ربا بجای اهن روبا، ذکر بجای زکر.


موفق باشی.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۶ ۲۳:۲۴:۵۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۶ ۲۳:۲۸:۵۶






ای ام هافلپاف لاور~♡تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.