لرد با صدای وحشتناکی گفت:
- بی شعور ها....نادون ها.....شما ها یه موسسه ی مالی اعتباری رو زدید که سه ماهه ورشکست شده.....مسئول عملیات کدوم سبک مغزی بود؟
بلاتریکس مثل مادر مرده ها یکهو زد زیر گریه و مثل بچه ها گفت:
- ارباب....ببخشید....غلط کردم ایده دادم.....گل خوردم اجرا کردم.....ارباب....ببخشید.....دیگه تکرار نمیشه.
لرد با صدای زیری نعره زد:
- مگه کور بودی ندیدی تابلوی به اون گندگی رو؟مگه ننوشته بود تعاونی اعتبار مو..بـــــوق!مگه نمیدونستی ورشکست شده؟حالا راست راست راه میری و تو چشم من نگاه میکنی و میگی 200تا کم داریم ارباب؟
- ولی ارباب من....
- ارباب و زهر مار مو وزوزی شیرین عقل....خودت تنهایی میری دویست تا از زیر سنگ هم که شده جور میکنی میاری....باید ما از محفلیا ببریم....فهمیدی دختره ی نادون یا بازم توضیح بدم؟
بلا:
در رستوران محفل...سایت آشپزخانهاز آنجایی که طرح هادافماندی رایانه ها باعث شده تا قیمت مواد اولیه بالا رود مسئولان رستوران به این نتیجه رسیدند که برای کسب سود بیشتر ،از مواد ارزانتر استفاده کنند و نیز گروه آشپزهای حرفه ای خود را بیرون کردند و محفلیون علنا کار آشپزی را در دست گرفتند.
دورا با صدای بلند داد زد:
- درومیدا از زیر دیگ پلو بوی سوختگی میاد....چی شده؟
آندرومیدا از آن سوی سالن فریاد زد:
- چی میگی؟چی؟آخرشم بلند نشدی یه دیگ پلو بپزی؟ دختر بزرگ کردم مثلا!...وایسا اومدم.
در سوی دیگر آشپزخانه ریموس و جیغول مشغول صحبت بودند.
جیمز:ریموس...یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟
ریموس:نه عزیزم...به عمو گرگینه اعتماد کن..چی شده؟
جیمز:راسسیتش من داشتم یه کم این خورشته رو تست میکردم دیدم فلفل کم داره...رفتم فلفل دون رو آوردم که بریزم یه کمی شو تو دیگ یهو پرسیوال زنگ زد گفت که من تو بازارم....چی میخوای بخرم؟...منم داشتم بهش میگفتم که حواسم پرت شد و تمام فلفل و درش ریخت تو دیگ و منم بی هوا همش زدم....الان هم دو سه دست چلوخورشت دادیم رفت!
ریموس:یه بار دیگه تکرار کن...فحش!
از داخل سالن صدای فریاد و فتراتی به گوش رسید...آقا و خانومی به ظاهر محترم مشغول بگو مگو بودند.
مرد:عزیزم....خوشگلم...مگه به من گفته بودی؟
زن:آخه نادون...مگه بعد از این دو سال نمیدونی من از بوی قورمه سبزی سرم درد میگیره؟
مرد:م...م...من ...ب...بخدا...تق...تقصیر ندارم....حوا...حواسم نبود...
و در همان لحظه صدای بامبی به گوش رسید و بشقاب آرکوپال به همراه محتویاتش با صورت مرد یکی شد...
آلبوس که پشت دخل نشسته بود با قیافه ای حق به جانب سراغ آنها آمد و گفت:ببخشید خانوم اینجا یه مکان عمومیه...این کارها یعنی چی؟
به محض این که آن زن میخواست جواب آلبوس را بدهد صدای نعره ی دیگری از آن سوی تالار رستوران بلند شد:
- آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی........آتــــــــــــــــــیــــــــــــــش گــــــــــــــــرفـــــــــــــــتم!!!!!!نویل از شدت دستپاچگی با سرعت به سمت کپسول آتش نشانی سالن دوید و.....
فــــــــــــــــــــــــــــــیش!!!!
آلبوس که آبروی رستوران را در خطر دید داد زد:
- ابله یه نوشیدنی خنک بیار...چکار کردی؟؟؟؟
نویل به سمت یخچال رفت تا بجای محتویات کپسول ،یک نوشابه به خورد آن بدبخت دهان سوخته بدهد.
این غذا چرا مو توشه آشپز نفهم؟آندرومیدا به عنوان سر آشپز بیرون دوید تا آن زن را ساکت کند و غذایش را عوض کند که در آن لحظه....
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوش!!!!!
جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!در یک لحظه هرچه زن در رستوران بود از جا پریده و به سمت در خروجی یورش بردند..
داد و بیداد مردهای درون رستوران و جیغ و ویغ زنها در رستوران جهنمی برپا کرده بود که نگو....
.
.
.
پس از تمام داد و بیداد ها و تهدید به شکایت ها و معذرت خواهی های بسیار فردا صبح آن روز سه نفر از مأموران تعزیرات حکومتی و وزارت بهداشت به منظور پلمپ کردن رستوران محفل به آنجا آمدند...
این اتفاقات کمی بودار بود.....
ثروت به دست آمده 13 گالیون می باشد
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۱۴:۴۳:۳۷
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۱۵:۱۹:۵۴
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۲۲:۱۶:۵۵