تصویر شماره 1
توی حیاط سرسرا راه می رفتم
که پروفسور مکگونگال رو دیدم که به سمتم می اومده
من پروفسور مکگونگال رو خیلی دوست داشتم واقعا مهربون بود!!
اومد سمتم و گفت:
پاتر به سمت اتاق پروفسور دامبلدور برو گفتن بهت بگم بری پیششون
هری:چشم پروفسور
پروفسور مکگونگال راهش رو کشید و رفت
هری به سمت اتاق پروفسور دامبلدور رفت
در زد و اجازه خواست که وارد بشه
پروفسور به هری اجازه ورود داد
هری وارد شد و سلام کرد پروفسور هم جواب اونو داد
هری:
کاری با من داشتین پروفسور
دامبلدور: نه کار مهمی نداشتم می خواستم حالت رو بپرسم و یکم گپ بزنیم
اگه کار واجب یا کلاسی داری میتونی بری
هری : نه پروفسور کار واجبی ندارم با کمال میل میمونم چه کاری بهتر از وقت گذروندن با شما
دامبلدور: لطف داری هری تو پسر خیلی خوش قلبی هستی و این مهربونی زیادت رو از مادرت به یادگار داری
راستی هری می خواستم بگم
برای تابستان چیکار می کنی ؟
کجا زندگی می کنی ؟
شنیدم که با خاله ات و شوهر خاله ات رابطه ی خوبی نداری
هری: با پروفسور متاسفانه همینطوره نمیدونم دیگه مجبورم اونجا بمونم
دامبلدور: همه چی درست میشه پسر خیالت راحت
هری : امیدوارم
از زبان هری:
بعد این حرف نزدیک چند ثانیه بینمون سکوت بود که یهو تویه پیشونیم و جایه زخمم احساس درد کردم
دردش از همیشه شدید تر بود
پروفسور که منو دید اومد و کمکم کرد یهو گوشه اتاق یه نفر ظاهر خودش بود ولدمورت یا همون تام ریدل
پروفسور جلوی من ایستاد که آسیب نبینم و خودش با او صحبت می کرد
دامبلدور:
خب تام میبینم که به خونه برگشتی
منتظرت بودم
ولدمورت: ساکت شو
من بر گشتم ولی برای کار مهم
اومدم که هری پاتر رو بکشم و میرم
دامبلدور: من همچین اجازه ای رو به تو نمیدم
ولدمورت: از جلوی اون پسره بیا کنار وگرنه جفتتونو باهم می کشم
دامبلدور چوبدستیشو در آورد و به سمت ولدمورت گرفت
ولدمورت هم چوبدستیشو در آورد
به سمت هم افسون پرتاب می کردن ولی کسی موفق به شکست دادن دیگری نمیشد
ولدمورت با صدای خیلی بلند گفت: آخرین اخطار رو بهت میدم هری رو به من بده و خودتو نجات بده
دامبلدور: مگه اینکه خوابشو ببینی
بعد دوباره به سمت هم افسون پرتاب می کردن
ولی کسی نمیتوست برنده این نبرد باشه
ولی پروفسور دامبلدور بخاطر چوبدستی بهتری که داشت
کم کم داشت به ولدمورت آسیب میزد ولدمورت که متوجه این قضیه شد فرار کرد
وایی خداروشکر
دامبلدور: نترس هری نترس
چیزی نیست
برای شکست دادن اون نیاز به شجاعت و جسارت هست که تو داری
مطمئنم تو میتونی اونو شکست بدی
حرف های پروفسور خیلی قشنگ بود روم تاثیر گذاشت
من انتقام پدر و مادرمو از اون میگیرم از ازش نمی ترسم من از اون خیلی قوی تر هستم به من میگن هری پاتر!!
پایان
در پایان داستان بگم که تویه داستان قبلیم نوشته بودین موضوع اصلی رو استفاده نکردم تویه این یکی داستان سعی کردم بیشتر از دعوای پروفسور دامبلدور و ولدمورت
بزارم ولی خب آخه اینجوری داستان جذابیتش کمتر میشه گفتم شاید اینجوری قابل درک تر و قشنگ تر باشه که از بقیه اتفاقات هم بزارم با تشکر
دوباره سلام و ممنون که پست دیگه ای ارسال کردی.
ببین، سوژه ت اینبار واقعا بهتر شد، ولی مشکل ظاهر پستت همچنان هست. دقیقا همون اشکالات رو تکرار کردی. بذار برات یک نمونه بیارم:نقل قول:
توی حیاط سرسرا راه می رفتم
که پروفسور مکگونگال رو دیدم که به سمتم می اومده
من پروفسور مکگونگال رو خیلی دوست داشتم واقعا مهربون بود!!
اومد سمتم و گفت:
پاتر به سمت اتاق پروفسور دامبلدور برو گفتن بهت بگم بری پیششون
هری:چشم پروفسور
پروفسور مکگونگال راهش رو کشید و رفت
هری به سمت اتاق پروفسور دامبلدور رفت
ببین اینجا چندتا اشکال بزرگ داره. اول اینکه جمله رو وسطش ول کردی رفتی خط بعد. دوم اینکه هیچ گونه علامت نگارشی ای استفاده نکردی، مثل نقطه و ویرگول و امثالهم، سوم اینکه... چرا یهو از اول شخص فاعل جمله شده هری؟
اگه اولش نوشتی پروفسور مک گونگال به سمت "من" اومد، دیگه بعدش نباید طبیعتا بنویسی هری رفت پیش دامبلدور!
به هر صورت، حالت درست این پاراگراف به این شکله:توی حیاط سرسرا راه می رفتم که پروفسور مکگونگال رو دیدم که به سمتم می اومد. من پروفسور مکگونگال رو خیلی دوست داشتف واقعا مهربون بود!
اومد سمتم و گفت:
- پاتر، به سمت اتاق پروفسور دامبلدور برو. گفتن بهت بگم بری پیششون.
من:
- چشم پروفسور.
پروفسور مکگونگال راهش رو کشید و رفت. من به سمت اتاق پروفسور دامبلدور رفتم.ببین... یه درخواست بزرگی ازت دارم. همین پست رو، سوژه ش که خب واقعا خوبه. لطفا ظاهرش رو طبق چیزهایی که گفتم اصلاح کن. نه فقط این یه تیکه که من اصلاح کردم. بلکه بقیه پست تا آخرش رو اصلاح کن و دوباره ارسال کن تا بتونم تاییدت کنم.
فعلا تایید نشد، و منتظر پست بعدیت هستم.