موضوع جدید:
من کلا خیلی حال میکنم که اسم خود را در روزنامه تماشا میکنم.کلا بسیار خوش میباشد.این عکس من را اگر در قزوین ببینند بسیار خوشحال میشوند.میگویم استر.تو نظرت در مورد این عکس چیست؟
_ چی بگم والا.بنظر من این عکس رو باید در قزوین نشان داد.
_ آدم از دیدن این همه چیزهای خوب و قشنگ نیاز شدیدی به رفتن به مرلینگاه پیدا میکند. من میرم یکم با مرلین دردودل کنم.تو هم میای؟
_ :no:
باشه پس خودم تنها میرم.البته سلام تو رو هم به مرلین میرسونم.
از روی صتدلی بلند شد و یک نگاه دیگر به روزنامه کرد.عنوانش رو برای صدمین بار خواند:
کالین کروی،وزیر مردمی.
دوباره نگاهی به عکس انداخت.اشک شادی در چشمانش جمع شد.و به سمت مرلینگاه راه افتاد ولی بعد دوباره برگشت
_ این روزنامه رو هم باخودم میبرم.فکر کنم عاشق شدم استر.
استر:
باشه کالین.ببر.هر کار میکنی فقط این رو از جلو چشم من ببر.
در راه روهای وزارت خانه پرواز کنان به سوی مرلینگاه میرفت.روزنامه را در جلوی چشمانش قرار داده و هر دقیقه هزاران بوسه بر روزنامه میزد.
_ روزنامه جان.ما رسیدیم.به مرلینگاه.الاهی که صدسال باهم اون تو بمونیم.
روزنامه:
(
)
سه ساعت بعد
استر که با زره بین به دنبال کالین میگشت به در مرلینگاه رسید.
تق تق تق
_ اهمممم
_ کالین اون تویی؟
_ اهمممم
_هوششش اون تویی
آره این توم.
_ چرا بیرون نمیای؟؟اون تو گیر کردی؟
_ من گیر نکردم...روزنامم گیر کرده
استر
خب حالا بیا بیرون.
_ من تا روزنامم بیرون نیاد بیرون نمیام.
______________________فردای آن روز پیام امروز:HAMMER:______
وزیر گم شد