هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بارتی به محض اینکه مری را با نگاهی مادرانه دید ، دست و پایش شل و شد و وا رفت و از درون طناب ها بیرون آمد و به سمت مری حمله ور شد ... و بالاخره او را در آغوش کشید !

آن دو همدیگر را در آغوش گرفته بودند و دامبلدور بدون رعایت کردن مپی رایت مثل لرد ولدمورت به صورت خندید و از اتاق بیرون رفت .


ساعتها به سرعت از پی یکدیگر می گذشتند و جیمز سیریوس هنوز توی حمام بود و دامبل هم مثل لرد می خندید و مری و بارتی هم مشغول بازی کردن با هم بودند که ناگهان بارتی رو به مری گفت :
- مامانی من هر چی به بابایی گفتم زن می خوام به حرفم گوش نکرد . نه یویوی جیمز سیریوسو واسم می گیره ، نه زن می گیره ، نه مامان درست و حسابی می گیره . هیچی نمی گیره . من زن می خوام !
- کیو می خوای عزیزم ؟
- من ؟ من گابریلو می خوام .

مری :

- ها ؟ نباید بخوام ؟ ببخشید ...

و به سرعت قیافه ای ناراحت و محزون به خود گرفت و از روی پای مری بلند شد و به سمت در رفت . مری هم که نمی توانست با همچین خواسته ای موافقت کند سر جایش نشست و بارتی از اتاق خارج شد و چشمش به دامبل افتاد که کنار در خوابش برده بود .
به سرعت دستش را به سمت ریش های دامبل برد و آنها را کشید و چندی از آنها کنده شدند . دامبل نیز که از خواب پریده بود با چوبدستیش روی دست بارتی می کوبید .

- عمو دامبل . چرا منو می زنی ؟
- چونکه تو شلوغی کردی و باید تنبیه بشی !
- چرا ریشات کنده شد ؟
- چونکه ریش باید کنده بشه !
- چرا من بابام واسم زن نمی گیره ؟
- چونکه هیشکی بهت زن نمی ده


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۲۱:۱۱:۰۱


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
بارتی :اوم...اوم...کلیک کلیک...(صدای تکان خوردن و جنگولک بازی با دهان بسته)

-خفه شو دیگه...

جیمز سیریوس به حالت جلو رفت و مقابل بارتی ایستاد.سپس دستش را در جیبش کرد و یویوی افسانه ای اش را در آورد و چند حرکت ژانگولری با یویویش رفت.

-حالااینو ببین... این حرکت هلیکوپتری رو از مسابقات مشنگی بسکتبال and 1 یاد گرفتم...آها...فیش فیش...روم ...روم روم روم....

جیمز سیریوس یویویش رابه طرز گولاخانه ای همانند توپ بسکتبال دور گردن دست و پا و کمر و نوک انگشت و ... چرخاند و چسب دهان بارتی را کند.

-اوق...شرررررر.

بارتی روی صورت جیمزسیریوس استفراغ کرد و کل هیکلش را زیر سوال برد.

-حالم از خودتو اون یویوتو هر چی مشنگ و حرکات مشنگیه بهم میخوره . بیا همینو می خواستی ؟ حالا باز کلاس یویو بیا برای ما.حالا باید بری حموم.

جیمز : همچین بزنم...

مری باود فریادی زد و در حالیکه از تماس با هیکل به کثافت کشیده شده ی جیمز سیریوس امتنا میکرد او را به کناری کشید و زیر لب گفت:

-هی...حواستو جمع کن نباید یک مو از سر این کم بشه...مگه نه اسمشو نبر هممونو بوق میکنه.

جیمز:ولمون کن بینیم باو...صد رحمت به بابای خودم که یک هزارم جرئتشو شما ندارین. سپس به سمت حمام حرکت کرد.

در همین حین دامبل جلو آمد و مری را کنار کشید ویک نگاه به بارتی که در حال تف کردن ادامه ی استفراغش بود کرد سپس آرام به مری گفت:

-تا وختی این اینجاست مادر امانیم... به محض اینکه اینو پس بدیم اسمشو نبر کلکمونو میکنه. من فکر میکنم باید یک کاری کنیم که خودش بخواد اینجا بمونه .

-خوب منظور؟

دامبل: خوب معلومه دیگه باید ببینیم این از چی خوشش میاد،



- شاید یک مادر.

مری باود لحظه ای با ترحم به بارتی نگاه کرد ...


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۱۶:۳۸:۰۰

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد :نـــــــــــــــــــــــــــــــه.نباید اینطور میشد...نــــــــه! یعنی چیزه اررره تصویر کوچک شده

ملت اسلیترین :!!!

فنریر با تعجب گفت : ولی ارباب دامبل و عله اونو بردن تا شما دیگه نتونین بمب اوادا بزنین.این یعنی این که ما هیچ وقت نمی تونین بمب اوادا بزنین.

لرد نگاه غضبناک و سردی به فنریر انداخت .سپس با سردی پاسخ داد :
_ شما نمی تونین.من که می تونم! درضمن بارتی تو این مدتی که اونجاست می تونه بفهمه نقشه های اونا چیه! بعدشم ..بارتی نشد یکی دیگه! شما نمی خواد نگران باشید.کروشیو درضمن!

بلاتریکس نفس راحتی کشید و در حالی که سعی می کرد نارسیسا را متوجه خود کند گفت :
_ارباب درست می گن.همانطور که همیشه درست می گن.چون ایشون سیاهترین و بهترین و قدرمتند ترین و ...جادوگر قرن هستند و همچنین ... تصویر کوچک شده

لرد نگاه تندی به بلا انداخت.سپس در حالی که انتونین را با نگاه به خود نزدیک می کردگفت :
_فعلا در حال حاضر ما بمبی نمی فرستیم احمق ! وقتش که بشه بارتی خودش برمیگرده. کروشیــــو دراکو.تو هنوز اون قدر بزرگ نشدی که به ارباب اون طوری نگاه می کنی.نارسیسا بچتو جمع کن.

نارسیسا با تندی به دراکو نگاه کرد و در حالی که سعی می کرد پیراهن بلندش را جمع کند گفت :مای لرد! ممکنه بارتی به شما خیانت کنه؟ البته از قلب پاکی که اون داره این بعیده.ولی همیشه احتمالات رو باید در نظر گرفت.بعدم بهتر نیست که اونو برگردونیم و یک پسر بچه که هم از خاندان اصیلی باشه و هم لیاقت و شجاعت بیشتری داشته باشه بفرستیم؟

سپس نگاه خاصی به دراکو انداخت و ساکت شد .دراکو با وحشت اب دهانش را قورت داد و زیر لب ناسزایی گفت .

بلاتریکس بی توجه به چهره ی بهت زده ی انتونین و فنریر گفت :
_ولی به نظر من که بهش می خوره .اون همیشه دنبال یک مامان بوده نه بابا..درضمن ممکنه بهش یک یویو بدن ساکتش کنن.ارباب اگه بارتی به ما خیانت کنه چی؟ پناه بر سالازار کبیر!

لرد با خونسردی به چهره ی نارسیسا نگریست کهبا نگرانی به خواهرش خیره شده بود.سپس با لحنی سرد و بی تفاوت گفت :
_برای من فرقی نمی کنه.بارتی هرکسی که بهش شوکولات بده میگیره..ولی جرات خیانت به منو نداره .اینو تو سرت فرو کن بلا! چند ساله که مرگخوار منی و این چیزارو نمی فهمی؟ تصویر کوچک شده

کمی انور تر...محفل ققنوس :

بارتی در حالی که سعی می کرد طناب هایی که دستان و پاهایش را قفل کرده بود باز کند گفت :
_شما چرا این طناب هارو به پای من پستید ؟

مری پوزخندی زد و شومینه را روشن کرد.سپس عینکش را به چشم زد و گفت :
_ چوون تو رو اسیر کنیم بارتی
بارتی _شما چرا می خواین منو اسیر کنین؟
مری _چون می خوایم اسمشو نبر به خاطر تو بمب اوادا رها نکنه بارتی!
_خب که چی بشه؟
_ خب به خاطر این که ما نترکیم بارتی.چون ما می ترسیم از ارباب تو بارتی
_ببینم چرا ریش تو درازه پیرمرد؟
دامبل _ چوون هیچ وقت اونو کوتاه نمی کنم بارتی
_چرا کوتاش نمی کنی؟ قیچی نداری؟
_ چووون هری اینطوری بیشتر دوست داره بارتی
_چرا جیمز یویو داره من ندارم؟
_چوون جیمز یویوشو تو اشغالا پیدا کرده بارتی
_ تصویر کوچک شده

مری باود با عصبانیت چسبی به دهان بارتی زد و به طرف جیمز رفت و چیزی را در گوشش زمزمه کرد.برق شیطنت در چشمان جیمز درخشید و دست در جیبش کرد و یویویش را لمس کرد تا انرژی بگیرد.
بارتی : چیرچرا...چب شدیت نه دشنم؟(چرا چسب زدید به دهنم؟)

مری باود با عصبانیت فریاد زد :تا خفه شی بارتی


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۹ ۱۴:۳۷:۴۸
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۹ ۱۴:۴۴:۱۱

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۸:۰۹ شنبه ۹ آذر ۱۳۸۷

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
منشی : آتش.

ملت مرگخورا چشمانشان را بستند، و در انتظار انفجار بزرگ بودند، حتی بلا انگشتانش را در گوشش گذاشته بود. بعد از 10 ثانیه...

- چی شد پس چرا عمل نکرد.

منشی دستگاه اعلام کرد: به علت خرابی در دستگاه عمل پرتاب راکت اوادا لغو شد. شمارش برای پرتاب از نو شروع میشه.

ولدی: نه فعلا تا وقتی بارتی پیدا نشه راکت رو پرتاب نمی کنیم.

ولدی گفت: خوب بارتی کوچولوی من کجاست؟!

هیچ کس حرفی نزد و سکوت تالار رو فرا گرفته بود. آنتونی و فنریر دست و پایشان می لرزید و توجه ملت رو به خودشون جلب کرده بود.

ولدی: چیه آنتونی، فنریر چرا می لرزید، کروشیو!!

آنتونی که از درد به خود می پیچید گفت: دامبی ارباب، دامبی

ولدی: دامبی چی؟

- دامبی و رو عله بارتی رو بردند...

ولدی از عصبانیت یه کروشیو بزرگ به سمت همه فرستاد و بلند داد زد نه..................................


من برگشتم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۸ آذر ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
-هی فنریر جای زخم من میسوزه سریع کلکشو بکن باید برگردیم .

فنریر : یک گاز دیگه مونده....آها بریم....لحظه ای شعله هایی سبز رنگ آنتونین و فنریر را در برگرفت و هر دو با هم ناپدید شدند.

(تالار اسلی)

همه ساکت نشسته بودند و هر لحظه یک مرگخوار از غیب ظاهر میشد وسعی می کرد از زدحام جمعیت بگذرد تا بتواند از ماجرا سر در بیاورد.

آنتونین: چه خبره؟

فنریر در حالی که این طرف و آنطرف رو نگاه می کرد گفت:

-شله میدن؟

بلالا خره آنتونین مرگخوار ماسک داری را کنار زد و به جلوی جمعیت رسید . لرد ولدمورت بر روی مبل تکنفره ی سبز رنگی نشسته بود و و با یک دستش در حال نوازش نجینی بود. بلیز در کنارلرد ایستاده بود و ژست نازیست هارو به خودش گرفته و در حال شرح دستگاه عجیبی بود ....

-امروز روز پر افتخاری میشه...امروز رو به خاطربسپارین ای اصیل زادگان. وقتش رسیده که نژادها اصلاح بشن . هیچ خون فاسدی نباید زنده بمونه.

ملت اسلی:هی...هورا.... یوهو

فنریر که همیشه گشنه بود گفت: پس شله کو؟

آنتونین :هیس بذار ببینیم چی میگه؟

برای اینکه جامعه ی جادوگری شکوفا بشه باید علفهای هرزو از بیخ کند....

ملت اسلی: هی ...دست....سوت...

و با خیال راحت رشد کرد . سالها بعد فرزندان ما به ما افتخار خواهند کرد . هیچ جنگی وجود نخواهد داشت. چون همه اصیل زاده خواهند بود.

لرد ولدمورت سرد و ساکت به نظر می رسید ولی زیر چشمی دنبال بارتی می گشت ، بد جوری نگران او شده بود و به جمعیت حاضر اهمیت نمیداد.

-راکت آوادا در حال بار گذاری..... ....راکت با موفقیت بار گذاری شد(صدای منشی دستگاه)
.

-هی آنتونین ...آخ جون میگم مر حله ی اولش به پایان رسید الانه که شله بدن...

-شمارش معکوس.... (صدای منشی دستگاه)10

-میگم آنتونین مطمئنی شله میدن؟

-9

آنتونین: من که فک نمیکنم؟

-8

نگاه لرد ولدمورت روی فنریر و آنتونین ثابت شد .

-7

-هی فنریر ...آنتونین بارتی رو آوردین؟ من فکر کردم با شماست.

-6

-نه ارباب با ما نیست؟ زحمت کشیدیدن ارباب به چه مناسبت میخواین شله بدین؟

-5

لرد:چی مییگی؟ شله چیه ؟

-4

آنتونین و فنریر آب دهانشان را قرت دادند. ملت مرگخوار ساکت شده بودند و به چهره ی بر افروخته ی لرد نگاه میکردند.

-3

نارسیسا چشمهایش را گرفت و درون بغل لوسیوس شروع به گریه کردن کرد. بلا لحظه ای خواست گریه کند ولی برای اینکه از گولاخی اش کم نشود جلوی خود را گرفت. مورفین سیگارش را زیر پایش لگد کرد و جمله ی (( عژب روژگار نامردیه)) رو زیر لب زمزمه کرد .مورگان غیبش زده بود و مایع زرد رنگی از پاچه ی فنریرجاری شده بود و در حالیکه دندانهایش به هم میخورد با وحشت به لرد نگاه می کرد....

ملت: هیییی....بارتی کوشولو...

-2

لرد ولدمورت: نه.............

-1


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۸ ۱۶:۱۱:۰۳
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۸ ۱۷:۰۹:۴۸

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ جمعه ۸ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خلاصه ای از سوژه فعلی :

بارتی به وسیله ی یک طلسم هرسوالی از هرکی بپرسه اون بدون هیچ محدودیتی باید جواب بده!!

بارتی اونارو طلسم کرده چوون همیشه وقتی از کسی سوال می کرد اونا دست به سرش می کردن.

در این فاصله دامبلدور انیتا رو می فرسته تا لرد رو خر کنه و اینا که بارتی با یک سوال از انیتا جلوی لرد با توجه به طلسم انیتا رو لو می ده .

لرد که الان شکست عشقی خورده وضعیت خوبی نداره و در این وسط بارتی در کافه ای به استراحت می پردازه که هری و دامبلدور اونو اسیر می کنن ..چون بارتی پسر لرده ..فکر می کنن با گروگان گیری می تونن باج گیری کنن و اجازه ندن که لرد بمت اواداکداورا به سمتشون بفرسته.

بارتی الان در اسارت محفلیاس و لرد هنوز از قضیه خبر نداره تنها کسایی که می دونن فنریر و انتونینه که موندن چطوری به لرد بگن!


کروشـــیو!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
_واستا اینجا ببینم.بچه ی تخس بی ادب .

بارتی در حالی که سعی می کرد از پنجره بیرون برود دمپایی اش را از دهانش در اورد و در حلق هری فرو کرد.هری در حالی که سعی می کرد دمپایی را از دهانش در بیاورد ردای بارتی را کشید و بارتی از لبه ی میز روی زمین افتاد.

_چرا اینکارو کردی؟تو حق نداشتی من پسر لردم

هری عینکش را جا به جا کرد و بعد بارتی را کشان کشان به طرف دامبل برد که روی صندلی نشسته و معجون سفیدی را سر می کشید
_ خودشه.من خودم دستگیرش کردم.من پسر برگزیده ام..من !! من.تو هیچ کاری نکردی.مثل همیشه.

دامبلدور پوزخندی زد و گفت :خیلی خب هری خودتو کنترل کن پسر! همین الان میریم به محفل.بارتی تو در اسارت مایی..همه چیز در دست ماست..همه چیز.

زررررررررررررررت(افکت قابلامه خوردن )

ساحره ی گارسونی که لباس سفید صورتی به تن داشت در حالی که لبخند تلخی لبانش را پوشانده بود با قابلامه در سر دامبلدور کوفید
_بشین سر جات حرف نزن! که همه چیز در دست توئه؟پس این همه مدت برای همین منو معطل کردی؟پدرتو در میارم.ریشتو از ته می زنم.پیرمرد شوتی!

دامبلدور در حالی که به ساحره ی گارسون خیره شده بود همزمان به هری نگاه کرد که به او چشم غره می رفت

همان موقع....پیش لرد اینا

_ مرگخوار دور خودم جمع کردم.این از این مفنگی که هرروز تا شب هر شب تا صبح داره چای نبات می خوره.اون از اون نارسیسا که از جلوی ایینه کنده نمیشه یا با موهای کچل پسرش ور می ره.این از این بلا که مدام راه می ره و به انیت چشم غره می ره.اون از اون انی مونی که لنگه کفش تو غذاش در میاد..اون از اون انیت که به عشقم خیانت کرد

لرد با عصبانیت به تصویر کچلی که در ایینه به او خیره شده بود نگاه کرد و ادامه دا د:
_این قدر خونسرد منو نگاه نکن.پیرمرد کچل دروپیت.توکه نمی تونی احساس منو درک کنی.اه چرا ادای منو در میاری.نگاش کن.چرا هرکاری من می کنم می کنی؟کروشیوو..ا..دیدی صورتت تیکه تیکه شد؟ من همیشه بهترینم.حرف منو تکرار نکن.کچل بی خاصیت..کروشیــــو.

صدایی از پشت در لرد را از کروشیو کردن تصویر درون ایینه بازداشت
_ارباب میشه بیام تو؟ببخشید که وقتتون رو میگیرم ولی ماموریتی که دیروز به من واگذار شده بود به بهترین شکل...

لرد با عصبانیت کروشیو دیگری نثار ایینه کرد و گفت :من اجازه دادم که بیای تو؟چیه خشکت زده؟بلا تو تو اتاق من چی کار می کنی؟
_هیچی ارباب می خواستم بگم ماموریتی که دیروز به من واگذار شد به بهترین شکل انجام گرفت.

لرد با خونسردی گفت :کروشیو .از اتاق من برو بیرون...بیــــــرون...
_ولی ارباب من می خواستم بهتون بگم که من همیشه ماموریت هارو به بهترین شکل...
_بیـــــــــــــــــــرون!!! ارباب شکست عشقی خورده.حالش بده !!! بیــــــــــــــــرون!!!

بلا با ناراحتی از اتاق بیرون رفت لرد دقایقی دیگر به ایینه خیره شد و کروشیو دیگری نثار ان کرد.سپس نجینی را نوازش کرد و بار دیگر صدای فریادش در تالار اسلیترین طنین انداخت
_کروشیــــــــو!! بارتی کجایــــــــــــــــیی؟ همین الان می ای پیش ارباب.بارتــــــــــــــی!
سپس با عصبانیت ردایش را پوشید و زیر لب غرید :
_هروقت که لازمش دارم گم و گور میشه.ارباب حوصلش سر رفته نیاز داره یکی سرشو گرم کنه.اه این مرگخوارا کی می خوان بفهمن؟

ساعاتی بعد محفل :
مری باود عینکش را صاف کرد و در حالی که پنجره را باز می کرد گفت :
_ جیمــــزی جیمزی! چرا متوجه نیستی؟ما نمی تونیم همه حرفامون رو جلوی این اسیر بزنیم.اینو بفهم

بارتی جیغ ویغ کنان گفت :شما چه حرفایی رو می خواین از من پنهان کنین؟
_هیچی .به تو ربطی نداره اسیر.تو گروگانی
بارتی(شما الان طلسم شدید مثلا ):شما چه حرفی رو می خواین از من پنهان کنید
_رازای محفلو بارتی .رازای محفلو بارتی
بارتی_ چرا می خواین این کارو بکنین؟رازای محفل چیاس؟
_چون تو اسیری.چون اگه تو ازاد بشی میری به ولدی میگی..بارتی چون تو اسیری..چون اگه تو ازاد بشیمیری به ولد میگی بارتی.

نزدیک تالار اسلیترین :
فنریر در حالی که سعی می کرد جنازه ی مقابل را پاره کند گفت :
_می فهمی چی داری می گی انتونین؟ بارتی الان تو محفله و محفلیا ..قام قام قوم (افکت خوردن جنازه) اونو گروگان گرفتن.من خودم دیدم...
_
_نه خب خودم ندیدم .تدی می گفت!! اگه ارباب بفهمه غوغا میشه.
_اوه من که مطمئنم اون کچل یک گوشه میشینه و میگه بذار اونجا باشه رازای محفلو بفهمه! من میشناسمش اون کچلو


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۶ ۲۰:۱۲:۲۱
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۶ ۲۰:۱۳:۳۶

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
وارد کافه شدند و پریدند رو سر بارتی، بارتی وروجک هم که به این سادگی نمیشه گرفت که رفت لای میزا.

دامبل سرشو برد زیر میز و گفت: بیا بیرون پسر.
بارتی: تو کی هستی؟
دامبل: من بابای خوبم؟!!!
- بارتی (می دونم داری گولم می زنی) تو کی هستی؟
-من اومدم تو رو گروگان بگیرم.
- چرا منو.
- چون تو اسمشونبر رو بابایی صدا کردی.
- چرا ریشات بلنده!؟
- چون کوتاشون نمی کنم.
- اون پسر عینک گردالو کیه؟
- این پسر برگزیدست.
- کی اونو برگزیده؟
- مردم بهش میگن.
- بیا بیرون پسر.

هری از فرصت استفاده می کنه و با تکان دادن چوب جادو یه طناب دور بارتی می پیچه و بارتی و می قاپن و الفرار...........


من برگشتم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
پنج دقیقه بعد از اینکه آنیتا از کافه خارج شد پیرمردی ریش دراز با پسری کله زخمی در پشت بوته های کنار کافه ظاهر شدند.

- ببین پیری! اگه سر کاری باشه من می دونم و تو ها!
- نه به جون مک گون! سرکاری کدومه؟ خود خودشه. به آنیت شاخ نباتم گفتم سرش رو گرم کنه تا ما خودمون رو برسونیم.
- یعنی باور کنم؟ یعنی این یکی دیگه بند پوتین سالازار یا دندون مصنوعی هافلپاف نیست؟ خود خود اسمشونبره؟!
- آره بابا! فکر کن؛ اگه نابودش کنیم عکسمون میره رو کارت های قورباغه شکلاتی! اونوقت کلکسیون کارتامون کامل میشه، می فرستیم کارخونه، برامون پلی استیشن بفرستن!
- کلکسیون تو کامل میشه! من هنوز کارت وندلین شگفت انگیز رو پیدا نکردم.
- عیب نداره! فلیت یکی داره، میگم بده به تو.
- اگه نده چی؟
- اگه نده اخراجش می کنم!
- ایول دامبل! بپر بریم ببینیم، اوضاع از چه قراره.

هری و دامبلدور که در بوته ها استتار کرده بودند، آهسته خود را به کنار پنجره ی کافه رسانده و گوشهایشان را تیز کردند. صدای پسری از داخل کافه شنیده شد:

- بابایی! چرا داری به بمب آوادا فکر می کنی؟
- چون قدرتمندترین سلاح ارتش تاریکیه!
- می خوای باهاش چیکار کنی؟
- می خوام بندازمش رو سر محفلیا! رو سر دامبل! رو سر پاتر! رو سر آنیت! تحقیر عشقی ارباب غیر قابل بخششه!
- کجا داری میری بابایی؟
- نیروگاه اتمی، بارتی! نیروگاه اتمی!

در کافه باز شد و لرد خشمگین، پرواز کنان از کافه دور شد.
هری با اضطراب نگاهی به دامبل که تلیک تلیک می لرزید انداخت:

- این چرا اینقدر شاکی بود؟ چی شده؟
- نمی دونم. قرار بود آنیت قند عسل بابا سرش رو گرم کنه ولی...
- می خواد بمب آوادا بزنه بهمون. چیکار کنیم؟
- من چه می دونم؟ تو پسر برگزیده ای!

ناگهان نگاه هری به بارتی که از کافه خارج میشد، افتاد:

- این کیه؟
- بارتی کراوچ! پسر تامیه!
- مگه اسمشونبر بچه داره؟
- چمیدونم! نشنیدی بهش می گفت بابایی؟ خب حتما بچشه دیگه.
- ایول! خودشه! دامبل بپر بگیرش تا درنرفته. همین پسره رو گروگان می گیریم می بریم خونه. اسمشونبر اگه بفهمه بچه اش پیش ماست دیگه جرات نمی کنه، بمب آوادا بفرسته. تازه می تونیم در قبال آزادیش کلی امتیاز ازشون بگیریم!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۷:۲۸ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
آنیت که نمی دونست چرا این حرفا رو زده بود از دست خودش عصبانی بود. اشک از چشمان آنیت سرازیر شده بود و دور چشمانش سیاه شده بود و آرایش صورتش هم به هم ریخته بود. آنیت بدون اینکه حرفی بزند سریع بلند شد و از کافه بیرون رفت.

بارتی: بابایی با این دختره می خواستی چیکار کنی؟
ولدی: اوزدواج
بارتی: اوزدواج چیه؟
ولدی: همونی که همه می کنن.
بارتی: اینکه خیلی بچه ننه بود چرا با بلا اوزدواج نمی کنی.

ولدی در فکر فرو می ره و مشغول فکر کردن به کسی دیگه میشه تا حالا به بلا به اینطور فکر نکرده بود، نمی دونست چیکار کنه احساس کرد قلبش فشرده میشود و فکرش مشغول بلا بود.

بارتی: به چی فکر می کنی بابایی.
ولدی: به بمب اوادا!!!
بارتی (می دونم دروغ گفتی من کامنت رو خوندم به یه چیز دیگه فکر می کنی، تو جادو شدی باید بگی به چی فکر می کردی)

بارتی یه بار دیگه سئوالشو تکرار می کنه؛ بابایی به چی فکر می کنی؟
ولدی(ای بابا ولدی که جادو نمی شه باید همه چیز رو بگم) گفتم که به بمب اوادا.

................


من برگشتم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.