_واستا اینجا ببینم.بچه ی تخس بی ادب .
بارتی در حالی که سعی می کرد از پنجره بیرون برود دمپایی اش را از دهانش در اورد و در حلق هری فرو کرد.هری در حالی که سعی می کرد دمپایی را از دهانش در بیاورد ردای بارتی را کشید و بارتی از لبه ی میز روی زمین افتاد.
_چرا اینکارو کردی؟تو حق نداشتی من پسر لردم
هری عینکش را جا به جا کرد و بعد بارتی را کشان کشان به طرف دامبل برد که روی صندلی نشسته و معجون سفیدی را سر می کشید
_ خودشه.من خودم دستگیرش کردم.من پسر برگزیده ام..من !! من.تو هیچ کاری نکردی.مثل همیشه.
دامبلدور پوزخندی زد و گفت :خیلی خب هری خودتو کنترل کن پسر! همین الان میریم به محفل.بارتی تو در اسارت مایی..همه چیز در دست ماست..همه چیز.
زررررررررررررررت(افکت قابلامه خوردن )
ساحره ی گارسونی که لباس سفید صورتی به تن داشت در حالی که لبخند تلخی لبانش را پوشانده بود با قابلامه در سر دامبلدور کوفید
_بشین سر جات حرف نزن! که همه چیز در دست توئه؟پس این همه مدت برای همین منو معطل کردی؟پدرتو در میارم.ریشتو از ته می زنم.پیرمرد شوتی!
دامبلدور در حالی که به ساحره ی گارسون خیره شده بود همزمان به هری نگاه کرد که به او چشم غره می رفت
همان موقع....پیش لرد اینا_ مرگخوار دور خودم جمع کردم.این از این مفنگی که هرروز تا شب هر شب تا صبح داره چای نبات می خوره.اون از اون نارسیسا که از جلوی ایینه کنده نمیشه یا با موهای کچل پسرش ور می ره.این از این بلا که مدام راه می ره و به انیت چشم غره می ره.اون از اون انی مونی که لنگه کفش تو غذاش در میاد..اون از اون انیت که به عشقم خیانت کرد
لرد با عصبانیت به تصویر کچلی که در ایینه به او خیره شده بود نگاه کرد و ادامه دا د:
_این قدر خونسرد منو نگاه نکن.پیرمرد کچل دروپیت.توکه نمی تونی احساس منو درک کنی.اه چرا ادای منو در میاری.نگاش کن.چرا هرکاری من می کنم می کنی؟کروشیوو..ا..دیدی صورتت تیکه تیکه شد؟ من همیشه بهترینم.حرف منو تکرار نکن.کچل بی خاصیت..کروشیــــو.
صدایی از پشت در لرد را از کروشیو کردن تصویر درون ایینه بازداشت
_ارباب میشه بیام تو؟ببخشید که وقتتون رو میگیرم ولی ماموریتی که دیروز به من واگذار شده بود به بهترین شکل...
لرد با عصبانیت کروشیو دیگری نثار ایینه کرد و گفت :من اجازه دادم که بیای تو؟چیه خشکت زده؟بلا تو تو اتاق من چی کار می کنی؟
_هیچی ارباب می خواستم بگم ماموریتی که دیروز به من واگذار شد به بهترین شکل انجام گرفت.
لرد با خونسردی گفت :کروشیو .از اتاق من برو بیرون...بیــــــرون...
_ولی ارباب من می خواستم بهتون بگم که من همیشه ماموریت هارو به بهترین شکل...
_بیـــــــــــــــــــرون!!! ارباب شکست عشقی خورده.حالش بده !!! بیــــــــــــــــرون!!!
بلا با ناراحتی از اتاق بیرون رفت لرد دقایقی دیگر به ایینه خیره شد و کروشیو دیگری نثار ان کرد.سپس نجینی را نوازش کرد و بار دیگر صدای فریادش در تالار اسلیترین طنین انداخت
_کروشیــــــــو!! بارتی کجایــــــــــــــــیی؟ همین الان می ای پیش ارباب.بارتــــــــــــــی!
سپس با عصبانیت ردایش را پوشید و زیر لب غرید :
_هروقت که لازمش دارم گم و گور میشه.ارباب حوصلش سر رفته نیاز داره یکی سرشو گرم کنه.اه این مرگخوارا کی می خوان بفهمن؟
ساعاتی بعد محفل :مری باود عینکش را صاف کرد و در حالی که پنجره را باز می کرد گفت :
_ جیمــــزی جیمزی! چرا متوجه نیستی؟ما نمی تونیم همه حرفامون رو جلوی این اسیر بزنیم.اینو بفهم
بارتی جیغ ویغ کنان گفت :شما چه حرفایی رو می خواین از من پنهان کنین؟
_هیچی .به تو ربطی نداره اسیر.تو گروگانی
بارتی(شما الان طلسم شدید مثلا ):شما چه حرفی رو می خواین از من پنهان کنید
_رازای محفلو بارتی .رازای محفلو بارتی
بارتی_ چرا می خواین این کارو بکنین؟رازای محفل چیاس؟
_چون تو اسیری.چون اگه تو ازاد بشی میری به ولدی میگی..بارتی چون تو اسیری..چون اگه تو ازاد بشیمیری به ولد میگی بارتی.
نزدیک تالار اسلیترین :فنریر در حالی که سعی می کرد جنازه ی مقابل را پاره کند گفت :
_می فهمی چی داری می گی انتونین؟ بارتی الان تو محفله و محفلیا ..قام قام قوم (افکت خوردن جنازه) اونو گروگان گرفتن.من خودم دیدم...
_
_نه خب خودم ندیدم
.تدی می گفت!! اگه ارباب بفهمه غوغا میشه.
_اوه من که مطمئنم اون کچل یک گوشه میشینه و میگه بذار اونجا باشه رازای محفلو بفهمه! من میشناسمش اون کچلو