هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
#61

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
سوژه جدید

هیییییییییییییییییییییییییییی!
آنی مونی خمیازه بلندش را تمام کرد و در حالی که چشم هایش را میمالید سرش را از روی میز بلند کرد.فضای آشپزخانه به شدت بهم ریخته بود.چندین ملاقه در سایز های مختلف روی میز پخش شده بود.پاتیل غذای دیشب هنوز روی هیزم های خاموش قرار داشت و ظرف های نشسته در گوشه ای انبار شده بود.

آنی مونی اول سرسری نگاهی به اطراف انداخت ولی لحظه ای بعد مثل فشفشه از جایش پرید و همان طور که با دست به پیشانی اش میکوبید فریاد زد:آخ!خواب موندم!چرا هیج کس منو بیدار نکرده؟قرار بود صبحانه درست کنم!

لحظه ای طول کشید تا همه چیز یادش بیاید.آن روز قرار بود از اول صبح چندین امتحان گرفته شود، برای همین تمام اعضای تالار اول صبح بدون خوردن صبحانه از تالار خارج شده بودند.اناکین لحظه ای فکر کرد،و بعد در حالیبا عجله فریاد میکشید "دیرممم شددد!" به طرف تالار رفت تا کیف و قلم پر و کاغذ های پوستی اش را بردارد.

ظهر،تالار اسلیترین:

...ای بابا!یعنی چی؟مک گونگال مسخره!تو یه روز دوتا امتحان گرفت.میفهمی دوتا!
بلاتریکس کیفش را روی کاناپه انداخت و گفت:بلیز بهتره شکر کنی که با اسپراوت کلاس نداشتی!تمام صبح مجبورمون کرد به چندتا گل سفید مزخرف و حوصله سر بر رسیدگی کنیم!گلاش بی بخار بودن.حتی گازم نمیگرفتن!

لرد با حالت شاهانه همیشگی اش رو صندلی مخصوص کنار شومینه نشست و گفت:بس کنین.سرم رفت از بس حرف زدین.یکی به انی مونی بگه ناهارو بیاره.
انی مونی سرفه ای زد و گفت:ئه ببخشین من یه صحبتی داشتم!
همه با حالت مشغول نگاه کردن به انی مونی شدن.

...اوهوم خب ببینین ما قرار گذاشتیم که خودمون آشپزخونه داشته باشیم و آشپزی کنیم،برای اینکه همگی اعتقاد داریم غذاهایی که جن های هاگوارتز میپزن بدرد سطل آشغال هاگزمید میخوره!ولی مسئله اینه که چیزه...یعنی وقتی من فقط آشپزی میکنم بیشتر وقتم گرفته میشه.برای همین میخواستم بگم که چیز...یعنی اگه ممکنه آشپزی تالار فقط به عهده من نباشه!هر هفته یه نفر بشه مشغول آشپزخانه!هوم؟باشه؟مشکلی نیست؟

ملت:


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۸ ۱۶:۴۶:۲۳

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#60

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من به پست های کوتاه علاقه دارم در نتیجه خودتون لطفا این فضا سازی ها و .. رو برای خودتون انجام بدید !!
==============================================

ـ تو جیزی در مورد نجینی گفتی؟ نجینی چی شده؟
- آنی جون من نمیدونم والا این بلیز به من گفت بیام اینجا هم غذا بخورم هم بگم از همون بالا ملا ها که سر برد آوردی یه چیزی همبده به نجینی ! انگار پادزهر هم گفت بده !

با در حالی که به بشقاب حاوی غذای خوش بوی کثیف رو به روش نگاه میکرد اضافه کرد :
- یه چیز هایی هم در مورد مسئولیت میگفت !

آنی منوی که با شنیدن جمله اول پیغام بلیز مشغول گشتن توی یه کمد تو اون ته اشپزخونه شده بود با شنیدن چمله دوم پرسید :
- بلیز و مسئولیت ؟ جک جدیده؟

و به گشتنش ادامه و داد و سه ثانیه بعد با دو تا شیشه ارغوانی و یاسی رنگ توی دستش جلوی مارکوس نشست !
آنی مونی :
- این شیشه ارغوانی سمه این یاسی رنگه پاد زهر سم . به بلیز بگو سمش کشنده نیست ولی تا این پادزهر رو طرف نخوره حالش خوب نمیشه ! در ضمن بهش بگو که این آخرین شیشه است . خیلی قوته که دیگه وقت نمیکنم سم زهر و پادزهر درست کنم ! افتاد ؟

مارکوس :
- اره ! این شیشه سبزه سمه و این ابی پادزهر !
آنی مونی در حالی که با خشنات تمام داره به صورت مارکوس نگاه میکنه و در فکرش دنبال چیزی برای کوبیدن توی سر ماکوسه که بتونه باهاش تفاوت رنگ ارغوانی و ابی رو توی کلش فرو کنه با خشم میگه :
- مردک اینجا تو شیشه ابی میبینی
مارکوس به شیشه یاسی رنگ اشاره میکنه !

آنی مونی که متوجه اشتباهش در مورد سطح رنگ شناسی مارکوس شده خودش رو کنترل میکنه و قبل از قتل مارکوس موفق میشه اون رو با دو تا اوردنگی !!! و با مهرورزی کامل به بیرون آشپزخانه و پیش بلیز هدایت کنه !!!



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۲ مرداد ۱۳۸۸
#59

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
موقعيت ها!

بليز داره مث بيد مي لرزه چون نمي دونه چي شده كه نجيني مسموم شده و لرد كه كاملا ژانگولرانه حالش خوب شده چرا به جاي خوشحال بودن، عصبانيه و اون شيشه سم رو كي گذاشته بوده توي كمد بليز!

لردم چون دلش مي خواد، خيلي عصبانيه و همينجوري از خودش خشانت ول مي كنه.

فنرير هم داره به فلاندا فكر مي كنه () و همينجوري خوشه واسه خودش و گيج مي زنه!

همينجوري سه نفري دارن به هم نگاه مي كنن و صداهاي (بليز: تيريك تيريك لرزش از ترس! فنرير، خرپ خرپ خاراندن سر و لرد غرش هاي مخوف و خشمناك) به گوش مي رسه. در يك لحظه در باز ميشه و ماركوس فلينت به شيوه اي بسيار ژانگولرانه وارد ماجرا ميشه:
- من گشنمه.

بليز كه بهانه اي براي دور شدن از ديدرس لرد پيدا كرده فورا دست ماركوس رو مي گيره و به طرف آشپزخونه مي كشونه:
- بيا بريم برات خوردني پيدا كنم.

ماركوس به صورتي كاملا مشكوكانه به بليز نگاه مي كنه و سعي مي كنه دستشو بكشه بيرون كه موفق نمي شه و همونطور با اعتراض ميگه:
- مگه تو آني موني هستي؟ من باهات هيچ جا نميام.

بليز همونجور مصممه:
- نه! من درقبال هر اسليتريني مسئوليت دارم. حتما بايد يه چيزي پيدا كنم تو بخوري.

به محض اينكه از ديدرس لرد خارج ميشن، ماهيت بليز هم تغيير مي كنه:
- هي بوقي! ميري آشپزخونه و به آني موني ميگي همونجور كه بَلا مَلا سر ارباب آورده و بعدم حالشو خوب کرده، خودشم پادزهر پيدا كنه و بفرسته برام تا پوست از سر هردوتون نكندم.

- تو كه مي خواستي به من خوردني بدي!

- همينكه تا حالا خودتو نخوردم، يه لطف خيلي بزرگه. برو سر ماموريتت. الف دالي ِ فسقلي ِ ......

ماركوس غرولندكنان سرشو ميندازه پايين و به طرف آشپزخونه ميره. آني موني سرشو گذاشته روي ميز و داره چرت مي زنه. از آبي كه از لب و لوچه اش آويزونه مشخصه كه داره خواب وعده غذايي بعدي رو مي بينه. ماركوس به فلاندا كه به طور مرموزي خوشحاله ميگه:
- من گشنمه.

فلاندا كه هنوز موقعيت ماركوس بين بچه هاي اسليترين دستش نيومده، تصميم مي گيره با احتياط عمل كنه:
- هممم... خوب بشين پشت ميز برات غذا بيارم.

ماركوس يه نگاهي به آني موني و آب دهنش كه تمام ميز رو شسته ميندازه:
- من پشت اين ميز نمي شينم. بهداشتي نيس. هرچي باشه خال جونم يه شفادهنده س! نميشه كه من بشم يه ميكروب گنده!

فلاندا چوبدستي شو مي چرخونه و يه ميز پايه كوتاه شيك ظاهر مي كنه و ماركوس كنار ميز مي شينه و حسابي پذيرايي ميشه. بعد خوردن غذا تازه ياد ماموريتش مي افته:
- راستي فلاندا. تو ميدوني نجيني رو چطوري ميشه خوب كرد؟ ميگن مسموم شده.

فلاندا:
- نه! از كجا بدونم؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳ ۱۵:۵۷:۴۳
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳ ۱۶:۱۲:۱۴


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ جمعه ۲ مرداد ۱۳۸۸
#58

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
نقل قول:
ولدی بار دیگر خطاب به بلیز گفت :


بلیز: ام... ارباب! میشه یه بار دیگه تکرار کنی.

ولدی:

کات! ولدی باز تو اون میکروفون رو اشتباه وصل کردی؟!

درد پیریه دیگه! تکنولوجیش پیچیده است!

دفعه ی دیگه تکرار بشه شوتت می کنم بیرون ، بعد باید بری کنار عله کراک بکشی! از نو می گیریم! 1،2،3

ولدی بار دیگر خطاب به بلیز گفت : این چیه؟!

فلاندا در گوشه ایی از تالار ایستاده بود و با تریپ خنده اویلی
بلیز در فروبردن آب دهان همراهی می کرد .

- ارباب یه چیز مخوفی به نظر میاد. حالا که بیشتر دقت می کنم ، به نظرم شیشه ی عطره!

- بوق به اون دقتت! تو توی غذای نجینی سم ریختی؟! مرتیکه ی ... کروشیو!

بلیز زمین میفته و شروع به پیچ و تاب خوردن می کنه. فلاندا همچنان در حال خنده ی اویلی هست.
- نجینی مسموم شده... و این شیشه ی سم رو هم فنریر توی کمد تو پیدا کرده!
-ماااااا... آخ... توی کمد من؟!

فنریر توی فکر: دم این فلاندا گرم! عجب دختر نجیبیه! چه قدر در این زمینه بهم کمک کرد!

لازم به ذکره که فنریر به دلیل گرگینه بودن از مشکلات شدید آی کیو رنج می بره.

در همین لحظه نویسنده که به یاد گذشته کلا فضاسازی رو کنار گذاشته، شروع به فضاسازی می کنه: صورت همیشه بی رنگ لرد از خشانت تقریبا مثل مردم عادی شده بود!!

لرد: پادزهرش کجاست؟
بلیز: من... نبودم... پادزهر... ندارم!
لرد: پس پادزهر هم نداری؟! تا فردا بهت مهلت میدم پیداش کنی، اگه نتونی ، اول تاکسی درمیت می کنم بعدش هم ازت هورکراکس درست می کنم!

مورگان به بارتی: این تاکسی درمی چیه؟! یعنی میندازتش زیر تاکسی ؟!

بارتی به مورگان : نه بابا! اول میندازنش توی تاکسی بعد به صورت دراماتیکی می زننش!

مورگان: عجب!

گوفتش... ( بلیز با ضربه ی محکمی به اتاق مورفین پرت میشه)


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲ ۱۸:۳۰:۲۹
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲ ۱۸:۳۱:۴۰

تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#57

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
در پیکو ثانیه ، فلش بک از ذهن فلاندا عبور کرد و وقتی که یه ناخنکی هم به آینده زد ، دستش اومد که نه باب... زنده موندنش یه امره کاملا غیر طبیعی برای کسایی که بعدا تاریخ رو می خونن جلوه می کنه بنابراین تنها راه نجاتش رو در استفاده کردن از ساعت قدیمی زمان برگردون پدربزرگش دید... به خصوص که در این لحظات داد و فریاد های آنی مونی بر اثر شکنجه ولدی خیلی مایوس کننده به نظر می رسید !


ده دقیقه بعد :

ملت اسلی مثل قحطی زده ها در حال چپاول سفره بودند . انگار هر کدوم از اون ها یه معده یدکی هم همراه آورده بودن ... خب البته منم جاشون بودم ، بعد از عمری ، بهتر از این هم رفتار نمی کردم . ( البته بین خودمون باشه .)

در این میان فلاندا با نفرت به بلیز نگاه می کرد و تو دلش عباراتی مانند : ... و ... و ... بی خیال ! خودتون می دونید چیه رو ریست می کرد اما وقتی نگاش به ولدی می یوفتاد ، فاتحه برای خوندن پدربزرگش رو از سر می گرفت .

برو بچس اسلی کلی از فلاندا بابت غذا تشکر کردن و قول دادن شامی رو هم که دست پخت اون باشه با همین علاقه بخورن!



نصفه شب :

- بالاخره پیداش کردم ... این دیگه خودشه ... بلیز ! از این یکی دیگه نمی تونی فرار کنی !
و نمی دونم فلاندا چی کار کرد اما قرمزی چشماش بی شباهت با لرد نبود .



ساعت 11 صبح :


نارسیسا با بی خیالی اسب بلا رو زد و در جا وزیرش رو از دست داد چون مدام در این فکر بود که ناهار امروز ظهر چی می تونه باشه... این طور که به نظر می اومد فکر همه به آنی مونی بیش از پیش نزدیک شده بود!

ولدی دادی سر فنری زد و از اون خواست دوباره جریان رو براش تعریف کنه . چند دقیقه بعد بلیز در حالی که کمی سراسیمه به نظر می رسید جلوی لرد ، تعظیم کنان ایستاده بود .( اتفاقا این حرکت خیلی هم بهش می یومد !)

لرد با عصبانیت دهانش رو برای گفتن جمله ای باز کرد اما جرقه آتشی ناشی از بازی بارتی و دراکو با محصولات فیلی باستر درست از جلوی نوک دماغش ، اوه ... ببخشید لرد که دماغ نداره ... اشکالی نداره ، خب می تونیم بگیم از کنار گوشش رد شد و چند لحظه بعد از صدای ولم داد ولدی ، ستون های تالار ترک برداشت و حتی باعث شد آنی مونی که در آشپزخانه به کار وزین تناول مشغول بود و تا عمق دو فوتی داخل دیگ فرو رفته بود ، برای چند ثانیه دست از خوردن بکشه ... اما توجه کنید : فقط برای چند ثانیه !

بلا که با چشم نارسیسا را که به دنبال دراکو می دوید تا بلکه بتواند طلسم کروشیو ولدی را از روی او بردارد ، دنبال می کرد ، نگاهش را به طرف ولدی برگرداند
ولدی بار دیگر خطاب به بلیز گفت :


فلاندا در گوشه ایی از تالار ایستاده بود و با تریپ خنده اویلی
بلیز در فروبردن آب دهان همراهی می کرد .


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۸
#56

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
15 سال قبل...!

اسنیپ در دخمه ی تاریکش در حال هم زدن معجون توی پاتیله ، دود همه جا رو گرفته فضا به شدت گرمه. اسنیپ هم از شدت گرما ، خیس عرقه.

- یک... دو... سه! اینم از آخریش..!

در همین لحظه یک قطره از روغن موی مشهور اسنیپ به دلیل گرما داخل پاتیل می چکه.

- اه ... حالا باید دو باره از نو شروع کنم! ولی بی خیال... حالا همچین مهم هم نیست! اتفاقه ، پیش میاد دیگه!

تق... تق... !!

- بیا تو.

یک فرد پشمالو و بدقیافه با یه ریش هاگریدی وارد میشه و در حالی که کت وصله خورده ای به تن داره ، میاد تا با اسنیپ دست بده.

- نه جان تو! فنر عزیز یا هر اسمی که داری! می دونی که ...!

مرد به این صورت در میاد و کاملا مشخصه که تحقیر شده.

اسنیپ چینی به دماغش می اندازه و یه مقدار از معجون رو توی بطری می کنه و بطری رو می چپونه توی دست مرد! مرد هم به طرز رقت باری از دخمه خارج میشه.

اسنیپ هم یه گوشه ای می شینه و میره توی خاطرات و افکار منحرفی از مادر هری!

10 دقیقه بعد...

تق... تق... !!

- کیه؟
-منم فنریر گرین بک!
اسنیپ یه مقدار فکر می کنه و بعد میگه : بیا تو.

فنریر با خشانت وارد میشه و برخلاف دفعه ی قبل که دوستانه به نظر می رسید ، به نظر میاد که ذات گرگینه ایش داره بروز می کنه.

- مرتیکه این چه معجونی بود درست کردی...! تاثیر نداشت هیچ، الان مزه هم نمی فهمم!

اسنیپ یه لحظه جا می خوره ولی پس از مدتی فکر کردن میگه: برو بابا... اصلا گرگینه رو چه به مزه! بهتر که مزه ی آشغالایی رو که میخوری نمی فهمی! تازه باید بهت تبریک بگم که در طول عمر فلاکت بارت یک خدمت به صعنت معجون سازی کردی!

- یعنی چی؟ پس دواش چی شد؟

- من چه می دونم؟!

می کشمت... بومب... دیش ... تق!

اسنیپ با پوزخند به مرد مفلوک نگاه می کنه که طرز فجیعی له شده.


پایان فلش بک.


تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸
#55

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]اسلیترینی ها از دست پخت و غذاهای انی مونی ناراضی هستند.برای همین تصمیم میگرند غذاهایی که خودشان دوست دارند را در کتابخانه پیدا کنند و طرز تهیه اش را به انی مونی یاد بدهند.
در این بین تازه واردی به نام فلاندا وارد اشپزخانه میشود و آنی مونی که به او علاقه مند شده قبول میکند او دستیارش شود.
فلاندا که ظاهرا با بلیز زابینی خصومت شخصی دارد بعد از فهمیدن اینکه وی در تالار است غذاهای زیادی درست میکند و در نوشیدنی مخصوص بلیز مایع مشکوکی میریزد ولی اشتباها به جای بلیز لرد این نوشیدنی را میخورد...![/spoiler]

ملت غیور اسلیترین با کارد و چنگال و قاشق و ساطور به میز حمله ور شدند و هیچ دیس و بشقاب و لیوانی نبود که از دستشان جان سالم بدر ببرد!
برای همه انها که تا ان روز فقط دستپخت های انی مونی را خورده بودند این پذیرایی بیشتر به جشن شباهت داشت!

در این بین فقط دو نفر بودند که با بقیه تفاوت داشتند.یکی فلاندا بود که از ترس دندان هایش بهم میخورد و مدام زیر چشمی به لرد سیاه نگاه میکرد.
نفر دوم هم خود لرد بود که با هر لقمه ای که میخورد قیافه اش بیشتر خشمگین میشد!
بالاخره لرد چنگالش را درون میز فرو کرد و به فلاندا گفت:ببینم تو گفتی خودت این غذاها رو درست کردی؟

فلاندا با ترس تایید کرد.همه دست از خوردن برداشتن و به لرد نگاه کردند.
لرد گفت:آنی مونی هیچ دخالتی توی درست کردنشون نداشت؟
فلاندا آب دهانش را قورت داد و گفت:نه همه اش رو خودم درست کردم.مشکلی پیش اومده؟
لرد کروشیویی به سمت فلاندا فرستاد و گفت:مشکل؟این غذاها هیچ کدوم مزه ندارن!انگار دارم گچ میخورم!کروشیو!

بلیز با چشمان گرد شده لقمه اش را فرو داد و به لرد گفت:ولی اینا که خیلی خوشمزه هستن!چطور مزشون رو حس نمیکنین!این ژله هفت رنگ رو امتحان کنین.
لرد مقداری از ژله را چشید و گفت:بوقی این کجاش خوشمزه است؟آب معدنی طعم و مزه اش از این بیشتره!!

نارسیسا برشی از بره بریان را در ظرف لرد گذاشت و پرسید:این یکی چطور؟این دیگه واقعا مزه اش عالیه!
لرد مقداری از آن را امتحان کرد و در حالی که قیافه اش در هم فرو رفته بود گفت:شما ها حس چشاییتون تعطیل شده؟بوقیا اینا که هیچ مزه ای ندارن!
رودولف شربت قرمز رنگی برای لرد ریخت ولی باز قیافه لرد درهم رفت!

بلاتریکس با ترس سرفه ای کرد و گفت:من فکر میکنم بدونم چی اتفاقی برای لرد افتاده.
لرد با اخم نگاهی به بلا کرد و گفت:هوم؟
بلا:این ما نیستیم که حس چشایی مون مشکل پیدا کرده...حس چشایی شما یه چیزیش شده!
لرد نگاهی به بقیه انداخت و بعد از چند لحظه با فریاد گفت:آنــــــــی مونی...اگه جونت رو دوست داری سریع بیـــــــــــا ایـــــــــــــــــنجا!!!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۲ ۱۱:۳۹:۳۲

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
#54

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- میزو چیدم.میتونیم غذا هارو ببریم.همه چی آمادس.
- خررر پووف!ساکت باش ضعیفه!خودت برو میزو بچین!مگه نمی بینی من خوابم؟
-
10 دقیقه بعد
فلاندا دست هایش را با جلوی پیشبندش که عکس افعی روی آن چاپ شده بود تمیز کرد و به سمت تالارعمومی رفت.
- ناهار آماده است!
اعضای اسلیترین مثل همیشه،آرام آرام به سمت ناهارخوری رفتند و تصور خوبی از غذایی که آن دختر درست کرده نداشتند.
تالار خصوصی
بارتی و دراکو همچنان با جدیدترین وسایل آتش بازی فیلی باستر سرگرم بودند.
ناهارخوری
ملت اسلیترینی:مادر جان!
لردسیاه بعد از چند ثانیه به خود آمد و چشم های از کاسه در آمده اش را دوباره داخل کاسه فرستاد!
در همین لحظه فنریر گفت:میشه اسم غذا هارو تا این جایی که من وایسادم بگین؟
فلاندا:خورش اصالت،پاستا،گوشت خام،خوراک سبزیجات،خوراک مرغ،گوشت،کباب،گوسفند و مرغ و بریان شده ، در سمت غرب میز فست فود و در شرق میز دسر هارو مشاهده میکنید!رو به روی بشقاب هرکس اسم اون فرد ودیده میشه و لازم به ذکره که من نوشیدنی هر فرد رو طبق سلیقه اش در کنار اسمش قرار دادم.در آخر هوا در قسمت جنوب غربی میز کمی تا قسمتی پس خواهد بود!
ملت اسلیترینی همچنان مشغول کف کردن بودند و ناگهان به سمت میز حمله ور شدند که لرد فریاد زد:تکون نخورین!
ملت:
- اول لرد غذا میخوره!
لرد به سمت صندلی سر میز رفت و چنگالش را آرام درون مرغ رو به روی صندلی فرو کرد و بیرون آورد.
- پخته!
ملت:
لرد تکه ای از مرغ را درون دهانش گذاشت و دماغ نداشته اش از طعم خوبی که دهان داشته اش چشیده بود نفس عمیقی کشید!خواست تا نوشیدنی اش را بردارد که چشمش به کاغذی که اسم بلیز روی آن نقش بسته بود افتاد.کاغد را کنار انداخت و تا آخر نوشیدنی را سر کشید.با آستین ردایش دهانش را پاک کرد و رو به فلاندا گفت:دست پخت خوبی داری!فقط از این سوسول بازی و اسم گذاشتن خوشم نیومد!می تونید شروع کنید!
ملت : یو هاهاها!
فلاندا:
تالار خصوصی
بارتی و دراکو همچنان با جدیدترین وسایل آتش بازی فیلی باستر سرگرم بودند!
آشپزخانه
آنی مونی:خرپفف!



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ جمعه ۱ خرداد ۱۳۸۸
#53

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
فلاندا باخوشرویی به طرف آنی رفت و گفت:
-بله ارباب.بفرمایین؟
آنی که ظاهرا از کلمه ارباب خوشش آمده بود لبخند دلنشینی به فلاندا زد و گفت:
-لازم نیست به من بگی ارباب.البته اگه بگی هم اشکالی نداره ولی مواظب باش جلوی لرد نگی که عصبانی میشه.حالا بیا این کاهو رو خورد کن ببینم بلدی؟
فلاندا کاهو را از آنی گرفت و به طرز وحشیانه ای سرگرم خرد کردنش شد.در همان حال زیر لب زمزمه میکرد:
-بلیز زابینی.پس منو ول کردی اومدی اینجا؟حسابتو میرسم.تو رم مثل این کاهو ها ریز ریز میکنم.
با صدای عاشقانه آنی فلاندا بطرف او برگشت.آنی خمیازه ای کشید و گفت:
-حالا که دستیار دارم میتونم کمی استراحت کنم.تو میتونی تنهایی سوپ درست کنی؟من باید کمی بخوابم.
فلانداخوشحال از فرصتی که به دست آورده بود لبخندی زد و به آنی گفت:
-بله.من میتونم.شما برین استراحت کنین.
آنی از آشپزخانه بیرون رفت.

فلاندابا ملاقه بزرگی سوپ راهم زد و سرگرم چیدن میز شد.هنوز هم میترسید که بلیز با دیدنش او را به خاطر بیاورد ولی چند سال از آخرین باری که بلیز را دیده بود میگذشت.فلاندا بعدها فهمیده بود که عشق برای بلیز زابینی مفهومی ندارد.بنابراین اطمینان داشت که با تغییراتی که کرده بلیز او را نخواهد شناخت.

وقتی چیدن میز تمام شد فلاندا نوشیدنی ها راروی میز گذاشت و در لحظه ای که مطمئن شد کسی او را نمیبیند به سرعت شیشه کوچکی را از جیب ردایش در آورد و محتویات آن رادر بطری نوشیدنی بلیز ریخت.
وقتی بطرف آشپزخانه برگشت با چهره خواب آلود آنی روبرو شد.با صدای بلند به او گفت:
-میزوچیدم.میتونیم غذاها رو بیاریم.همه چی آمادس.



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۷:۲۵ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#52

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
کتابخانه:

نارسیسا از پشت کوهی از کتاب سرک کشید.
هی بلیز کجایی؟یه چیز جالب پیدا کردم.البته یه روش جدید.همون نیمرویی که میگفتیمو میشه تو آب جوش بپزیم.چطوره؟

بلیز زیر لب غر میزد.از لابلای حرفهایش کلمات لوسیوس و طلاق واضحتر از بقیه به گوش میرسیدند.

آشپرخانه:

آنی مونی عاشقانه به تازه وارد چشم دوخته بود و یکریز حرف میزد.
-آره داشتم میگفتم.یه ملت اسلی...خانه ریدلم از اونطرف.نمیرسم بابا.هر چی به این لرد گفتم یه دستیار میخوام گوش نکرد.همش امروز و فردا میکرد.من میگفتم بابا من یکیو لازم دارم کمکم کنه.وقتی پیاز پوست میکنم و اشک میریزم دلداریم بده.وقتی دستمو میبرم بهم محبت کنه.بعد تازه وقتی سالاد درست میکنم و به جای سس از پوره کرم...

مورفین با چپاندن ته هویج بزرگی در دهان آنی مونی موفق به ساکت کردنش شد.
-بابا هیشششش...شرم رفت.شقدر حرف میژنی.بژار ببینیم این خانوم اشلا میخواد دستیار تو باشه؟

فلاندا لبخندی زد.
-من فلاندا هستم و تازه وارد گروهتون شدم.اگه کمکی از دستم بربیاد خوشحال میشم.

بلاتریکس که از ورود ساحره جدید زیاد راضی به نظر نمیرسید با اکراه به فلاندا خوش آمد گفت.
-مورفین.کار ما اینجا تموم شد.بریم ببینیم بلیز داره چیکار میکنه.آخرین بار وقتی نارسیسا پیشنهاد بخارپز کردن نجینی رو داده بود داشت سرشو میکوبید به دیوار.

با شنیدن نام بلیزچشمان فلاندا برق عجیبی زد.
-بلیز؟بلیز زابینی؟

بلاتریکس سری به نشانه تایید تکان داد و از آشپزخانه خارج شد.

فلاندا دوباره لبخند زد.ولی اینبار در لبخندش نشانی از صمیمیت و مهربانی دیده نمیشد.زمزمه های خشمگین فلاندا به گوش آنی مونی نرسید.
-بلیز...فکرشم نمیکردم اینجا باشی.بالاخره پیدات کردم.نمیدونم دوستات میدونن تو تا چه حد شبیه مادرتی؟همونقدر بی وفا و همونقدر خائن.چه فرصت فوق العاده ای.من الان دستیار آشپزم و تو قراره غذایی رو که من میپزم بخوری.

صدای آنی مونی رشته افکار فلاندا را پاره کرد.
-فلاندا بیا اینجا.کلی کار داریم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۷:۲۶:۰۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.