- قاضی محترم دادگستری شعبه ی 13! بدین وسیله اعلام می کنم که این ویلا متعلق به من می باشد!
قاضی عینک گردش را روی صورتش جا به جا کرد و قلمش را بالا گرفت:
- دلیلتون رو ارائه کنید.
بلاتریکس لسترنج، ابروانش را بالا انداخت و اخمی کرد:
- دلیل بالاتر از این که من بلاتریکسم؟
قاضی متفکرانه به وی خیره شد و به فکر فرو رفت. در همین لحظه لوسیوس مالفوی از آن طرف سالن فریاد کشید:
- خب من دیگه برم. تکلیف ملک ما معلوم شد.
بلاتریکس با عصبانیت به لوسیوس نگاهی کرد و زیر لب غرید:
- من مدرکی دارم که ثابت می کنه قصر خانواده ی مالفوی هم متعلق به منه!
قاضی شانه هایش را بالا انداخت و بلا ادامه داد:
- چه مدرکی بالاتر از این که من بلاتریکسم؟
مورگانا آهی کشید و موهای بلندش را پشت سرش انداخت.
- دلایل شما باید منطقی و واضح باشن خانم لسترنج! این دلایل مارو به جایی نمی رسونه.
بلاتریکس کروشیویی را به طرف قاضی فرستاد و
تکه کاغذی را روی میز او انداخت:
- تموم شبو دنبال این مدرک می گشتم. توی قدیمی ترین صندوق گنجینه های خوانوادگیمون پیداش کردم. این مدرک نشون میده که ریگولوس بلک از خاندان بلک طرد شده و به هیچ عنوان حق نداره که ادعایی درمورد املاک ما داشته باشه!
قاضی یکی از ابروهایش را بالا انداخت و مشکوکانه به تکه کاغذ خیره شد. ریگولوس معترضانه دهانش را باز کرد که در یک لحظه با برخورد کروشیویی دیگر به حلق (!) وی، دهانش بسته شد و بلا ادامه داد:
- طبق
این مدرک ریگولوس بلک، مدرک قهوه ای رنگ را تایید کردند.
قاضی عینکش را به چشم زد و با دقت به امضا نگاهی کرد. ریگولوس که از شدت عصبانیت سرخ شده بود زیر لب غرید:
- طلاق نارسیسا و لوسیوس به ما ها چه ربطی داره! قصر مالفوی به لوسیوس میرسه و خانه ی بلک هم همونطور که قبلا در اختیار خاندان بلک بود، در اختیار همه ی ما خواهد بود.
قاضی مشکوکانه به ریگولوس نگاهی کرد:
- بی اجازه ی دادگاه صحبت کردید؟ توهین به قانون؟ می دونید مجازات کیفریش چقدره؟!
سپس آهی کشید و ادامه داد:
- خب خانوم لسترنج! تا اینجای حرف های شما رو شنیدیم...اگر فرض کنیم که با توجه به این مدارک ریگولوس بلک از لیست مالکین ویلای بلک حذف میشه..بو با توجه به این موضوع که بلک دیگه ای در خواست سهم از این ویلا نکرده و مدعی نیست...باز هم کس دیگه ای هست که باعث میشه شما نتونید صاحب مطلق اون ویلا باشید. خواهرتون نارسیسا بلک.
چشمان بلا برقی زد.
- سیسی به من گفته که از وقتی از شر لوسیوس خلاص شده، تصمیم گرفته که مجردی سفر کنه. پس احتیاجی به ویلا نداره. اما باز هم..سیسی خواهر منه و من و سیسی نداریم! درضمن من خواهر بزرگترم در نتیجه ویلا متعلق به هر دوی ما خواهد بود. اما من بزرگترم! زورم هم بیشتره! سهم من باید بیشتر باشه!
قاضی با دقت همه چیز را نوشت و قلمش را روی میز انداخت.
- خب..دیگه صحبتی ندارید؟
- دیگه صحبتی ندارم!
سپس شنلش را پوشید و آهسته از سالن خارج شد. قاضی به برگه هایش نگاهی کرد و آن هارا در کیف کوچکی که روی میز بود چپاند. سپس با چکش سبز رنگش روی میز کوبید:
- ختم جلسه!