ارباب به شدت مشغول تفکره و سکوت عجیبی بین مرگ خواران حاکم شده.
بارتی : میگم بابایی، باید بریم مرگ خوارا رو پیدا کنیما! ولی کجا میتونن باشن؟
ارباب توجهش رو به بارتی معطوف میکنه.
- معلومه دیگه جغله! اونا توی خانه ریدل ها هستن هنوز.
و بعد ارباب با اشاره به مرگ خواران میگه تا آپارات کنن.
مرگ خواران میخوان میخوان آپارات کنند که صدای متصدی توی سرشون می پیچه.
" لطفا کمربند ردای خود را محکم ببندید ، مقصد شما خانه ریدل ها ، دمای هوا 23 درجه سانتیگراد ، ارتفاع از سطح زمین سیزده پا. امیدواریم آپارات خوبی داشته باشید!"
مرگ خواران :
و با صدای تق نا محسوسی غیب میشن.
خانه ریدل ها
پاق!
مرگ خواران ، در حالیکه گردش باد در میان رداهایشان آنها را بزرگتر از همیشه جلوه میداد جلوی یک خرابه که زمانی قصر باشکوه ریدل ها بود ظاهر شدند.
مرگ خواران :
لرد که آشکارا متعجبه با صدایی که به سختی شنیده میشد شروع به حرف زدن کرد.
- اما... اما این امکان نداره! چطور ممکنه؟
رابستن : ارباب میگم بریم تو خرابه شاید چیزی رو بفهمیم.
لرد با تکان دادن سرش موافقت میکنه و همراه مرگ خواران وارد خرابه میشه.
در کمال تعجب ، پنج ، شیش نفر چهار زانو روی زمین خاک گرفته نشسته و مشغول سیگار کشیدن بودن.
لرد : شما ها دیگه اینجا چه غلطی میکنین؟
یکی از اون آدما : شما؟ من مرگ خوارم. شما کی هشتی؟
مورفین : اوووه! تو یکی از نوادگان من هشتی!
لرد که آشکارا شوکه شده بود ادامه داد.
- چند وقته اینجا اینجوری شده عمو؟
مرد : هیــــن! از وقتی که محفل قدرتمند شده ما به خاک شیاه نششتیم و عاقبت شیگار فروش شدیم.
لرد میخواد حرف بزنه که یهو دیوار خونه ریدل ها با صدای مهیبی میشکنه.
شتررررق!
و ششصد عدد تانک در آستانه دیوار خراب شده دیده میشن.
یارو معتاده : فرار کنید! محفلی ها اومدن!
در همین موقع تانک از روی اون معتاده و دار و دستش رد میشه و املت میکنشون!
مرگ خواران به همراه لرد که اوضاع رو پس می بینن سریعا آپارات میکنند و از خانه شوم میگریزند.
چند کیلومتر اونورتر!
پاق پاق!
ارباب و مرگ خواران ظاهر میشن. همگی از چیزی که دیدن به شدت آزرده خاطر هستن.
ارباب رو به ایوان میکنه.
- ما رو ببر به همون بوق زمانت! دیگه تحمل ندارم. باید بریم به یک زمان دیگه!
ایوان که مسلما از این پیشنهاد راضیه سری تکون میده ومیگه : گوی یک چند قدم اونوتره!