هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
-باشه ،برو بلا.
اما در همین زمان کریچر جلوشون ظاهر شد و باعث شد لرد دو متر اونور بپره.اما کریچر بدون توجه به اعتراض های لرد لیست بلند بالایی جلوی هرکدوم از اونها گرفت و گفت:
این هم لیست اتاق هایی که هر کدومتون باید تمیز کنه.

و بعد دوباره ناپدید شد.لرد و بلاتریکس هر کدوم نگاهی به برگه ی خودشون انداختن و با دیدن هر اسم ثانیه به ثانیه رنگ صورتشون تغییر می کرد.تا اینکه لرد لیست خودش رو به سمت صورت بلای بیچاره پرت کرد و گفت:
غیر قابل تحمله ؛ من این کارو نمی کنم. :vay:

بلاتریکس در حالی که پیشونیشو که در اثر اصابت برگه ی لرد زخمی شده بود می مالید نگاهی به برگه ی لرد انداخت و با صدای بلند شروع کرد به خوندن اسم ها:
1.آلبوس دامبلدور(یادت باشه خیلی آروم و همراه با یک نسکافه ی داغ بیدارش کنی.)
2.هری پاتر(ارباب عزیزم رو میشه فقط با یک بار صدا زدنش بیدار کرد.)
3.رون ویزلی(جناب ویزلی برعکس ارباب خوابش سنگینه اما حق نداری با صدای بلند بیدارش کنی باید چند بار صداش کنی.)
4.سروس اسنیپ(ایشون خودشون با صدای باز کردن در بیدار میشن ؛یادت باشه درو آروم باز کنی.)
و...

بلاتریکس پس از خوندن لیست اربابش چند لحظه سعی کرد نخنده اما نتونست خودشو کنترل کنه و چنان خنده ای سر داد که باعث شد لرد به خاطره نداشتن چوبدستی با لگد به جونش بیوفته.

-دختره ی احمق فکر کردی خنده داره ؟این خفت وخواریه اربابت خنده داره؟ :vay:
-اوه .نه نه ارباب نه.من غلط کردم ،عذر میخوام .آخ ارباب دیگه نزنید دیگه.

لرد دست از زدن بلا برداشت و نگاهی بهش انداخت و گفت:
فقط چون همیشه در کنار ارباب بودی می بخشمت .در ضمن خوشحال باش که این محفلی ها چوبم رو گرفتن وگرنه چنان بلایی به سرت می آوردم که اشک محفلی ها به حالت سیل راه بندازه.حالا برو دیگه.

بلاتریکس درحالی که کمرش رو گرفته بود سطل آب و جاروش رو برداشت و گفت:
آخ کمرم،من رفتم ارباب امیدوارم امروز زیاد حرس نخورید.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۷ ۱۷:۰۳:۳۰
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۷ ۱۷:۰۵:۳۲
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۷ ۱۷:۰۷:۳۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۷ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۲۰ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 165
آفلاین
خلاصه:

سه سال از جنگ هاگوارتز میگذرد؛ در طی این سه سال اکثر مرگخوارها دستگیر شده اند؛ به جز بلاتریکس و دالاهوف که در دره گودریک مخفی هستند. هری و رون و جینی برای بررسی بیشتر این موضوع، به سراغ ارتش دامبلدور می روند.
پیدا شدن بلاتریکس در دره گودریک به فرمان لردولدمورت بوده است، کسی که در جنگ هاگوارتز کشته شده بود، بدل وی بود. ولدمورت ارتشی دیگر از مرگخوارانش را دوباره سازماندهی کرده بود و این بار قصد داشت 9 جان پیچ درست کند.
اعضای الف دال برای بررسی دره گودریک راهی میشوند؛ صدای بلند میشود و در کسری از ثانیه تمام اعضای ارتش دامبلدور در برابر ولدمورت زانو زده بودند. در اقدامی برای کشتن هری، جیمز پاتر ظاهر میشود، محفل ققنوس به محل اختفای مرگخواران حمله میکنند.
در طی درگیری، هری بلاتریکس را میکشد و طلسم مرگ انتقام بلاتریکس با میانجی گری جیمز پاتر، به جیمز برخورد میکند و هری بار دیگر توسط پدرش نجات می یابد. اما خشم هری برای کشتن بلاتریکس کافی نبود!

خدایان جادوگری؛ بک، کرلن فلک، گروبز گریدی، در ساختمان حاضر میشوند و لرد ولدمورت را به دلیل جرم هایی که مرتکب شده بود، به اعدام محکوم کردند و تنها راه نجات وی، رضایت دامبلدور بود. لرد در تلاش برای نجات یافتن و بروز چهره ی معصومانه، توانست مخفلیان را فریب دهد ولی دامبلدور برای امتحان صداقت ولدمورت، آزمونی را برای وی تدارک می بیند! ولدمورت باید به مقر محفل ققنوس می رفت و تحت امر کریچر، جادوگر خوبی می بود!

لرد ولدمورت و یار همیشگی وی، بلاتریکس، با گردنبند ابداعی خدایان جادوگری و دامبلدور، نمی توانند از جادوی سیاه استفاده کنند و حتی نمیتوانند انرا از گردن خویش باز کنند. آنها همانند جن های خانگی میخورند، می پوشند، میخوابند و کار میکنند!
دستور های کریچر باعث عصبانیت لرد ولدمورت میشود. او در پی راهی برای انتقام از اهالی خانه است!

(برای اطلاعات بیشتر، پست های قبلی رو هم بهتره بخونید!)
=========================================

کریچر خنده نفرت انگیزی کرد:

-بی احترامی چند دقیقه پیشتو ندیده میگیرم.ولی اگه تکرار بشه خبری از بخشش نیست.حالا تکون بخورین.میتونین از مرتب کردن تختخوابها شروع کنین.هنوز کسی بیدار نشده.یکی یکی با آرامش و ملایمت و عطوفت و مهربونی همشونو بیدار میکنین.بعد تختخوابها رو مرتب میکنین و میایین پایین.اگه چیزی از صبحانه باقی مونده بود بهتون میدم بخورین.شروع کنین!

راهروی خانه گریمولد:

- بلا! تو برو مردا رو بیدار کن، منم برم دخترا رو بیدار کنم.

-

- ینی تو به اربابت شک داری؟ با همین دستام خفه ت کنم؟

- نه نه ارباب! :worry: فقط میخواستم بگم میتونید از این سوسک دست آموز استفاده کنید.

- خوبه بلاتریکس! آفرین! فقط یه سوال! این چرا دور چشمش یه قاب مانند داره؟ انگاری عینک زده.

- نمیدونم ارباب! بهتره بریم، این کریچر بازم میاد و بهمون گیر میده ها.




------------------------------------------------
پ.ن:
برای روند داستان:
سوسک، ریتا اسکیتر می باشد!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

فقط جادوگران است و کسانی که از درکش عاجز هستند!


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱:۵۹ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-منظورت کدوم موجود پست بود کچل دماغلس؟!

لرد که هنوز کمی خواب آلود بود و ضمنا شوک ناشی از دیدن موهای بلا بعد از بیدار شدن از خواب هنوز برطرف نشده بود، رو به بلا کرد.
-بلا؟این جن بدترکیب چی گفت به من؟فحش داد؟

بلاتریکس سعی کرد موهایش را از روی صورتش کنار بزند.ولی موفق نشد.زیر هر دسته مو دسته دیگری پدیدار میشد.بعد از چند ثانیه بی خیال شد و از زیر انبوه موهایش فریاد زد:
-نه ارباب...فکر کنم منظورش بی دماغ بود.خارجکی حرف زد.جدی نگیرین.

لرد کمی سرخ شد.عصبانیت در چشمانش موج میزد.ولی قادر به نشان دادن عکس العملی نبود.دستی روی صورت صافش کشید.
-خب...اگه اینو گفته که مهم نیست.خب من دماغ ندارم...دارم؟...ندارم!اگه چیز دیگه ای گفته بود که نمیبخشیدمش.

کریچر خنده نفرت انگیزی کرد.
-بی احترامی چند دقیقه پیشتو ندیده میگیرم.ولی اگه تکرار بشه خبری از بخشش نیست.حالا تکون بخورین.میتونین از مرتب کردن تختخوابها شروع کنین.هنوز کسی بیدار نشده.یکی یکی با آرامش و ملایمت و عطوفت و مهربونی همشونو بیدار میکنین.بعد تختخوابها رو مرتب میکنین و میایین پایین.اگه چیزی از صبحانه باقی مونده بود بهتون میدم بخورین.شروع کنین!




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
بلاتریکس که از کمبود خوابی که در این دو روز بهش مبتلا شده بود توان بلند شدن نداشت با ناله گفت:
اوه ارباب، ارباب ما چرا این کارو کردیم؟
-خودمم نمی دونم اون لحظه چه فکری کردم اما فعلا نمیشه کاریش کرد باید صبر کنیم .

در این بین کریچر که صدای اونها رو شنیده بود دوباره فریادش رو سر داد و گفت:
پاشید! ای تنبل های بی خاصیت مگه نگفتم امروز باید خونه رو تمیز کنید.بلند می شید یا دامبلدورو خبر کنم.

ناگهان لرد کنترل خودش رو از دست داد و گردن کریچر رو گرفت و گفت :
ای موجود نفرت انگیز مطمئن باش این رفتارت با لرد سیاه غیر قابل بخششه و روزی تلافی میشه.
-چ..چی کار میکنی؟
-ارباب ولش کنید .ارباب لطفا اگه بفهمن ، بدون هیچ سلاحی از پسشون بر نمی یایم.ارباب :worry:

لرد ولدمورت یکدفعه به خودش اومد و کریچر رو ول کرد و از بلاتریکس پرسید:
کسی که چیزی ندید بلا؟

بلاتریکس که داشت به رنگ عادیه خودش برمیگشت گفت:
فکر نکنم.حداقل امیدوارم کسی چیزی ندیده باشه.اما ارباب کریچر کو؟
-چی؟اون موجود پست کجا رفته؟ :vay:



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
-چی! به چه جراتی این این.....

نگاه خیره محفلی ها و ارواح(؟) جادوگران بزرگ به او باعث شد رفته رفته صدای لرد سیاه رو به خاموشی رود. احساس می کرد لحظه به لحظه در منجلابی که خود باعث و بانیش شده بود بیشتر غرق می شود. مغزش با شدت مشغول پیدا کردن راه چاره ای بود.
برای اولین بار در طول زندگیش آرزو کرد تا همان چهره جذاب و دلفریب تام ریدلیش را نگه داشته بود. به سختی از جایش تکان خورد تا روی در روی دامبلدور قرار گیرد. اکنون که یارانش او را تنها در این بلا رها کرده بودند، بایستی به شیوه ی جدیدی دست می زد.
- فکر می کنی، دارم بهتون دروغ میگم؟!
- نه ابدا من تصمیم دارم به شاگرد سابقم یه فرصت بدم و انتظار دارم برای نشون دادن حسن نیتت این پیشنهاد رو بپذیری تام.
- به من نگو...اهم....... باشه قبوله. از کی شروع کنم.... فردا خوبه.
- اوه... نه فرزندم برای انجام کار درست باید عجله کرد، پس بهتره همین الان همراه ما بیای.
- سرورم!
بلا که از تغییر ناگهانی لرد سیاه تا ان لحظه خشکش زده بود ناگهان به خودش آمد.
- سرورم من ترجیح می دم بمیرم ولی تن به...
- ساکت باش بلا، پیرمرد درست میگه. من حاضرم برای خدمت به جامعه جادوگری خودم رو فدا کنم. اینکار که درمقابلش هیچه!
- اما...
- بلا...خفه!
لرد سیاه این کلمه را به اهستگی تمام وقتی در مقابل انجمن خم میشد بر زبان اورد. بلا که در سرنوشت اربابش به زور شریک شده بود. لحظه ای به لرد سیاه نگاه کرد.
- آه.... لعنت.... خب باشه... منم در اینکار همراه سرورم خواهم بود.
بلاتریکس فقط به یک چیز می اندیشید، باید برای اخرین بار به سرورش اعتماد می کرد.

چند روز بعد

- زود باشین بلند شین تنبلا. باید کل خونه رو توی یک هفته تمیز کنیم.
لرد سیاه به سختی چشمانش را گشود دو روز از زمان بردگیش می گذشت. با ناراحتی به گردنبندی که به گردنش اویخته بود دستی کشید. بلافاصله چهره اش از درد در هم رفت. با نفرت و غیض به دستان تاول زده اش نگاهی کرد و نفرینی آهسته نثار دامبلدور کرد. در روز اول دامبلدور با هم فکری جادوگران اعظم تصمیم گرفت برای جلوگیری از نافرمانی احتمالی لرد سیاه و بلاتریکس گردنبندی را به هر کدام دهند تا قادر نباشند هیچگونه جادوی سیاهی را انجام دهند.
- مگه با شما دو تا نیستم. زود باشین!
- داد نزن موجود کریه! بلا بلند شو!


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۵:۲۹:۳۵
ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۲۱:۱۵:۱۹


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
-اما... من باید دنبال کی برم؟
-زمانی که به کمکشون نیاز داشته باشیم بهت می گم.
-پس الآن باید چی کار کنیم؟
-باید به محفلی ها نشون بدیم که تام وقتی عصبانی بشه نمی تونه قدرتش رو کنترل کنه.
-چطور باید این کار رو بکنیم؟

دامبلدور حالتی متفکرانه گرفت و چند لحظه سکوت کرد،بعد به آرومی گفت :
باید کاری کنیم که تام احساس کنه خوار و خفیف شده .ما باید ازش انجام کارهایی رو بخوایم که در اول راه شاید راضی به انجامشون بشه ولی خیلی زود صبرش رو از دست می ده.

هری که چیز زیادی از حرف های دامبلدور نفهمیده بود گفت:
ببخشید پروفسور اما باید دقیقا چی کار کنیم؟
-تا چند دقیقه ی دیگه می فهمی.
-باشه.پس بلاتریکس چی میشه؟
-اون هم به ارباب محبوبش کمک می کنه.

در جمع اعضای محفل:
هری و دامبلدور به میان اعضای محفل برگشتند و دامبلدور نگاهی به محفلی ها که به اون خیره بودن کرد و گفت:
دوستان من،ای طرفداران سفیدی و ای دشمنان پلیدی و سیاهی،این مرد که سالها جان انسان های بی گناهی رو گرفته ادعا می کنه که از کارهای نفرت انگیز خودش پشیمونه و از ما طلب بخشش داره ...

دامبلدور مکثی کرد و نگاهی به لرد انداخت و ادامه داد:
دوستان،من تقاضای اونو می پذیرم .اما این فرد باید به همه ی ما ثابت کنه که واقعا از رفتار خودش پشیمانه و اگر به همه ی ما تصمیمش ثابت شد باید شروع به جبران رفتارهای ناپسندش کنه.

پس از حرف دامبلدور همهمه ای به پا شد و در این میان لرد گفت:
چطور باید بهتون ثابت کنم؟

پیر مرد محفل نگاهی به شاگرد برگشت ناپذیر خودش انداخت و گفت:
تو باید به ما نشون بدی که رفتارت تغییر کرده.تو از این به بعد باید به عنوان خدمتکار در مقر محفل ققنوس کار کنی و مطیع امر کریچر باشی.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۱

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از شیراز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 227
آفلاین
- لرد شما چرا همچین کاری کردید؟

ولدمورت با عصاش محکم به سر بلاتریکس میزنه و میگه:
- دختره احمق، میخوای لردت بمیره؟

بلا با ترس میگه:
- اوه،اوه نه، اصلا.

- زر زیادی موقوف!!

***

- پرفسور، بالاخره میتونید نقشه تان را بگید؟

- اوه بله، هری.
ما باید یک امتحان از لرد بگیریم؛ تام باید یک ازون پس بده که شامل چند مرحله است و بعد ثابت میشه که هنوز هم سیاهی درونش وجود داره؟ یا نه؟

هری متفکرانه دستی به چانه اش می کشد:
- شما واقعا یک نابغه اید، اما چه ازمون هایی؟
راستی شما حرف تام رو باور کردید؟

- نه،نه اصلا هری..تام برگشتنی نیست، فقط برای ثابت کردن بهتر به این محفلی ها!
نمیدونم، اما یک فکرایی دارم؛ باید چند نفر رو برام پیدا کنی!

- بله قربان.



ورودم به گريفيندور فقط يك دليل داره ؛
پـــــيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروزي

only Gryff


ما شیفتگان خدمتیم، نه تنشگان قدرت


مدتی نیستم، امتحانات بدجوری وقتمو مشغول کرده.
از همه بچه ها عذر میخوام.

اما...
بر می گردم؛

پرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور و
بهتـــــــــــــــــر از همیــــــــشـــــــه


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ جمعه ۱ دی ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
یکی از محفلی ها که دلش برای لرد سوخته بود با دلسوزی گفت:
-آخی، گناه داره بیاید نکشیمش.
اما یک دفعه هری با عصبانیت گفت:
چی؟ آخه چرا شما ها نمی فهمید که داره گولتون می زنه؟ :vay:
لرد که دلش می خواست یه آواداکداوایی به هری بزنه تا دلش خنک شه سعی کرد عصبانیتش رو بروز نده و با همون حالت معصومانه گفت:
مگه شما ها انسان نیستید ؟مگه شماها خودتون نمی گید می خواید به دیگران کمک کنید؟مگه شماها نمی گید عشق از هر جادویی فرا تره ؟پس چرا با بخشیدن من این قدرتو بهم نشون نمی دید و منو به راه راست بر نمیگردونید؟
این حرف کاملا روی محفلی ها اثر گذاشت و باعث شد محفلی ها کم کم دلشون برای لرد بسوزه .اما هنوز هری سدی در مقابل هدف لرد بود و در حال حاضر لرد نمی تونست هیچ بلایی سرش بیاره و فقط بر بخت و اقبال نداشتش تکیه می کرد.
محفلی ها شروع کردن به بحث کردن درباره ی حرف های لرد،بعضی ها هنوز معتقد بودن که اون گناه کاره و باید کشته بشه اما بعضی هام فکر می کردن حرف ها لرد درسته و باید اونو راهنمایی کنن.
هری که این حرف ها رو می شنید رفت کنار دامبلدور و ازش پرسید:
پروفسور نمی خواید کاری بکنید؟نمی بینید ولدمورت داره محفلی ها رو گول میزنه ؟
-چرا هری .اما ما باید یه جوری اونا رو راضی کنیم که ولدمورت دوباره نتونه گولشون بزنه .
-پروفسور نقشه ای دارید؟
صبر داشته باش هری .صبر.من یه فکرایی دارم.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۱/۱۰/۱ ۱۸:۴۵:۱۲

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۳:۰۸ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
لرد سیاه سعی کرد قیافه معصومانه ای به خودش بگیرد.بلا به لرد خیره شد.نگاهش اول متعجب و کم کم وحشتزده به نظر میرسید.
-ارباب؟ارباب حالتون خوبه؟قیافتون طوری به نظر میرسه که انگار یه چیزی تو گلوتون گیر کرده و همزمان یکی با لگد زده تو زانوی مبارکتون.

لرد در عین حال که چهره معصومانه اش را حفظ کرده بود نگاه خشمگینی نثار بلا کرد و مجددا بطرف محفلی ها برگشت.
-خب...الان این اوج معصومیتیه که من میتونم از خودم ارائه بدم.حالا به حرفهای من گوش کنید.ای فرزندان روشنایی...خب.من این کارا رو انجام دادم!ولی بپرسین چرا؟

ملت محفلی:چرا؟

لرد فکر این قسمتش را نکرده بود.با نگاهش از بلا کمک خواست.ولی بلا هرگز زبان نگاه ارباب را یاد نگرفته بود.
-چی ارباب؟بزنم تو دهن پاتر؟برای ریموس عشوه بیام؟به دامبل چشم غره برم؟به سیریوس رشوه بدم؟

لرد که کلا از بلا ناامید شده بود ادامه داد:
-نه ...منصرف شدم!نپرسین چرا.دلایل دیگه برای ما اهمیتی نداره.چیزی که مهمه اینه که من الان پشیمونم.خیلی پشیمون!آرزو میکنم کاش فرصتی داشتم و جبران میکردم.اصلا همین مو وزوزی منو اغفال کرد.

بلا:ارباب؟؟!!

-من جادوگر پاک و معصومی بودم.شرایط منو به این روز انداخت!




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
رفتار لرد و بلاتریکس داشت دل محفلی ها رو به درد می آورد و این دقیقا چیزی بود که لرد می خواست اما هری پاتر یکدفعه اومد جلوی محفلی ها ایستاد و گفت:
می دونم که دلتون داره براش میسوزه اما ما نباید کمکش کنیم .مگه یادتون رفته این انسان،نه حیف کلمه ی انسان که روی این لرد خبیث بذاریم.

سپس نگاهی سرشار از نفرت به لرد انداخت و ادامه داد:
مگه یادتون رفته چند نفرو کشت.خودتون خوب می دونین که اشخاصی که جونشونو توسط این پست فطرت از دست دادن چه انسان ها و جادوگران بزرگی بودن......

هری نیم ساعت به سخنرانی بلند بالای خودش برای محفلی ها ادامه داد و وقتی سخنرانیش رو تموم کرد .تمام نقشه های لرد نقش برآب شده بود و حالا محفلی ها با نگاه هایی سرشار از نفرت به لرد خیره شده بودن و لرد فهمید که نمی تونه از این راه خودشو نجات بده،پس باید دنبال راه دیگه ای می گشت.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.