مرگخواران:
ایوان:
جاگسن با تاسف سری تکان داد:
- ما مرگخواریم. ارباب ما قویترین جادوگر قرون و اعصاره. اونوقت بریم به اون موجودات سفید اکسپلیارموسی خدمت کنیم؟بوق بر تو باد!
آنتونین به سردی گفت:
- آخه اسکلت! کی از تو خواست اظهار نظر کنی؟ همچین بزنم بپاچی به دیوار؟
ایوان نگاه تحقیر آمیزی به آنتونین انداخت:
- قدرتشو نداری! چون من قدرتمندترین مرگخوار لرد سیاهم. اون همیشه میگه که من بهترین و وفادارترین...
- هوی. اینا احیانا دیالوگای بلا نبودن؟
آیلین با سرفه ای کوشید حواس آندو را به خود جلب کند:
- اهم... ببخشید وسط محفل گرم و دوستانه اتون مزاحم میشم. به جای اینکه مثل تسترال جنگی بیافتین به جون هم بیاین بشینیم یه نقشه درست و حسابی بریزیم ببینیم چطور می تونیم اربابو نجات بدیم خب.
ایوان و آنتونین پوزخند زدند :
- تورو خدا نیگا! یه جوجه مرگخوار داره به ما میگه چیکار کنیم؟ تو برو مراقب پسرت باش شبا خودشو خوب بپوشونه یه وقت سرما نخوره!
- چیه؟ چون رنک فعالترین عضو مرگخوارارو گرفتی مثل مورفین رفتی فضا؟
آیلین با لبخندی ملیح گفت:
- اوه...راستی الان یادم افتاد که اما برای شام امشب به گوشت نیاز داره. البته اگه چندتا تیکه استخون هم کنارش باشه زیاد بد نمیشه. میتونه یه آبگوشت هم ازش در بیاره
آنتونین و ایوان: :worry:
سالازار با خشم خود را وسط انداخت:
- بوق بر شما! الان جان نوه ایم در خطر می باشید آنوقت شما تسترال ها با یکدیگر مشاجره می کنیید؟
گری بک در حالیکه پنجه هایش را با کشیدن به لبه ی میز تیز می کرد گفت:
- خب جد بزرگ. شما خودت چه نقشه ای داری؟
سالازار با ناراحتی گفت:
- بوق بر تو باد ای گرگ ابله! چگونه جرئت می کنیه نظر مرا بخواهی؟مگر من پیرمرد چقدر توان داریَم که همه ی کارها را خودم بکنیَم؟پس شما حیف نان ها چه کار خواهی کردیه؟
مرگخواران:
نارسیسا با خشم گفت:
- بسه دیگه. خواهر من داره اونجا ذره ذره عذاب میکشه و از بین میره شماها عین خیالتون نیست. ما تعدادمون چند برابر محفلیاست. یعنی حاضر نیستین همراه منو لوسی بیاین محفل؟
لوسی: :worry:
بارتی درحالیکه سرش را می خاراند گفت:
- خب اگه بحث نجات ارباب باشه من هستم. بلا رو بذاریم همونجا بمونه... نه چیزه منظورم این بود... خب نجات ارباب در اولویته مگه نه؟ :worry:
نارسیسا گفت:
- نخیرم! یا هردوشونو نجات میدیم یا من اصلا نمیام!
مرگخواران: