هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
دامبلدور بی توجه به هردو، زمزمه کرد:

- نه، اگه چندتا مرگخوار عاقلو بیاریم، در واقع به لرد کمک کردیم. مطمئنا ولدمورت داره برای فرار کردن نقشه میکشه و اونا براش حکم نیروی کمکی رو خواهند داشت...

سورس قدمی جلو رفت و گفت:

- آلبوس، اگر هم چندتا از مرگخوارای بی دست و پا رو بیاریم که لرد تحقیر نمیشه.

- درسته سورس، اما مثلا مورفین گانت، عقل درستی نداره، اگه یه مدت هم استعمال نکنه که هیچی.

سورس لبخند آرامی زد و حرف دامبلدور را ادامه داد؛

- اما وزیر سحر و جادوئه!

- یا مثلا می تونیم..

سورس که برق شادی در چشمانش به چشم می خورد، با شعف گفت:

- مادرم! مامان آیلین!

دامبلدور به چهره ی سورس که مدت ها آن چنان خوشحال به نظر نرسیده بود نیم نگاهی کرد و به شوخی پرسید:

- دلت برای مادرت تنگ شده سورس؟!

اما سورس که انگار این سوال، حتی به شوخی هم برایش توهین است پاسخ داد:

- هرگز آلبوس! هرگز! فقط...

اندر زیرزمین تنگ و تاریک خانه ی 12 میدان گریمولد

لرد که از همیشه ساکت تر شد، درحالی که عمیقا دل نداشته اش برای نجینی تنگ شده بود، زیر لب ورد «کروشیو» را زمزمه می کرد.

بلاتریکس هم مثل یک موجود شرطی، با هر کروشیوی بی اثری که لرد می گفت، برخود می لرزید و صدای خفه ای از خود خارج می کرد.

غییـــــــــژژژ!

در با صدای «غیــژ» گوشخراشی باز شد و لرد، پس از آن که چشمانش به نور عادت کرد، چهره ی سورس را دید که از همیشه عبوس تر بنظر می رسید. سورس نگاه سردی به هردو انداخت بی مقدمه حرفش را شروع کرد.

- تام ماروولو ریدل، دشمن درجه یک و البته زندانی محفل ققنوس! تو انتخاب کردی که به شرط ترک کردن راه و روش سیاهی زنده بمونی! اما نتونستی، پس باید بمیری!

لرد بی آنکه حرفی بزند چشمانش را تنگ کرد و منتظر ادامه ی حرف سورس شد. اما بلاتریکس در اعتراض حرف او جیغی گوشخراش کشید. سورس چشمانش را بست و وقتی جیغ بلاتریکس تمام شد، حرفش را ادامه داد:

- اما ما تصمیم گرفتیم که بهت فرصتی دوباره بدیم...


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۱۳:۰۹:۲۴
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۱۳:۱۱:۵۰

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
دامبلدور که از پیشنهاد کریچر برای تحقیر بیشتر لرد خوشش اومده بود با حالتی متفکرانه گفت:درسته،فکر خوبیه کریچر.اما...اما کدوم سه تا رو بخوایم؟کدوماشون؟
-خب معلومه دیگه.کسایی که مثلا مغز متفکر مرگخواران یا برای لردشون ارزش دارن مثل سالازار.
-خب ... ایوان روزیه...لوسیوس مالفوی ،آیلین پرنس ،خود سالازار یا مثلا مورفین گانت.
-ببین این بلاتریکس اصلا کار کردنش خوب نیست پس آیلین گزینه ی خوبیه.در مورد اون دوتا جای خالیه دیگم که داریم ...

در همین حین سوروس اسنیپ که حرف های دامبلدور و کریچر رو از پشت در شنیده بود در رو باز کرد و به آرومی اومد و پشت میز نشست و گفت:من سالازار و روزیه رو پیشنهاد میکنم.دیدن تحقیر سالازار برای لرد تقریبا غیر قابل تحمله و روزیه هم بین بقیه ی مرگخوارا از عقل بیشتری بهره برده.

کریچر که از پیشنهادهای اسنیپ خوشش نیومده بود ،گفت:اما سالازا اون قدر پیره که به درد کار کردن نمی خوره و در مورد ایوان روزیه هم من شنیم اون یه اسکلته.آخه ما که به اسکلت احتیاجی ندارم.

اسنیپ که از اظهار نظر کریچر اصلا خوشش نیومده بود و یک جن خونگی رو در حد نظر دادن در این مسائل نمی دونست،به آرومی بلند شد و به کنار صندلیه کریچر رفت.جادوی دامبلدور رو خنثی کرد و صندلیه کریچر پایین رفت،اسنیپ با نیشخنده همیشگیش نگاهی به کریچر انداخت و گفت:فکر نمی کنم جایگاه یک جن خونگی در حدی باشه که در مسائل جادوگران دخالت کنه.

سپس به سمت دامبلدور برگشت ولی اصلا براش نگاه تحقیر آمیز کریچر و حرف هایی که زیر لب زمزمه می کرد اهمیتی نداشت.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۴۰:۴۹
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 504
آفلاین
دامبلدور روی صندلی نشسته بود و با بی صبری به اطرافش نگاه میکرد . هری و رون که از دخمه لرد و بلا اومدن بودن به آشپزخونه رسیدن و پشت دامبلدور وایستادن . دامبلدور نگاهی به این دو انداخت و به ریشش دستی کشید .

-پس این کریچر کجاست ؟ من کلی کار دارم . باید برم پیش پرسی توجیه بشم ، بعد برم ببینم چجوری هاگوارتز رو از دست من گرفتن دادن به دادن به سالازار و بعدم برم وزارت خونه یه ذره کلاس بذارم که من لرد رو اول دیدم و اونجا کسی باورش نشه و من خودم رو بکشم و آخر مجبور شم که با لرد دوئل کنم و تمام آب های وزارت خونه رو بیارم دور لرد تا آب ها جیره بندی بشه تو لندن .
-پس اینکه لرد بتونه بیاد بره تو بدن من و با تو حرف بزنه و من رو کنترل کنه و تا مرز مرگ ببرتم و تو هم فقط دراز بکشی بغلم بهم نگاه کنی و بگی قوی باشم چی ؟

صدای سرفه ای به گوش هر سه نفر رسید . با تعجب به اطرافشون نگاهی کردن تا منبع صدا رو پیدا کنن ولی کسی دیگه ای در آشپزخونه نبود .

-روانی ها ، من اینجام . خانم بلک گفت با شما ها نپرم دیوونه میشما .

دامبلدور از جاش بلند شد و کمی عقب رفت . چوب جادوش رو سریع در آورد و هری رو به پشت خودش هدایت کرد . رون هم که مثل همیشه مهم نبود جلوی خودش گرفت که اگر جادویی خورد اول به اون بخوره .

-این چه جادوی سیاه و خفنیه دیگه ؟ فک کنم لرد رفته تو روح این میز و صندلی جلومون داره باهامون حرف میزنه .
-بعد به این میگن قوی ترین جادوگر زمان . کریچرم من باب روی این صندلی نشستم .یکیتون با جادو صندلیم رو بلند تر کنه تا قدم برسه به میز بتونیم حرف بزنیم در مورد سرنوشت لرد .

دامبلدور به آرومی به میز نزدیک شد و بالاخره تونست کریچر رو ببینه . با جادو صندلیش رو بلند تر کرد و روی یکی از صندلی ها نشست و به کریچر خیره شد . هری هم مثل همیشه زخمش درد میکرد و فک میکرد که سیریوس رو دارن تو وزارت خونه توجیه میکنن و به همین دلیل به سرعت با رون به طرف مهد کودک رفت و چند تا دیگه از بچه هایی که یه ذره جادو هم بلد نبودن برداشت و رفت تا با 1000 تا مرگخوار که همشون به جادوی سیاه مسلط بودن بجنگه و سیریوس رو نجات بده .

-خب کریچر نظرت چی هست ؟ نقشه ای داری ؟
-به نظر من به خاطر همین گستاخی که کردن ، بهشون بگیم که 3 تا مرگخوار دیگه رو هم انتخاب کنن که بیان اینجا بهشون کمک کنن . اینجوری میتونیم لرد رو جلوی مرگخوار هاش هم تحقیر کنیم .




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
لرد که از حماقت های مرگخوار هاش واقعا به ستوه اومده بود با لحنی سرد به بلاتریکس گفت:"بلا وقتی از دست این محفلی ها خلاص شدیم حتما یادم بنداز که نسل این مرگخوارهای احمق رو نابود کنم."
-حتما ارباب.اما می تونم بپرسم چرا؟
-وقتی این قدر عقل ندارن که بفهمن زمانی که یک مکان نمودار ناپذیر میشه در برابر هر طلسمی هم مقاوم میشه همون بهتر که غذای نجینی بشن.

بلاتریکس در دل هوش و ذکاوت بی پایان لرد سیاه رو ستایش کرد.در همین زمان صدای جیر جیر در زیرشیروانیه مقر محفل بلاتریکس رو به خودش آورد.بالاخره بعد از چند ساعت ذره ای نور به اتاق تاریک رسید و در روشنایی شمع چهره ی هری و رون دیده می شد.هری جلو اومد و پس از گفتن وردی زیر لب دست های بلاتریکس و لرد رو باز کرد و رون هم ظرفی کثیف که سوپی بی نهایت بدبو و بد منظره درش بود جلوشون گذاشت.

هری که نیشخندی بر لب داشت گفت:"هدیه ی کرچره .دامبلدور قصد داشت یه چیزه بهتر براتون بفرسته اما به نظر کریچر اینم خیلی براتون زیاده."
لرد که دیگه صبرشو از دست داده بود بلند شد و رو به روی هری ایستاد و گفت:"مطمئن باش این حقارت بیش از این ادامه پیدا نمیکنه پاتر."
-اما من نظر دیگه ای دارم ،چون الآن در سالن اصلی دارن در مورد شما دو نفر تصمیم میگیرن.فکر میکنی به چه نتیجه ای می رسن؟"
و بعد به سرعت با رون اتاق رو ترک کرد.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
خلاصه تا پست 286؛

همزمان با جنگ هایی که بین مرگخواران و محفلی ها صورت گرفته ، خدایان جادوگری در خانه ریدل ها ظاهر میشن و ولدمورت رو به خاطر جرم هایی که مرتکب شده بود به اعدام محکوم میکنن و تنها راه فرار از اعدام رو رضایت دامبلدور از ولدمورت اعلام میکنن . لرد در تلاش برای نجات یافتن و بروز چهره ی معصومانه، توانست مخفلیان را فریب دهد ولی دامبلدور برای امتحان صداقت ولدمورت، آزمونی را برای وی تدارک می بیند! ولدمورت باید به مقر محفل ققنوس می رفت و تحت امر کریچر، جادوگر خوبی می بود!

خدایان جادوگری گردنبندی رو به گردن ولدمورت و بلاتریکس که همراهش در خانه گریمولد هست میندازن که مانع از اجرای جادوی سیاه توسط اونها میشه و حتی از گردن اونها هم باز نمیشه و اونها مجبور هستن مثل جن های خونگی کار کنن و غذا بخورن و لباس بپوشن . دستورهای کریچر به ولدمورت هم باعث عصبانیت لرد میشه و پی راهی برای خلاصی از این موقعیت میگردن . تا اینکه ولدمورت به ستوه میاد و چوبدستیشو توی حلق رون فرو میکنه!

دامبلدور و محفلیا سر بزناه میرسن و رون رو نجات میدن.

از طرفی مرگخوار ها هم در عمارت ریدل ها بدنبال راهی برای نجات اربابشون اند.

ادامه ی سوژه:


آیلین گفت:راستش من یه نقشه دارم.

ایوان پوزخندی زد و گفت: آخه این همه عقل کل نقشه دادن به هیچ جا نرسیدیم تو می خوای برامون نقشه طرح کنی؟

جمیع مرگخواران:

آیلین:

جمیع مرگخواران: :worry:

- بله، نقشم اینه که میریم به خانه ی گریمولد که ارباب رو نجات بدیم حتی اگر لازم باشه ، توی خدمت به محفلی ها به ارباب کمک میکنیم !

همه ی مرگخوار های حاضر لبخندی زدند و نقشه ی او را تحسین کردند.

- باورم نمی شه که تو انقد به ارباب وفاداری!

- آیلین تو یه عقل کلی!

- ماشاسلازار بگین چشم نخوره!

در این میان فقط ایوان بود که به حالت باقی مانده بود.

- آیلین جان این همون حرف من نبود؟

- چیزی گفتی؟

- ...چیزه ... فقط گفتم حالا که این نقشه مورد تایید قرار گرفته بجای زر زر کردن بریم اجراش کنیم دیگه!

اما که تازه وارد شده با شنیدن این حرف ها از عصبانیت فریاد زد: ما مرگخواریم. ارباب ما قویترین جادوگر قرنه. حالا داری میگی بریم به اون محفلی های اکسپلیارموسی خدمت کنیم؟بوق بر شما باد!

مرگخوارها:

- حالا میگی چی کار کنیم؟

خانه ی شماره ی 12 میدان گریمولد - در همان حال

ولدمورت و بلاتریکس چند ساعت است که در یک اتاق کم نور پر از داکسی دست و پا بسته زندانی شده اند.

- ارباب چیکار کنیم؟

- نمی دونم.

- ارباب تشنمه.

- بلا حواست هست که منم زندونی شدم؟

- ارباب...

- خفه خون بگیر ببینم

در همین حال بود که صدای فریادی هر دو را از جا پراند.

- مرگخوارا! مرگخوارا!

- چی داری میگی؟ مگه میشه؟ خونه که نمودار ناپذیره!

- آره! به همین دلیل اونا تصمیم گرفتن کلا میدان گریمولد رو بفرستن رو هوا!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۷ ۲۰:۳۲:۴۸

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲

بانوی چاق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۷:۰۸ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
آیلین از پنجره به بیرون نگاهی انداخت و خمیازه ای کشید از روی صندلیش بلند شد و بی حوصله گفت:
_ ای بابا اینجا از خونه سالمندا هم کسل کننده تره نا سلامتی ما مرگخواریما این اداها چیه که از خودتون در میارین اسم مرگخوار که میاد باید تا چند فرسخی همه از ترس موهاشون سیخ شه انگار واقعا با رفتن لرد از اینجا در مغزاتونم تخته شده.
مرگخواران:
جاگسن دستی به سرش کشید به سمت آیلین چرخید و به او نزدیک شد چشمانش را ریز کرد و گفت:
_خوب اگه راست میگی تو بگو؟چیکار کنیم؟؟ها؟
آیلین که کمی جا خورده بود نگاهی به لشکر شکست خورده مرگخوار انداخت و سریع رویش را از همه برگرداند پس از مکثی طولانی......
جماعت مرگخوار: :zogh:
سالازار سرفه ای کرد تا آیلین را متوجه جمع کند و گفت:
_دختریه تو را چه می شود؟دچار طلسم لالمونی شدیه؟با ما سخن بگویه
آیلین از جابش تکان نخورد و زمزمه وار طوری که انگار تمایلی به درمیان گذاشتن افکارش با مرگخواران منتظر را نداشت گفت:
_اااا...خوب میدونین...
آنتونین دستش را زیر چانه اش گذاشت و در حالی که به سقف خیره شده بود ریه هایش را از هوای خفه اتاق پر کرد:
_خـــــــــــــوب؟
آیلین: راستش من یه نقشه دارم



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
مرگخواران:
ایوان:
جاگسن با تاسف سری تکان داد:
- ما مرگخواریم. ارباب ما قویترین جادوگر قرون و اعصاره. اونوقت بریم به اون موجودات سفید اکسپلیارموسی خدمت کنیم؟بوق بر تو باد!
آنتونین به سردی گفت:
- آخه اسکلت! کی از تو خواست اظهار نظر کنی؟ همچین بزنم بپاچی به دیوار؟
ایوان نگاه تحقیر آمیزی به آنتونین انداخت:
- قدرتشو نداری! چون من قدرتمندترین مرگخوار لرد سیاهم. اون همیشه میگه که من بهترین و وفادارترین...
- هوی. اینا احیانا دیالوگای بلا نبودن؟
آیلین با سرفه ای کوشید حواس آندو را به خود جلب کند:
- اهم... ببخشید وسط محفل گرم و دوستانه اتون مزاحم میشم. به جای اینکه مثل تسترال جنگی بیافتین به جون هم بیاین بشینیم یه نقشه درست و حسابی بریزیم ببینیم چطور می تونیم اربابو نجات بدیم خب.
ایوان و آنتونین پوزخند زدند :
- تورو خدا نیگا! یه جوجه مرگخوار داره به ما میگه چیکار کنیم؟ تو برو مراقب پسرت باش شبا خودشو خوب بپوشونه یه وقت سرما نخوره!
- چیه؟ چون رنک فعالترین عضو مرگخوارارو گرفتی مثل مورفین رفتی فضا؟
آیلین با لبخندی ملیح گفت:
- اوه...راستی الان یادم افتاد که اما برای شام امشب به گوشت نیاز داره. البته اگه چندتا تیکه استخون هم کنارش باشه زیاد بد نمیشه. میتونه یه آبگوشت هم ازش در بیاره
آنتونین و ایوان: :worry:
سالازار با خشم خود را وسط انداخت:
- بوق بر شما! الان جان نوه ایم در خطر می باشید آنوقت شما تسترال ها با یکدیگر مشاجره می کنیید؟
گری بک در حالیکه پنجه هایش را با کشیدن به لبه ی میز تیز می کرد گفت:
- خب جد بزرگ. شما خودت چه نقشه ای داری؟
سالازار با ناراحتی گفت:
- بوق بر تو باد ای گرگ ابله! چگونه جرئت می کنیه نظر مرا بخواهی؟مگر من پیرمرد چقدر توان داریَم که همه ی کارها را خودم بکنیَم؟پس شما حیف نان ها چه کار خواهی کردیه؟
مرگخواران:
نارسیسا با خشم گفت:
- بسه دیگه. خواهر من داره اونجا ذره ذره عذاب میکشه و از بین میره شماها عین خیالتون نیست. ما تعدادمون چند برابر محفلیاست. یعنی حاضر نیستین همراه منو لوسی بیاین محفل؟
لوسی: :worry:
بارتی درحالیکه سرش را می خاراند گفت:
- خب اگه بحث نجات ارباب باشه من هستم. بلا رو بذاریم همونجا بمونه... نه چیزه منظورم این بود... خب نجات ارباب در اولویته مگه نه؟ :worry:
نارسیسا گفت:
- نخیرم! یا هردوشونو نجات میدیم یا من اصلا نمیام!
مرگخواران:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳ ۱۵:۵۲:۴۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳ ۱۶:۱۲:۴۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳ ۱۹:۰۳:۲۷
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳ ۱۹:۰۸:۰۸


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
خلاصه سوژه


همزمان با جنگ هایی که بین مرگخواران و محفلی ها صورت گرفته ، خدایان جادوگری در خانه ریدل ها ظاهر میشن و ولدمورت رو به خاطر جرم هایی که مرتکب شده بود به اعدام محکوم میکنن و تنها راه فرار از اعدام رو رضایت دامبلدور از ولدمورت اعلام میکنن . لرد در تلاش برای نجات یافتن و بروز چهره ی معصومانه، توانست مخفلیان را فریب دهد ولی دامبلدور برای امتحان صداقت ولدمورت، آزمونی را برای وی تدارک می بیند! ولدمورت باید به مقر محفل ققنوس می رفت و تحت امر کریچر، جادوگر خوبی می بود!

خدایان جادوگری گردنبندی رو به گردن ولدمورت و بلاتریکس که همراهش در خانه گریمولد هست میندازن که مانع از اجرای جادوی سیاه توسط اونها میشه و حتی از گردن اونها هم باز نمیشه و اونها مجبور هستن مثل جن های خونگی کار کنن و غذا بخورن و لباس بپوشن . دستورهای کریچر به ولدمورت هم باعث عصبانیت لرد میشه و پی راهی برای خلاصی از این موقعیت میگردن .


ادامه سوژه

دامبلدور دستی به ریش های نقره فامش کشید و به آرامی به سمت ولدمورت قدم برداشت ، محفلی ها هم پشت سر او برای ولدمورت چنگ و دندان نشان میدادند . رون هم که بر اثر چوبدستی فرو شده در گلویش از خواب پریده بود ، با سردرگمی به آنها نگاه میکرد و گلویش را میمالید .

- تو نتونستی از وظیفه ای که بهت محول شده بود سربلند بیرون بیای تام ، فکر میکنم تنها راهی که برامون مونده این هست که تو رو به خدایان تحویل بدیم

الستور مودی پشت سر دامبلدور غرولندی کرد و گفت : مطمئنم شوخی میکنی دامبلدور ، من خودم تمام جادوهای سیاه رو روش اجرا میکنم !

پروتی گفت : تازه پرسی گفته بود که یه جلسه ی توجیهی باید برای ولد... ولدمورت بذاره !


سویی دیگر ، خانه ریدل ها

ایوان با عصبانیت از این طرف به آن طرف میرفت و زیر لب چیزهای نامفهومی را زمزمه میکرد. مورفین و سالازار روی یکی از کاناپه های خاک گرفته و رنگ و رو رفته ای که نزدیکی صندلی مخصوص لرد ولدمورت بود نشسته بودند و با چشمهایشان رفت و آمد ایوان را تعقیب میکردند .

آنتونین سکوت را شکست و با صدای نسبتاً بلندی گفت : من دیگه نمیتونم و به گردنبند کهنه و کثیفی که از گردنش آویزان شده بود اشاره کرد و ادامه داد : مثلا ارباب مدال افتخار به من داده ، من باید برم همه ی محفلی ها رو نابود کنم و برگردم .

آماندا پرسید : برگردی یعنی دَمَر بشی ؟

آنتونین :

مورفین کمی خودش را جا به جا کرد و پرسید : آنتونین جداً تو چی میزنی ؟ من که انقدر چیزای خوب استعمال میکنم نصفِ تو هم نمیتونم توهم بزنم .

ایوان به جامی که روی زمین افتاده بود لگد زد و به مورفین نزدیک شد و قاطعانه گفت : میریم به خانه ی گریمولد که ارباب رو نجات بدیم مکثی کوتاهی کرد و ادامه داد : حتی اگر لازم باشه ، توی خدمت به محفلی ها به ارباب کمک میکنیم !



چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
ولدمورت به اتاق هری می ره ...

- ارباب پاتر! فدای اون کله ی ترک خوردت بشم! پا میشی یا نه ورقلمبیده؟

- نــــــــــــه!

- پاشو دیگه! وگرنه ...

- جـــــــــــان؟

- خوب حالا که بیدار شدین بنده برم سراغ دوستتون رون!

- میری سراغ اون؟ بدبخت! دلم برات سوخت!



به اتاق رون که می ره رون خواب آلود میگه:

- هرمیون تویی؟...

- ارباب پاشین!

رون در خواب آلودی لای چشم هاش رو نصفه باز می کنه و

- اِ مامان؟! این همون خرس عروسکی بچگیامه!

و ولدمورت رو بغل می کنه و به ادامه ی خوابش می پردازه ... ولدمورت از تنفس عطر خوش زیر بغل رون
( ) نیمه بیهوش بود که رون غلتی می زنه و ولدمورت از نیمه بیهوشی به نیمه جونی تغییر حال می ده!

( درواقع مرحله ی اول آزمون دامبلدور که می خواست ولدمورت رو به ستوه بیاره همین جا بود...)

ولدمورت هم با همون نصف جونش نعره ای میزنه و با اینکه می دونست که نمی تونه جادوی سیاه بکنه چوبدستیشو بسمت رون می گیره و داد می زنه:

- کروشیو! ... بمباردو! ... ریداکتو! ... آواداکداورا! ...

هری و دامبلدور و چند تا از محفلی ها پشت در کمین کرده بودن و منتظر همین لحظه بودن و می خواستند برن تو که دامبلدور مخالفت می کنه و یواش می گه:

- صبر کنین! تام تاحالا هیچ کاری بجز گفتن چند تا کلمه نکرده! صبر کنین جالب تر میشه!

ولدمورت که تقریبا جان سپرده بود در آخرین نفس هاش دست از گفتن ورد های بی ثمرش می کشه و
چوبدستیشو تا آرنج تو دهن رون که درحال خرناس کشیدن بود می کنه...

- آیــــــــــــی!

دامبلدور در رو باز می کنه و به محفلی ها میگه:

- حالا برین تو!

محفلی ها:
ولدی:


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۲۲ ۱۴:۳۰:۴۰

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
لرد: مجبورم تن به این خواری بدم خب نفر اول: البوس :vay: با یه نسکافه! نسکافه از کجا بیارم؟ نه اشپزخونه، مالی ویزلی :vay: .
و به سمت اشپزخانه راه افتاد و چون همه در خواب بودن کسی ندیدش. به اشپزخانه که رسید رو به مالی کرد و گفت: یه نسکافه بده بیاد!
- بیخود تو اومدی اینجا کار کنی نه این که نسکافه بخوری! بوق شو بیرون!
رنگ چهره لرد از سفید به قرمز تغییر رنگ داد و از اشپزخانه بیرون امد و باخود گفت: خب این که خدا رو شکر نشد دوم: کله زخمی :vay: خب این اسونه. و به سمت اتاق هری قدم برداشت. در را باز کرد و با صحنه ای تعجب اوری روبه رو شد: هری پایین تختش عرق در عرق خوابیده بود! لرد پوزخندی زد و با خود گفت: اینو! همین این منگل منوبدل منو تو هاگوارتز شکست داد! خب نوشته یه بار صداش بزنید! کله زخمی اوی! ای بابا! عله هی باتوام.
کریچر ناگهان ظاهر شد و گفت : چی کار می کنی باید بهش بگی ارباب پاتر زود باش هنوز چند نفر دیگه هم موندن بیا اینم نسکافه برای دامبلدور.
و بعد غیب شد .
لرد: :vay: ار...با...ب...پا...تر
ناگهان هری بلند شد و بادیدن لرد اکسپلیارموسی تقدیم به وی کرد
لرد با عصبانیت رهسپار اتاق دامبلدور شد در را باز کر و کنار تخت نشست. حدود نیم ساعتی با خودش کلنجار رفت تا بلاخره گفت: پشمک بیدار شو برات نسکافه اوردم.
دامبلدور در خواب گفت: لردو لردو هو هو بوق پدرو هو هو!
لرد خواست با تمامه قدرتی که دارد دامبلدور را خفه کند ولی یاد هدفش افتاد و دوباره گفت: دامبل دامبل نسکافه اوردم برات.
-هان بده بیاد هه تامی کوچولو تویی؟ سیاهترین جادوگر قرن به من نسکافه داد خیلی مهربون شدی!
-فقط به خاطر اینه که حسن نیتم را ثابت کنم.
-جدی؟ خب حسن نیتت را می توانی در اتاق بعدی ثابت کنی!
لرد نگاهی به لیستش انداخت : رون ویزلی! خب که چی؟
-خودت میبینی که چی! در ضمن باید برگردی اتاق هری چون دوباره خوابیده باید درست بیدارش کنی. بای!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.