هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
فرد عزیز

پست شما اسپم محسوب میشه.پستایی که تو این تاپیک می خورن باید به صورت نمایشنامه باشن. متاسفانه ظاهرا قبل از اینکه منو ویولت ناظر اینجا بشیم کسی روی این انجمن نظارتی نداشته و در نتیجه عده ای مرتکب اشتباه شما شدن و شمارو هم در این مورد به اشتباه انداختن.
اگر مایل باشین می تونین با ارسال یه نمایشنامه سوژه جدید بدین و تاپیک رو فعال کنید. این پست شما پاک میشه.
با آرزوی موفقیت



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۱

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از شیراز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 227
آفلاین
خب گالیون رو از راه های مختلفی میشه بدست اورد.
میتونید برای اطلاعات بیشتر به کوچه دیاگون برید.اونجا همه چی توضیح داده شده.

ادامه رول جرج:

- هی فرد، جرج چی شده که برگشتین، انتظار نداشتم دوباره شوما رو ببینم.

جرج با بی حوصلگی رو به رون برادرش که این سوال را از پرسیده میکند و میگوید:
- یک دزدی رخ داده و ما رد دزد رو تا توی هاگوارتز گرفتیم.

رون سوتی بلند کشید و با هیجان گفت:
- چه جالب، ما هم میتونیم کمک کنیم؛ برادران ویزلی و دوستانشان در پی دزد اشیا!!

اما هری و هرمیون به نظر از این کار خشنود نمی امدند، انها هم برای برگشت به مدرسه دلایلی جز ادامه تحصیل داشتند که البته سعی نداشتند انرا برای دوستانشان باز گو کنند.

***

- هی اولی ها از این طرف، بیایید اینجا، همراه من بیایید!!

صدای زمخت و نتراشیده ی هاگرید با صدای سوووووت بلند قطار سریع اسیر هاگوارتز در هم امیخت و فرد با یاداواری گذشته ها گفت:
- چه روز های خوبی داشتیم، جرجی.

جرج که انگار هنوز در فکر ان دزد اختراعات خودشان بود، با کلافه گی گفت:
- اره اره.

و دوستان قدیمی قدم به هاگوارتز گذاشتند تا ماجرای دزدی را دنبال کنند.



ورودم به گريفيندور فقط يك دليل داره ؛
پـــــيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروزي

only Gryff


ما شیفتگان خدمتیم، نه تنشگان قدرت


مدتی نیستم، امتحانات بدجوری وقتمو مشغول کرده.
از همه بچه ها عذر میخوام.

اما...
بر می گردم؛

پرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور و
بهتـــــــــــــــــر از همیــــــــشـــــــه


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱

بارنی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۵۴ جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۱
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
یه سئوال چجوری گالیون به دست بیاریم؟؟



پاسخ به: مغازه شوخی های ویزلی
پیام زده شده در: ۷:۱۹ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۱

جرج ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۷ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۳:۰۶ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
از تهران بزرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
فرد و جرج کاراگاه می شوند !
فرد و من به دنبال ان مرد اسرار امیزی که از جنس های ما سو استفاده کرد گشتیم . مدارک نشان می داد که چند قلم از خطرناک ترین ها که برای سازمان اسرار درست کرده بودیم گم شده است . ما به دنبال جواب مجبور شدیم خود دست به کار شیم زیرا خوش نداشتیم که کسی از وسایل ما جز شوخی و خنده استفاده دیگه ای بکنه .
سر چشمه های مدارک نشان می داد که اجناس ما به یک مخفی گاه در هاگوارتز می ره و دیگه معلوم نبود که کجا می ره ما باید دوباره به هاگوارتز بر می گشتیم .
جغدی برای البوس فرستادیم و منتظر جغد اون شدیم به بینیم می زاره ما برگردیم یا نه !؟
البوس هم نامه ای نوشته بود که می تونیم بر گردیم . ما مغازه رو به شاگرد خودمون سه پردیم و راه افتادیم به سکو 9/3 چهارم .
سوار قطار شدیم و متوجه شدیم هری ، رون ، هرمیون برای سال هفتم شون بر گشتن .
ما همراه با لی سوار کوپه همیشگی شدیم و به سمت هاگوارتز رفتیم .
و ..... .
ادامه دارد .



پاسخ به: مغازه شوخی های ویزلی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
جرج ویزلی، به برادر کوچک ترش،کمی سوسک شکم پر داد.وقتی با صدای بلندی آن را گاز میزد،میکوشید تا جلوی خنده اش را بگیرد.برادرش نمیدانست که الان ملخ میخورد.
بالاخره جیرجیرکی که به برادرش داده بود تمام شد و برادرش گفت:به به...چه پشه خوشمزه ای بود.هیچ مگسی به این خوشمزگی تاحالا نخورده بودم.
فرد ویزلی،لبخندی زد و گفت:عالیه.عنکبوتش خوشمزه بود؟
رونالد لحظه ای به فرد نگاه کرد و پروانه را از دهانش تف کرد و در حالی که به فرد و جرج نگاه میکرد که از خنده شکمشان را گرفته بودند،زیر لب چند فوش داد.

صدای زنگ مغازه خنده دوقلو ها را قطع کرد.شنل پوشی سوار بر رویتسترالی قهوه ای مایل به نارنجی که در آن لکه های صورتی هم دیده میشد؛وارد مغازه شد و گفت:یک ساس لطفا...

فرد با گیجی گفت:ساس؟؟
شنل پوش از روی تسترال پایین آمد و گفت:منظورم یکی از همون هزارپاهایی بود که به خورد اون مرد جوان دادی
-منظورت اینه؟
جرج یک سوسک سرگین غلطان آورد و به دست شنل پوش داد.او با گرفتن آن بدون هیچ کلمه ای از مغازه خارج شد.
جرج ویزلی اما،ناکام نماند و با جادویی شنل را پایین کشید.لحظه ای چشم های او را دید و منفجر شد.به همراه او،فرد از خنده منفجر شد.
شنل پوش رفت اما؛ماند هزاران سوال بی جواب در دل ما...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: مغازه شوخی های ویزلی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱

جرج ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۷ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۳:۰۶ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
از تهران بزرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
اختراع جدید ویزلی ها :
ساعت مسخره اور
یک ساعت مچی است که کافی است به دوست خود هدیه بدهید و او ....
هزاران حالت شکلک و مسخره اور
قیمت : یک نمایشنامه = 45 گالیون



پاسخ به: مغازه شوخی های ویزلی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
بیرون از مغازه هوا به شدت سرد بود ، چند روزی بود که باران به صورت مداوم بر روی لندن می بارید و کوچه ی دیاگون نیز از این قاعده مستثنی نبود . از پشت شیشه های بخار کرده ی داخل مغازه به سختی میشد بیرون را دید ولی با تمام اینها عابرانی که تند راه می رفتند تا زیاد خیس نشوند کاملا مشخص بودند .

در همین هنگام در مغازه ی ویزلی ها باز شد و پیرمردی در حالی که از لباس هایش آب می چکید وارد مغازه شد .
جرج که پشت دخل ایستاده بود حوله ای برداشت و به سمت پیرمرد رفت .

- دامبلدور عزیز ، چرا توی این بارون اومدی ؟ چرا از شومینه استفاده نکردی؟

دامبلدور حوله را از جرج گرفت و مشغول پاک کردن ریش ها و موهای بلندش شد .

- تازگی یه کتاب از شاعر ایرانی خوندم که توش نوشته بود "زیر باران باید رفت " و از اینجور چیزا ، می خواستم امتحان کنم ببینم چه حکمتی داشت که این شعر رو گفت .

ناگهان برق شدیدی در چشمان جرج نقش بست .

- آلبوس ممنون تو الان یه ایده ی جدید برای مغازمون دادی ، کتاب ذهن عوض کن .

آلبوس حوله ی خیس را به جرج پس داد و گفت :

- فعلا وقت این حرفا نیست ، من برای یه مسئله ی مهم تری اینجا اومدم .

فرد که تازه از طبقه ی بالا به پایین آمده بود بعد از احوالپرسی با دامبلدور پرسید .
-چه مسئله ای؟

دامبلدور عینکش را از روی بینش اش برداشت و درحالی که سعی داشت بخاز شیشه اش را با دستمالی که از جیبش در آورده بود پاک کند گفت :

- جدیدا تو یک سری از خرابکاری های دولتی از وسایل های شما استفاده شده ، من اینجا اومدم تا ببینم شما میدونید که این وسایل توسط کیا خریداری شده. . .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: مغازه شوخی های ویزلی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
بیرون از مغازه هوا به شدت سرد بود ، چند روزی بود که باران به صورت مداوم بر روی لندن می بارید و کوچه ی دیاگون نیز از این قاعده مستثنی نبود . از پشت شیشه های بخار کرده ی داخل مغازه به سختی میشد بیرون را دید ولی با تمام اینها عابرانی که تند راه می رفتند تا زیاد خیس نشوند کاملا مشخص بودند .

در همین هنگام در مغازه ی ویزلی ها باز شد و پیرمردی در حالی که از لباس هایش آب می چکید وارد مغازه شد .
جرج که پشت دخل ایستاده بود حوله ای برداشت و به سمت پیرمرد رفت .

- دامبلدور عزیز ، چرا توی این بارون اومدی ؟ چرا از شومینه استفاده نکردی؟

دامبلدور حوله را از جرج گرفت و مشغول پاک کردن ریش ها و موهای بلندش شد .

- تازگی یه کتاب از شاعر ایرانی خوندم که توش نوشته بود "زیر باران باید رفت " و از اینجور چیزا ، می خواستم امتحان کنم ببینم چه حکمتی داشت که این شعر رو گفت .

ناگهان برق شدیدی در چشمان جرج نقش بست .

- آلبوس ممنون تو الان یه ایده ی جدید برای مغازمون دادی ، کتاب ذهن عوض کن .

آلبوس حوله ی خیس را به جرج پس داد و گفت :

- فعلا وقت این حرفا نیست ، من برای یه مسئله ی مهم تری اینجا اومدم .

فرد که تازه از طبقه ی بالا به پایین آمده بود بعد از احوالپرسی با دامبلدور پرسید .
-چه مسئله ای؟

دامبلدور عینکش را از روی بینش اش برداشت و درحالی که سعی داشت بخاز شیشه اش را با دستمالی که از جیبش در آورده بود پاک کند گفت :

- جدیدا تو یک سری از خرابکاری های دولتی از وسایل های شما استفاده شده ، من اینجا اومدم تا ببینم شما میدونید که این وسایل توسط کیا خریداری شده. . .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: مغازه شوخی های ویزلی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱

جرج ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۷ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۳:۰۶ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
از تهران بزرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
اسنیب جان به این دقت نکرده ای
شرح خرابکاری شما !
کسانی که به این تابنیک میان باید نمایشنامه ای از چیز های که می خرن بنویسند



پاسخ به: مقازه شوخی های ویزلی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۳۵:۲۱
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 505
آفلاین
جرج عزیز ،

پست های انجمن های ایفای نقش باید به صورت نمایشنامه نویسی باشن . بقیه تاپیک ها مثل افسانه ولدمورت ، قصر خانواده مالفوی و غیره رو ببینی دستت میاد .


"این پست بعدا پاک خواهد شد ."









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.