هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
آرسینوس میخواست سرش را با میزش به دو نیم تقسیم کند. آرسینوس میخواست ماسکش را بردارد و موی کَنان مویه کُنان بر روی و سر پویان شود چون آب اندر جوی او. آرسینوس میخواست بلاک شود. آرسینوس به نیستی رسید. به نیروانا دست یافت. با براهماپوترا یکی شد و...
ولی نه.
آرسینوس به یاد آورد که ارباب به او اعتماد کرده و کل ایفا را سپرده دستش تا بازجویی کند. آرسینوس به خاطر آورد که ارباب هر چند پست یک بار بر میگردد و اطلاعات به دست آمده را ارزیابی می کند. آرسینوس روحیه گرفت و یک برتی بات خورد تا دو واحد به stamina یش اضافه شود، خودش را جمع و جور کرد و روی لادیسلاو متمرکز شد که هنوز داشت توضیح می داد:
-...پدربزرگ مرحومم، لادیسلاو پاتریشوا دامنوزوکیچ باستیکا پرالفرین کاباناس وارزلیمون شاقولف ادسون آرانتس دوناسیمنتو پله دآسیس مورایرا پورتو آلگر زاموژسلی، مسوول فرهنگستان زبان و ادبیات انگلیسی عصر برنز بود. برای کلمات مهاجم از فرهنگ های غربی معادل می ساختن. مثلا به جای موبایل فول تاچ بگیم همراه رایانه مالش شونده صفحه تخت. متاسفانه عمرش وفا نکرد برای خیلی از کلمات دیگه معادلی پیدا کنه. مثلا ما متاسفانه هنوز از کلمه کروات استفاده می کنیم در حالی که براش میشه معادل بهتری شبیه دراز آویز زینتی داشت...

بنابراین لادیسلاو می گفت و می گفت و می گفت و می گفت، و با هر میگفت ، آرسینوس برتی بات ها را یکی بعد از دیگری می خورد و می جوید و تکه تکه می کرد و کروشیو می زد و دومینو وار روی زمین می چید و منفجر می کرد...

یک ساعت و سی دقیقه بعد، وقتی هر گونه امیدی برای ساکت شدن لادیسلاو به یاس مبدل شده بود(تازه رسیده بود به جایی که پدر مرحومش لادیسلاو پاتریشوا دامنوزوکیچ باستیکا پرالفرین کاباناس وارزلیمون شاقولف ژاوی هرناندس کروس نیمار داسیلوا سانتوس راموژسلی جونیور با مادرش آشنا شده بودند!) و آرسینوس هم دیگر برتی باتی برایش نمانده بود، رودولف خردمندانه تصمیم گرفت زاموژسلی را با سی لنسیو ساکت کند و نفر بعدی را بفرستد تو. بهرحال اگر زاموژسلی هر کاری کرده بود یا نکرده بود، تعریف کردنش برای لرد نصف عضلات زبانشان را نابود می کرد. پس بر فروهر پاکش درود اصلن!

آرسینوس در حالی که در تلاش برای حفظ قوه عقلیه اش، عرق از سر و رویش جاری بود و چیزی نمانده بود زیر نقابش غرق شود، نگاه تشکر آمیزی به رودولف کرد و با اشاره دست نفر بعدی را به اتاق بازجویی فراخواند. فلورانسو خودش را به درون اتاق پرتاب کرد و با صدای تیزی فریاد کشید:
-ملت شاهد باشید!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
-اسم، پیشه، محل تولد، شماره شناسنامه، محل صدور شناسنامه، ت.ت ـی پدر، ت.ت ـی مادر، ت.ت ـی خودت، قصد از دخول به سالن، زندگینامه؟
-ت.ت چیه؟
-تاریخ تولد.
-خب... من لادیسلاو پاتریشوا زاموژسلی هستم.

آرسنیوس دچار گره مغزی-دهانی شد!
-خب... آقای لالدیسلاو مطمئنین اسمی ساده تر از این ندارین؟
-لادیسلاو هستم. یعنی در حقیقت باید آقای زاموژسلی صدام کنین. سه بار پشت سر هم تکرار کنید: زاموژسلی.

لب و لوچه ی آرسنیوس آویزان شد و آویزان ماند.
-بله بله... زاموژسلی، زاموژسشسلی، ژامبولسکی، زاموژشسبی، نان و سبزی... ژامبون اسکی!
-یاد میگیرین. راحت باشین.

آرسنیوس فکر کرد باید یکجور محدودیت اسم نوشتن در مورد ورود به ایفا وجود داشته باشد. هر چند مطمئن نبود این ایفا که همه از آن دم میزنند چیست و میان زندگیشان چه میکند. یا سوژه و حتی بدتر... توحید ظفرپور!

-خب... زندگینامتون رو میشنوم. امیدوارم مثل اسمتون طولانی نباشه.

لادیسلاو یک عدد کتاب که به نظر از دوران انقلاب فرانسه مانده بود را از جیبش بیرون کشید و آن را روی میز بازجویی گذاشت.
-368 صفحه با دو صفحه ی جلدش که میشه 370 صفحه... زیاد طولانی نیست.

پوکرفیسی که در صورت آرسنیوس منفجر شد به قدری بود که ماسکش از صورتش افتاد.
-فقط میشه خلاصه کنیمش؟
-باشه... لادیسلاو در یازده سالگی به مدرسه ی hogwarts: new edition ahde boogh رفت و در آنجا عضو گروه...
-منظورم اینه که فقط هرچی درباره ی محفل و مرگخوارا هست رو بگین.
-محفل؟ آره فکرکنم به خاطر بیارم. یادمه یه مرد خوب و جوون بود که اطلاعیه داده بود برای استخدام انواع آشپز با کمترین حقوق. شمام میشناسینش؟ یه کبابی سر کوچمون داشت به اسم جیگرکی حاجی ققنوسی... اسمش دامبلدور بود.

آرسنیوس پوکرفیس شد. آرسنیوس میخواست سرش را با میزش به دونیمه تقسیم کند.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳ ۲۰:۳۲:۱۵
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳ ۲۰:۵۴:۴۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۴:۱۸ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
آرسینوس مثل مرغی که تخم هایش را گم کرده باشد به لرد خیره شد...آهسته زمزمه کرد:
_یعنی از اول شروع کنیم به بازجویی؟!

لرد مثل کسی که برای قربانی کردن همان مرغ آمده باشد اخم کرد:
_خودت چی فکر میکنی جیگر؟!
_خودم فکر میکنم که شاید بهتر باشه از اول شروع کنیم به بازجویی.

لرد مثل کسی که مرغی را قربانی کرده و چاقویش را می شوید لبخند رضایتمندانه ای زد:
_تو خیلی باهوشی آرسینوس.

آرسینوس اخم کرد... و مثل کله ی همان مرغ قربانی شده بدون هیچ احساسی پایین را نگاه کرد:
_از کی شروع کنم...

بلافاصله تصویر یک گربه و یک صفت در ذهنش شکل گرفت. موهای سیاه رنگی که مثل یک خورشید دور صورت کوچک و مثلثی شکلی پراکنده بود.

و البته تصویر از آن فراتر نرفت و به قسمت نمکدان نرسید،زیرا رودولف که انگار ذهن آرسینوس را خوانده بود مثل یکی از تخم مرغ های دزدیده شده اخم کرد و دندان هایش را به هم فشرد:
_فکرشم نکن آرسینوس...باز میاد اینجا باید حرف دهنشو نفهمه یه چیزی میگم حرف دهن منم نمیفهمه باز داستان میشه.من که از اول نظرم این بود که اینو سر از تنش جدا کنیم . مرتیکه ی تسترال پدر. مرتیکه ی مادر تسترال. نفرت انگیز.مرتیکه ی دزد. نمکدون دزد.

همینکه کلمه ی دزد در هوا طنین انداخت ، کله ی کسی که شبیه شخصیت های کارتونی بود،چشم های بزرگ و دهان کوچک داشت و موهایش مثل یک خورشید سیاه رنگ دور صورتش پراکنده بودند،از لای در داخل آمد... و صدای جیغی که به بانشی گفته بود زکی،درون اتاق طنین انداخت.

_کی منو صدا زد؟

رودولف برای یک لحظه نگاهی به لرد انداخت...

_کی منو صدا زد؟

و سپس نگاهش به سمت ریگولوس چرخید.
_

نگاهش باعث شد ریگولوس قبل از اینکه آب شدن و توی زمین رفتن خود را به تماشا بنشیند سریعا جیم بزند.رودولف زیر لب زمزمه کرد:
_مرتیکه ی حرف دهن ملت رو نفهم.

رودولف که به در و دیوار نگاه های وحشتناک می انداخت و با عزمی راسخ اتاق را ذوب میکرد ، به سمت بیرون رفت و به پس کله ی اولین کسی که دم دستش بود چنگ زد.

_کی منو صدا زد؟

رودولف با افکت پوکرفیس سراغ نفر دومی که دم دستش بود رفت.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۰۳ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد برای رونمایی از جانپیج جدیدش مراسمی گرفته که در اون همه ی جادوگر دعوت هستن. در هنگام رونمایی از جانپیچ(که یک دستمال بود)چراغ ها خاموش میشه و وقتی که نور برمیگرده،جانپیچ دزدیده شده!
آرسینوس جیگر هم به عنوان بازجو وظیفه پیدا میکنه که از تک تک حاضرین در اون مراسم بازجویی بکنه.
(از سوژه ها به اندازه کافی استفاده نشده بود. برای همین کمی تغییرش می دم.)

________________

در حالی که ملت با انواع و اقسام شکلک ها به هم خیره شده بودند در باز شد و لرد سیاه وارد اتاق باز جویی شد. آرسینوس فورا دست و پایش را جمع کرد.
-بفرمایین ارباب. خواهش می کنم. روی همین صندلی بشینین!

لرد سیاه نگاهی به صندلی انداخت...و البته آن را نپسندید.
-برای چی باید بشینیم؟

-خب...برای باز جویی دیگه. مگه رودولف شما رو نفرستاد داخل؟

رودولف سرش را از لای در داخل اتاق برد.
-رودولف خیلی بی جا کرد که همچین جسارتی کرد! ما کی باشیم که ارباب رو برای بازجویی بفرستیم. ارباب به نظر من سر از بدنش جدا کنین. گستاخ حرف دهنشو نفهم!

لرد سیاه با بی میلی روی صندلی نشست...ولی نه برای بازجویی.
-خب...بگین ببینم چه اطلاعاتی بدست آوردین؟

آرسینوس با عجله گزارش های نامرتبش را برداشت و سرگرم بررسی شد.
-ارباب دو عدد مظنون داریم و سه تا محکوم و چهار تا مجنون...این آخریا رو فرستادیم سنت مانگو. شفابخشا ازشون قطع امید کردن. ولی هنوز امیدواریم که به نتیجه برسیم و پیداش کنیم.

-چی رو پیدا کنین دقیقا؟
-ارباب...هورکراکستون رو خب...البته جسارت نباشه. ولی به نظر من دستمالی که توی جیبتون گذاشتین به رنگ رداتون نمیاد. بهتره پاپیون رو امتحان...ارباب؟ ...هورکراکستون!...پیداش کردیم!...ما موفق شدیم! دزد خود شما بودین. جسارته ارباب. ولی شما بازداشتین! باید تشریف بیارین و از خودتون شکایت کنین.

لرد سیاه دستمال را داخل جیبش فرو کرد.
-رودولف؟...بیا اینجا ببینیم.

رودولف وارد اتاق شد.
-بفرمایین ارباب؟ سر از تنش جدا کنم؟ همینجا؟ خونشو هم پاک کنیم آثار جرم نمونه؟
-جریان رو به آرسینوس گفتی؟
-بله خب ارباب...نقشه شما حرف نداشت.سعی کردم هیجان ماجرا رو حفظ کنم. اول قسمت سومش رو گفتم. یعنی بازجویی. بعد قسمت دومش رو گفتم. یعنی گم شدن هورکراکس...و ارباب...الان که فکر می کنم می بینم فراموش کردم قسمت اول رو بگم! یعنی این قسمتشو که همه اینا نقشه خودتون بوده. ارباب؟ سر از تن خودم جدا کنم؟ می تونما!

آرسینوس گیج شده بود. لرد سیاه آرسینوس گیج دوست نداشت. برای همین شروع به توضیح دادن کرد.
-هورکراکس رو خودمون برداشتیم. هورکراکس بهانه اس. باید از همه باز جویی کنین. می تونین دوباره احضارشون کنین. از سفیدا اطلاعات بگیرین و ته و توی کار سیاها رو در بیارین. شاید سیاها هم کار مخفیانه ای کرده باشن که ما ازش بی خبر باشیم. پس فکر می کنین برای چی همه رو به مراسم دعوت کردیم؟ درباره همه چی ازشون بپرسین. کار و زندگی و گذشته. کارهایی که انجام دادن و حتی انجام ندادن. ما اطلاعات می خواییم! اطلاعات خوب! هر چند وقت یک بار میاییم و اطلاعات رو ازتون می گیریم.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳ ۱:۱۰:۵۱



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
بله، و رودولف با قمه ای که چکه چکه از آن خون می چکید وارد شد و پشت سر اتو ایستاد. آرسینوس نگاهی به قمه و نگاهی به خونی که ازش می چکید کرد و بعد چشم چرخاند تا با آیکون «یوهاهاهاها» با رودولف چشم در چشم شود که چشمش به چشم های رودولف افتاد که به شکل به اوتو خیره شده بودند. بنابراین چشمش به طرف اوتو برگشت که با چشم های گشاد شده به چشم های آرسینوس زل زده بود و از ترس می لرزید. سر تا پای اوتو را بر انداز کرد و به سختی چشمش را از دو شاخه ای که از جیب بغل اوتو بیرون زده بود و خدا می دانست سرش به کجا میرسید برداشت.
پیش از اینکه الهه چشم و ملحقات یونان با اراده ایزدی وارد شده و نگارنده را به بوق دهد، آرسینوس برای بار آخر چشم هایش را به رودولف دوخت.
-رودی؟
-
-رودولف؟
-
-رودولفوس لسترنج!:
-

آرسینوس نفس عمیقی کشید و تیر آخری که در ترکش داشت پرتاب کرد:
-بلاتریییییییییییکس!

رودولف از جا پرید و در واکنش به حمله ناجوانمردانه آرسینوس، فریاد کشید:
-کو؟! کجاست؟! همسر عزیزم! من به ساحره هایی که موهای وزوزی سیم ظرفشویی طوری دارن و از کلامشون شرارت می باره علاقه خاص دارم! باور کن من به ساحره های عینکی که موهای آبی و شالگردن ریونکلاو دارن علاقه خاص ندارم! چی شده؟! چی شده؟

آرسینوس با چـشـ...اهم...با صورتی بهت زده که از پشت نقاب نو و برق انداخته اش پیدا نبود، به رودولف نگاه کرد که بالا و پایین می پرید و موی کَنان مویه کنان به دنبال همسر عزیزش از اتاق بیرون می دوید. به دنبال ساحره مو آبی شالگردن پوش اطراف اتاق را بر انداز کرد که از بخت بد...نتیجه جستجویش این بود:
تصویر کوچک شده


آرسینوس:
اوتو:
من:
دوشاخه:
بلاتریکس:
رولینگ:
بازم من:
روونا ریونکلاو:
لودو بگمن:
ننه بگمن:
مجددا من:
اصلا من تک، شما همه!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
داخل راهرو، یه یارویی در حال فرار

- وایسا مغز تسترولیــــــــــــــــ
- خواهش میکنم، من فقط می خواستم یه چی به آر...

شپترقو!!

یارویه بیچاره، مستقیم دیوار روبه روشو به آغوش کشید و همچنان که داشتن اونو دیوار با هم کارای منکراتی می کردن، رودولف رسید.

- ای بیچاره، دلم برات سوخت. می بینی مرلین، چقد این دنیا فانیه! ولی دفعه بعد ببینمت با همین قمه می کنم تو حلقت!! این دفعه غصر در رفتی...

اتاق بازجویی


آرسینوس که همچنان به حرف های هری می فکرید، مخش کم کم ارور دادو با صدای جیغ و داد های نامعلوم از بیرون، با کله به سمت در رفت. در را با لگد اینهو این فیلم اکشن خارجکیا باز کرد و به بیرون سرک کشید.

- رودی، رودی... کجایــــــــــــــ؟ مگه نگفتم سر وصدا نکن می خوام از این صاب مرده کار بکشم؟؟

- هیچی، مهم نبود! فقط یه مزاحم بود.

- منظورت از مزاحم چیه؟

- اخه یکی اومده بود می گفت با تو کار داره، منم گفتم داره به عقلش فشار میاره تا ببینه کی جون پیچ اربابو کش رفته. اونم هی اصرار کردو منم قممو در آوردمو افتادم دنبالش!! آخرم با دیوار داشتن...

و سکوت کرد. آرسینوس که به جا شاخ، دم در آورده بود با تعجب پرسید:

- نگفت می خواد درباره چی بحرفه؟؟

- گفت راجبه... آهان راجب مهمونی بود!!... ای وای مثه که...

آرسینوس که داشت مو هاشو می کند و لنگ دمپایی شو در آورده بود تا به رودولف هدیه کنه، فریاد زد:

- آخه بوقعلی، برو بیارشـــــــــــــــــــ، همین الانــــــــــــــــ

رودولف پس از لحظه ای درنگ که به نظر می رسید در حال لود کردن گفته های آرسینوس است، قمه اش را در آورد و دنبال آرسینوس افتاد!!!

- آرسی، مثه بچه اصیل زاده وایسا تا سریع دو شقت کنم وگرنه اگه بگیرمت کم تر از تلیت شدن نمی کنمت!!!!

پس از چندی تعقیب و گریز

آرسینوس نفس نفس زنان خودش را روی صندلی انداخت ولی به دلیل نبود صندلی، ناچارا دوباره در افق محو شد! کمی بعد در حالی که داشت به زیر زمین و تایم بد بیراه می گفت، بلند شد و مشغول متر کردن اتاق شد.

- خوب، شروع می کنیم. نام، پیشینه، دلیل حضور تو اون جهنم و کارت با من؟

- اوتو بیدم، برادر لودو، به خاطر بعضیا...

- می خواستی به من یه چیزی بگی.

- آهان، مسیله این است... چی می خواستم بگم؟!!

- من چه بدونم آخه! فقط می دونم درباره مهمونی بود.

اوتو لحظه ای راست راست به آرسینوس نگاه کرد، بعد بلند شد و فریاد کشید:

- مسیله این است... آهان یادم اومد.

و همچنان که داشت روی صندلی فکستنی اش می نشست، با خونسردی ادامه داد:

- می خواستم بگم... نمی خوای بدونی... کی جون... اون دماغ پشت نقابتو بکش اونور رفت تو چشم!!!

آرسینوس که با هر کلمه اوتو به او نزدیک و نزدیک تر می شد، سرانجام فیس تو فیس هم شدن. در همین حال اوتوی بیچاره با خوشبختی زیادی جمله سازیشو تموم کرد.

- پیچو دزدیده؟؟

آرسینوس گوش اوتو رو پیچوند و پرسید:

- می خوای بگی یا با قمه رودی ادامه بدیم؟؟!!!!

- با من کار داشتی آرسی؟

رودولف، با همان قمه ای که چیکه چیکه ازش خون می چکید وارد شد و درست پشت سر اوتو وایساد!



Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
- واقعا ما داریم به کدوم سو میریم؟
- ارسینوس بگم نفر بعدی بیاد؟
- بگو بیاد رودولف.

زندانبان آزکابان، با این حرف، خودش را روی یکی از صندلی ها انداخت اما صندلی که به شدت پوسیده بود تحمل یه پرتاب چند کیلویی را نداشت و جان به جان آفرین تسلیم کرد و آرسینوس جیگر روی زمین افتاد. آرسینوس که روی زمین افتاد بود چشمانش را باز کرد و صورت پسری با زخمی روی پیشانی اش را دید.

- حالت خوبه آرسی؟ راضی نبودم از ورودم هول بشی بیفتی رو زمین.
- پاتر؟ کدوم هول شدن؟ صندلیم شکست، حالا چی میخوای اینجا؟
- رودولف گفت بیام واسه بازجویی.
- مثل چند صد نفر قبلی یه چیزی میگی منم داد میزنم برو بیرون، تکراری شده دیگه.

هری پاتر شونه ای بالا انداخت و به سوی در خروجی حرکت کرد و زیر لب چیزی گفت. آرسینوس که توجهش جلب شده بود، جلوی پسر برگزیده را گرفت و ابرویش را بالا انداخت و گفت:
- چیزی گفتی پاتر؟
- ابرو میندازی بالا بالا... میدونم سرتون شلوغه حالا. ... نه فقط من نمیدونم چرا کسایی رو که نه ما میشناسیم نه شما رو دعوت میکنین مهمونی.
- کدوم مهمون رو نمیشناختی؟
- مثلا همون جن خونگی که ازم آدرس پرسیدو یه چه چیزی تو دستاش قایم کرده بود. بالاخره باید گره از مشکلات مردم باز کنیم.

آرسینوس برای اولین بار جا خورد، جن خونگی که هیچکس نمیشناخت؟ چه کسی بود؟ قصد داشت آروم بر روی صندلی بنشیند و فکر کند اما از آنجا که صندلی خورد شده بود آرسینوس بار دیگر روی زمین افتاد.

- بوق به صندلیای ازکابان! باید عوضش کنم! باید عوضش کنم! باید عوضش کنم!

زندانبان آزکابان از زمین برخاست نگاهی مشکوکی به هری پاتر انداخت.

- مطمئنی دابی یا وینکی نبودن؟ چیزه مشکوکی نگفت؟
- نه تا حالا ندیده بودمش، چرا اتفاقا گفت باید این محموله رو برسونم دسته اربابم که اونم بده به اربابش، بعد بخاطر این حرفم 4 بار سرشو کوبید به زمین.

آرسینوس به فکر فرو رفت، آیا جن خونگی ربطی به دزده مرگخوار داشت؟


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- ببین داوشم، یعنی تو به من اعتماد نداری؟ واقعا فکر نمی‌کردم انقدر نالوتی باشی!

آرسینوس از شدّت خستگی تصمیم گرفته بود به جای جواب دادن به سوالات مسخره ی مزنونین فقط سوال بپرسد. به لیست سوالاتش نگاه کرد و پرسید:
- یکی از جانپیچ های ارباب دزدیده شده و می‌خوام بدونم وقتی که اون دزدیده شد و چراغ ها خاموش شدن تو کجا بودی؟

تراورز دستی در ریش هایش فرو کرد و پس از اندکی تفکّر در باب کائنات، سورئالیسم و آنتی دیس استبلیشمنتیانیسم جواب داد:
- راستش من تو دست شویی بودم که یهو چراغا خاموش شدن.

آرسینوس نگاهی به لیست بازجویی هایش انداخت و با تعجّب گفت:
- فلیت ویکم تو دست شویی بوده! یا حضرت مرلین، مگه شما تمایلات دامبلی دارین؟!

تراورز پس از شنیدن حرف آرسینوس رنگ از صورتش پرید و با لکنت جواب داد:
- نـ...نه به خدا، از این تـ..تهمتا بهم نزنین! من فـ...فقط تو دست شویی نشـ...شسته بودم که یهو بـ...بارون اومد!

رودولف در حالی که سعی می‌کرد نخندد گفت:
- در کمال تاسف باید بگم اون بارون از فلیت ویک جاری شده.

چهره ی تراورز به تغییر حالت داد و سپس از اتاق بازجویی به سوی افق گریخت.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس و رودولف یک نگاه به یکدیگر و سپس یک نگاه به آگوستوس انداختند و هردو با چشمان گشاد شده فریاد زدند:
- یکی از عاشقان ارباب؟! یک مرگخوار؟!

آگوستوس ملاقه ای جیبش بیرون کشید و با حالتی تهدید آمیز آن را تکان داد.
- چیز دیگه ای گفتم؟ یا باید دقیقا شفاف سازی کنم واستون؟

- دقیقا اگر شفاف سازی کنی ممنونت میشیم!
- یک خائن بین ما مرگخوارا وجود داره که نمیدونیم کیه. فهمیدید؟

آرسینوس جوابی نداد... تنها یک نگاه دیگر به کاغذ انداخت و سپس به رودولف که در حال خارج شدن از اتاق بود، تا مرگخواران را جمع کند، گفت:
- رودولف... جمعشون نکن!
- چرا؟ سرنخ جدید گیر آوردی؟
- نه... متوجه شدم که کل مرگخوارا از وفادارا و عاشقان ارباب هستن و اصولا اگر بخوایم به یکی از اونا اتهام دزدی بزنیم باید به همشون بزنیم!

رودولف یک لحظه متعجب شد... جمله ی آرسینوس بسیار سنگین بود، رودولف یخ کرد، رودولف نتوانست جمله را هضم کند، در نتیجه گفت:
- خب... الان دقیقا چه غلطی بکنیم؟

- اول... آگوستوس رو نگه دار تا ازش بازجویی کنم. دوم... سر موقع بهت میگم حالا. الان باید حواسم به بازجوییم باشه.

رودولف آگوستوس را روی صندلی نشاند و خودش هم با اشاره ی آرسینوس از اتاق خارج شد؛ سپس آرسینوس ناگهان یک بطری معجون از جیبش بیرون کشید، آن را به آگوستوس داد و دستور داد:
- بخورش... معجون راستیه... فقط برای اطمینان.
- چی؟! معجون راستی؟! آی ایهاالناس! این داره به میرازی ارباب... به آشپز خانه ی ریدل معجون راستی میده!
- نمیخواد بخوری بابا! این کارا چیه میکنی؟!
- خب... من آگوستوس راک وود، آشپز خانه ی ریدل هستم، معروف به میرزا و من جان پیچ ارباب رو ندزدیدم.

آرسینوس در دل به زمین و زمان ناسزایی فرستاد و در همان حال با انگشتانش روی میز ضرب گرفت و سرال بعدی را پرسید:
- وقتی چراغ ها خاموش شد، تو دقیقا کجا بودی؟
- من تو آشپز خونه بودم... بعد مگه چراغ ها خاموش شد؟!

- یعنی چراغ های آشپز خونه خاموش نشد؟

- نه... نشد... من هم اونجا چیز مشکوکی ندیدم... همه سرشون به کار خودشون گرم بود.
- خیلی خب... ممنون بابت اطلاعات، میتونی بری.

آگوستوس در همان حال که از جا بلند میشد و به سوی در اتاق میرفت برای آخرین بار گفت:
- ولی بازم میگم... دزد یکی از مرگخواراس!

آرسینوس لب هایش را برهم فشرد و فکر کرد: "اگر یکی از مرگخواراست کدومشون؟ نمیشه فقط با همین حرف کاری انجام داد... مجبورم از همشون بازجویی کنم تا دزد رو پیدا کنم." او با این فکر دوباره فریاد زد:
- رودولف... نفر بعدی رو بیار... سیاه یا سفیدش هم فرق نداره... فقط بیار!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
در اتاق بازجویی محکم کوبیده شد . سپس چنان باز شد که در به سه قسمت مساوی تقسیم شد .
- نه بابا ... تازه فهمیدید بوقی های بوق زاده ؟ آخه این سفیدا که نمیتونن شکم خودشونو سیر کنن ، میاین هورکراکس اربابو بردارن ؟
آرسی چشمانش را از پشت نقابش باریک کرد به صورتی که حتی دیگر معلوم نشد چشمی هم وجود دارد
- اصلا خودت تا الان کجا بودی ؟ ها ؟ اصن از کجا معلوم تو نبودی ؟ اصن ...
ادامه حرف های شکاکانه جیگر با پرتاب شدن یک ظرف شیرینی آلبلویی تو صورت ، به عدم پیوست .
- بوقی تسترال سوار مشنگ ! فشفشه ! به من تهمت میزنی ؟ من ؟ من که بخاطر اینکه ارباب از غذاها خوشش بیاد کل جهان رو زیر پا گذاشتم ? من که یه پامو تو نبرد با نهنگ عنبر از دست دادم تا بتونم تبدیلش کنم به شام ؟
میرزا چنان با حرارت حرف میزد که رودی ، کاغذ مذکور و آرسی بدون اینکه به حمام بروند ، یک دوش کامل گرفتند .
آرسینوس نقابش را برداشت و باز هم مانند قبل ، چنان چلاندش که برای پر شدن سد لتیان از داخل آب بیرون آمد .
- خیلی خب بابا ... من غلط کردم . تو خوبی اصن ! رودولف ... برو هرچی مرگخواره جمع کن و بیارشون تو اتاق پشتی ... کارشون دارم !

آگوستوس ساطورش را محکم روی میز کوبید . چنان که نصفش داخل میز رفت .
- اون کاغذ بوقی رو بده من بینم !
آرسینوس با ترس و لرز کاغذ را بدست راک وود داد . او هم دقایق مدیدی را صرف کندوکاو در ان کرد . رودی و ارسی روی شانه هم افتاده بودند و خرناسشان فضا را پر کرده بود .
- اورکا ... اورکا ...
جفتشان با کله از روی صندلی افتادند .
- بوقی ها کله قورمه سبزی ! اینکه معلومه ... این از طرف یکیه که عاشقه اربابه ...


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۳۱ ۱۵:۱۶:۴۹

آخرين فرصت ماست ....









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.