هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین

1. در یک رول نوعی استفاده از این افسون رو نام ببرید. ( 20 نمره )
نکته: از خودتون خلاقیت به خرج بدید. در خیلی از موارد ممکنه این طلسم به دردتون بخوره.


رون که از کلاس چیزی سر درنیاورده بود، بعد از خروج آرسینوس، به دنبال سایر دانش آموزان از آنجا خارج شد، رو به هری کرد و گفت:
-به نظرت یکم کلاس عجیب و غریب نبود؟

هری شانه هایش را بالا انداخت و در جواب رون گفت:
-خب معلومه... همیشه مک گونگال معلممون بوده همه به اون عادت کرده بودند... حتی به تدریس مزخرفش... تازه من اصلا گوش نمی دادم به حرفاش...

رون پس از اینکه این سخن هری را شنید، با تعجب به او نگاه کرد، زیرا او هیچ وقت درباره ی مک گونگال این گونه حرف نمی زد، پس بدون هیچ سخن دیگری هری را تا تالار همراهی کرد.

رون که برای اولین بار در طول عمرش میخواست تکلیف هایش را در همان روز تدریس انجام دهد، به تقلید از هرمیون در گوشه ای کز کرد و به دور از گریفیندوری هایی که در حال خوش گذرانی بودند، نشست و مشغول نوشتن تکالیف و تمرین ها شد.

بعد از مدتی کتاب هایش را جمع کرد و تنها کتاب تغییر شکل را درمقابلش قرار داد و شروع با تمرین ساخت کلید از قلم پرش کرد. چند بار امتحان کرد و زمانی که نتوانست آن را تبدیل کند، خسته کتاب و قلمش را کنار گذاشت و به ملت خوش گذران ملحق شد.

آن طرف تر هرمیون درگوشه ای دیگر از تالار گریفیندور نشسته بود و قلمش را برای چندمین بار به کلید تبدیل کرد و با خرسندی به حاصل کار خود لبخندی زد.

روز بعد زمانی که هری، رون و هرمیون مثل همیشه شانه به شانه ی یکدیگر راه میرفتند و صحبت میکردند، به دلیل حواس پرتی ناگهان مسیر را اشتباه رفته و از سالنی ناآشنا سر در آوردند.

کمی که گذشت و سه تفنگدار متوجه ی اشتباهشان شدند، تا عزم برگشتن کردند، دیدند هیچ راهی برای فرار نمی یابند مگر دری قفل شده که در مقابلشان ظاهر شده بود!

رون که دری به آن بزرگی را در جایی جز هاگوارتزسراغ نداشت، جلو رفت و سعی کرد در را باز کند، اما در چنان قفل شده بود که با تکان های شدید هاگرید هم باز نمی شد و نمی شکست.

هرمیون که تلاش های رون را بی نتیجه می دانست لباس او را گرفت و رون را که از زور زدن سرخ شده بود، را عقب کشید و چوبدستی اش را بالا آورد و وردی را اجرا کرد.

رون از روی چشم های هرمیون فهمید که ورد «الوهومورا» بوده است و زمانی که ابرو های در هم گره خورده ی هرمیون را مشاهده کرد فهمید که هرمیون موفق نشده است.

از جای خود بلند شد، کنار هری ایستاد و به اطراف نگاه کرد. هیچ وسیله ای در آن اتاق نیمه تاریک دیده نمی شد تا بتوانند به وسیله ی ان در را باز کنند.

هری که تلاش های رون و هرمون را می دید با قیافه ای متعجب گفت:
-هرمیون چیکار میکنی؟
-دارم سعی میکنم کلید درست کنم...
-با قلم پر؟

هرمیون با قیافه ای جدی از جایی که کز کرده بود بلند شد و به سمت هری که این سخن ها را گفته بود، رفت و گفت:
-همینه دیگه... سر کلاس همه ی حواستون توی زمین کوییدیچه.... اصلا گوش نمی دین که...

هری که گویا دیگر قدرت سخن گفتن در مقابل هرمیون را نداشت سکوت اختیار کرد و همین سکوت باعث شد که هرمیون دوباره مشغول به کار شود. چند بار چوبدستی اش را از بالا به پایین قلم پر کشید و چند لحظه بعد قلم تبدیل به کلیدی بزرگ و قدرتمند شد...

هرمیون که کلید را در سوراخ در فرو می کرد گفت:
-گاهی وقتها بهتره که گوش کنید...

در با صدای تقی باز شد و هرمیون، رون و هری بار دیگر توانستند از گیر افتادن بگریزند و به کلاس های خود برسند و زندگی خود را ادامه دهند.

رون نیز بعد از این رخداد باری دیگر مرلین را به خاطر داشتن دوستی چون هرمیون شکر گفت.


2. مخترع این افسون چه کسی بود؟ با توضیح. (5 نمره)
نکته: از تخیل و خلاقیتتون استفاده کنید. لازم نیست خودتون رو به شخصیت های کتاب محدود کنید.

فاکتوس کِی بیتلس که در زبان نامفهوم مغولی به معنای ساختن کلید توسط(از) قلم پر است که اولین بار این ورد توسط ریش سفید مغولان بوده است و بدلیل مسئولیت تولید قلم پر قبیله به او لقب فاکتوس داده اند. این فرد که اولین جادوگر این ان قبیله بوده است در یکی از روز ها که توسط دشمنانش در اتاقی حبس شده بوده است این افسون را اختراع میکند.

3. به چه دلیل این افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غیر قانون چیست؟ ( 5 نمره )

استفاده از این افسون به این دلیل ممنوع شده زیرا اگر هر فردی از این ورد یا افسون استفاده کند می تواند به خانه و خانه های مردم دسترسی پیدا کند و وزارت دچار اختلال می شود.
خب راستش در زمان های قدیم ملتی که از این افسون به صورت غیر قانونی استفاده می کرده اند بستگی به میزان استفاده و محل استفاده از این افسون،مجازات های متفاوتی بوده است از جمله شلاق و تبعید و...
اما امروزه با پیشرفت تکنولوژی(چه ربطی داره)این مجازات ها کاهش پیدا کرده و تنها به ازکابان ختم می شود که بر اساس میزان استفاده از این افسون از چند روز تا چند سال متغیر است...
سایر موارد غیر قانون نیز به جز برخی موارد استثنا، هم به ازکابان ختم می شوند...
کلا هر جا ارسینوس باشه به همون جا ختم میشه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
*** ارشد گریفیندور***


1. در یک رول نوعی استفاده از این افسون رو نام ببرید. ( 20 نمره )

- آرسینوس جیگر!

هری پاتر که به دلیل بی حوصلگی تبدیل به مادرسیریوس شده بود، رو به در و دیواره تالار گریفیندور فریاد زد. وقتی دید نتیجه ای ندارد، دوباره سرش را پایین انداخت و بر روی تکلیف آرسینوس فکر کرد، واقعا باید با یک شاه کلید چیکار میکرد؟

- چرا کسی به داد و هوار من توجه نمیکنه؟
- شاید چون کسی تو تالاره گریفیندور نیست، پاتر!
- راست میگی.

آرسینوس در راهروی منتهی به خوابگاه ایستاده بود و با نیشخند به هری پاتر نگاه میکرد. هری که تحمل آن نیشخند را نداشت، از روی صندلی بلند شد و برگه ی تکالیف تغییر شکل را هم برداشت و به طرف کاندیدای وزارت رفت. برگه ی تکالیف را جلوی صورت آرسینوس گرفت و فریاد زد:
- این چه تکلیفیه بوقی؟
- تکلیفه تغییره شکل.
-
- اگه یکم خلاقیت داشتی دقت داشتی میتونستی تکلیفتو بنویسی پاتر. من برم به کارام برسم.

زندانبان اسبق آزکابان با این حرف، به سوی خوابگاه حرکت کرد. هری زیر لب غر غر میکرد، چطور میتوانست هم تکلیفش را انجام دهد و هم آن نیشخند را از لب آرسینوس محو کند؟ ناگهان فکری به ذهنش رسید.

دو ساعت بعد

جیر جیر!

- *&%#@!

پله:

هری پاتر بر خلاف شخصیت مودب خود، چند فحش آبدار نثار پله ها کرد و با آرامش بیش تری به سوی کلاس تغییر شکل رفت اما به نظر آمد صدای جیر جیر پله ها تمامی نداشت. سه پله ی دیگر تا جلوی کلاس تغییر شکل باقی مانده بود.

- جیر!
- @#$%&*!
- خب بوقی ببین چی میگم بعد فحش بده!

هری:

پسر برگزیده به سرعت از سه پله ی باقی مانده گذشت و به جلوی کلاس تغییر شکل رسید. به عقب نگاه کرد تا مطمئن شود از پله ی سخنگو خبری نیست. وقتی اطمینان حاصل کرد، دستش را به طرف دستگیره ی در برد تا وارد کلاس شود.

تق!

در کلاس به سرعت باز شد و محکم به صورت هری برخورد کرد و وی در پشت در کلاس به درجه ی رفیع کتلتی نایل گردید. نظافتچی در حالی که تی و سطل آب را بدست داشت، سوت زنان از کلاس خارج شد. هری مقداری در را به جلو هل داد و صورتش را مالید. بار دیگر در محکم تو صورتش برخورد کرد، این بار شاگرد نظافتچی به سرعت از کلاس خارج شد.

هری با فرمت از پشت در کلاس بیرون آمد و وارد شد. کلاس تغییر شکل بدون تغییری نسبت به جلسه ی اول نکرده بود، فقط مقداری تمیز تر شده بود. هری به آرامی از میان نیمکت ها و صندلی ها گذشت و به سوی کمد پشت میز معلم حرکت کرد. این کمد در زمان تدریس آرسینوس نیز فکرش را مشغول کرده بود که زندانبان سابق آزکابان در آن چه چیزی نگه میدارد؟

- قفله!

پسربرگزیده که تلاشش برای باز کردن در کمد بی نتیجه بود، وردی را زیر لب زمزمه کرد و مجدد سعی نمود اما باز هم نتیجه ای نداشت.

- حتما ضده ورده.

هری آهی کشید و برگشت تا از کلاس خارج شود که قلم پری را روی میز یکی از دانش آموزان دید. پسر برگزیده به سرعت به سمت میز رفت و با وردی که در کلاس تغییرشکل یاد گرفته بود، آن را به شاه کلید تبدیل کرد. سریع در کمد را باز کرد و گفت:
- بالاخره این کلاسش به یه دردی خورد. خب بزار ببینم، عکس دسته جمعی مرگخوارا، چند تا بیانیه برای وزارت، چند تا نوار زرد و قرمزه گریفیندوری، یه مقاله که چطور هکتور را از خود دور کنیم و معجونه مخصوصه آن. و... یه آینه.

هری پاتر به آرامی دستش را به سمت آینه برد و آینه را گرفت و از کمد بیرون آورد. درحالی که لبخندی شیطانی بر لب داشت، عکس متحرک مادر سیریوس را به آینه چسباند و آن را درون کمد برگرداند و در کمد را قفل کرد، سپس پاورچین پاورچین از کلاس خارج شد.

جلسه دوم تغییر شکل، دو هفته بعد

- هری جیمز پاتر! اگه من گذاشتم بیای تالار! اگه گذاشتم بیای تالار! اگه گذاشتم بیای تالار!

هری:

2. مخترع این افسون چه کسی بود؟ با توضیح. (5 نمره)

مخترع این افسون کسی نبود جز پدربرزگ توحید ظفر پور! تا مدت ها پیش خانواده ظفر پور در دنیای جادوگری بوقی بیش نبودند و جادوهای خیلی خفنی بلد نبودند که بخوان در باز کنن یا شاه کلید بسازن و از اونجایی که خانوادشون تو پر قو بزرگ شدن پدربزرگشون از همون پرهای قو شاه کلید میساخت و میفروخت و سهام بخشی از ایفا رو خرید و خانواده ظفر پور رو تو رول ها انداخت.

3. به چه دلیل این افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غیر قانون چیست؟ ( 5 نمره )

شما فکر کن داری تو حموم خودتون حموم میکنید بعد یکی شاه کلید میندازه میاد تو میگه میخواستم ببینم کاندیدای وزارت چطوری حموم میکنه. :| به همین دلیل برای اینکه آسایش جامعه جادوگری گرفته نشه، استفاده از این ورد ممنوعه.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۵ ۱۵:۰۱:۳۲

به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ارشد ریونکلاو


1.
لینی در حالی که کلاه شنلش را پایین داده بود، به سرعت درون کوچه‌ پس کوچه‌های تاریک و باریکی حرکت می‌کرد. هر از گاهی توقف می‌کرد و نگاهی به پشت سرش می‌انداخت، اما بعد از اطمینان از اینکه کسی تعقیبش نمی‌کند دوباره به راه خویش ادامه می‌دهد.

بالاخره جلوی ساختمانی که بیشتر شبیه خرابه بود تا خانه متوقف می‌شود. برای آخرین بار نگاهش را نثار اطراف می‌کند و به درون ساختمان قدم می‌گذارد. به محض ورود صدای قرچ و قوروچ ساختمان قدیمی به هوا برمی‌خیزد؛ و از آنجایی که قدمت خانه وقوع چنین حادثه‌ای را توجیه می‌کرد، بدون اینکه نگرانی‌ای به دلش راه دهد حرکت رو به جلویش را ادامه می‌دهد.

بالاخره صدای در شکسته برای بار دوم به گوش می‌رسد و شخصی که لینی برای ملاقاتش به آنجا آمده بود به درون ساختمان قدم می‌گذارد.
- چرا اینقد دیر کردی؟ چقد خوش‌حالم مشنگ نیستی که بهونه‌ت ترافیک باشه!
- چقد خوب از دنیای مشنگا با خبری!

لینی در پاسخ چهره‌اش را در هم می‌کشد و موضوع اصلی را پیش می‌کشد.
- آوردیش؟
- باید میاوردم؟
- مسخره‌بازی در نیار. بدش بیاد.

لینی جلو می‌رود و در حالی که دستش را جلویش گرفته است، رو به روی مرد می‌ایستد. اما مرد پشتش را به لینی می‌کند و مشغول قدم زدن در خانه‌ی قدیمی می‌شود.
- فکر می‌کنم بهتر باشه اول تو چیزیو که باید بدی.

لینی دستش را جمع می‌کند و اینبار به کمرش می‌گذارد.
- چی باعث شده فکر کنی که این کارو می‌کنم؟
- شاید اینکه... تو ضعیف‌تری!
- اونوقت می‌شه بدونم کی به این نتیجه رسیدی؟
- نه نمی‌شه!

لینی سکوت می‌کند. سکوت را به کل‌کل‌های بی‌پایان با این مرد حاضرجواب ترجیح می‌دهد. مرد که متوجه عدم‌صحبت لینی شده‌است گشت و گذار در خانه را با کشیدن دستش بر روی میز پر از گرد و غباری به پایان می‌رساند. انگشت سیاه‌شده‌اش کاملا نشان می‌دهد که چقدر این ساختمان‌ِ به اصلاح خانه، قدیمی است.
- صدایی ازت نمی‌شنوم.

لینی با بی‌توجهی سرش را به اطراف تکان می‌دهد. گویا منظره‌ی تاریکِ اطراف لذت‌بخش‌تر از گفتگو با این مرد است.
- اصلا کمکی به پیشرفت مسئله نمی‌کنی.
- آها یعنی تو می‌کنی؟

مرد خوش‌حال از اینکه لینی را به حرف‌زدن واداشته است به سمتش برمی‌گردد.
- هر ثانیه‌ای که می‌گذره من به چیزی که می‌خوام نزدیک‌تر می‌شم. پس جواب سوالت بله‌ست!

لینی با سردرگمی به معنی حرف‌هایی که به گوشش می‌رسید فکر می‌کند. قرار بود یک مبادله‌ی سریع رخ بدهد، اما مارتین هم دیر آمده بود و هم از گذشت زمان لذت می‌برد که اصلا نشانه‌ی خوبی نبود؛ و لینی این را خوب حس کرده بود.
- باشه. گذاشتمش طبقه بالا... می‌رم بیارمش.

همزمان با برگشت آرام لینی و قدم گذاشتنش بر روی پاگرد پله‌ها، دستِ مارتین که درون جیبش قرار داشت و بدون شک چوبدستی‌اش را لمس می‌کرد، لرزش خفیفی می‌کند. لینی که فهمیده بود امروز و صدالبته با این شخص قرار نیست مبادله‌ای صورت گیرد، به سرعت پله‌ها را دو تا یکی طی می‌کند.

در حالی که نفس‌نفس می‌زد به پله‌های فروریخته‌ای که پشت سرش بر اثر طلسم‌های پیاپی مرد نابود می‌شدند نگاه می‌کند. لینی به سمت اتاقی که به پشت‌بامِ دیگر خانه‌ها راه داشت هجوم می‌برد و به سمت پنجره خیزبرمی‌دارد. به محض اینکه پایش با سقف ساختمان بغلی برخورد پیدا می‌کند، نسیم ملایمی شروع به وزیدن می‌کند. لینی وقت را تلف نکرده و به سرعت پنجره‌ی پشت سرش را با طلسمی مسدود می‌کند.

لینی نگاهی سرسری به ابتدا و انتهای کوچه‌های پیچ‌درپیچ می‌‌اندازد. به وضوح حضور افراد سرمه‌ای‌پوش دیگری را در آن لا به لا حس می‌کند. اما چون محله‌ای پر از خانه‌هایی با لامپ‌های خاموش و روشن بود، صدایی از خود در نمی‌دادند تا توجه دیگران که اتفاقا مشنگ نیز بودند را جلب نکنند. لینی دویدن در کوچه‌ها به امید اینکه آن‌ها گمش کنند را امری سخت می‌بیند. بنابراین در مغزش شروع به جستجو می‌کند تا راهی مناسب برای فرار بیابد.
- همینه!

لینی قلم‌پرش را از جیبش در آورده و کف دست چپش قرار می‌دهد. با دست راستش نیز نوک چوبدستی را از بالا تا پایین قلم‌پر به حرکت در می‌آورد و در این حین افسون "فاکتوس کِی بیتلس" را زمزمه می‌کند. در یک چشم به هم زدن قلم‌پر دستخوش تغییرات می‌شود و به کلیدی طلایی رنگ تغییر شکل می‌دهد.

لینی به آرامی بر روی سقف جلو رفته و خودش را به پله‌های اضطراری کناری ساختمان می‌رساند. صدای قدم‌های افراد سرمه‌ای‌پوش را در نزدیکی احساس می‌کند. لینی آخرین پله را نیز طی می‌کند و با جهشی بر روی سنگفرش کوچه می‌پرد و به سمت نزدیک‌ترین خانه‌ی با چراغِ خاموشی که می‌بیند می‌دود.

با رسیدن به جلوی در خانه، کلید را در حفره‌ی در چرخانده و آرام به درون خانه قدم می‌گذارد. همان‌طور که انتظار می‌رفت افراد حاضر در خانه به خوابی عمیق فرو رفته بودند. لینی گوشش را تیز می‌کند و به صداهای پشت در گوش فرا می‌دهد. زمزمه‌های آرام چند نفرشان که در همان حوالی بودند را می‌شنود. اما هیچ‌کس متوجه ورود او به خانه نشده بود، بنابراین احتمالا تا مدتی دیگر با ناامیدی پراکنده می‌شدند.

لینی با آسودگی از در فاصله می‌گیرد و پس از روانه کردن چندین طلسم استیوپفای به سمت اهالی‌ِ خواب‌ِ خانه و خالی نمودن هرچه صندوق و گاوصندوق و صندوقچه که به دستش می‌رسید بوسیله‌ی شاه‌کلیدش، به دنبال اتاقی بی‌استفاده می‌گردد که تا صبح در آن استراحت کند. به قصد خاص نویسنده، لینی اتاقی دربسته یافته و با کلید در آن را می‌گشاید و تا صبح درون آن استراحت می‌کند. خوشبختانه نه او چهره‌ی مرد را دیده بود و نه مرد چهره‌ی او را دیده بود. زیرا هردو زیر نقابی پنهان شده بودند... پس در امن و امان بود. او کارش را خوب بلد بود. تمام. :|

2.
مایکل شاموت! ایشون دزد تشریف داشتن! یه دزد ماهر! البته این چیزیه که اون موقعا در موردش فکر می‌کردن! خب وقتی یه شاه‌کلید داشته‌باشی و باهاش بتونی هر دریو بازکنی و هزاران دزدیِ موفق به سببش انجام بدی، معلومه که ازت بعنوان یه دزد ماهر یاد می‌کنن! وقتی درو با کلید باز می‌کنی، مثل اینه که یکی از آدمای همون خونه، یا کارمندای همون شرکت یا ... هستی.

قضیه از این قرار بود که مایکلِ داستان تاریخ ما، خیلی از نظر مالی توانمند نبود! یه چیزی تو مایه‌های همین ویزلیا بود! اما درست مثل همین ویزلیا، مهارت چندان خاصی تو جادوگری نداشت و دقیقا به همین دلیله که طلسمشم اینقد طولانیه و نیاز داره که حتما چوبدستیتو از بالا تا پایین قلم‌پر بکشی و تقریبا همه عالم و آدم بفهمن که داری چی کار می‌کنی! داشتم می‌گفتم... ایشون برای جمع‌کردن پول بیشتر دزدی رو بهترین راه حل می‌دونستن! ولی حتی تو این کارم چندان قوی نبود و همیشه پشت درای بسته گیر می‌کرد. مایکل همیشه فقط نقش حمل‌کننده‌ی پول و سایر وسایلو ایفا می‌کرد و دوستاش بودن که راه ورود به خونه رو باز می‌کردن.

بنابراین یه گوشه نشست با خودش گفت چی کار کنم چی کار نکنم؟ و این چنین شد که این فکر به ذهنش خطور کرد که چی می‌شه اگه همه درا براحتی به روش باز بشن؟ چطوری؟ خب معلومه با کلید! یه مدت می‌رفت از جیب ملت کلید خونه‌شونو کش می‌رفت. ولی خیلی ریسک داشت می‌دونی! در نتیجه تصمیم گرفت واسه خودش یه کلیدی داشته باشه که به هیچ دری نه نگه و همه‌رو باز کنه.

فوقع ماوقع! این افسون اختراع شد و مایکل از یه دزد مبتدی و به درد نخور، به یه دزد ماهر تبدیل شد. تازه بعد از مرگش بود که دوربینی پیدا کردن که مایکل درحال فخر فروشی و اجرای این طلسم و ساخت شاه‌کلید بود. بنابراین اختراع مایکلو کشف کردن و فهمیدن همچین پُخیم که فک می‌کردن نبود و همه‌ش زیر سر یه شاه‌کلید بوده! اما در نهایت اسمش بعنوان مخترع این افسون تو کتابای تاریخی ثبت شد...

3.
بدیهی‌ است! وقتی شاه‌کلید داشته باشی یعنی اینکه کلید در خونه ملت یا در شرکتا و اینارو داری. انگار همه‌ی این اماکن بدون در هستن و هر بنی بشری می‌تونه پا توش بذاره. خیلی خطر بزرگیه خب!! ملک خصوصی و اینا دیگه معنی خودشونو از دست می‌دن و چپ و راست دزده که تحویل جامعه داده می‌شه! در نتیجه درک این موضوع که این افسون باید ممنوع باشه برای هیچ‌کس در جامعه‌ی جادوگری و ساحرگی و فشفشگی(!) سخت نبود.




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
نقل قول:
در یک رول نوعی استفاده از این افسون رو نام ببرید. ( 20 نمره )
نکته: از خودتون خلاقیت به خرج بدید. در خیلی از موارد ممکنه این طلسم به دردتون بخوره.


- عجب غلطی کردم بهش رای دادما!
- خو منم هیمنو میگم دیه، غلط کردی بهش رای دادی!! وقتی میبینی این یارو زندانبانه ازکابانه، همش با دمنتورا و از این جور چیزا سر و کله می زنه، چرا بهش رای دادی.
- ریگولوس، حالت خوبه؟ بابا من دارم ازین مشقایی که داده می نالم! اونوقت تو از دمنتور حرف می زنی؟!
- باشه بابا، بلند شو بیا بریم کتابخونه ببینیم می تونیم کتابی چیزی درباره تغییر قلم پر به این یارو چی بود؟ پیدا کنیم.
- شاه کلید، بریم.

و هر دو به سمت کتابخانه به راه افتادند. نور خورشید سطح کتاب خانه را نوازش می داد و باد نسبتا خنکی از میان پنجره های نیمه باز آنجا به داخل می وزید. کتابخانه طبق معمول مملو از دانش آموزانی بود که برای تحقیق یا انجام تکالیفشان به آنجا آمده بودند و بی هیچ حرف و گفتگویی سرسشان در کتاب هایشان گرم بود. اوتو که معلوم بود از جو کتابخانه زیاد راضی نیست، با اکراه گفت:
- ببین چی می تونی پیدا کنی؟ فقط زود باش دو ساعت دیگه تمرین کوییدیچ داریم.

و هر دو به جست و جو در میان قفسه های خاک خورده سر به فلک کشیده ای که تا انتهای سالن ادامه داشتند، پرداختند. کتاب ها اغلب قدیمی بودند و بیشترشان جلد هایی پاره و نصفه و نیمه داشتند. هرز گاهی هم به قفسه هایی خالی از کتاب می رسیدند و بی هیچ اعتنایی به آن ها از کنارشان می گذشتند. بعد از جست و جویی نه چندان طولانی بلاخره اوتو فریاد زد:
- پیداشــــــــــــــــــــ کردمــــــــــــــــــــــ لامصبو... ریگـــــــــــــول کجـــــــایی؟

ناگهان همه سر ها از درون کتاب ها بالا آمد و با تعجب به اوتو خیره ماند. اوتو که از خجالت داشت می رفت در افق محو شود، ناگهان با فریادی از پشت سرش سر جایش میخکوب شد:
- آقای بگمن، اگه دفعه بعد همچین وضعی پیش بیاد تیکه بزرگت خودتی نه گوشت یادت باشه!!

و اوتو و ریگولوس دوان دوان در میان پچ پچ ها و خنده های کوتاه دانش آموزان دیگر از کتابخانه خارج شدند.

وسط مسطای شب، داخل خوابگاه

خوابگاه طبق معمول کاملا به هم ریخته بود. هوای اتاق به شدت سنگین بود و بوی گیج کننده ای همه جا را فرا گرفته بود. در گوشه و کنار اتاق به وضوح می شد دید رداهایشان که توی یخچال بودند، جوراب هایشان که در لیوانی شنا می کردند، کتاب هایشان زیر قفس جغد هایشان به شکلی چندش آور در آمده بودند و... نمایی بی نظیر به آن جا داده است.

اوتو و ریگولوس بعد از نفله شدن به دست هری، معلم کوییدیچشان، به مامن گاهشان که حال دیگر باید اسمش را خرابه گذاشت، آمده بودند تا تکالیف آرسینوس جیگر با گاف مکسور را انجام دهند. پس با تنبلی بسیار(کلمه دیگه ای سراغ نداشتن دیه!!!) کاغذ و قلم هایشان را آماده کردند و کتابی که از کتابخانه هم به امانت گرفته بودند را جلویشان گذاشتند. ریگولوس که خستگی از سر و رویش می بارید، با صدایی که به زور در می آمد، گفت:
- بزار ببینم درباره این تغییر شکل توش چی نوشته... ببینم تو فهرستش چیا داره... تغییر شکل گوسفند... گاو... جارو... دمپایی!!... آهان اینجاست گیرش آوردم.

در همین لحظه اوتو که خنده کج و کوله ای بر لبش نشسته بود، خودش را روی تخت فنر در رفته اش انداخت و با خوشحالی گفت:
- می دونی که امشب نوبت تویه مشقامونو بنویسی!!... پس شب بخیر عزیزم، امیدوارم زود تمومش کنی.
- چی؟... نه تو رو مرلین...

سپس بعد از لحظه ای ادامه داد:
- باشه... باشه. تو بخواب. شبت شیک.

و با ناراحتی کتاب را جلوتر کشید و شروع به نوشتن کرد:


به نام مرلین


تغییر شکل قلم پر به شاه کلید


- اوه... چقد زیاده!!... ولی تند می نویسم ولش.

طبق اسناد، مدارک، اونترنت، کتاب ها، مجلات و هرمین موارد استفاده از این جادو، برای باز کردن در اتاق معلم ها برای کش رفتن مدارک و وسایل مورد نیاز خود، باز کردن در انبار فیلچ برای برداشتن جارو های توقیفی و پس دادن آن ها به دانش آموزان به عنوان یک کار خیر به منظور آخرت خود و باز کردن قفل های طلسم شده به کار می رود.

نقل قول:
مخترع این افسون چه کسی بود؟ با توضیح. (5 نمره)
نکته: از تخیل و خلاقیتتون استفاده کنید. لازم نیست خودتون رو به شخصیت های کتاب محدود کنید.


- آخه این یارو از کدوم المپیادی اینو در آورده!!

سازنده این افسون کسی نیست جز ممد پاتر فیلان که در سال فیلان فیلان دوهزار و فیلان به دنیا آمد و در سال فیلان چشم بر روی مرلین گشود. این ممد پاتر همین جوری یهویی این افسون رو کشف کرد و از خانه پا به فرار گذاتشت. علت فرار وی معلوم نیست.

- مرلینا این دنیات چه دنیاییه ها!!

نقل قول:
به چه دلیل این افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غیر قانون چیست؟ ( 5 نمره )
نکته: یک جواب کوتاه هم بدید کافیه.


- اینم آخریش...

طبق دستور وزارت سحر وجادو استفاده از افسون تغییر اشیا به شاه کلید غیر قانونی بوده و پیگرد دارد. این افسون به دلیل اینکه بسیاری از زندانیان با استفاده از آن... خــــــــــــــــــــــــــــــرپفــــــــــــــــــــــــــــ... خــــــــــــــــــــــــرپفـــــــــــــــــــت...!!!

به علت تمام شدن شارژ برقی گوشی از ادامه رول فوق معذوریم. با تشکر از معلم عزیزم...


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
1. در یک رول نوعی استفاده از این افسون رو نام ببرید.

-مرگ بر من
این صدای گیبن جادوگر جوانی بود که تنها و در زیر افتاب از کوچه ی دیاگون عبور میکرد.

-"از اولشم نباید سر این کلاس میرفتم .میگن استادش قراره وزیر بشه برای همین سخت گیری میکنه واای تازه خرید های ستاد هم مونده چه جادویی بر سرم کنم اخه ؟بهتره اول خرید های ستاد رو انجام بدم"

به لیست بلند بالایی که از تو جیب جورابش در اورد نگاه می کرد .
پوففی کرد و مشغول گشتن دنبال مغازه ی نقاب فروشی شد.
بعد از یه ساعت و به زور طلسم سرما خودش رو به مغازه رسوند .

- اخیش رسیدم . مرگ بر من :hyp:
که صدای پیرمردی به گوش رسید .
-فرزندم
-بله ؟
-با این مغازه کاری داری ؟چی میخوای ؟نکنه برای دزدی اومدی؟
-گیبن که از حرف های پیر مرد تعجب کرده بود .خودش رو جمع کرد و گفت :
-نه خیر برای خرید اومدم .تو چیکاره ای ؟نکنه از جاسوسای وزارت خونه ای؟ حواست باشه ها ما فامیلامون اونجا وزیرن"

پیرمرد که به سختی حرف میزد گفت :
-نه اقا من صاحب این مغازم اما کلیدمو گم کردم .درشم با جادو مهر و موم کردم به جز کلید با هیچی باز نمیشه میتونی کمکم کنی ؟

گیبن که داشت نفسشو حبس میکرد که نعره ای بزنه به خاطر این شانس بدش یهو یاد کلاس امروز صبح افتاد با لبخند ضایعی رو به پیر مرد کرد و گفت :
-شاید بتونم کاری کنم برو عقب واستا .

پیر مرد عقب ایستاد .

گیبن چوب دستی و پری رو که مال بیت المال بود از جیبش در اورد و شروع کرد .
" فاکتوسه بیلی "
-
-نه این نبود اهان فهمیدم
" شاکتوس کجا بیتلش"
را گفت و چوب دستی را حرکت داد .
پر ارام ارام شروع به تغییر شکل کرد و به شکل یک کلید درامد .

کلید رو به دست پیر مرد داد و گفت بیا اینم یه شاه کلید
پیر مرد در حالی که با تعجب نگاه میکرد گفت:
-این که شاه کلید نیست.
-پس چیه ؟
-وزیر کلیده ؟
-جان؟

گیبن که متوجه گند کاری خود شده بود سریع کلید رو از دست پیرمرد پر حاشیه قاپید و طلسم درست رو اجرا کرد.

-اها حالا درست شد این کلید اینم لیست خریدام اماده کن بعد از ظهر میام ازت میگیرم.
و به سرعت و دوان دوان از انجا دور شد و پیرمرد را همراه با لیست تنها گذاشت.

عصر همان روز

گیبن:
-اخیش هیچی مثل یه یخ در مرلین تو این روز گرم حال نمیده .
که ناگهان صدای گوفت گوفت در اورا از جا پراند .
-بله ؟
-اقای گیبن ؟
-بله. خودمم فرمایش؟
-شما باید با ما بیاید .
-چی ؟ کجا؟ چرا ؟اصن شما کی هستید ؟
-شما باید همراه ما به ازکابان بیاید و به چند سوال پاسخ بدید.
-چی؟ چه سوالی ؟حواست باشه ها فامیلای ما رئیس ازکابانن.
-استفاده از این جادو خارج از کلاس ممنوعه ولی شما در جلوی چشم همگان از اون استفاده کردید.
-کدوم جادو اقا ؟من تازه ترم اول هاگوارتزم جادو با کدوم ج نوشته میشه؟
-امروز ساعت 3 بعد از ظهر از تمام مغازه های دیاگون دزدی شده مضنون پیرمردیه که میگه شما بهش شاه کلید دادید.
-جـــــــــآن ؟

2. مخترع این افسون چه کسی بود؟ با توضیح.
مخترع افسون کسی نیست جز سیرانوس جیگر فرزند ارچیموس و پدربزرگ ارسینوس که در سن جوانی در حالی که کتاب "جادو ها را در پاتیل بریزید "میخواند این جادو را کشف کرد .فرمول این جادو تا قرن پیش مخفی و جز میراث خاندان جیگر ها بوده اما از چند سال پیش ارسینوس جیگر این فرمول جادوی قدرت مند رو در کلاس های هاگوارتز با جادواموز های جوان به اشتراک میگزاره.

3. به چه دلیل این افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غیر قانون چیست؟
به دلیل به جنبه بودن ساحره ها پس از انتشار این جادو و استفاده از این جادو برای تبدیل ات و اشغال به وسایل ارایشی توسط وزیر ممنوع اعلام شد و مجازات ان را برای استفاده کننده گان این جادو 30 روز شکنجه در ازکابان قرار داد.



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۸:۵۶ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
صبح یک روز گرم تابستانی و شروع ترم جدید هاگوارتز... اصولا دانش آموزان همواره با خوشحالی در کلاس ها شرکت میکردند... اما در این تابستان هوا چنان گرم بود که هیپوگریف با کتک و طلسم هم از طویله ی خود خارج نمیشد!

در این حال در کلاسی بزرگ، بدون پنجره، با دیوار های سنگی، یک میز و صندلی برای معلم در انتهای آن و یک تخته سیاه در پشت میز معلم، دانش آموزان از شدت گرما و بیحالی مشغول چرت زدن بودند... همچنان که آنها تلاش میکردند جلوی به خواب رفتن خود را بگیرند، ناگهان دانش آموزی از گروه راونکلاو گفت:
- پس پروفسور کجاست؟! جلسه ی اول انقدر تاخیر داره بعدا چیکار میخواد کنه؟ :vay:

- هیسسس.... بگیر بخواب به جای این حرفا!
- باو شما چرا نمیفهمید؟! پدر و مادرمون گالیون خرج کردن که ما بیایم اینجا درس یاد بگیریم، نه اینکه بگیریم بخوابیم و استاد هم تاخیر داشته باشه!

- بابا هرمیون به اون عظمت گرفته خوابیده! بیخیال دیگه!

- نه! من استاد میخوام! من میخوام درس یاد بگیرم! اصلا استادی که تاخیر کنه نمیخوایم! نمیخوایم! من میرم دفتر مدیریت اطلاع بدم!

کل دانش آموزان:

دانش آموز مذکور چشم غره ای به دانش آموزان دیگر انداخت و به سمت در کلاس به راه افتاد... همین که با ضربه ای محکم در را باز کرد، ناگهان با مردی نسبتا قد بلند و ردایی سیاه رو به رو شد... سرش را به آرامی بالا آورد و با چهره ی مرد رو به رو شد... اما او در واقع نقابی فلزی و صورتی رنگ را دید و البته چشمانی که بدون هیچ حس خاصی به او خیره شده بودند... فقط نگاه مرد باعث شد که او دست از پا دراز تر به کلاس برگردد و دوباره روی صندلی خود بنشیند. سپس مرد نقاب دار وارد شد؛ همچنان که به سمت میز و صندلی مخصوص معلم میرفت شروع به صحبت کرد:
- اول از هرچیز شروع ترم جدید رو به همه تبریک میگم... اسم من آرسینوس جیگر هست که البته شما باید من رو پروفسور جیگر صدا کنید، فقط اینکه مراقب باشید که "گاف" موجود در نام خانوادگی بنده "مکسور" میباشه!

چندین دانش آموز دست هایشان را روی دهان قرار دادند و زیر خنده زدند. آرسینوس چندان اهمیتی نداد و پس از اینکه کلاس را دوباره از نظر گذراند به ادامه ی صحبت هایش پرداخت:
- خب... بهتره درس رو شروع کنیم.
- درس؟!

- چیز دیگه ای گفتم دوشیزه ...؟

- سلستینا هستم... سلستینا واربک! بله... جلسه ی اوله خب... بالاخره آشنایی و این چیزا!

- من که خودمو معرفی کردم... نیازی نمیبینم اسم شمارو هم بپرسم... بنابراین میریم سر درسمون.

- یعنی شما نمیخوا....
- نه دوشیزه واربک! نمیخوام! من نیومدم با شما خوش و بش کنم و آشنا بشم. اومدم تدریس کنم و اگر یک کلمه دیگه صحبت کنید شمارو برای مقاصد آموزشی تبدیل به یک راسو میکنم!

دانش آموزان در این لحظه متوجه شدند به هیچ وجه نمیتوانند با استادشان شوخی کنند و سر به سر او بگذارند، پس گرمای هوا و رخوت عمیقی که در وجودشان بود را پس زدند و هوشیارانه به استاد نقاب دارشان نگاه کردند.

آرسینوس در کمال آرامش نگاهی به آنها انداخت و گفت:
- درس امروز در مورد یک تغییر شکل بسیار ساده هست!

دانش آموزان: :worry:

- وقتی گفتم ساده یعنی ساده... نیازی نیست نگران باشید.

دانش آموزان سری به تایید تکان دادند و آرسینوس ادامه داد:
- خب... این یک تغییر شکل ساده به وسیله ی طلسمه... تغییر شکل های دیگه ای هم هست که در آینده بهتون خواهد گفت. در مورد این تغییر شکل، اول ازتون میخوام که یک قلم پر بیرون بیارید و روی میز مقابلتون بذارید.

دانش آموزان همه باهم قلم پرهایشان را بیرون کشیدند که موجب به وجود آمدن سر و صدای زیادی شد. آرسینوس کمی در زیر نقاب اخم کرد و خودش نیز قلم پری از جیب ردایش بیرون کشید و روی میزش گذاشت، سپس شروع کرد به توضیح دادن:
- این تغییر شکل که تغییر شکل ساده ایه، باعث میشه که شما بتونید یک قلم پر عادی رو تبدیل کنید به یک شاه کلید.
- اما پروفسور...
- فکر نمیکنم بهتون اجازه داده باشم صحبت کنید.
- خب... میشه یک چیزی بگم پروفسور؟
- نه!
-

- خب... داشتم میگفتم... برای اینکه بتونید اینکار رو انجام بدید باید چوبدستیتون رو از نوک بالایی قلم پر به آرومی به طرف نوک پایینیش حرکت بدید و در همون حال با تمرکز بر روی یک شاه کلید، افسون فاکتوس کِی بیتلس رو هم بگید. اگر در افسون های غیر لفظی تجربه دارید میتونید از این افسون به صورت غیر لفظی استفاده کنید. سوالی نیست؟

دانش آموزان جرئت پرسیدن سوالی نداشتند... چرا که استادشان طرز کار را به طور کامل به آنها آموخته بود... پس لذا به آرامی مشغول کار شدند.

دقایقی بعد:

آرسینوس به آرامی از روی صندلی خودش بلند شد و به میان ردیف صندلی های دانش آموزان رفت و به کار آنها نگاه کرد و در آخر با صدای بلند گفت:
- خب... کارتون برای امروز بد نبود... میشه بهتون امیدوار بود! حالا تکالیفتون رو مینویسم... بعدش میتونید برید.

آرسینوس با این حرف به دانش آموزان ساکت و خسته نگاهی کرد، چوبدستی اش را اینبار به سمت تخته سیاه کلاس گرفت و کلمات روی تخته پدیدار شدند:

1. در یک رول نوعی استفاده از این افسون رو نام ببرید. ( 20 نمره )
نکته: از خودتون خلاقیت به خرج بدید. در خیلی از موارد ممکنه این طلسم به دردتون بخوره.

2. مخترع این افسون چه کسی بود؟ با توضیح. (5 نمره)
نکته: از تخیل و خلاقیتتون استفاده کنید. لازم نیست خودتون رو به شخصیت های کتاب محدود کنید.

3. به چه دلیل این افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غیر قانون چیست؟ ( 5 نمره )
نکته: یک جواب کوتاه هم بدید کافیه.


آرسینوس پس از اینکه مطمئن شد تکالیف به طور کامل رو تخته نوشته شده اند، گفت:
- خیله خب... کلاس تعطیله. میتونید برید.

دانش آموزان که بالاخره از هوای گرم داخل کلاس رها شده بودند با تمام سرعت از کلاس خارج شدند!



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
کلاس تغییر شکل با تدریس پروفسور آرسینوس جیگر- ترم 19(تابستانی) مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

برنامه درسی و زمان بندی این کلاس در طول این ترم به شرح زیر است:

نقل قول:
جلسه اول= سه شنبه 9 تیرماه 94
جلسه دوم=سه شنبه 23 تیرماه 94
جلسه سوم= سه شنبه 6 مرداد ماه 94
جلسه چهارم= سه شنبه 20 مرداد 94
جلسه پنجم= سه شنبه 3 شهریور 94



تذکر: لطفا قوانین را به دقت مطالعه فرمایید.

با آرزوی موفقیت برای ایشان.



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
پایان کلاس تغییر شکل ترم پانزدهم هاگوارتز

با تشکر از پرفسور پاتر عزیز بابت تدریس هایشان و دانش آموزانی که در این کلاس شرکت کردند.

تاپیک تا ترم بعدی قفل خواهد شد .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
امتیازات جلسه آخر تغییرشکل:

گریفندور:

روناااااااااالد (تلافی اون نیزه نهنگ کشی مسخره ت!) ویزلی:
4+4+5+7 = 20

الستور مودی: عاااالی بود تکلیف اولت! احسنت! من واقعا خوشال میشم وقتی می بینم انقد با دقت به درس گوش دادین و در آینده به یه جایی رسیدین! گرچه لینک دانشمندات برای من باز نشد.
10 (+5 نمره خلاقیت فوق العاده برای سوال اول) +5+5+10 = 35

جمع گریفندور: 55

اسلیترین:

راب:
8+5+5+5= 23

کجید کجیدی: (بوقی! تو سوال اولت هیچ جوابی به سوال ندادی عملا! یه اشاره ای به اصل موضوع می کردی! )
4+4+5+6 (ولدک که استین نداره، لخته! خبر نداره! :دی) = 19

سوروس:
10+5 (+5 به خاطر خلاقیت محشر جوابت به سوال دوم!)+5+10= 35

مورف: 10+5+5+10=30

جمع اسلیترین: 107

راونکلاو:

لینی:
5+5+5+10= 25

چنگ:
5+5+5+5= 20

داف: بوقی! ترتیب سوالامو به هم نزن! امتیازاتت رو به ترتیب سوالای خودت می دم:
6+7+5+4= 22

جمع راونکلاو: 67



خسته نباشید. میدونم که آخرای ترم دیگه نای تکلیف نوشتن نیست.
در هر حال سعی من این بوده که تو این کلاس فقط تفریح کنید. صرفا هدفم از تدریس ها آوردن خنده روی لب شما ساحره ها و جادوگران عزیز بوده. امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه!
موفق باشین رفقا



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
1. چه اتفاقی برای ولدک افتاد که به کینگزکراس رفت و به این وضعیتی که دیدین تغییرشکل {ببینین! از تغییرشکل هم اسم بردم! } داد؟ (10 امتیاز)

ارباب قدرقدرت عادت دارند صبح های خیلی زود برای گردش به دامان طبیعت بروند. در آن روز هم ایشان تصمیم گرفتند به حوالی ایستگاه کینگزکراس رفته و از هوای تازه ی باغات آن ناحیه تنفس مبارک بفرمایند.

ایشان همینجور که داشتند در کنار ریل قطار تفرج می کردند برای خودشان و به افق ها و کوه های دور خیره شده بودند و اولین پرتوهای خورشید در حال طلوع را نظاره می کردند و به آینده های تاریکی که بنا داشتند برای جامعه ی جادویی به ارمغان بیاورند می اندیشیدند تصمیم گرفتند از ریل رد بشوند و بروند آن طرف که کنار جویی بنشینند و گذر عمر موجودات مفلوک بدون هورکراکس را ببینند.

ایشان بر طبق آموخته های فوق جادویی سیاه خود ابتدا به سمت چپ ریل نگاه کردند تا مطمئن شوند قطاری نمی آید و بعد به سمت راست نگریستند که خب باز هم خبری از قطار نبود. این شد که قدم مبارک بر روی ریل گذاشتند که دو ثانیه ای رد شوند آن طرف که ناگهان پوفشششش! نامرد؛ یک قطار سریع السیر هاگوارتز آمد و با ارباب قدرقدرت برخورد کرد و ارباب بلاتشبیه و بلا نسبت و زبانم لال عین پشه که بچسبد به شیشه ی جلوی اتومبیل مشنگی، چسبید به جلوی لوکوموتیو و دِ برو!

همینجور که ارباب با خودش درگیر بود که: یعنی چه؟! چرا اینجور شد؟! قطاری نمی آمد که! تا افق های دور دست خبری از قطار و دود لوکوموتیو نبود که!
و خبر نداشت که قطارهای جدید هاگوارتز فوق سریع السیر شده اند و با نیروهای جادویی خیلی خیلی سریع حرکت می کنند، یکهو این ردای مبارک که باد شدید ناشی از حرکت لوکوموتیو چلپ چلپ تکانش می داد، کشیده شد به سمت آن چرخ و میله های لوکوموتیو و گیر کرد و ارباب را هم کشید لای چرخ!

ارباب قدرقدرت مظلوم طفلکی همینجور هی زارت و زورت و قارت و قورت بین چرخ ها له و په می شد و هورکراکس هایش می ترکید و هی این عدد هورکراکس هایش از 3847398784684686454 با شدت بسیار کم میشد عین پیامک های برنامه ی مشنگی نود و خون و استخوان و امحا و احشا و هورکراکس هایی مثل آفتابه و دمپایی و قاب آویز سالازار بیرون می ریخت از لای چرخ ها و ارباب بیچاره هم گیر کرده بود و نمی توانست بیرون بیاید. خلاصه که همه ی هورکراکس های ارباب در آن حادثه ترکید و آقا ارباب داغون شد آقا! لهِ له شد یعنی! فقط یک هورکراکس نصفه نیمه که همان جان آخرش بود مانده بود که ناگهان قطار در دست انداز افتاد و ارباب از لای چرخ ها آزاد شده و به بیرون پرتاب شد که عکس گرفته شده مربوط به همان لحظه می باشد و آن پای بوژبوژی در آنجا فتوشاف است.
بعد دیگر چون هورکراکسش نصفه نیمه بود و بدن کامل را جواب نمی داد، قدر ارباب قدرقدرت حذف شد و شد ارباب قدرت که یک کوچولو ضعیف تر از ارباب قدرقدرت می باشد!

2. هدف جیمز از ولدک شناسی های سه جلسه تدریسش چی بود؟ (5 امتیاز)

بالاخره جذابیت و کششی که ارباب قدرقدرت در دوست و دشمن ایجاد می کند الکی نیست که!
حتی دشمنان و بوژبوژیان و ریش دوستان و اکسپلیارموس زنان نیز مجذوب کمالات ارباب قدرقدرت شده و تلاش دارند با کسب شناخت هر چه بیش تر از این نابغه ی عرصه ی جادوی سیاه و سفید و قرمز و گل گلی، درس های زندگانی وی را الگوی خود قرار داده و شمه ای از مهارت ها و جاودانگی های همایونی بیاموزند.

3. چه احساسی دارین از اینکه جیمز یه معلم شیاد بود که هیچی از تغییرشکل سرش نمی شد و امتحان تغییرشکلتونم نهاییه!؟ (5 امتیاز)

احساس سبکباری و توپ بودن! بنده همیشه توپم!
اما در این مورد خاص از آن جهت توپ و سبکبارم که در اولین جلسه ی تدریسِ بوژبوژی به استخدام شیادانه و آب زیرکاهانه ی این آمیب اشاره کرده و ملت غیورپرور را از تبعات تحصیل در کلاس چنین موجود معلوم الحالی برحذر داشتم. و خودم هم رفتم جزوه ی سال های قبل دامبل را به زور کروشیو و ژیلت جادویی ازش گرفته و کپی برداشتم و به هیچ کس هم نمی دهم و حالا دیگر ملتِ فریب بوژبوژی خورده خودشان می دانند و استاد دغلشان!

4. جوجه ولدک مفلوکی که مشاهده کردین بعد از اینکه بچه ها از کینگرکراس میرن و چراغارو خاموش میکنن و درا رو قفل می کنن، ســــــــعی میکنه در اوج فلاکت یه جان پیچ دیگه از خودش دربیاره و به زندگی برگرده! چجوری این کارو میکنه؟ موفق میشه یا نه؟ (10 امتیاز)

بله... ارباب قدرقدرت که پس از حادثه ی برخورد با قطار به ارباب قدرت تبدیل شده بودند، ابتدا به سختی از روی زمین بلند شده و می فرمایند:اوخ!
سپس یک پاترونوس برای کوییرل می فرستند ولی مار نقره ای رنگ جلوی ارباب چنبره زده و تند تند عرض می کند: فیس-فیس-فیس-فیس... یعنی که خط کوییرل مشغول است. ارباب قدرت می فرمایند:آخ!
سپس جیب های ردایشان را به دنبال دفترچه خاطرات ریدل می گردند که بلکم یک ویزلی ای عین ننه ی خاک بر سری بوژبوژی از زیر سنگ پیدا شود و تویش خزعبلات بنویسد تا شاید دوباره ارباب را قدرقدرت کند. ولی جیب ارباب در حادثه ی تصادف پاره شده و دفترچه هم صدها کیلومتر پایین تر افتاده و گم شده بود.
این می شود که ارباب قدرت یک پاترونوس دیگر برای پتی گرو می فرستد با این مضمون که: دم باریک! کجایی که اربابتو قدرت کردن!
دم باریک انگار که مویش را آتش زده باشند ظاهر می شود و همانجا بساط پاتیلش را علم می کند و ارباب و استخوان جد و آباد ارباب و لنگ و لقد خودش و 10-20تا کله زخمی می ریزد توی پاتیل و هم می زند و درش را هم کاهگل می گیرد که خوب دم بکشد و بعد از دو ساعت ارباب دوباره قدرقدرت شده و هورکراکس هایش را فزونی می بخشد.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.