بلاتریکس ، هوگو ویزلی را به اتاق لرد می برد تا آن جهانشاه انتقام از ویزلی ها همی گیرد و از او مرگخواری بسازد بس دیدنی.
بگمن بعد سال ها به دیدار لرد رسیده بود و در راه برگشت از راهرو بود و زیر لب می گفت:
-آه ینی میشه به اون معجون حساسیت داشته باشه جا بجا سقط شه؟ نوچ ما از این شانسا ندا...
گوفشاسلوموشن سقوط تنه ی سنگین لودو بگمن به زمین ، جر خوردن دیوار صوتی را بهتر نمایش میداد.
- هوشششه کرگدن تن لش... جلو پاتو نگا کن!
( با ریتم اسلو بخوانید ... این صدایی بود که از حلقوم بلاتریکس در آمد)
از منظر یک دلسوز آینده ی جامعه که نگاه کنیم کله قرمز معهود از خطر برخورد با ارتعاشات سقوط بگمن به زمین در امان مانده بود اما با کتف دررفته و بیرون پریدن دیسک شماره سه و پنج کمر بگمن و لباس پاره ی بلاتریکس چه میشد کرد؟ مرلینُ اعلم!
بگمن همینطور که آه و ناله می کرد زیر لب می گفت:
- اگه اون شوهر یابو تر از خودت همون روزای اول کمربندکش ت میکرد دیگه موقع راه رفتن این پات با اون پات بازی نمیکرد جاروچزه! :vay:
بلاتریکس که شدیدا سعی داشت دو طرف پاره لباسش را به هم برساند که شدت بدآموزی برای کله قرمز معهود به حد کمتری برسد دولا دولا جلو آمد و در گوش بگمن که همچون شیردریایی کنار ساحل نعره میزد و ناله می کرد چیزی گفت که شیر دریایی معهود بلافاصله جواب داد:
- عذرخواهی بنده رو بذیرید پروفسور بلا ... عذر تقصیر داشتم ... بابت این درد هذیون می گفتم ... خودم درستش می کنم و یک بار دیگه ازتون معذرت میخوام!
بلاتریکس موفق شد چاک بلند بالای لباسش که ناشی از این تصادف هولناک بود را بدوزد . مچ دست کله قرمز معهود را گرفت و یویووار به سمت خود کشید اما بگمن گفت :
- جناب پروفسور ... پروفسور لرد خواب هستن ... لطف کنید کارتون رو موکول کنید به ساعتی دیگر!
و همچنان معلوم نبود بلاتریکس چه چیزی در گوش بگمن گفت که اینطور از این رو به آن رو شد!!!
- خب بچه ... بدو برو پیش بقیه تون تا پروفسور لرد از خواب بیدا...
داراااامپ
دروازه ورودی ساختمان از دیوار در آمد و روی زمین ولو گردید و چون آهنی که در آن بکار رفته بود آهن چینی بود در کسری از ثانیه پوکید... به میزان دو و نیم متر از هر طرف در دیگر دیواری باقی نمانده بود و چیزی که از میان گرد و غبار حاصل نمایان میشد عقب یک نیسان آبی بود و شخصی به نام مورفین گانت که همچنان نعره میزد:
- بیا ... بیـــــــــــــــا .... بیــــــــــــــــــــــــــا ... د پدشششگ بیا .... بژنی شدا میده! و همچنان بیا...بیا.. بیا ...آآآآآخخخخ
مورف متأثر از دوز مصرفی چیز همچنان بیا بیا می گفت که ناگاه اصغر سگ سیبیل همچنان که به قصد وارد حیاط خانه شدن دنده عقب میامد فرمان نیسان را دوازده درجه به چپ پیچاند و از آنجا که دو دور و نیم خلاصی داشت ، نیسان آنچنان به مورفین خورد که وقتی همچون ورق کاغذ از پشت یخچال نیسان ور آمد دویست هزار تومن خسارت رنگ نیسان برآورد می شد!
*
مورفین گانت و اصغر سگ سیبیل سالیان سال از اوین تا نورمنگارد و آزکابان همچون دو یار قدیمی و همچون سیبی که یک چرخ تراکتور از رویش رد شده باشد کفتر جلد هم بودند و فقط کافی بود هر کدامشان در مرلینگاه اشارتی به او بکند!
*
این که اصغر و مورفین بعد از این تصادف با هم چه کردند به علت مسائل غیر اخلاقی جزو ممیزی هاست
اما به هر ترتیبی که بود و گذاشتن صد تا دونه هزار تومانی سبز کف دست آنی مونی سردخانه یدک خانه ریدل پرشد از مواد غذایی ای که نه گاو به سبزیجاتش نگاه مینداخت نه حتی کفتاری گرسنه سراغ گوشت هاش می رفت!
فلش بکمورفین گانت و اصغر سگ سیبیل در قهوه خانه رجب تنبل بر میدون خراسون:-اشغر ... ژون تو خعلی پول بالای این شیزا رفته ... ژحمت کشیدن یه عده ژوون لوتی تا اینا آماده شده ... اشن یه اشم ژیگولم روش گژاشتن کشی شک نکنه .. مفتافتامی ؟ ممتافنامی؟ متامفامی؟ مفتامتافی؟ ژون تو همین شیژا بود .. کژا پیشششنهاد میدی جاشاژ شون کنم؟
- بیبین مورفین ... پیش سگ سیبیل سیبیل گرو گذاشتن تا راضی شدم این خطر رو به جونم بخرم! قرار باشه بقیه شو هم به من ربط بدی بین ما حکم فقط قمه میمونه!
- اشغر ... ژون مورفین رومو ژمین ننداژ .. یه راهنمایی اژت میخواما! لوتی تو که اینژوری نبودی!
-مورفین ... تنها راه جاساز این فضله موشا اینه چن تا شکر پاش خالی از آشپزخونه کش پری پر از اینا کنیشون و بذاری سر جاش! حالیته یا دوباره بگم؟
چشمان مورفین برقی زد و فلش بک تمام شد.
در زمان حال
از آلارم موبایل الادورا با صوت دلنشین عرعر به عنوان زنگ ناهار استفاده شد و در کسری از ثانیه و هیجان انگیزتر از صندلی بازی عادی ، میز ناهارخوری خانه ریدل پر شد و طبق معمول دو سه نفری از مسابقه اوت شدند.
آنی مونی سرآشپز با سابقه ی خانه ریدل که به اشتباه شکر پاش های حاوی مواد به ظاهر جاساز شده ی مورفین را برای شیرینی خورشت روی مواد داخل قابلمه خالی می کرد لحظاتی بعد همراه با طبقی بزرگ از خورشت فسنجان شیرین باب طبع ملت با گردوهای شته زده و بقیه ی موادغیرقابل تعریف بندری زنان به سمت میز غذاخوری آمد و به سرعت عمل مضغ و بلع حاضرین آغاز شد و تنها حرکت جالب توجه این جماعت عظیم این بود که مورگانای بیچاره که از همهمه ی ملچ و ملوچ غذاخور ها عصبی شده بود گریه کنان میز را ترک کرد و سر جای خالی شده ی او دوباره صندلی بازی شروع شد
ملت از این فسنجان شیرین لذیذ خوردند و نوشیدند و درون جیبها ریختند و روی صندلی ولو شدند و به به و چهچه کنان از آشپز خوشگل پسر خانه ریدل تشکر همی کردند و دقایقی از سپری کردن این لذت نگذشته بود که فریاد لرد که گویا خواب بود به آسمان بلند شد:
-چطور جرئت می کنی لسترنج؟ از آنجا که هیچ کس توجهی به جای خالی شده ی رودولف لسترنج سر میز نشده بود لشکر مرگخواران حاضر همچون مگس روی فلان به سمت اتاق لرد دویدند و از آنجا که درکاملا باز بود خط ترمز آنها فرش راهرو را به یک تکه کربن تبدیل کرد.
رودولف لسترنج با صورتی صورتی رنگ و با چشمانی شهلا به لرد می گفت:
-ولدی عشقم .. بذار به یاد ایام قدیم مث این فیلم هندیا یه شعر عاشقونه بخونم بعد با هم برقصیم :fan:
همانطور که این جملات قصار به زبان لال شده اش می آمد به سمت لرد می رفت و در همین حال دکمه پاور چوبدستی لرد را فشار داد و باتری هایش را بیرون انداخت و با صدایی لبریز از عشق به لرد گفت:
-ای ستاره ی شب های جوانی ... عجیجم ... چلا اینقدر از من دوری می کنی ناناسم؟
و همچنان که در برزخ میان مدرنیته و کلاسیسم در حال سیر و سلوک بود به لرد رسید و لپ راست آن ابرمرد بی دماغ را بوسه باران کرد :bigkiss: ....
---------
نتیجه اخلاقی : شیشه نکشید