هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#98

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
ویولت در حالیکه با یک دست یک عدد تیزی را در دست می فشرد و با دست دیگر کلاوس بودلر بی حس و حال را محکم زیر بغل زده بود روی میز تشریح ورونیکا ایستاده و نعره می زد:
- عمرناش دستون به حاجیشون برسه.ما از اوناش نیسیم داوشا اجزه بدیم هر تسترال صابی مارو تشریح کونه!اولش باس از رو جنازه حاجیتشون ردشین!

ملت مرگخواروار به ویولت که تیزیش را به هر سو تکان می داد نگاه کردند و عاقبت چون کسی متوجه منظور او نشد ریگولوس به نمایندگی از سایرین گفت:
- کسی فهمید این چی میگه؟

رودولف با هیجان گفت:
- چه اهمیتی داره؟من کلا به ساحره هایی که از تو شکم غول های دورگه میان بیرون علاقه ی خاصی دارم!

ملت مرگخوار که از مشاهده حسن سلیقه ی رودولف انگشت حیرت به دندان گزیده بودند تصمیم گرفتند کلا او را ندیده بیانگارند.هرچه بود رودولف دیگر جزو گروه شناسه های بسته شده بود!
ورونیکا متفکرانه به وسیله ای که در دستان لزج و نیمه هضم شده ویولت قرار داشت نگاهی کرد.
- منم متوجه نشدم چی میگه ولی انگار میخواد باهامون بجنگه.از مادر زاده نشده کسی روی ورونیکا چاقو بکشه!عاااااااا!

در همان لحظه اسنیپ خود را به زور داخل کادر کشید.
- چیزی نیست.بیخود ذهنتون رو درگیر نکنید.ایشون به تازگی از مریخ اومدن و هنوز لهجه شون فضایی مونده.هرچند بعید می دونم علاقه ای داشته باشه لهجه زمینی رو یاد بگیره!

ملت مرگخوار نگاهشان را از روی ویولت بنفش رنگی که در آن لحظه به کیک های خامه ای در حال آب شدن شباهت بیشتری داشت برداشتند و به اسنیپ دوختند که با مشقت خودش را داخل سوژه می کشید.ورونیکا طلبکارانه گفت:
- تو اینجا چیکار میکنی سیو؟

اسنیپ موقرانه شنلش را مرتب کرد.
- ایفای نقش میکنم دوشیزه اسمتلی!
-میشه بفرمایید چرا انقدر دیر اومدی؟الان اقلا دو صفحه ست سوژه در جریانه!
- کلا سیو همیشه مدلش همینه دیر میاد و زودم میره.
-فکر کرده حالا که دسترسی گردانندگان داره کلاسش رفته بالا!
- نمره های جلسه دوم هاگوارتزو چرا اعلام نمیکنی پس؟

گوینده جلمه آخر با یک اشاره به جزایر بالاک تبعید شد. اسنیپ با متانتی مثال زدنی گفت:
- من جزو اولین نفراتی بودم که با اغاز سوژه پست زدم و اگر توی سوژه نیستم به دلیل لطفیه که بقیه تون به من دارین!به همین دلیل 10 نمره نفری ازگریفندور میشه و مجموع کسر شده ها به اسلیترین اضافه میشه!

آرسینوس:گریفندور چه گناهی کرده؟هان؟هان؟هان؟

اسنیپ:به نظرم همینکه تمام این مصیبت و گرفتاری زیر سر دامبلدوریه که عضو گروه شماست میتونه علت رو توضیح بده آرسینوس!

آرسینوس با شنیدن این حرف محو شد.نابود شد و در کسری از ثانیه زیر نگاه سنگین بقیه مرگخوارا موقتا از سوژه خارج شد.اسنیپ نفس عمیقی کشید و به پست های قبلی نگاهی انداخت.
- خب کجای سوژه بودیم؟دنبال مغز می گردین برای این فسیل ریش دار؟راجع به اون یکی شخصیته که همراهشه نظری ندارم چون خارج از ایفاست ظاهرا و بعدا باید به وضعیتش رسیدگی بشه.ولی در مورد این بنفش باید بگم در حالت عادی من هرگز مغز بنفش اینو پیشنهاد نمی دادم ولی چون قراره برای دامبلدور استفاده بشه به نظرم بهترین گزینه ست!

ویولت جیغ کشید:
- سیب!از مادر زاده نشده کسی که بتونه مغز داوشتو....گــــــرومـــپ!

اسنیپ منویش را پایین آورد و به ویولتی که با میز تشریح یکی شده بود لبخندی زد.
- ظاهرا که حالا زاده شده دوشیزه ی عزیز!بفرمایید... نمونه آزمایشی در اختیار شماست!



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۴:۲۳ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#97

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
- گیــــــــــــکو!

"گیکو" ایده‌ی خوبی نیست. مهم نیست چه مفهومی داشته باشه یا به چه زبونی باشه، باور کنید وقتی ورونیکا داره هوا می‌کشه که یکی رو براش ببرن تا تیکه تیکه کُنه، گیکو اصلاً ایده‌ی خوبی نیست.

مرگخوارا:
گیکو:

سکوت تو اتاق ِ مطلق فرو رفت. می‌خوام بگم ینی حجم سکوت به قدری زیاد بود که تو تار و پود اتاق فرو رفت و دیگر هرگز بیرون نیامد و وینکی برای مدّت‌های طولانی احساس کمبودی نمی‌کرد. ولی از اونجا که وینکی توی چند تا پست قبل‌تر بر اثر وحشتش از اشارات ورنی فلنگو بسته بود، تا آخر عمرش محکوم بود که احساس کمبود کنه و در کلاس‌های روان‌درمانی ِ بسیار شرکت می‌بجویه تا سوز به دلش که وخت ِ کال آو دیوتی زده بودش به چاک!

مرگخوارا که همه از لحاظ ظاهری با ریگولوس مو نمی‌زدن:
گیکو همچنان:

سرها به سمت عقب چرخیدند.
از بین دل و روده‌ی هاگرید، سه نفر کم کم داشتن پدیدار می‌شدن.
یکی‌شون همون گیکوی کذایی ِ مادر مُرده‌ی مرلین‌زده‌ی خیر ندیده!
که راستشو بخواید هیچ تسترالی اهمیت نمی‌داد گیکو یعنی چی. :|

و دو تای دیگه..

ویولت ِ نیمه هضم شده بالاخره سرشو از بین روده‌ی هاگرید که دور گردنش پیچیده بود بالا آورد. به مقدار به مغزش فشار آورد و بالاخره، آروم گفت:
- کِل. فخط منم دادا یا توام یه اتاق پُر مرگخور ِ نصفه نیمه می‌بینی جلومون؟!

کلاوس هم سرش رو بالا آورد.
سکوت هنوز ادامه داشت.
تعداد زیادی ریگولوس به بودلرهای هنوز نسبتاً هضم نشده نگاه می‌کردن.

- ویـــــــــــــــــولت!! یه اتاق پر از مرگخوار جلومونه!!

- هیچ غمت نباشه داوشم، خودم الان جَلدی..

از جاش پرید که تیزی میزی رو بکشه و حساب مسابا رو تسویه کنه که..
- آخ!

روده‌های لامصّب هاگرید باعث می‌شن با مغز فرود بیاد کف اتاق.
فلور آه می‌کشه:
- ننگ غوونا.

و همین لحظه، چشمای ورونیکا برق می‌زنن:
- مغز ِ دامبلدورو پیدا کردم!

ویولت بودلر بالاخره تیزی ِ لامصّبو ( ) می‌تونه بکشه:
- عمرناااااااااااااااش!!

فقط حیف که تقریباً کلّ خونه‌ی ریدل، به استثنای وینکی که داره توی دوره‌های روان‌درمانی شرکت می‌کنه، دارن می‌رن که بریزن سرش! عی بخت خفته! عی شانس ِ مُرده! عی ویولت ِ مرلین‌زده!

یا نصیب و یا قسمت.. بیچاره عمّه عصمت.


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#96

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
مرگخواران بینوا که سر و کله ی خود را در خطر می دیدند و بعد از دیدن اتفاقی که برای مورفین افتاده بود اصلا دوست نداشتند احشای شکمی شان بیرون کشیده و دور گردن یک بی مغز انداخته شود، بسرعت شروع به تقلید حرکات اولین حیوان یا شئ ای که به ذهنشان رسیده بود کردند تا بلکه ورونیکا آنهارا با چوب رختی و پاشنه کش و عمه ی ریگولوس اشتباه بگیرد و بیخیال بیرون کشیدن دل و روده شان بشود.

ریگولوس که دست هایش را بالا برده بود و ادای مجسمه آزادی را در می آورد، به رودولف که یک کلاه پر دار روی سرش گذاشت بود و موهایش را گوجه ای بسته بود خیره شد:
_عه عمه شما اینجا چیکار میکنین؟!
_

ورونیکا ناگهان با فریاد بلند و نخراشیده اش اتاق را لرزاند، و جیغ بنفشی کشید:
_هی تو! بیا جلو!

هکتور که در این مورد خاص از خطاب قرار گرفته شدن واقعا می ترسید، مثل انگری بردز از جایش پرید و زمزمه کرد:
_من... من کاربر مهمانم!

ملت مرگخوار که در عجب بودند که چگونه این ایده قبلا به ذهن خودشان نرسیده است، همگی به یک باره تبدیل به کاربر مهمان شدند. ورونیکا چشمانش را ریز کرد که کاربر مهمان اصلی را پیدا کند... اما ملت مرگخوار قبلا دوره آموزشی ادای کاربر مهمان را در آوردن شرکت کرده بودند. آنها حتی مدرک شکستن قلنج شصت پای چپ هم داشتند، و میتوانستند با سوراخ دماغ هایشان با میمون های آنگولایی سخن بگویند. البته این نوع از میمون مدتها پیش منقرض شده است اما مرگخواران حتی کلاس های آموزش بی تفاوت بودن نسبت به انقراض میمون آنگولایی را نیز گذرانده بودند.

ورونیکا تمام نفسش را در سینه حبس کرد و با انفجاری آن را بیرون داد:
_کاربر مهمان واقعی بیاد خودشو معرفی کنه، همونی که باهاش حرف زدم!

مرگخواران تحصیل کرده و باکلاس، توسط شخص کاربر مهمان بزرگ میتی کومان، آموزش ادای کاربر مهمان غیر واقعی در آوردن را نیز دیده بودند. و همین باعث شد در آن لحظه در واقع هیچ کاربر مهمان واقعی ای در اتاق پیدا نشود.

_یکی از شما بالاخره کاربر مهمان واقعیه... پیداش میکنم... میکشمش!
ورونیکا این را گفت و شروع به رژه رفتن میان صف مرگخواران کرد. در همان موقع ریگولوس به سمت بغل دستی اش برگشت و با حیرت زمزمه کرد:
_عه عمه شما که هنوز اینجایین؟!

عمه ی ریگولوس نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و از کادر خارج شد تا جن های خانگی بیشتری را گردن بزند، و ریگولوس بی مخ و رودولف عمه نما را به حال خود گذاشت تا ناباورانه به یکدیگر خیره شوند.

ورونیکا ناگهان یقه بانز را گرفت و او را جلو کشید:
_اسمت چیه؟
_بانز!
_بانز چی؟!
_فقط بانز‍!
_میخوای بگی اسم نداری یا فامیلی نداری؟
_نمیدونم، میتونی هر کدومش باشه، اصلا ممکنه بان اسمم باشه فامیلیم ز باشه!
_نخیر آقای جوان... اسمت میتونه کاربر باشه فامیلیتم مهمان!

ورونیکا یقه بانز را گرفت و او را به سمت میز کشید. در همان موقع بانز که از قبل داشت ادای طرح های تخت جمشید را در می آورد و در همان حالت خشک شده بود، آستینش بالا رفت و علامت شوم روی دستش نمایان شد. نگاه ورونیکا برای لحظه ای خشک شد... بانز را روی زمین پرت کرد و جیغ کشید:
_من این حرفا حالیم نیست، یکی رو بیارین تیکه تیکه کنم!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱:۰۸:۲۳

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#95

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
ملت مرگخوار در ابتدا ناباورانه به فلور و بدن خشک هاگرید نگاه کردند و سپس به آرامی از مخفیگاه هایشان خارج شدند و به طرف هاگرید رفتند. پس از چندین دقیقه سیخونک زدن به بدن هاگرید، نگاهشان به سمت فلور چرخید و کاملا هاگرید و ورونیکا را که به گردن وی آویزان بود و در نتیجه در آن لحظه زیر هاگرید مانده بود را فراموش کردند و فلور را در میان گرفتند تا از وی تشکر کنند. البته فلور که کلا در آن لحظه میخواست هوش ریونی خود را به رخ همگان بکشد به جای هرگونه ابراز احساساتی نگاه سردی به تک تک مرگخواران انداخت.
- یعنی واقعا به ذهن هیچ کدومتون نغسید که این طلسم رو اجغا کنید؟
- نوچ!

مرگخواران که البته ترور شخصیتی شده بودند و نابود شده بودند سکوت کردند و به فلور نگاه کردند.

- یکی بیاد من رو از زیر این نیمه غول بکشونه بیرون!

ملت مرگخوار یک لحظه به بدن هاگرید نگاه کردند و لحظه ای بعد به یکدیگر.
- تو صدایی شنیدی؟
- من؟ صدا؟! من که چیزی نشنیدم!

- من بیام بیرون همتون رو تیکه تیکه میکنم! بوقی ها! تسترال ها! مادر سیریوس ها! عمه ریگولوس ها!

- حالا به عمه من چیکار داری؟

ملت مرگخوار رو به ریگولوس:

- والا! عمه من آخه؟! خودم آخه؟!

- بیاید من رو بکشید بیرون! من اگر بیام بیرون پدرتون رو در میارم! عااااااااا!

آرسینوس و رودولف در این لحظه فکری شیطانی به سرشان زد... آنها میتوانستند ورونیکا را نجات دهند و در عوض چند ساعت بنشینند، ذرت مکزیکی بخورند و تعقیب و گریز ورونیکا و مرگخواران را نگاه کنند. پس با این فکر، آرسینوس چوبدستی خود را از آستین دست راست ردای خود و رودولف چوبدستی اش را از داخل قبضه یکی از قمه هایش بیرون کشید و آن دو بدن هاگرید را روی هوا بلند کردند تا ورونیکا از زیر پیکر خشک هاگرید بیرون آید.

ورونیکا پس از بیرون آمدن، با بیرحمی نگاهی به چشمان هاگرید که در حدقه میچرخید، انداخت و سپس یک عدد چاقو از جیب خود خارج ساخت.
چاقو به محض برخورد با شکم هاگرید از وسط شکست و غیر قابل استفاده شد. ورونیکا خم به ابرو نیاورد و یک عدد اره برقی بسیار بزرگ از جیب خود بیرون کشید و روشن کرد.

ملت مرگخوار که خوف برشان داشته بود به سرعت دستشان را روی گوش هایشان گذاشتند و ورونیکا اره را روی شکم هاگرید گذاشت و شروع کرد به باز کردن شکم وی. همین که اره با شکم وی تماس پیدا کرد دل، روده، رگ و خون را به اطراف پاشاند و در آخر ورونیکا با خنده ای شیطانی دست خود را تا بازو وارد شانه هاگرید کرد و چهار عدد دندان تیز را بیرون کشید.
- فقط اره! اره یدونس! اره دوست دارم! عااااااااا!

وی پس از اینکه با صدای بلند اعلام پیروزی کرد همراه با چهار دندان تیز، اما کج و کوله به طرف سر هاگرید به حرکت در آمد و دندان هارا با چسب به صورت دامبلدور چسباند.
- پشمک دندون خرگوشی... خیلی خوشگله! نفر بعدی کیه حالا؟


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۲ ۲۲:۵۵:۰۲


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#94

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
پیش از اینکه مرگخواران بخواهند درک کنند که چقدر ماجرای گشنگی هاگرید جدی‌است، همه چیز در مقابل دیدگان نیمه‌غول گرسنه تبدیل به کیک و شیرینی می‌شود. هاگرید فریادزنان با پاهای بزرگش به حرکت در می‌آید تا یکی یکی کیک‌های خوشمزه را بگیرد و درون دهانش بگذارد.

مرگخواران که انتظار چنین رخدادی را نداشتند، فریادزنان رم کرده و هرکدام به سویی می‌گریزند. یکی بر بالای چوب‌لباسی تکه تکه شده پناه می‌گیرد و دیگری از چراغ اتاق آویزان می‌شود. تعدادی نیز به زور خودشان را زیر میز تشریح جا می‌دهند. ولی مگر این‌‌جور فرار کردن‌ها برای انسان گرسنه آن هم با قد و هیکل هاگرید کافی بود؟

ورونیکا با دیدن وینکی که معلوم نبود چه وقت به اتاق برگشته‌است، با ایما و اشاره سعی می‌کند به او بفهماند که الان وقت استفاده از مسلسل‌هایش است. شاید بپرسید آخر چرا با ایما و اشاره؟ جوابش واضح است! وینکی دو گوشش را به دامبلدور اهدا کرده بود و تبدیل به یک جن خانگی ناشنوا شده بود؛ و ورونیکا کاملا حواسش به این موضوع جمع بود.

جن خانگیِ بی‌گوش که حالا از عالم طبیعت تنها تصویر را داشت و نه صدا، با دیدن ورونیکا که با سرعت حرکت‌هایی تند را انجام می‌داد، قند در دلش آب می‌شود و با وحشت صدای "پاقی" می‌دهد و ناپدید می‌شود. او دیگر نمی‌خواست عضوی از بدنش را تقدیم دامبلدور کند!

ورونیکا با تاسف محکم بر پیشانی‌اش می‌کوبد. با دیدن هاگرید که پای یکی از مرگخوارانِ زیر میزِ تشریح را گرفته بود و به سمت خود می‌کشید، دیگر صبرش طاق(تاق؟) می‌شود و با فریادی بلند به سمت هاگرید می‌دود. دوان‌دوان از کمر هاگرید بالا می‌رود و با پرشی خودش را بر روی گردن هاگرید می‌اندازد و چشم‌هایش را می‌گیرد.

هاگرید که دیگر نمی‌توانست کیک‌های خوشمزه و رنگارنگش را ببیند، ناله‌ای می‌کند و پای مرگخوارِ بخت برگشته‌ای که رنگ از رخش پریده بود را رها می‌کند و در عوض تلاش می‌کند موجودِ(!) ولو شده بر روی گردنش را از خود دور کند.

مرگخواران که با حرکت ورونیکا جرات پیدا کرده بودند، فریاد "گودااا"یی سر می‌دهند و هرکدام به قسمتی از بدن هاگرید می‌چسبند. فلیت‌ویک محکم دور پاهای هاگرید می‌پیچد و بانز از گوش هاگرید آویزان می‌شود.

در این بَلبَشوی بوجود آمده میان مرگخواران و هاگریدِ گرسنه، در باز می‌شود و فلور دلاکور در آستانه‌ی آن ظاهر می‌شود. با دیدن وضعیت آشفته‌ی مرگخواران و هاگرید که تلو تلوخوران از این سو به آن سو می‌رفت و مرگخوارانی که بدو آویزان شده بودند، همه چیز را در میابد.

فلور با آرامش چوبدستی‌اش را بیرون می‌آورد و به سمت هاگرید می‌گیرد. با وجود این همه مرگخواری که از او آویزان شده بودند نشانه‌گیری برایش سخت بود. اما او کارش را خوب بلد بود.
- پتریفیکوس توتالوس!

طلسم از انتهای چوبدستی فلور خارج می‌شود و با یک نشانه‌گیری دقیق، درست به شکم هاگرید برخورد می‌کند. نیمه‌غول بلافاصله خشک شده و همچون مجسمه‌ای عظیم‌الجثه با صدای گرومپی نقشِ زمین می‌شود. تعدادی از مرگخواران نیز که از سمتِ نامناسب هاگرید آویزان بودند، زیرِ بدنِ او تبدیل به کتلت شده و در زمین دفن می‌شوند!

مرگخوارانِ باقی‌مانده که از یک نبرد سنگین جان سالم به در برده بودند، عرق صورت‌هایشان را پاک می‌کنند و با چهره‌های بدین شک به فلور که با آرامش سرجایش ایستاده بود زل می‌زنند. مدیون هستید اگر فکر کنید به ذهن هیچ‌یک از مرگخواران خطور نکرده بود که از این طلسم به جای گلاویز شدن با هاگرید استفاده کنند!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#93

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#92

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
ورونیکا دست بر چانه برد و فکر کرد. ورونیکا تا حالا در این حجم از آمپاز نمانده بود.
شنل پوش اره به دست، در محیط سایت گشت و گشت. این طرف و آن طرف را نگاه کرد. یک سرچی هم در فضای سایت زد ولی هیچ چیزی دستگیرش نشد. همینطور که به بالا و پایین و دور و بر خودش نگاه میکرد، ناگهان چشمش خورد به لیست آنلاین های سایت.
-هوووم... ویولت بودلر! ویولت بودلر... کلاوس بودلر و اون کوچیکه... سانی بودلر. یافتم! یافتم!

ورونیکا از شدت خوشحالی اره هایش را به هوا پرت کرد. و خب... همه می دانند که اره موجود جا نشناسی است. این شد که اره های مذکور با صدای قرچ بلندی بر سر و صورت چندتن از افراد حاضر در اتاق عمل فرود آمدند. همزمان با صدای نصف شدن مردم، مقداری خون و رگ به در و دیوار پاشید.

-آرسینوس و رودولف برن دنبال بودلر ها!

کمی بعدتر

در با صدای بلندی باز و شکم بزرگی در چهارچوب آن پیدا شد. صدایی از پشت شکم گفت:
-هل بددددددده!
-نمیتونم خب!
-پس سرتو بیار پایین. سینه خیز برو تو.

شکم بزرگ کمی جابجا شد و ناگهان سری از بالای شکم به پایین آمد.
-سلام. من گوشنمه. کیکم کو؟

ملت حاضر در اتاق عمل:

دوباره صداهایی از پشت هاگرید غول پیکر به گوش رسید.
-سینه خیز برو. یه کم خم تر... بیا عقب بیا عقب! دوباره برو جلو.

هاگرید بیشتر و بیشتر به خودش فشار آورد. هاگرید حسابی عرق کرد. هاگرید آن قدر کالری مصرف کرد که در جا چند کیلویی وزن کم کرد. هاگرید سبک شده بود. هاگرید بدون کیک نابود میشد.
بالاخره پس از یک عالمه عرق کردن، نیمه غول از در اتاق رد و با صدای تالامپ بزرگی بر کف اتاق کوبیده شد.
-دوباره سلام. من گوشنه تر شدم. کیکم کو؟

آرسینوس و رودولف پس از هاگرید وارد اتاق شدند. رودولف قمه هایش را در هوا تاب داد.
-اون روی بدم میگفت با همین قمه بزنم از وسط نصفش کنم.

ورونیکا ناامید شد.
-پس بودلرا کجان؟
-تو شکمش.

ملت:

آرسینوس ماسکش را مرتب کرد.
-نتونستیم پیداشون کنیم. داشتیم کنار گریمولد می گشتیم که یهو این غول گنده رو دیدیم. ازش پرسیدیم که بودلرا کجان؟ و اینم گفت که چون گوشنه ش بوده بودلرا رو کیک دیده و خوردتشون.

ورونیکا ناامید شده بود. احتمالا تا حالا بودلرها تجزیه شده و از راههایی به فاضلاب شهر رسیده بودند. ورونیکا یک اره کش ناامید شده بود. ورونیکا بی خاصیت بود. البته خودش هم نمی دانست خورده شدن بودلر ها چه ربطی به او دارد ولی خب... باز هم ورونیکا بی خاصیت بود. هر چیزی که در دنیا اتفاق می افتاد تقصیر ورونیکا بود.
هکتور از موقعیت پیش آمده استفاده کرد و برای اینکه نشان دهد خیلی معجون ساز متفکر و چتردار دانشمندی است وارد کادر شد.
-من میگم معده شو بدیم به پشمک. اون وقت یه پشمک کیک خور داریم.
-معده؟ کیک؟

نیمه غول هنوز چیزی نفهمیده بود. هاگرید گوشنه بود و این حرف ها او را گوشنه تر میکرد. او کیک می خواست! کیک یک روش زندگی بود.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#91

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
-کسی ورونیکارو اینورا ندیده؟!

لاکرتیا کلا آدم موقعیت نشناسی بود و ذره ای درمقابل ملت مرگخواری که دنبال قربانی بعدی میگشتند، احساس خطر نمیکرد.شاید اگر چشمان کورش را باز میکرد و نگاهی به ملت نقص عضو شده می انداخت حساب کار دستش میامد و زبانش را در حلوقم مبارکش نگه میداشت.
-ورنی؟!کجایی؟بیا منو...

نگاه مرگخواران به سمت او متمرکز شد و ورونیکا از میانشان راه باز کرد و وارد صحنه شد.سپس با نیشخندی مرموزانه جمله اش را کامل کرد.
- اره کن!

به محض تمام شدن حرف ورونیکا، ملت مانند گله گرگ های گرسنه ای که منتظر علامت رهبرشان هستند بر سر لاکرتیا که لگد میپراند ریختند و کت بسته،اورا به سمت میز سلاخی بردند.
ورونیکا چراغی را دربالای سر دخترک روشن کرد و درحالی که به صورت اتاق بازجویی طورانه به دور تخت میچرخید، زمزمه کرد:
-شاید زبونت خوب باشه....اینطوری دیگه زبون درازی نمیکنی!
-نه!خواهش میکنم!من...اِ...اُ...اِ...آخ!

اما ورونیکا قبل از این که صحبت های لاکرتیا به پایان برسد،دستش را به درون دهان دخترک فرو برد و زبانش را از حلقوم مبارکش بیرون کشید.ذره ای از خون های قاطی شده،روی زبان لاکرتیا نشست و بدترین مزه دنیا حس شد.البته لاکرتیا وقتی برای فکر کردن درباره مزه خون ها نداشت، برای این که بعد از ثانیه ای زبان شش متری اش() با صدای "خرچ!"کوچکی در دستان ورونیکا بودند.
-اُ آ اّاِ اُ آ ای اّ او ای اّ آ ای آآ...

کسی نمیدانست که د خترک لال چه میگوید...حالا همه دنبال دندان بودند!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#90

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ورونیکا پس از اتمام کارش با هیجان دو چشمی‌ که از حدقه در آمده بودند را بالا می‌گیرد تا تمام مرگخواران از دیدن آن صحنه‌ی زیبا فول آو انرژی شوند. ورونیکا بعد از اطمینان از پر شدن مخزنِ شادیِ مرگخواران، تریلانی را از بند رها می‌کند. سپس به سراغ سر نیمه‌کاره‌ی دامبلدور می‌رود و با چسب دوقلو(!) مشغول چسباندن چشم می‌شود.

تریلانی که هنوز داغ بود و نمی‌فهمید چه بلایی بر سرش آمده است، به چوب‌لباسی‌ای که با قصد خاص نویسنده در آنجا قرار داشت برخورد می‌کند. او همانند یک مرگخوار آماده یکی از چوب‌های چوب‌لباسی را می‌کند و بعنوان عصا برای خروج از اتاق از آن بهره می‌برد.

مرگخواران با نگاه‌هایی آمیخته از تعجب، شگفتی و افتخار، تریلانی را تا لحظه‌ی خروج از اتاق بدرقه می‌کنند.

- دمش گرم عجب روحیه‌ای!

برخلاف مرگخواران، نگاه ورونیکا روی چوب‌لباسی ثابت مانده بود. یکی از چوب‌های چوب‌لباسی به حالت جالبی بالا آمده بود و در نهایت پنج تکه چوب از آن بیرون زده بود. درست است که ورونیکا ترجیح می‌داد از موجودات زنده و بخصوص انسان‌ها برای سرهم کردن دامبلدور استفاده کند، اما به هر حال بیمارش دامبلدور نام داشت و شاید استفاده از اشیا او را جالب‌تر هم می‌کرد. چه کسی می‌گوید که این چوب‌لباسیِ شبیهِ دست نمی‌تواند گزینه‌ی مناسبی برای یکی از دست‌های از دست رفته‌ی دامبلدور باشد؟ (کلمه‌آرایی در دست. )

ورونیکا از جلوی مرگخوارانی که هنوز در کف تریلانی مانده بودند عبور می‌کند و خودش را به چوب‌لباسی می‌رساند. حیف بود که تیغ اره‌اش را برای بریدن چوب کُند کُنَد، اما در این لحظه وسیله‌ی مناسب‌تری در دستش نبود. بنابراین اره را در آورده و با فریاد "عاااااا" به جان چوب‌لباسی می‌افتد.

در آن طرف هکتور بدون توجه به ورونیکای سرگرم، ویبره‌زنان جلو می‌رود و کله‌ی دامبلدور را بالا می‌گیرد و به نمایش عموم می‌گذارد.
- واو ببینین چی شده!

ویبره‌های هکتور با برگشت ورونیکا پایان می‌یابد. با چشمانی گرد شده سر را سرجایش برمی‌گرداند و به ورونیکا زل می‌زند.
- داری چی کار می‌کنی؟ این چوبه چیه دیگه؟
- کوری؟ خب دارم دست دامبلدورو به ستون فقراتش وصل می‌کنم.
- دست؟ دست از این بهتر نبود؟

ورونیکا تهدید کنان ساطوری را از روی میز می‌قاپد و به آرامی بر روی دست بانز که آخرین جمله را بر زبان رانده بود حرکت می‌دهد.
- نمی‌دونم... شاید دستای تو پیشنهاد بهتری باشن!

بانز به سختی آب دهانش را قورت می‌دهد و با اشاره‌ی سر "نه نه" می‌کند. پس از کنار رفتن ساطور ورونیکا از روی دستش نفس راحتی می‌کشد و به ستون فقرات پوسیده و تکه‌‌تکه‌شده‌ای زل می‌زند که بدین سریعی صاحب یک دست شده بود! ایناهاش.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#89

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.