-... الفرار!
با اخطار به موقع فرمانده قابل (
) هافلیون به موقع جاخالی دادند و شهاب، درست در جایی که چند ثانیه پیش ایستاده بودند، زمین خورد؛ کمی دورتر از آدر و گیبن!
- خب، فرمانده! حالا چیکار کنیم؟
آملیا به فکر فرو رفت؛ زیر چشمی نگاهی به رز انداخت که ظاهرا فکرش را خوانده بود که با حرکت سر، حرف نا گفته آملیا را تایید کرد.
- ستاره ها ميگن ببریمش تالار!
سوزان، دست به کمر ایستاد و گفت :
- میخوای چطوري ببریش تالار؟!
آملیا و رز نگاهی به هم انداختند. سوال عاقلانه ای بود، اما آن دو نمیخواست از راه عاقلانه پیش بروند.
رز و آملیا: افسون همرنگ محیط!
افسون همرنگی محیط، میتوانست تا مدتی، سنگ شهابی را از نظر دیگران ناپدید کند، اما آیا میتوانست از سنگینی وزنش بر کمر هافلیون بکاهد یا نه؟ جز این، مشکل دیگری هم وجود داشت.
- نیست يه ذره داغ، آملیا؟
رز درست ميگفت؛ چطوري ميخواستند شهاب سنگ بزرگ و سنگین و داغ را به تالار ببرند؟
جسیکا درحالیکه ماسکش را، که بخاطر زیادی داغ بودن شهاب جلوی رویش، از جامد به مایع تبدیل ميشد، گفت:
- حالا برای چی میخوای ببریش تو تالار؟ ما که کاری باهاش نداریم!
آملیا که از خوشحالی، نزدیک بود آپشن ويبره رز را قرض بگیرد، گفت:
- من شنیدم تو شهاب سنگا، یا آدم فضایی هست، که داره شهاب رو مثل يه سفینه می رونه، یا يه ماده نسبتا مایع جادویی که قدرتای خاص ميده... یا شايدم هر دو!
- آها... اون وقت از کجا شنیدی؟
- ستاره ها بهم گفتن!
دورا سعی کرد ذهن آملیا را بخواند، اما چیزی پیدا نکرد که راه چاره باشد. پس رو به او گفت:
- خب چجوری ببریمش تالار؟!
همه نگاه ها به آملیا بود.