هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶
#1
احساس ناامیدی در یک روز سرد.

روز سردی بود،انقدر سرد که باد سوزناک می توانست به استخوانهایم نفوذ کند و تمام وجودم را مانند سرزمین یخ های قطبی پر از قندیل کند.

در حالی که دستانم را در جیبم فرو برده بودم و کلاهپشمی به سر داشتم سعی می کردم جلوی امدن قطرات اشکم را بگیرم تا نیمه راه قندیل نبندند.
به زندگیم فکر می کردم،به تنهایییم......

می خواستم بدوم،به سمت اینده،به سمت موفقیت های پیش رویم اما پاهایم جان نداشتن، اطرافیانم جان پاهایم را گرفته بودند یا شاید هم رسم روزگار این بود.
می خواستم فریاد بزنم و جمله های عذاب دهنده ی زندگیم را بگویم اما کلمات در نیامده بر نوک زبانم می مردند.
می خواستم طناب های دورم را پاره کنم و خودم را از عذاب و رنج ازاد کنم ولی طناب ها تبدیل به زنجیر هایی اهنین می شدند.
حتی نمی توانستم ذهنم رااز باتلاق افکارم نجات دهم.

به سمت دریاچه ی روبه رویم خیره شدم،قبلا خیلی زیباتر بود......
یا شاید هم طرز دید من دراین مدت عوض شده بود!!

خاطرات همیشه خوب نیستن،گاهی اوقات زشت می شوند و گاهی اوقات غیر قابل تحمل.....اما دفتر چه ی خاطرات برای نوشتن است!
پس می نویسم خاطرات خوب و بد را!


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶
#2
آمبریج حیا کن، هاگوارتز رو رها کن

بدترین اتفاقی که می تونست توی قلعه ی هاگوارتز بیفته گم شدن یک جسم زنده بود!!!

کلاه گروهبندی گم شده بود....
به تمام گروه های مدرسه خبر داده بودن که باهم متحد بشیم و مدرسه رو بگردیم.
ما هم همه جا رو از کلاس ستاره شناسی در بالای قلعه تا انباری ها و زیرزمین گشتیم اما چیزی پیدا نکردیم؛تنها جایی که مونده بود بیرون از مدرسه بود.

در حالی که بین بچه ها از پله های راه روی جنوبی به سمت در خروجی می رفتم می تونستم خستگی و نا امیدی رو در چشم همه بببینم.

املیا هنوز داشت وضعیت قمر اول رو چک می کرد که در خطر نباشه....
پشت سرش گیبن رو دیدم که داشت با ادر سر به سر می زاشت و برعکس اکثریت اصلا خسته به نظر نمی یومد.

نگاهی به بچه های ریونی انداختم:از بینشون فقط پنه لوپه رو میشناختم که داشت یکی از دوستانش رو درباره ی موضوعی قانع می کرد.

حرف از گریفندوری ها و اسلایترینی ها نمی زنم که همش به هم تیکه های آبدار مینداختن.......
از بین این دو گروه پر جمعیت فقط دارین بود که باهمه تفاوت داشت؛مشخص بود که اصلا به فکر کلاه نیست؛انگار با خودش درباره ی موضوعی کلنجار می رفت....
خیلی دوست داشتم ذهنش رو بخونم اما به اندازه ی دورا ماهر نبودم که بتونم از راه دور تمرکز کنم......

دامبلدور و اسنیپ جلوتر از جمعیت با هم پچ پچ می کردن و نظریه های مختلفی درباره ی جای کلاه می دادن......

اما من مطمءن بودم که کلاه گم نشده؛نمی دونم چرا اما احساس می کردم موضوع خیلی بزرگتر و پیچیده تر از گم شدنه.......
شاید کسی کلاه رو دزدیده بود و شاید هم تمام این ها بازی بود برای بیرون کشیدن بچه ها و استاد ها از مدرسه!!!

احساس می کردم داریم اشتباه می کنیم که قلعه روخالی می زاریم و از طرفی هم می دونستم که دامبلدور به این موضوع فکر کرده اما حس کنجکاوی در رگ هام پخش شده بود و به مغزم فشار می اورد.
بلاخره تصمیمم رو گرفتم:در جهت مخالف بچه ها حرکت کردم.....
نمی تونستم قلعه رو تنها بزارم........
=====
توضیحات به زودی براتون ارسال میشه

تایید شد. خوش اومدی به الف دال!


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲ ۲۲:۲۱:۰۳

IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶
#3
موضوع:خانه ی عجیب

قطرات باران مانند دانه های سنگی کوچک بر روی شیشه ی ماشین می چکیدند و صدایی ارامش بخش را در فضای ساکت ایجاد می کردند.
در حالی که سرم را به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم وسعی می کردم ذهنم را از هجوم فکرهای تکراری و عذاب دهنده دور کنم به فضای بیرون خیره شده بودم.
قشنگ بود:سبزی برگ های درختان ؛رنگ اسمان بارانی،و حتی جاده ی نقره ای رنگ...
اسباب کشی به خونه ی مشنگ ها و دور شدن از جامعه ی جادوگری برام سخت تر از اون چیزی بود که فکر می کردم و سخت تر از ان درک نکردن اطرافیانم نسبت به علایق و خواسته هایم بود.
ماشین جلوی یک خانه ی نسبتا بزرگ ایستادو پدرم از ماشین پیاده شد:املاین،بهتره اخم نکنی،پیاده شو...قبلا دراین باره صحبت کرده بودیم که فقط برای یه مدت اینجاییم و تو هم میتونی با دوستات در ارتباط باشی!درسته؟به مادرت توی کاهاش کمک کن.
_باشه بابا

از ماشین پیاده شدم و با یک کارتون اسباب به داخل خانه رفتم،طبقه ی بالا اتاق اخر اتاقی بود که قرار بود بخشی از زندگیه جدیدم رو در ان شروع کنم.

تا نیمه های شب چیدن اتاق ها و اشپزخانه طول کشید،بعد از خوردن شام به طبقه ی بالا رفتم.
اتاق قشنگی شده بود ،خودم رو روی تخت پرت کردم
_ترق
صدایی از پایه ی تخت در امد ،به سمت پایه ی تخت خم شدم اما مطمعن بودم که صدا از تخت نبوده.
با دستم به چوب کف زمین سه ضربه زدم،داخل چوب خالی بود،در حالی که حس کنجکاوی و کمی ترس وجودم را فراگرفته بود چوب دستی ام را برداشتم و تخت را به سمت جلو هول دادم.
یکی از تخته های چوب رنگ متفاوت تری با دیگر تخته ها داشت.با فشار و زور سطح چوب را نصفه بلند کردم.
_تلق
کل سطح برداشته شد و گرد و خاک زیادی روی سر و صورتم نشست با استینم کثیفی ها رو از صورتم پاک کردم.
کتابی قدیمی در انبوهی از گرد و خاک و کثیفی پنهان شده بود با یک پارچه ی تمیز کتاب را برداشتم و رویش را تمییز کردم.
روی کتاب با خط خاص و جالبی نوشته شده بود:طعم تلخ خون
تخته را سر جایش گذاشتم و تخت را به گوشه ی اتاق هول دادم و شروع کردم به خواندن کتاب؛کتاب درباره ی زندگیه یک خون اشام بود،یک مشنگی که تبدیل به خون اشام شده بود...یک زندگیه متفاوت و شاید هم زندگیه واقعی که قبلا درجریان بوده و حتی ممکن است حالا هم در جریان باشد.


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
#4
کی؟

امبریج


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: زیباتریان صحنه ی محفل ققنوس چی بود؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
#5
قسمتی که دامبلدور و ولدمورت با هم می جنگن
اون جایی که ولدمورت شیشه ی همه ی ساختمون ها رو با دستاش به سمت دامبلدور می فرسته


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: نقد و بررسی فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ: قسمت دوم"
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
#6
یادگاران مرگ دو خیلی بهتر از یکش بووود....
به نظر من خوب بود و من از تمام قسمت هاش بیشتر دوسش داشتم......
مخصوصا قسمت مرگ اسنیپ


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بدترين فيلم هري پاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
#7
شاهزاده ی دورگه خیلی در کتاباش هیجان داشت اما توی فیلم خیلی کم کاری کرده بودن


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: صحنه محبوب کتاب 7 که میخواین توی فیلم ببینین؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
#8
خب حالا که فیلمش خیلی وقته ساخته شده اما وقتی هنوز ندیده بودم صحنه ای که اسنیپ می میره برام جالب بود


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دوست داري جاي كدوم يكي از بازيگر هاي هري پاتر باشي؟
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
#9
فکر کنم هرماینی از همشون برام جالب تر بودش...
اگه پسر بودم هم هری رو دوس داشتم


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده



پاسخ به: كدوم كاراكتر تو فيلم به شخصيت در كتاب بيشتر نرديك بود؟
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
#10
سوروس اسنیپ خیلی نزدیک بود....
توی جووونا هم هری پاتر خیلی شبیه به کاراکترش بود


IM A HAFEIY
اصلا مگه دنیا بدون جادوی سیااااه می چرخه؟؟؟
تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.