هافلپافvs
ریونکلاو
سوژه: اسنیچ
_ با توجه به اصلاحات وزیر جدید، زین پس در قسمت مدارس شاهد امتحانهای بدون هماهنگی خواهیم بود! جادو آموزان همیشه باید برای پرسش از آموختههای قبل خود آماده باشند. همچنین این اصلاحیه در هیئت کوییدیچ نیز به چشم میخورد. از این لحظه به بعد، تیمها بدون اطلاع از رقیب خود وارد زمین میشوند و بهترین بازی خود را ارائه میدهند. این طرح سبب جلوگیری از افت اعتماد به نفس و شرکت نکردن تیمهای ضعیف در برابر تیمهای قدرتمند میشود.
رکسان روزنامه را پایین آورد. بدون توجه به سکوت سنگین تالار، از شنیدن اصلاحات کمرشکن وزیر جدید، خود را موظف دانست تا زمان بازی جدید را اعلام کند:
_ بازی اولمون وسط همین ماهه.. من که چشمم آب نمیخوره شماها بیاید تمرین کنیم! به نظرم بهتره اصن تیم رو منحل کنیم.. من که دیگه نمیتونم با یه هافل بی روح ادامه بدم!
_ نهه من که میخوام از فردا کلی تمرین کنم.
_ آره میخوایم کلی درس بخونیم و امسال بیشترین امتیاز رو بگیریم!
رکسان اخمهایش را در هم کشید:
_ هر سال اولش همینو میگید! بعد دو روز که گذشت، شروع میکنید به تنبلی.. تمرینهارو به بهونهی امتحان میپیچونید و امتحانهارو به بهونهی تمرین خراب میکنید! من نمیخوام مجبورتون کنم پس ولش کنید!
سدریک که همیشه نقش پسر خوب تالار را در میآورد؛ باز هم به رکسان امید داد:
_ ببین رکسان! من هستم.. خودم از فردا میام همرو جمع میکنم و میبرم تمرین! درسارو هم تو هر روز باهامون کار میکنی و همه چیزو یادمون میدی.. بچهها؟ شما پایهاید؟
نگاه رکسان روی صورت بچهها چرخید! همه به شور و شوق آمده بودند و از این برنامه حسابی هیجان داشتند!
دو روز بعد _ بچهها بیاید بریم تمرین کنیم!
_ اوووه کو تا مسابقه! هنوز دو هفته مونده.. بذارش واسه هفتهی دیگه!
_ بچهها میخواید درسهای امروز رو دوره کنیم؟
_ تازه اول ساله کی درس میخونه؟ بیا تا بیکاریم لذتشو ببریم و بخوابیم!
هفتهی بعد_ بچهها آخر این هفته مسابقهی اوله! پاشید بریم تمرین!
_ هفت روووز تمرین؟ بیخیال بابا هنوز زوده!
_ بچهها امتحانهای اول سال شروع شده بیاید درسهارو بخونیم که آماده باشیم!
_ کی به این امتحانای اول سال اهمیت میده؟ اینا اصن تاثیر ندارن که.. بیاید بریم دوئل سال بالاییارو ببینیم!
دو روز قبل مسابقه_ بچهها قول بدید که فردا میریم تمرین میکنیم!
_ قوووول!
_ قول میدم هیچ بهونهای نیارم!
_ هیچ بهونهای!
یک روز قبل مسابقه_ وای خدایا چقدر امروز کار داریم! من که خیلی دوست داشتم بیام تمرین ولی واقعا نمیتونم، ببخشید!
_ خودتون که میدونید من چقد درسام زیاده! ولی اصلا نگران نباشید فردا خودمو میرسونم!
روز مسابقه_ دیگه وقتی واسه تمرین نداریم!
_ من هر چقدر تلاش کردم نتونستم وقت خالی برای تمرین پیدا کنم!
_ خب الان باید چکار کنیم؟
_ چارهای نیس مجبوریم از تجربمون استفاده کنیم!
_ آره.. هنوزم دیر نشده برای اینکه امتیازمون زیاد بشه!
_ منظورت چیه؟
_ من میگیم که حسابی گل بزنیم بهشون.. اینجوری امتیازمون میره بالا و حتی اگه اسنیچ رو اونا بگیرن ما برنده میشیم!
_ تازه تو بازیهای آخرم راحت تر میتونیم برنده بشیم!
دورا دستی در موهایش کشید، همیشه در هنگام فکر کردن این عادت جدید همراهش بود!
_ من میگم که اسنیچ رو کوچیک تر کنیم! اینجوری جست جو گر اوناعم نمیتونه راحت پیداش کنه و ما کلی وقت داریم که بتونیم گل بزنیم! بعد وقتی رسید به داور برمیگرده به اندازهی قبلش!
رودولف گوشهای ایستاده بود و با دخترهای سال اولی هافلپاف که برای تشویق و دیدن تمرین آمده بودند، مشغول بود و هیچ توجهای به بحث نداشت!
_ ایدت عالیه دورا ولی خب چجوری اسنیچ رو کوچیک کنیم؟
_ یکی از اهالی بنفش پوشان تو هیئت کوییدیچ امسال مدرسست! فقط کافیه منو ببینه تا اجازه بده بریم سراغ اسنیچ.. طلسمش هم با..
رز مشتاقانه دستش را در هوا تکان داد!
_ میتونم من اجرا کنم طلسمو!
اما هیچ کس از پیشنهاد دختر ویبره زن خوش نیامد! احتمال این که رز بتواند طلسم را به اسنیچ بزند در حدی بود که مایکل طارمی، بازیکن یکی از تیمهای کوییدیچ، بتواند گل را درون دروازه بفرستد!
پس هافلپافیها این مسئولیت را به پافت سپردند و شبانه به محل نگهداری توپهای مسابقات فردا رفتند.
دورا پچ پچ کنان به مردی بنفش پوش گفت:
_ خانواده ویلیامز هیچ وقت این لطفت رو فراموش نمیکنه.. ما فقط میخوایم یکم سایز اسنیچ رو دستکاری کنیم و قبل اینکه داورا و مسئولای بازی بفهمن چی شده اون به سایز قبلیش بر میگرده!
پافت همان طور که اطراف رو میپایید، با پایینترین صدای ممکن هشدار داد:
_فقط مراقب باش! هیچ کس به غیر تو نباید اسنیچ رو بیاره.. هر مشکلی باعث میشه که ما ببازیم!
بنفش پوش خواست اعتراضی بکند:
_ اما جست جو گر شما چجوری پیداش کنه؟
اما دورا بیش از این فرصت نداشت! و مهمتر از آن اگر فرصت فکر کردن هم داشت به این چیزها فکر نمیکیرد.
_ اومدی و نسازی ها! تو کار خودت رو بکن.. بقیش به خود ما مربوطه!
روز مسابقه_ بچههای هر دو تیم وارد زمین میشوند! هافلپاف در مقابل ریونکلاو! هر کدام به صورت نمایشی دوری در زمین میزنند و چند تایی از آنها مثلا ویلیامز و لسترنج از هافلپاف و ویکرز و جارو از ریونکلاو دستشان و یا دمشان را به دست تماشاچیان میکوبند. حالا مسئولین توپها را در میآورند و بازی علنا شروع میشود!
دورا همان لحظه به بنفش پوشی که جعبهی اسنیچ را باز کرد، چشمکی زد و نقطهای طلایی در هوا غیب شد!
_ این بچههای هافلپافن که میخوان اولین گل بازی رو بزنن، دامبلدور سرخگون به دست پیش میره و پافت و ویلیامز مراقبن کسی بازدارنده رو سمتش نفرسته! زلر با حرکات موزونی که در هوا و جلوی دروازهی ریون انجام میده حواس ویکرز رو به خودش مشغول کرده و گلللل! اولین گل برای هافلپاف! این تاکتیک قدیمی تونست برای هافلپاف یک گل رو به ارمغان بیاره! آریانا دامبلدور نشون داد که به باهوشی برادر پیر و خرفت و.. عا بله دوستداشتنی.. گریفیندوریش هست!
رکسان نزدیک دورا رفت و آرام به او گفت:
_ جست جو گرشون کجاس؟ پس چرا نمیبینمش؟ تو دیدی؟ ترسناک نیست؟ من میترسم!
دورا به رودولف که در بالای ورزشگاه برای خود دور میزد و مشغول به نظر نمیآمد، نیم نگاهی کرد.
_ لابد همین گوشهها داره دنبال اسنیچ میگرده چون رودولف که بیکاره! اجازه بده بگرده..
همان لحظه یک جاروی خالی از کنارشان عبور کرد و ثانیهای بعد بازدارنده به سرعت سمتشان آمد! دورا که چند وقتی بود همراه رودولف بشکه بلند میکرد تا هیکلش روی فرم بیاید، انگار که پشه را کنار میزند توپ را از مسیر رکسان خارج کرد و صدای هیاهوی تماشاچیان برای دورا بالا رفت!
_ روز به روز اعضای تیمها عجیبتر میشن! مثلا اگر اشتباه نکنم همین الان یه دیوانه ساز جلوی دیگوری قرار گرفته و دیگوری که مبهوت مانده! گلللل برای ریون! حالا گروهها ده، ده با هم برابر هستن! اما بچههای هافل این نتیجرو دوس ندارن و به همین خاطر رکسان به سرعت سرخگون رو میقاپه! حالا به سرعت به سمت ویکرز حرکت میکنه و ویلیامز کنارش مراقبه تا بازدارنده بهش برخورد نکنه! ویلیامز پس از تغییراتی که روی خودش انجام داده واقعا جذاب شده و الان محبوب دل دخترها و پسرهای هاگوارتزه! و گللل دوم برای هافلپاف! بیست، ده هافلپاف جلو میوفته!
سدریک از انتهای زمین فریاد زد:
_ یادمون نمیره رکسااان! هافلپاف باید برنده باشه!
و صدای هلهلهی تمشاچیان ادامهی حرف سدریک را در خود گم کرد! بچههای هافلپاف با امید بیشتری بازی را ادامه دادند.
_ حالا بازی صد و بیست، نود به نفع هافلپاف جلو افتاده! بچههای هافل خیلی خوب جلو افتادن و دیگه وقتشه که لسترج و وارنر دنبال اسنیچ بگردن!
سر تمام بچههای هافلپاف به سمت گزارشگر بازی چرخید! جستجو گرشون لینی بود؟ حشرهی کوچولوی پیکسی آبی؟ و داشت دنبال اسنیچ کوچولوی طلایی میگشت؟ نگاهشان سمت جست و جوگر خودشان رفت! رودولف چهارشونه و ورزیده بود! میتوانست دنبال یک اسنیچ اندازه نقطه بگردد؟ چرا زودتر به این فکر نکرده بودند؟ دورا تازه یاد حرف دیشب بنفش پوش افتاد! منظورش این بود؟
_ مردک احمق! خب چرا واضحتر توضیح نداد؟
_ سرخگون داره به سمت دیگوری میره اما مثل اینکه اون توی این دنیا نیست! به نظر میاد هر لحظه ممکنه ده امتیاز دیگه به ریون اضافه بشه ولی نهه دیگوری توپ رو میگیره و بچههای هافل به بازی برمیگردن! همه کنجکاون بدونن که در چند ثانیه پیش چه اتفاقی برای اونها افتاده بود که سرجایشان میخکوب شده بودند، ولی همه در سکوت به بازی خود ادامه میدهند!
رودولف از گوشه ورزشگاه فریاد زد:
_ آخه نییییست! قبلنا همیشه بود! شما دارید آبروی من رو جلوی هوادارام میبرید..
و هیچ کس نتوانست برای او توضیح بدهد که چه شده!
_ بعد از دو ساعت بازیکنای هر دو گروه خسته شدن و حتی ویلیامز هم مثل اول چماقش رو مثل آب خوردن تو هوا نمیچرخونه! امتیاز هافلپاف دویست و سی به صد و پنجاه جلوعه ولی اگر لسترنج بخواد همین طور بی هدف پیش بره باز هم امکان نداره بتونن این بازی رو ببرن! تماشاچیها دیگه مثل اول سروصدا نمیکنن ولی زوریه! اصلاح میکنم روزیه هنوز اصرار داره به دیگوری گل بزنه که بالاخره سوت داور پایان این بازی رو اعلام میکنه و وارنر صد و پنجاه امتیاز دیگه برای تیمش به دست میاره! امتیاز ریون سیصد میشه و امتیاز هافلپاف دویست و سی میشه! برندهی این بازی کسی نیست جز
ریونکلاو!
پس از مسابقه بچههای ریونکلاو به غیر از دیوانه ساز که هیچ کدام از گزارشگرها راضی به مصاحبه با او نشدند، در رختکن نشسته بودند. همهی دوربینها روی لینی وارنر، که عامل پیروزی ریونکلاو بود، زوم شده بود!
_ من میخواستم از همه به خصوص وزیر جدید تشکر کنم! اگر امروز من تونستم برای تیمم افتخار آفرین باشم و باعث بشم صد و پنجاه امتیاز بگیریم این بود که او به جامعهی پیکسی ارزش داده! ما رو مهم دونستن و کاری کردن که من بتوانم با تن کوچک و نحیفم اسنیچ رو بگیرم! همیشه برام سخت بود که بخوام اسنیچی که چهار برابر خودم بود رو بگیرم و کلی هم آسیب میدیدم.. اما با اسنیچ امروز که هم اندازهی خودم بود، تونستم واقعا از دنبال کردن و گرفتنش لذت ببرم و باعث افتخار ریون بشم! بازیکنان پیکسی نیازمند اسنیچ پیکسی هستن! وزیر جدید متشکریم!
مصاحبهگران از حرفهای نامفهوم لینی گیج شده بودند و زیر گوش هم پچ پچ میکردند!
_ آیا لینی وارنر کاپیتان تیم ریونکلاو قبل از مسابقه دوپینگ کرده بود؟ آیا واقعا وزن سنگین اسنیچ برای حشرهی پیکسی آبی مشکل ایجاد کرد؟ چرا هیچ کس به سایز اسنیچ برای موجودات نحیف اهمیت نمیدهد؟ تبعیض تا کی؟ کدام وزیر میخواهد دنیا را گلستان کند؟
دروئلا که گوشهای تیزی داشت، سریع در را باز کرد تا دیوانه ساز داخل رختکن شود و همون لحظه لینی را به بیرون پرتاب کرد! همه گزارشگران مبهوت دیوانه ساز شدند و دروئلا تند تند گزارش آنها را تغییر داد! هیچ کس نباید رمیز موفقیت امروز را میفهمید! حتی اگر کار آنها نبود.
فردا روزنامهها با تیترهای مختلفی از دروِئلا چاپ شد:
_ لینی وارنر، کاپیتان پیکسی افتخار آمیز!
_آبی پوشان توانستند به راحتی زرد پوشان را به زمین بزنند!
_آیا امسال هم جام کوییدیچ به آبی پوشان میرسد؟
_ نوادگان هلگا باعث بی روح شدن هافلپاف شدهاند!
ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در 1398/8/17 23:09:20