در ایستگاه کینگز کراس ، پسری با موهای پرکلاغی و عینکی گرد مانند به چشم می آمد.در دست سمت راست او ، چمدانش و در دست سمت چپش ، جغد خاکستری رنگی بود که معلوم بود جغد خانگی اش بود. او هم مانند بیشتر دانش آموزان سال اولی که تازه به آنجا آمده بودند ، از پدر و مادرش خداحافظی کرد و سوار قطار شد.از پشت سر او یک پسر با موهای چرب مانند رد میشود که دختری زیبا با چشمان سبز رنگ و موهایی قرمز مایل به نارنجی که دنبال آن پسر میدوید و او را صدا میزد (ببخشید من زیاد مطمئن نیستم چشماش سبز بود یا آبی )
_سوروس وایسا توی قطار نباید بدوییم
جیمز جیغ زد : هی یواش مگه جنگه که اینطوری میدویین
لی لی می ایستد ، برمیگردد ، و سوروس هم به او خیره شده بود.
میگوید : ببخشید فقط میخواستیم کوپه پیدا کنیم
جیمز که محو زیبایی او شده بود ، گفت : نه ببخشید تقصیر من بود ، نباید جیغ میزدم
لی لی گفت : اسم من لی لی است و او سوروس اسم تو چی هست؟
جیمز که هول شده بود گفت : جیمز پاتر.
لی لی گفت : خوشبختم توی هاگوارتز میبینمت
جیمز هم خداحافظی کرد و رفت تا کوپه ی خالی پیدا کند ، اما هیچ کوپه ای خالی نبود ، فقط یکی از آن ها که در آن یک پسر با موهای قهوه ای و عجیب نشسته بود و داشت کتاب میخواند. کمی از بالای کتاب جیمز را دید ، اما توجهی به او نکرد.
جیمز گفت : جای کسیه اینجا؟
پسر گفت : نه میتونی بشینی.
جیمز وارد کوپه شد ، کیفش را به سمت بالا پرتاب کرد و نشست.
ناگهان پسری مو مشکی و کمی با حالت فرفری وارد کوپه شد ، نفس نفس زنان در را بست. مشخص بود کسی او را دنبال کرده وارد کوپه شد.
وقتی سرش را برگرداند دید دو نفر داخل کوپه هستند.
گفت : ببخشید من سیریوسم یه نفر داشت دنبالم میکرد که سر از اینجا در آوردم.
پسر گفت : نه مشکلی نداره
سیریوس گفت : اسمتون چیه؟ باهم دوستین؟
جیمز گفت : نه ما همدیگرو نمیشناسیم. من جیمزم ، سال اولی ام و اینم جغدم جکسونه.
پسر کتابش را کنار گذاشت و گفت : من ریموسم ، ریموس لوپین.
سیریوس گفت : خوشبختم حالا میشه اینجا بشی...
هنوز حرف سیریوس تمام نشده بود ، که پسر دیگری با عجله وارد کوپه شد. به نظر جیمز صورتش شبیه موش بود.
سیریوس با عصبانیت گفت : هی جلوتو نگا کن! مگه شیر دنبالت میکنه!ترسو!
اونم گفت : ببخشید چن نفر داشتن منو دنبال میکردن سال بالایی بودن منم ترسیدم
سیریوس گفت : همون مو خوشگله؟! با یه دختره موی سیاه فرفری؟
پسر شبیه به موش گفت : آره همونا.
سیریوس گفت : دختره رو میشناسم ولی پسره رو نه. دختره دختر خالمه ، خیلی هم رو مخه!
پسر گفت : حالا میشه بحثو تموم کنین؟ اگه میشه ، لطفا با من دوست میشین؟هیچ دوستی ندارم.
جیمز گفت : باشه. ولی باید جوری دوست شیم که حتی اگه تو گروه های متفاوت افتادیم ، هیچوقت از هم جدا نشیم و به همدیگه خیانت نکنیم ، باشه؟
ریموس و سیریوس با سرشون بله رو گفتند ولی پسره نه !
جیمز گفت : ببین با تو هم بودماااا !
پسره گفت : ببخشید حواسم پرت شد ، باشه قبوله من پیترم پیتر پتی گرو ، شما ها چی؟
جیمز گفت : من جیمزم اون سیریوسه اونم ریموس !
و اون ها جوری با هم دوست شدند که هیچوقت از همدیگه جدا نمیشدن!=)
پایان.
تصویر شماره ی 16
--------------+
توصیفات و جملاتت کمی مشکل دارن، مثلا:
نقل قول:
در ایستگاه کینگز کراس ، پسری با موهای پرکلاغی و عینکی گرد مانند به چشم می آمد.در دست سمت راست او ، چمدانش و در دست سمت چپش ، جغد خاکستری رنگی بود که معلوم بود جغد خانگی اش بود.
در ایستگاه کینگز کراس، پسری با موهای پرکلاغی و عینکی گرد به چشم می آمد.در دست راستش، چمدانش بود و در دست چپش، جغد خاکستری رنگی که از قضا جغد خانگی اش بود.
مثلا گرد مانند اشتباهه، تو اینو جلوتر توی چرب مانند هم تکرار کردی.
دیالوگ هات هم کمی سرسری و ساده بودن.
ولی از لحاظ شخصیت ها کاملا با روند کتاب پیش رفته بودی.
پیشنهاد میکنم یکبار دیگه داستانت رو بنویسی و این بار روی جمله هات و توصیف محیط اطراف بیشتر کار کنی.
فعلا تایید نشد.