هوکی دوباره به برگه نگاهی انداخت و با سر جواب مثبت خود را به لرد و زیر دستانش ابراز داشت . به دستور لرد به سرعت دستانش را از صندلی ای که به آن بسته شده بود ، باز کردند و لرد دوباره از درون سیاهی شروع به صحبت کردن کرد :
- خب ، میدونی که باید چیکار کنی ؟!
- بله ار ... ارباب ...
- چرا ار ... ار (!؟) می کنی ؟
- ببخشید ارباب !
لرد از درون تاریکی دستانش را به اشاره ی مرخص تکان داد و هوکی که دارای چشمانی قوی - به دلیل خوردن مقادیر زیادی آب هویج و شیر موز - بود به سرعت از آن اتاق نمناک خارج شد و نفسی تازه کرد .
پشت سر او به سرعت بلیز هم از اتاق خارج شد و دستورات تکمیلی رو بهش گفت و هر دو به سمت خروجی ساختمان حرکت کردند .
... هوکی کت بلند و مشکیش را به تن کرد و کلاهی همچون کلاه وزارت که بلیز برایش تهیه کرده بود را بر سر نهاد و از اتاقی با در و دیوار چوبی که شامل ابعاد کمی می شد بیرون رفت و خود را جلوی پرده ی بزرگ و ضخیمی یافت .
از آن نیز گذشت و بر روی تل عظیمی از اجساد ماگلان و ماگل زاده ها رفت و با شعارعای بی ناموسی و با ناموسی ای که نشان دهنده ی حمایت آن خیل عظیم جمعیت از او بود روبرو شد و همه را به سکوت فراخواند .
برگه را از جیب سمت راست درونی کتش بیرون کشید و شروع به خواندن کرد :
- اگر خواست هوای تازه رأی داد به مری بـ ... ها ؟
از ملت عذر خواست . گویا از برای ما تله ای فراهم ساخته تا ما را در قعر دریاهای نابودی غرق کنند .
به سرعت قطرات عرقی که روی پیشانی کوچکش نقش بسته بود را با دستش بر روی زمین ریخت و به پشت پرده رفت و بلیز را یافت که با چماقی بوقی شکل به او نگاه می کرد .
- بوقی . اینا چی بود گفتی ؟
- برگه را عوض کرده بودند ...
- بیا بابا . من یه کپی ازش دارم . بیا اینو بخون !!!!!!!
هوکی دوان دوان به سمت جایگاهش رفت و شروع به خواندن از روی کاغذی که بلیز بهش داده بود کرد :
- سالازار اسلیترین خوب است ...
برگه را پشت و رو کرد و نگاهی خشمگینانه به آن انداخت و به سرعت ادامه داد :
- از همه خواست معذرت از برای این همه پرابلم ! شکار ماگل ها باید برای همه از ممنوعیت بیرون آید و کاری خوب باشد ...