هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۹:۴۰ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#59

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
آلبوس و سيني به طرف خانه ي خود مي دويدند و گراوپ به دنبالشان!
_ پرشي؟ كجايي؟
آلبوس: بايد يه كاري كنيم.
سيني: خودت دست به كار شو ديگه آلبوس! بابا خسته شدم از بس غرغرهاي اينو شنيدم!
ناگهان آلبوس فرياد زد: فهميدم!
سيني: چي شد؟ چه فكري؟
آلبوس با لبخندي موذيانه به سيني نگاه كرد!

در خانه:

_ مطمئني حالت خوبه آلبوس؟
سيني داشت با تعجب به آلبوس نگاه ميكرد كه خودش رو شبيه به زني درمي آورد.گراوپ نيز همچنان از بيرون خانه فرياد ميزد:پرشي؟ كجايي؟
آلبوس با كمي تفكر گفت: خوب شد؟ يه كفش پاشنه بلند احتياج دارم فقط!
سيني:

در حياط خانه:

گراوپ روي چمن هاي حياط خانه نشسته بود و همچنان منتظر پرسي بود كه زني بسيار بسيار زيبا ديد كه داشت به سمتش ميامد. بله...او كسي نبود جز آلبوس!
آلبوس به گراوپ گفت: ؟hello.how are you
گراوپ گفت: ببخشيد من نفهميد شما چي گفت!
آلبوس با خود فكر كرد: واقعا يعني چي معنيش؟ خودم هم نميدونم!
گراوپ گفت: شما خارجي بود؟
آلبوس با خود فكر كرد: كلمه ي بله به انگليسي ميشه چي؟
براي همين چون تفكراتش به جايي نرسيد سرش را به علامت تاييد تكان داد.
گراوپ: اسم شريف شما چي بود؟
آلبوس با لحني فريبنده گفت: مادام ماكسيم!!!
گراوپ:
...........

5.5 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۳۸:۳۷

عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۰:۴۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#58

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
پرسی در حالی که به سمت مغازه ی جارو فروشی می دویدگفت : یا ولم می کنی ............. یا من ولت می کنم
گراوپ با عصبانیت گفت : من پرشی خواست من با هیچ کس جزپرشی ازدواج نکرد! پرشی یا با من ازدواج کرد یا من زد پرشی
کشت اصلا حالا که این طور شد گزینه ی سه هیچ کدام
پرسی با عصبانیت گفت : گراوپ جان برات ابنبات می خرم ها ! بی خیال شو عزیزم من زن نیستم آبنبات با هر طعمی که بخوای برات می خرم
گراوپ : گراوپ پرشی دوست نداشت گراوپ ابنبات خواست
پرسی : باشه عزیزم بیا برات بخرم
و یک ابنبات دست گراوپ داد و تا گراوپ ابنبات را بخورد بسرعت به سمت روانخانه حرکت کرد

_هی سینی اینجا کجا بود منو فرستادی ؟
سینی :
در همین لحظه گراوپ از راه رسید
_ابنبات گراوپ تمام شد !گراوپ پرشی خواست
در همین لحظه البوس که خیال می کرد پرسی و گراوپ زندگی خوشی را شروع کرده اند از توالت شماره ی چهار که قایم شده بود
بیرون امد.....

4 از 10


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۰:۴۶:۴۵
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۳۳:۰۶

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#57

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
در خانه


پرسی همچنان در سیع این بود که از دست گراوپ نجات پیدا کند : بهت دستور میدم که همین الان منو بذاری پایین وگرنه...

گراوپ پرسی را روی زمین میگذارد و میگوید : وگرنه چی پرشی جون ؟

پرسی : فکر کنم اسم من پرسیه نه پرشی !

گراوپ: از این به بعد اسم تو هست پرشی چون مونث هست

پرسی : یکی منو نجات بده از دست این خل و چل .

گراوپ : نمیخوای برای من غذای خوشمزه درست کرد پرشی جیگر ؟ :mama:

پرسی دیگر طاقت نمی اورد : گوش کن هیولا اسم من پرسیه . من مردم ...مرد یعنی من مذکرم ... مذکر . الان کار دارم باید برم خداحافظ!

گراوپ : نه , صبر کرد پرشی من گشنمه.

پرسی در کوچه دیاگون و گراوپ در تعقیب او !


پرسی با فریاد : دست از سرم بردار اصلا من میخوام برم بمیرم

گراوپ : من هم با تو امد تا بمیرم.

پرسی :


4 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۲۷:۲۵
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۲۹:۴۹



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#56

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
ای خدا چرا همتون لحجه ی گراوپ گرفتید؟
..........................................................................
سینی : ببین البوس چاره ای نداریم خودت باید وارد عمل شی
البوس : نه سینی من نمی تونم اگه یهو موقعه ی خواب بفهمه من پسرم چی ؟ قورتم می ده
سینی :اه خوب چی کار کنیم؟ هی بیا اینجا پرسی کارت دارم!
پرسی : سرم شلوغه پرفسور کار دارم !
سینی : از کرواچ برات پیغام دارم
پرسی : چی است ؟ بگید پرفسور گوش می دهم
سینی : بیا عزیزم کارت دارم
البوس : کجا؟
سینی :

از طرفی گراوپ از حموم بیرون می امد : گراوپ خوشکل و خوشبو و نازنین شد گراوپ رفت مینروا دید گراوپ عاشق مینروا بود گراوپ خوشکل شد برای خوشکل ترین دوران زندگیش
و ناگهان : واای گرواپ پرسی خواست! گرواپ عاشق پرسی از جنس مونث شد گراوپ مینروا نخواست!
سینی :
پرسی : من کار دارم پرفسور زودتر پیغام رو بدید
گراوپ : کار چی بود پرسی .پرسی با من به خانه امد
و سپس پرسی را بردوشش انداخت تا به خانه ببرد
سینی : البوس بیا

در خانه :......

ادامه بدهید پیلیز

5 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۲۳:۱۷

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#55

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
گراوک گفت : فرصت تا دوساعت دیگر فقط از الان شروع شد...

البوس : وای ... نه ... من هنوز جوونم من نمیخوام بمیرم خب سینی جان یه فکری کن


سینی : خب من یه فکری دارم .


البوس در بالکن

البوس گفت : گراوپ بیا بالا تا با هم حرف بزنیم.


گراوپ : من با کسی حرف نزد من مینروا خواست


البوس : خب خنگه مینروا اینجاست دیگه بیا ببرش


گراوپ : تو راست گفت ؟ الان امد گراوپ پیش مینروا جون


البوس به سرعت تو می رود و به سینی میگوید : حالا مینروا رو از کدوم گوری بیاریم ؟


سینی : تو سر اون غوله را گرم کن تا منم برم

گرا وپ وارد خانه می شود


گراوپ : گراوپ اومده تا زنشو ببره خونه

گراوپ با سر درگمی : البوس کلک زد مینروا این جا نیست :no:

البوس : چرا بیا این جا پیش من بشین تا بیاد.

گراوپ : چرا تو فکر کرد که من خنگ بود ؟

البوس : خب تو خنگ بود دیگه !

گراوپ : مینروا کدوم گوری است البوس

البوس : مینروا رفته ... رفته ...

گراوچ ؟ کجا مینروا

البوس: بابا رفته خودشو تر و تمیز کنه تا جلو تو خوشگل شه .

گراوپ : تو راست گفت من رفت یه دوش گرفت .

در حمام !

گراوپ در وان حمام : گراوپ ...تو حمام هست ؟ چه کار کرد گراوپ ؟ حمام کرد گراوپ . گراوپ خود را برای زیبا ترین روز زیبا کرد گراوپ

البوس : حالا باید چه کار کرد ؟

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

لطفا ادامه داد


ویرایش شده توسط جیمی پیکس در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۶:۳۸:۵۶



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#54

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
گرواپ با قدم های سنگین به سمت دفتر البوس ....

گراوپ وارد دفتر آلبوس شد. آلبوس پشت ميزش نشسته بود.
گراوپ: سلام آلبوس!
آلبوس: سلام عزيزم! غول قشنگم.( ) به سلامتي با مينروا جان زندگي مي كنيد ديگه؟ خوشبخت باشيد!
گراوپ يقه ي آلبوس را كشيد و فرياد زد: او مينروا نبود. اون يه نفر ديگه بود. تو منو گول زد. تو خل بود!!
آلبوس: مگه چي شده؟
گراوپ با عصبانيت گفت: الان بهت گفت!
آلبوس: مگه...
گراوپ:
آلبوس:

چند ساعت بعد:

آلبوس با صورتي درب و داغون ، با دماغي ناقص و با لباس هاي پاره پوره به خانه برگشت و به سرعت به اتاق مينروا رفت.
_ مينروا! مينروا؟ كجايي؟
اما هيچ كس جواب نداد.
آلبوسكه خيلي تر سيده بود ، همه جا را زير و رو كرد تا مينروا را پيدا كند ولي ...اون نبود!
آلبوس با دست پاچگي به طرف اتاق سيني دويد و تقريبا به اتاق پرتاب شد و جلوي پاي سيني افتاد.
سيني با تعجب: چي شده؟
آلبوس نعره زد: مينروا نيست! اون نيست.
سيني: اِوا خاك به سرم! مينروا فرار كرده؟ نكنه گم شده؟ نكنه مرده؟ نكنه...
آلبوس:

بعد از مدتي:

گراوپ به خانه ي آلبوس نزديك ميشد...نزديك... و نزديكتر...
گراوپ به جلوي در خانه ي آلبوس رسيد و براي اين كه آلبوس صدايش را بشنود با صداي بلند فرياد زد: اي آلبوس! مينروا دست من بود! من ، مينروا دزديد! من اونو به خونه برد! الان ميام سراغ تو تا بكشمت!
آلبوس كه صداي گراوپ را شنيده بود گفت: واي نه! من...مردم...
سيني: نه! زنده بمون آلبوس! ما به تو احتياج داريم!!! برو بگو كه تسليمي. بعدش يه فكري ميكنيم.
آلبوس به بالكن رفت و گفت: گراوپ! ما تسليم هستيم.
.............

ادامه دهيد لطفا!

5 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۰۹:۳۴

عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#53

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
گراوپ به سمت مینروا رفت و گفت : مینروا گراوپ تو دوست می داشت ولی تو به گراوپ خیانت کرد! تو رفت گراوپ تنها گزاشت
مینروا بعد از اندگی گفت :
گراوپ ادامه داد : مینروا باید بازگشت گراوپ مینروا دوست داشت! مینروا با ان کلاه مسخره اش را دوست داشت! گرواپ چایی چوب مینروا را فقط دوست داشت گراوپ حوس قهوه کرد
البوس : مردک احمق ..هممم ببخشید غولک احمق مینروا دیگر فقط برای من چای درست کرد
مینروا : البوس خدا مرگم بده تو چرا لحجه گرفتی؟
گرواپ ادامه داد یا مینروا بازگشت به خانه و برای گراوپ چای درست کرد یا گرواپ زد مینروا کشت!
مینروا گفت : باشه بر می گردم فقط من یک لحظه برم دستشویی!
گرواپ : باشه برو
2ساعت بعد :
گرواپ یقه ی البوس را گرفت و گفت : مینروا چرا باز نگشت ؟ گرواپ مینروا خواست برو مینروا اور!
البوس گفت : مینروا رفته دستشویی می شه ول کنی الان بر می گرده!
گراوپ : گراوپ خنگ نبود گراوپ دانست مینروا فرار کرد گرواپ مینروا خواست
البوس : اهان من فکر کردم بود {خنگ بود }
گرواپ : مینروا کجاست؟
البوس : من نمی دونم :-
گرواپ :
البوس : من فهمیدم مینروا کجاس الان می رم می ارمش

در اتاق مینروا
البوس پتو رو کنار زد :مینروا بیا بریم این گراوپ الان من رو می خوره!
مینروا : تو یکی رو جای من بزار
البوس: :no:
مینروا : خیلی بدی البوس می دونستم دوستم نداری اصلا الان می رم پیش گراوپ و زندگی خوبی رو دوباره با هم شروع می کنیم
آلبوس گفت : نه نه الان می رم ببخشید
مینروا :
البوس به گرواپ گفت : یک لحظه صبر کن الان بر می گردم می رم مینروا رو پیدا کنم
و سپس به اتاق سینیسترا رفت
_بیا جای این مینروا خودتو جا بزن
سینی : اصلا و ابدا :no:
البوس : قول می دهم باهات عروسی کنم ها تو بیا خودتو جای این مینروا جا بزن و یک شب با گراوپ عروسی کن بعد ماله و اموالشو بکش بالا باهم می ریم کانادا عروسی می کنیم
سینی : باشه
البوس : بیا این هم مینروا ولی باهاش خوب رفتار کن ها
گراو پ : گرواپ خر نبود گراوپ دانست این سینی بود این مینروا نبود گراوپ مینروا خواست
البوس : نمیشه حالا با همین سینی عروسی کنی ؟
گراوپ : نه!
سینی : من بخدا مینروا بود
گراوپ : سینی برو تا...
سینی : باز هم شووور گیر من نیوومد!
البوس به سمت اتاق ضروریات دیوانه ها رفت تا ببیند می تواند کسی را پیدا کند یا نه!
در دستشویی دیوانه ها :
ایگور : ارباب خواهش می کنم خلاف اسلام عمل نکنید و از این دختر جدا شوید
لرد : حرف مفت نزن
البوس وارد شد و دست ایگور را کشید و گفت : بیا بریم
در راه :
ایگور : منو کجا می بری؟
البوس به جینی نگاهی انداخت و گفت : جینی می شه وسایل ارایشت رو بهم قرض بدی؟ !
چند دقیقه بعد :
_بفرما گراوپ انی هم از مینروا
گرواپ : بریم خونه؟
ایگور از همه جا بی خبر بریم فقط غذا داریم دیگه ؟"
گراوپ :بریم
البوس :
در خانه :
گراوپ : همسر عزیز می اید برای من چای ریخت ؟
ایگور : من که پسرم!
گراوپ : چی تو پسر بود؟ نه تو خیالاتی شد ! گراوپ تخم مرغ خواست! مینروا رفت پیشبند بست برای گرواپ تخم مرغ پخت!
ایگور : من بلد نیستم تخم مرغ بپزم
گرواپ : تو مینروا نبود بیرون رفت
ایکور : باشه!

فردا صبح

گرواپ با قدم های سنگین به سمت دفتر البوس ....


ادامه بدهید خواهشا


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۴ ۱۹:۵۶:۲۵
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۰:۵۸:۱۸
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۰۸:۵۵

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶
#52

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
و حالا اگر ایگور ذره ای برای زندگی اش ارزش قائل بود باید فرار را ببر قرار ترجیح میداد . چون در آن لحظه هر گونه منگل بازی و ادای کودن ها را در آوردن میتونست در مقابل اخم های دامبل - که نشانه ی ناشی گری اش است !!! - جان سالم به در نبرد !
متاسفانه ایگور فرار نکرد دلیلش هم اینه با از زندگیش سیر شده بود و یا اینکه واقعا خل و چل بوده و ما خبر نداشتیم !!!!
آلبوس : من به تو چی گفتم ایگور ؟!
ایگور دستی به موهاش کشید و سرفه ای در راستای صاف کردن گلوش کرد و بعدش طریقه ی ایستادنش رو مئدب تر کرد . همه ی این کار هار و کرد بعدش جواب داد : اجازه آقا ! شما گفتید که من باید برم دنبال مینروا که دوباره با شما ازدواج کنه و باید دختر مورد علاقه ی ارباب جونم رو از چنگش در بیارم . کسی چه میدنه شاید خودم ازش خوشم اومد ! ... اجازه آقا همین بود دیگه ! درست گفتیم ؟ نمرمون چند میشه ؟!
دامبل که به کلی از سخنان کاملا ارزشمند ایگور بهره جسته بود با یک حرکت سریع چوبدستی اونو از پا در می آره .
در این لحظه صحنه اسلوموشن میگردد .
ایگور به عقب پرت میشود و دیدگانش تار میگردد . در این فکر است که بگوید یانگوم را برایش بیاورند و تاری دیدگانش را تعمیر ..اهم ..ببخشید..ترمیم ..نه ! ..مداوا ! کند . اما طفل (!!!) نگون بخت خبر نداشت که ..بابا امراضش یکی دو تا که نیست ! فکر کردین فقط داره کور میشه ؟! کور خوندید !!!
چرا ؟ چون همون لحظه با کله رو زمین افتاد و وداع کرد .
خون همه جا را فرا گرفته بود ! یا همه جا غرق در خون بود .
خلاصه صحنه اینطوری بود که سینیسیترا وارد میشه و با دیدن صحنه ابتدا بالا میاره ، و سپس خیلی خونسر پاش رو رو شیکمبه ی ایگور گذاشته و از رو جنازش رد میشه !

وقتی به آلبوس نزدیک میشه میپرسه : چی شد چی گفت ؟
دامبل: هیچی گفتش که برم پیش مینروا و از گراپ بدزدمش بعدش بهش وعده بدم که نه تنها به سفر دور دنیا بفرستمش بلکه سفر دور جهان و کهکشان و اینا هم بفرستمش . اون یارویی هم که با ولدی رفیق جون جونی شده جون به جونش میکنم . چطور بود ؟!
سینی سیترا که چشمانش از حدقه بیرون اومده بود قبل از اینکه بیفتن زمین تو هوا قاپیدشون و دوباره تو کاسه چشمش جا انداختشون .
قیافه ی آلبوس در اون لحظه به طرز شگفت انگیزی تغییر پیا میکنه . رنگ رخسارش زرد مایل به سبز لجنی میگردد و میخواهد مرتکب عمل ناشایستی که سینی با ورودش انجام داده بود شود اما دیگه نشد دیگه !!!
آلبوس : این چشای مودی نبود ؟
سینی : ایول عجب iq ای داری ها !!! بابا مخ اون فقط یه دونه از چشاش اینطوریه ! چشای من از فرط تعجب اینطوری شده !!! حالا مطمئنی همه این چیزایی که دو دقیقه پیش گفتی مال ایگوره ؟ ازش بعیده !

لحظه ای بعد سینی و آلبوس حاظر شدند و به سمت در خروجی راه افتادن . تا خواستن پاشون رو از چارچوب در اینور تر بزارن آقایی که به نظر نگهبان می اومد از راه رسید و فریباد زد : کجا میربید ؟ هاهاها ؟ فکر کردید من اینجا چغندرم یا برگش ؟ هاهاها ؟ شایدم فکر کردید که فضله ی موشم هاهاها ؟!!!
آلبوس : ببخشیدا ولی اگه شما برگ چغندر باشی پس ما چییم ؟! حتما دو تا گاو که سرشون رو پایین میندازن و رد میشن آره ؟! بابا دیگه Wc هم حق نداریم بریم ؟ دیگه تحملم تموم شد !
نگهبان : باشه برو .
پس دامبل و سینی راه افتادن که برن اما فریاد دوباره ی نگهبان اونا رو متوقف کرد : اووی خانم شما کجا ؟! چرا مثل همونی که پیرمرده گفت سرتو میندازی پایین و میری ؟ هاهاها ؟! ....

دامبل و سینی که دیدن نمیتونن با وایسادن به نتیجه برسن راشون کشیدن و دویدن و دوین تا به یه راهرو رسیدن .
راهرو راهروی تنگی بود و تاریک و کمی هم ترسناک .
سینی : من میترسم !
دامبل : منم !
سینی : پس زود تغییر قیافه بدیم بریم !

و فوری عینک دودی ای بر چشم گذاشت و شنل سیاهی پوشید و شد عینهو این آدم بدای فیلما . بابا شما هم که اند آی کیو این ! همون جاسوسا دیگه !

*********************************
همون لحظه در اتاق مینروا

مینروا : ببینم گراپ . این سفری که میریم چند روزس ؟ هشتاد روز بیشتره ؟ قول میدی که برای اقامت تو هر شهری منو همه جا ببری ؟
گراپ : اوهو اوهوم !!!
در این لحظه دامبل و سینی با حالات خفن و نینجایی وارد میشن و قبل از اینکه گیر گراپ بیفتن مینروا رو از جا میکنن و الفرار !
دو دقیقه بعد میرسن به یه راهرو . همون راهرو تاریک و خفنه !
اونجا مینروا رو میزارن زمین . سینی به دامبل چشمکی میزنه و میگه حالا برو سراغ نقشه ی ب !
دامبل فوری از جا بلند میشه و میره دو دقیقه بعد با شکل اولیه ی خودش برمیگرده و وقتی مینروا رو در چنگ دشمن (همون سینی !) میبینه :
گمشوت گوفشونگ پوفشونگ بنننننننننننگ !
سینی رو تارو مار میکنه و مینی رو نجات میده .
مینروا نگاهی سرشار از محبت و عشق به دامبل میکنه و در حالی که از صدایش قرار بود عشق بباره بهش گفت : تو منو نجات دادی !
دامبل : پس چی خیال کردی ما اینیم دیگه . تازه اگه اوکی ات رو هم بگیرم میبرمت ذور دنیا بچرخونمت . میبرمت فضا !
قول میدم که تو کره ی مریخ یه هتل پنج ستاره ببرمت . همونی که اونوشه انصاری چند سال پیش اونجا مقیم شد !
مینروا : باورم نمیشه که ...
ولی صدای وحشتناک قدم های گراپ نزاشت ادامه ی حرف مینی شنفته شه !

روی تیکه های پستت بیشتر کار کن. تیکه های خامی بودن. شاید خودت یا عده ی کمی رو به خنده بندازن ولی برا عده ی زیادی می تونن خیلی عادی یا بی مزه به نظر برسن.
موقعی که رول می نویسی، سعی نکن زیاد از قول نویسنده چیزی بنویسی، سعی کن اکثر فضا نمایشنامه باشه. نقل قولای پایینو ببین :
نقل قول:

متاسفانه ایگور فرار نکرد دلیلش هم اینه با از زندگیش سیر شده بود و یا اینکه واقعا خل و چل بوده و ما خبر نداشتیم !!!!

بابا امراضش یکی دو تا که نیست ! فکر کردین فقط داره کور میشه ؟! کور خوندید !!!

و فوری عینک دودی ای بر چشم گذاشت و شنل سیاهی پوشید و شد عینهو این آدم بدای فیلما . بابا شما هم که اند آی کیو این ! همون جاسوسا دیگه !

یه خورده از اینا کم کن!

پستاتو کوتاهتر بنویس تا نفر بعدی بیشتر رغبت کنه بخونه و ادامه بده.
فعلا همینا بسه تا بعد.

2 B


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۲:۰۹:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۷:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶
#51

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
در دیوانه خانه
ملت محفلی و مرگخوار،به دنبال راه فراری از اون زندان و میله های کزایی اش بودن.
سارا:عجب بدبختی!میبینی؟اخر عمری..
در همون لحظه دالاهوف به سمت میله ها مثل شیری زخمی و بی عرضه یورش برد.
غیژژژژ(صدای باز شدن میله ها)
میله ها باز شده بودند،قبل از اینکه دالاهوف بتونه خودشو بگیره،زرت از در افتاد بیرون و توی بغل دیوانه ها به حالت
در حالی که واسه ی خودش فاتحه میخوند، جای گرفت.دیوانه ها با حالت اونو به سمت سلول خودشون بردن.ملت مرگخوار برای شادی روح دالاهوف، صلوات فرستادند.و بعد،همه ی ملت،به آقایی که درو باز کرده خیره میشن.
اقاهه: سلام!شما میتونید به اتاق،شیشصد و شصت و شیش برید که بزرگترین اتاق دیوونه خونه اس. دیوونه خونه، اقامت خوشی رو براتون ارزو میکنه.
وقتی همه ی محفلی ها و مرگخوارا از در بیرون میرفتند،مرد رو به جسی میگه:
-نه شما بمون،کارت دارم!
جسی با حالت منتظر میمونه. هیچ دلش نمیخواد که اون مرده بهش بگه باید توی اون سلول بمونه، و مرد با نگاهی به اون شروع میکنه حرف زدن:
-اهم..میخواستم اگه میشه،امروز بیایم برای امر خیر خونتون!
جسی که ذوق مرگ میشه(جدی نگیرید،متوجه منظورش نشده!)میگه:
-جدا؟ ببینم..مدیر شدم؟یا ناظر؟رنک گرفته ام!واسه ی بهترین نویسنده..وای!شوخی میکنی!؟دعوتم کرده ان جنوب فرانسه!؟( عجب توهمی...!)
مرد که با حالت داره به جسی نگاه میکنه میگه:
-چه خوب کاری کردی که به دیوونه خونه اومدی! اینجا فقط یکی رو با مشکل تو کم داشتیم!
جسی که یه مقداری فکر میکنه، به این نتیجه میرسه که این حرف تقریبا توهین بود و با یه حرکت شجاعانه،مرد رو درب و داغون میکنه.وبعد،به سارا وسينيسترا میپیونده که منتظرش بوده ان.

در اتاق مینروا اینا!
البوس:نـــــــــــــه!
گراپ: اره!
مینروا:نـــــــــــــــــه!
گراوپ:هوم؟ نه؟ باشه.
و بعد البوس رو میندازه زمین. دماغشو بالا میکشه و با بغض میگه:
-گفته باشم...مینروا..نگی گراوپ نگفت..تو خیلی پستی..بدون که داشتم به خاطر تو..خودمو به اب و اتیش میزدم..از بقیه ی غولا کلی پول گرفتم و به یه سریشون دادم تا تورو قاچاقی ببرن دور دنیا...
مینروا:عجب...پس البوس..برو خونتون کشکتو بساب!
البوس که میدونه از این عشق ناکام مونده بدون هیچ معطلی از در بیرون میپره و بلافاصله، با مشاهده ی لرد،با موهای (!) مشکی براق و بلند،که پشت سرش دم اسبی کرده دهانش باز میمونه. یک دختر پنج از پنج هم دستشو توی دست ولدی گذاشته و با حالت به اون نگاه میکنه.
ولدی: کاش زودتر میومدیم اینجا البوس!
لرد از کنار البوس میگذره و میره. البوس گریه کنان به سمت اتاقی میره و وقتی بلیز رو دم درش میبینه،متوجه میشه درست اومده. وارد اتاق میشه و میگه:
-من زن میخوام!!من زن میخوام!!من زن میخوام!!
بیست دقیقه ی بعد،
-بیا اینو بخور حالت جا میاد پسرم..بیا..یواش ...اهان...چیزی نیست که! زن میخوای چی کار دردسره...
سیریوس دستی به موهای البوس می کشه.البوس هم در حالی که داره لیوان آبی رو یه هویی میره بالا، میگه:
-لرد زن داره من ندارم!یعنی چی؟ منم زن میخوام!
-مگه الکیه!؟ باب توباید یکی رو ببینی،عاشقش بشی..اون از تو خوشش بیاد، که تو این مورد اخری فکر نکنم زیاد موفق باشی.
در همون لحظه ایگور میگه:
-چرا اتفاقا! مثل اینکه یادت رفته اینجا دیوونه خونس...فقط یه ادم دیوونه ممکنه عاشق این شه...که تا دلت بخواد اینجا هست...
شق!
البوس یکی میخوابونه زیر گوش ایگور و میگه:
-پس حالا که این طوریه؛ خودت باید بریم واسه ی من زن پیدا کنی،اون دختره که با لرد بود رو هم ازش بگیری!مینروارو میخوام!یالا!

روی هم رفته پست نسبتا خوبی بود. چیزایی که نظرمو جلب کردن یکیش اتاق شیصد و شصت و شیش بود، یکیش پنج از پنج ولدی و بعدیش هم حسودی آلبوس.
داستان رو خوب دنبال کرده بودی. چیزی که ازش خیلی خوشم اومد این بود که خودتو برا اینکه چند تا تیکه توی پستت داشته باشی نکشتی!
سعی کن کوتاهتر بنویسی. روی طنز پستت بیشتر کار کن، طنز نباید فقط توی چند تا تیکه ی پست باشه، باید تو کل پست حس کنی که این پست طنزه و خودبه خود یکی وقتی می خونه از همون اول تا آخر لبخند رو لبش باشه!

3 C


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۲:۰۳:۳۰

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۹:۱۱ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
#50

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
گراوپ : مینی کجا ؟ گراوپی مینی خواست !
مینروا : اهم اهم !! من اینجام عزیزم ! چرا اینقدر دیر کردی ؟
گراوپ کفش هاش رو میکنه و وارد میشه : ترافیک ترافیک !
مینروا : بیا بشین برات چایی بیارم
گراوپ نعره ای کشید که همانا نعره اش ساختمان را به لرزه در آورد : من چایی نخواست من قهوه خواست!

مینروا : خوبه خوبه ! ببین گراوپی اگه بخوای از همون اول زندگیمون دعوا و جار و جنجال راه بندازی میزارمت میرم ها !
بعد هم مثل خانوم های خونه دار و مرتب و تر و تمیز رفت تا به کارهاش رسیدگی کنه :
گراوپی : مینی عصبانی شدی چرا ؟! من همون چایی را خواست !
مینی : .... . (خب حرفی نزد دیگه !)
گراوپی : چی شد پس این چایی ؟
مینروا : بیا کوفتش کن اینم چاییت !
و بعد با چوبدستیش لیوانی پر از چایی را جلوی گراوپ ظاهر کرد . ( در راستای هری پاتری شدن داستان ! )
گراوپ : ایول ! دمت گرم !
و بعد :
ققققورت قللللللپ قوررررررررت ! :pint: مینی من رفت خوابید ! من خسته بود !
مینروا تا این حرف را شنید جارو رو از دستش انداخت و فریاد زد : نه !
گراوپ : چی شد مینی ؟ جاییت اوخ ؟
مینروا : نه !
آلوس که تا حالا زیر پتو منتظر بود تا گراوپ بره با شنیدن صدای فریاد مینروا قلبش هرری ریخت ! و بعد از چند لحظه در یک واکنش آنی از زیر پتو بیرون آمده و به جان گراوپ افتاده و ...
مینروا حتی یک لحظه ساکت نمیشد و با جیغ هایش آلبوس را یاری میکرد . گراوپ که فقط حمله میکرد و آلبوس هم دو تا پا داشت دو تا پا هم قرض گرفته بود برای فرار ! اما حیف ! حیف چون که گراوپ فوری رسید و آلبوس رو با شلوار از زمین بلند کرد .
در اون لحظه :
آلبوس :
مینروا :
گراوپ :


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.