هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#98

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همین که لارتن میپره تو خیابون کامیونی که در خلاف جهت میامده با دیدن لارتن پاشو میزاره رو ترمز بلافاصله کامیون شروع میکنه به چرخیدن و عرض جاده رو میبنده. از اون ور ماشینایی که داشتن میامدن نمیتونن خودشونو کنترل کنند. ماشین اول از بالا سر کامیون میپره ده متر اونور تر فرود میاد. ماشین دوم با ماشین سوم تصادف میکنه و دو تاشون منفجر میشن! ماشین چهار از خیابون خارج میشه و میره عابرینو زیر میگیره و این داستان ادامه دارد.

در همون حین که ملت محو تماشای این صحنه های تخیلی انتحاری بودند لارتن کاپوت ماشین رو میزنه پایین!
لارتن: دیدین گفتم سریع درست میشه . من یه عمر توی این جاده های ماگلی بودم!
ملت : ایول بابا
در همون لحظه دوربین دور تا دور خیابون رو نشون میده. همه ماشین ها به هم خوردن و غر شدن و مینی ماینر لارتن به شکل معجزه آسایی سالم مونده.

بییییبوووووو بیییییبووووو بییییییبووووووو ایییییییییییی!
بلافاصله یک عدد ماشین پلیس با آرم کبرا یازده جلوی مینی ماینر لارتن رو میگیره!

- زورتون بخیر ... ما سمیر و تام هستیم از پلیس بزرگراه!
اسکاور: ما هم از گروه حمایت از موجودات جادویی هستیم و خوشبخت هستیم!
تام و سمیر: هن؟ گروه چی چی؟
سینسیترا: ببخشید آقای للیس؟ بلیس؟ آها پلیس بزرگراه متاسفانه وزارت سحر و جادو بودجه کم آورده ما مجبوریم با این وسایل ماگلی سفر کنیم ... به ریش مرلین ما باید دو ساعت پیش به هاگوارتز میرسیدیم هنوز نرسیدیم. اگر یه جارو بهمون میدادن حل بودا! من واقعا نمیدونم شما ماگلای بدبخت چطور بدون جادو زندگی میکنید!(همدردی)

تام و سمیر برای مشورت از مامورین حمایت از موجودات جادویی فاصله میگیرن.
تام: سمیر فهمیدی اینا چی میگن؟ هاگوارتز؟ وزارت سحر و جادو؟ ماگل؟ جادو؟ فکر میکنم اینا یه جور رمزن! احتمالا میخوان مارو گمراه کنن!
سمیر: درسته ... اینا حتما یک باند حرفه ای از سارقینن باید دستگیرشون کنیم! دیدی چطور نظم جاده رو به هم ریختن؟ تازه اونی هست که موش قرمزه ... مطمئنم اینو قبلا یه جا دیدم!
تام: ایول قسمت بعدی سریالم جور شد. پس بریم بازداشتشون کنیم!
دو پلیس در حالی که دو شی عجیب مشنگی رو دراورده بودند به سمت مینی ماینر راه می افتن.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۷ ۱۵:۴۶:۵۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۷ ۱۵:۵۸:۲۹



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#97

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
صبح فردا جلوی در وزارتخونه.....

- اااااااااااه!
این صدای خمیازه ای بود که اسکاور کشید و گفت:
- دیشب اصلا نخوابیدم! فقط دوست دارم سرکاری باشه. بعد من می دونم و هاگرید!

اسکاور و چارلی و هرمیون روی پله های جلوی وزارت نشسته بودند و سینیسترا هم جلوی آن ها قدم می زد. چارلی با بی حوصلگی گفت:
- سرمون گیج رفت سینی! بگیر بشین!
بعد در حالی که مثل اسکاور خمیازه می کشید و سرش رو می خاروند! گفت:
- معلوم نیست امروز قراره چجوری بریم! امیدوارم دسته جارو نباشه! هنوز از سرماخوردگی دفعه قبل خلاص نشدم!

در همین حین از سر خیابون یک مینی ماینر نارنجی و قراضه نمایان شد و با سر و صدای زیاد به طرفشون اومد و کنارشون ترمز زد! هرمیون سرش رو به طرف بالا گرفت و گفت:
- نه!....من همین الان استفا می دم!
راننده که موهایی نارنجی رنگ داشت سرش رو از پنجره آورد بیرون و گفت:
- شما حیوونای جادویی هستین!
اسکاور بصورت گفت:
- حمایت از حیوانات جادویی!
راننده:
- اوووو البته! همون که تو گفتی رفیق! من لارتنم و امروز مامورم شما رو ببرم هاگوارتز و برگردونم!
چند لحظه بعد مینی ماینر در حالی که صحنه داخلش دیدنی بود راه افتاد!
سینیسترا و هرمیون و چارلی عقب چپیده بودن! اسکاور هم جلو نشسته بود. البته موقع سوار شده لارتن بهش گفته بود که به تکیه گاه صندلی تکیه نده و صاف بشینه! چون تکیه گاه شکسته بود!(مثل بعضی از تاکسی های وطنی )
سینیسترا با دلخوری از وضعیتش توی اون ماشین گفت:
- حالا قراره سفرمون چطور باشه!؟ این ماشین پرواز می کنه یا سرعتش جادوییه!

.......ییییییییییییییی......
این صدای ترمزی بود که لارتن زد و بعدش هم
و وقتی خنده اش فروکش کرد گفت:
- شماها مثل اینکه توجیه نشدین! وزارت دیگه بودجه نداره مامورا رو با وسایل جادویی بفرسته! این هم که می بینین کاملا ماگلیه!

...نیم ساعت بعد، توی مسیر...

- می دونین رفقا، همین روزا قول دادن که رسمی بشم. شما نمی دونین پیمانی کار کردن اونم واسه وزارت چقدر بده! هر روز ممکنه بیان بگن که خدافظ! انقدر حقوق نمی دن که من ماشینمو تو دوزی کنم. وای تو دوزی نارنجی! من همیشه عاشق نارنجی بودم! ولی تف به این روزگار! عجب مملکتی شده یه روز می گن.......
دیگه مسافرا خونشون بجوش اومده بود! توی این نیم ساعتی که راه افتاده بودن، فک لارتن یه لحظه هم بسته نشده بود! تا اینکه....
پت...پپت..پت پت...پوف!
و ماشین متوقف شد!
لارتن به سرعت آستین هاش رو بالا زد و گفت:
- نگران نباشین رفقا! کار خودمه!
و بعد پیاده شد............!

------------------------------------------------
ببخشید دیگه! اولین باره اینجا پست می زنم...


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۶ ۲۲:۴۷:۵۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#96

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
به دلیل استقبال زیادی که از این تاپیک به عمل اومد
و جمعیت کثیری که با فریاد های ما سوژه می خوایم یالا جلوی در وزارتخانه تجمع کرده بودند ،بنده چاره ای جز این ندیدم الا دادن سوژه !
-----------------------------------------------

1
2
3
Goooooooo…
دوربین جلو می رود و اسکاور را نشان می دهد که روی یک دسته کاغذ خم شده است و به دلیل همان آلزایمر دوره ی جوانیش ! هر از گاهی سرش را بالا می آورد و دوباره از صفحه ی اول شروع به خواندن می کند.یکی از حمایت کنند گان موجودات جادویی طی یک نامه ای عریض اندر طویل چند جمله ی زیبا برایشان فرستاده بود و اسکی در حال بررسی بود که کدام برای دیوار اتاق انتخاب کند که جلوه ی بیشتری به اتاق بدهد.

چارلی در پشت میزش نشسته بود و زیر چشمی اسکاور را می پایید.روبه روی او هم یک دسته کاغد بود که روی آن چند جانور مجهول الهویت !!به طرز بسیار مبتدیانه ترسیم شده بود!

اسکاور : چارلی ...به نظرت این چطوره؟!

نقل قول:
هر وقت یک گاو را دیدی به او سلام کنید و به او احترام بگذاریدچون برجسته ترین جادوگران هم نمی توانند دستگاهی درست کنند که ازیک طرف علف داخل شود و از طرف دیگر شیر خارج شود!!!!


چارلی با بی حوصلگی سرش را تکان می دهد و برای هزارمین تاکید می کند.چارلی چوب دستیش را تکان می دهد و یک قاب طلایی ظاهر می شود. با دقت ورقه را در قاب جاسازی می کند و به دیوار پشت سریش وصل می کند.

تق تق تق...

اسکاور : بفرمایید!

سینیسترا و هرمیون در حالیکه یک بسته ی پستی در دستشان هست داخل می شوند.هرمیون با بی حوصلگی پشت میزش بغل دست چارلی می نشیند و می گوید:

-قربان...اون پولی که برای ساختن شهربازی جن ها ی خانگی دادین کافی نیست؟! وبعد با حسرت به کشوی زیر میز اسکاور نگاه می کند.

اسکاور سریعا" جبهه می گیرد و می گوید:
هرمیون صد بار بهت گفتم اون یک طرح بلند مدته و زمان می بره؟! فعلا" هم پول تو دست و بالم نیست؟!

سینیسترا به طرف میز اسکی می رود و بسته ی پستی را روی میزش قرار می دهد و می گوید:
-قربان... این بسته ی پستی برای شما اومده ... از طرف هاگریده!

اسکاور بسته ی پستی را باز می کند و یک نامه که با خط خرچنگ قورباغه ای نوشته شده بود را باز می کند!

سلام اسکاور
من یک گونه موجود جهش یافته پیدا کردم! خیلی دوست دارم بیاین و ببینینشون !راستش این موجود اصلا" خطرناک نیستند اما دامبلدور ترجیح میده که شما هم بیاین واعلام کنید این موجودات هیچ خطری برای دانش آموران ندارند!

لاو ! ( )
هاگرید


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۶ ۲۱:۳۸:۱۶

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۵
#95

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
پروفسور گرابلی پلانک عزیز شما متاسفانه پست های قبلی را نخونده اید بنابراین من از پست قبل شما شروع می کنم.
------------------

بیبو... بیبو.... بیبو....

این صدای کمک های اولیه ی وزرات سحر و جادو بود که با استفاده از جدیدترین ورژن آژیر! پشت در اتاق حمایت از حیوانات جادویی آمده بودند...

دکتر: به ما خبر رسیده است که اینجا یک مریض داریم !! در را باز کنید واگر مجبور به اعمال خشونت می شوم!
هدویگ که کاری به جز خرابکاری (= گند زدن )نمی دانست : حالا چیکار کنیم؟!!!

سینی و چارلی و هرمیون همزمان گفتند :
ما هر کدوممون به دلیل حواس جمع اسکاور!! یه کلید داریم!!

و چارلی سریعا " در را باز کرد..

دکتر برزو وارد اتاق شدند و به طرف هرمیون رفت و گفت :
زائو شمایی؟

هرمیون: :no:

چارلی اشاره ای به اسکاور کرد و گفت :
مریض ایشونند!!

دکتر برزو با گام های سریع ( نیم ساعت طول کشید!!) به طرف اسکاور رفت و گفت :
زائو ایشونند؟!!

ملت:

هدویگ با یک پرواز از نوع هواپیماهای توپولوف کرد و به سمت گوش دکتر برزو رفت و در حالتی شبیه به ابر داد!! گفت:ایشون سکته کردند؟!!

دکتر برزو: چرا داد میزنی؟ مگه من کرم؟!!

ملت:

دکتر برزو فشار اسکاور را می گیرد . دندانهایش را نگاهی می اندازد؟!!

هدویگ دوباره فریاد می زند:چرا فشارش رو می گیری می گم سکته کرده؟!!

دکتر برزو که به حالت خواب روی اسکاور افتاده بود انگار که صدای موسیقی سنفونیک گوش میدهد به حالت آمرانه ای بلند شد و گفت : کاری ازدست من ساخته نیست؟!!

سینی: هوووووووی بوقی!!( تاریخ نویسان استفاده از این الفاظ را توط سینیسترا بی سابقه شمرده و آن را یکی از نادرترین حوادث قرن اخیر به شمار آورده اند!!)
تو دکتری؟

دکتر برزو : نه دامپزشکم!

چارلی با سرعت نور ( = 300000کیلومتر بر ساعت!) دکتر را را بیرون کرد.

هرمیون در بالای سر اسکاور: چه زود رفتی اسکاور؟

و قطره ای از اشکش به روی گونهای سرخ و سفید اسکاور افتاد .
اسکاور پلکی زد و چشم گشود( برگرفته از داستان سفید برفی و هفت کوتوله) و رو به هر میون کرد و گفت :

ای ووووو...عجب خانم با شخصیتی با من ازدواج میکنندی؟

------------
شاد باشید


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۶ ۲۲:۰۶:۰۲

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
#94

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
آلبوس دامبلدور وارد اتاق اسكاور شد(اين جريان مال 60 سال پيش است يعني آخرين بار مسابقات سه جادوگر قبل از مرگ سدريك منظور از اسكاور هم باباي اين اسكاور است) و گفت:
آقاي اسكاور!!آقاي اسكاور!!
اسكاور:چيه چرا اينقدر مضطربي؟
دامبلدور:سه اژدهايي كه قبلاٌ براي مسابقات آورديم دارند فرارمي كنند مدير من را فرستاد كه بهت بگم يه كاري بكن؟
خوب بايد برم سه مامور بيهوشي اژدها خبر كنم.
_خوب عجله كنيد.
دامبلدور جوان همراه با اسكاور به آهستگي راه مي رفتند(اين آقاي اسكاور حدودا 73 سالش بود و هيكل بيش از حد ورزيده اي داشت)
بالاخره سه مامور براي سرعت بخشيدن بكار با جسم يابي به هاگوارتز رسيدند مدير هاگوارتز آلبوس را مامور نگهداري اين سه اژدها كرده بود
رابين هاپكر و سيريوس اسميت وتام كينگ(مشنگ زاده) ماموران وزارتخانه بودند تام سرپرستي آن دو نفر را بعهده داشت
تام:آلبوس لطفا اژدها ها را به من نشان بده.
آلبوس تام چه معجون هايي مي خواي بگو تا به پروفسور اسلا گهورن بگم برات بياره.
تام:چي؟ آهان بگو براي بيهوشي سه اژدهاي 200 تا 250 ساله ميخوام.
آلبوس:الان مي آيم.
آلبوس با عجله به سمت دخمه اسلايترين رفت و به هوريس رسيد.
و گفت:هوريس ماجراي اژدها ها رو فهميدي؟سه ابر پاتيل(اين پاتيل داراي حجمي معدل 10 برابر پاتيل هاي معمولي است )معجون بيهوشي براي بيهوشي سه اژدهاي 200 تا 250 ساله ميخوام.
هوريس با عجله به سمت دخمه اش رفت وپس از سه ساعت خودش رو به محل اژدها ها رساند:
تام:هوريس عجله كن اين هارو بده به من .
اون اونها رو توي چوب دستي تزريق گر ريخت و به اژدها داد و اژدها ها با صداي بلندي روي زمين افتادند.ههههووووووووووورررررااااااااا


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
#93

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
- آزادشون كنيد! همين حالا! با شمام...

اسكاور كه گويي در لحظه منقلب شده بود! فرياد زنان اين كلمات رو بر زبان آورد و با همان لحن تند و ولوم بالا ادامه داد:
- اينجا دفتر حمايت از جك و جونورا هست... نه بازداشتگاه! ولشون كنيد زبون بسته هاي نفهم رو! (نكته: از اثرات پيريه! سخت نگيريد!)
و اسكي با لحني متفاوت و كاملآ ملايم و دوستانه رو به هرميون ادامه داد: خوب هرميون جان چي ميگفتي؟
هرميون: من كه چيزي نگفتم جناب اسكاور... چقدر يهو مهربون شدي شما؟!
اسكاور يهو رو به مامورين مبارزه با حيوانات خانگي ميكنه و با همون لحن خشن قبلي و ولوم بالا: ببينم اصلآ من بايد بفهمم اين اداره شما رو كي تشكيل داده! دستور بدم بلاكش كنند! فكر نكنيد من چون مدير نيستم ديگه دستمال بلاك كننده هم ندارم! ()
در همين لحظه مامورين كه به شدت به خودشون ميلرزيدند و به نظر ميرسيد كه رئيسشون خودش رو خيس كرده باشه! ماسك هاي ضد شيميايي خودشون رو برداشتند! و چهره ي يه مشت جك و جونور جادويي نمايان شد! (اينجا آخر شوك به خواننده بود!)
اسكاور:
هدويگ خودش رو از دستان سست شده ي مامورين تقلبي خلاص ميكنه و پر ميزنه ميره روي ميز اسكاور ميشينه و زير لب: كه اينطور...

سيني: اسكاور... حالت خوبه؟!
هرميون با بيتابي به سمت اسكاور شلنگ برميداره و با اضطراب اسكاور رو صدا ميزنه:
- اسكاور... اسكي... رئيس... حالت خوبه! صداي منو ميشنوي...
اسكاور در اين حالت () خشك شده بود!

هدويك پر ميزنه ميره نزديك صورت اسكاور...
پراش رو بلند ميكنه و جلوي چشاي اسكاور تكون ميده...
- نوچ... عكس العملي نداره...
و بعد گوشش رو ميچسبونه به قلب اسكاور...
- هوووم...
و عقب مياد و با حالتي دكترمعابانه(!) در حالي كه بالاش رو پشتش گرفته، شروع به صحبت ميكنه:
- سكته ناقصه! رد كرده... ولي اين از عوارضشه... اون الان صداي ما رو ميشنوه، ولي پاسخي نميتونه بده!

در همين لحظه چشم هدويگ ميفته به مامورين تقلبي كه قصد جيم شدن دارند...
هدويگ پر ميزنه ميره جلوي در و بالاش رو باز ميكنه و سينه رو سپر!
- هيچ كس حق خروج نداره! شما اين پيرمرد رو تا پاي مرگ برديد! كجا ميخوايد در بريد؟!
و ادامه ميده: در ضمن، شما ميخواستيد با اين كارتون خودتون برنده ي مسابقه بشيد...؟! اي متقلبها!
و رو به هرميون: هرميون، زنگ بزن يك پزشك بياد جناب اسكاور رو معاينه كنه! در ضمن شماره حراست وزارتخونه رو هم بگير...!
و رو به ملت ادامه ميده: در ضمن تا زماني كه اسكاور به حالت عادي برگرده، اينجا من رئيسم! (به خدا هدويگ نبود كه به من پول داد!!!)
هدويگ اين رو گفت و در اتاق رو قفل كرد و كليد رو قورت داد...!!!

----------------------------------------------------------------
ببخشيد اگر چندان خوب نشد! خيلي حول حولكي نوشتم!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
#92

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم...

این صدای کر کننده از کانال کولر می آمد به گونه ای که همه ی افراد به صورت نا خود آگاه دستهایشان را روی گوشهایشان گذاشتند.

هدویگ به گو نه ای که مطلب مهمی را فراموش کرده در دست رئیس گروه مبارزه با حیوانات وحشی خانگی تقلا می کرد .

هدی : من فراموش کرده بودم بهتون بگم من تعدادی موجود خوشگل و ناناز رو برای مسابقه ی فردا از آمازون اورده بودم. باید ببینیشون... جذاب و خیره کننده...

اسکاور عرق روی پیشونیش را پاک کرد و آب دهانش را قورت داد :خب ا دقیقا " چی اوردی ؟

هدی با هیجان :دو سه تا سانتور، 4 تا میمون با مزه، کراب ( موجودی شبیه سگ ) و کلاغ....

ناگهان حمله ی موجودات از کانال کولر حرف هدویگ را نا تمام باقی گذاشت. حیوانات با صدای مهیبی از کانال کولر وارد شدند و تمام دفتر را گرفتند. ماموران با دیدن این موجودات سریع دست به کار شدند و هر کدام از انها روی یکی از حیوانات افتاده بود تا بتواند آنها را کنترل کنند.

قار قار قار قار قار...
هاپ هاپ ...
میو میو میو...
هوهوهو...
...

دفتر شباهت غریبی به یک باغ وحش پیدا کرده بود با این تفاوت که حیوانات آن در قفس نگهداری می شوند. حیوانات در دست ماموران تقلا می کردند و چنگ می زدند.

یکی از سانتورها که از خشم قرمز شده بود :
این جغد ( اشاره ای به هدویگ بلا گرفته کرد ) به ما گفت که قرار است زیبا ترین موجود اتخاب شود... من این رفتار آدمیان را نمی پسندم... انها همیشه حیوانات را برای تفریح و خنده می خواهند و توجهی به جذابیت و جلوه ی ما سانتورها نمی کنند... ازهمان اول نیز برای بنده پر واضح بود که روی این جادوگران نباید حساب بیهوده باز کرد.

بعد سانتور اشاره ای به دوستانش کرد و گفت : برویم. اینجا جای ما سانتورها نیست...

رئیس ساتورها رفت و دوستانش در پشت او حرکت کردند. اما هنگامی که به درب خروجی رسیدند صدایی گفت :

صبر کنید!

این صدای اسکاور رئیس دفتر حمایت از موجودات جادویی بود.


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#91

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
سینی چندین بار موضوع رو برای اسکاور تعریف میکنه و بعد از گذشت یک ساعت و بیست و دو دقیقه و هفت ثانیه! و البته با کمک توضیحات هرمیون، اسکاور متوجه قضیه میشه!

اسکی: خب پس چرا معطلین؟!...گروه مبارزه با حیوانات وحشی خانگی رو خبر کنین!
سینی: ولی قربان ما باید از حیوانات خانگی حمایت کنیم!
اسکی: حمایت؟...یکی باید از من حمایت کنه!
سینی: قربان ولی زبونم لال شما که حیوون نیستید!...یعنی شما دلتون نمیسوزه برای این کوچولوها؟!
اسکی: کوچولو؟!...همین کوچولوها منو بدبخت کردن!...قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاچه شود!
هرمیون: ولی جن های خونگی قطره نیستن...اونا عشقن...عشق واقعی در اونها معنی میشه!


بعد از چند دقیقه گروه انتحاری سازمان مبارزه با حیوانات وحشی از در و دیوار به داخل دفتر اسکاور میریزن!
یکی از افراد گروه فوق الذکر از داخل کانال کولر وارد دفتر میشه و بعد از زدن یک هلیکوپتری! سر جاش وایمیسته!

اسکی: ماشاالله بدن های نرمی دارنا!
رئیس گروه: ما بهترین اعضای مبارزه با حیوانات خانگی هستیم!...اوه...اونو بگیرینش!!!


همه ی افراد گروه میریزن و هدویگ رو که تازه از کانال کولر وارد دفتر شده بود رو میگیرن و داخل قفسی میکنن!

اسکی: نـــــــــه!...اون برگ برنده ی ما در مسابقات زیباترین حیوانات خانگیه شما نباید اونو ببرین!
رئیس گروه: مگه شما نگفتین که یه جغد مزاحمتون شده و میخواین اونو ببریم؟!
اسکی: نه من همچین حرفی رو نزدم!


هرمیون در گوشه ی تصویر در حالی که لبخند شیطانی ای گوشه ی لبشه به جن های خونگی فکر میکنه و در ذهن داره که یکی از جن های خونگی رو برنده ی جایزه زیباترین حیوون خونگی بکنه اما در یک لحظه به یاد شهربازی میفته!


هرمیون: قربان شهر بازی رو چی کار کنیم؟!...جنهای خونگی نازنین دست به اعتراض زدن و دارن شهربازی ای رو که داشت آماده میشد آتیش زدن!...اونا خواستار حقوق روزانه هستن!
اسکی: روزانه؟!...مثلا چقدر؟!
هرمیون: اونا خواستار حقوقی برابر با روزی نیم گالیون هستن و در ضمن میگن که باید غذاشونم بدیم!...به نظر من معامله ی خیلی خوبیه!
اسکی: باشه بهشون بگو ما قبول داریم!
هرمیون: مرسی قربان!

در همین لحظه چارلی وارد دفتر میشه...

چارلی: قربان قربان...اژدهاها الان به من گفتن که خواستار یه استخر برای شنا کردن هستن!

اسکاور: ....بیرون!....فردا مسابقات باید برگزار بشه بعد شما هنوز اینجا منتظرید؟!...برید سالن مسابقه رو آماده کنین!
چارلی: چشم قربان!
هرمیون: چشم قربان!
سینی: چشم قربان!

هر سه نفر میرن تا مقدمات مسابقات رو فراهم کنن...

اسکی رو به مامورها: شما هم لطفا اون جغد رو به من پس بدید!
رئیس گروه: متاسفانه ما نمیتونیم یه چنین کاری رو انجام بدیم!
اسکی: چرا!؟
رئیس گروه: این جغد همین داشت بر روی میز کار شما نوک میزد و این یعنی این حیوان وحشیه پس باید به طور کامل قرنطینه و تربیت بشه!


ناگهان صدایی از کانال کولر دفتر اسکاور اومد...فرد یا افرادی از داخل کولر به داخل میامدند!!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
#90

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
-با سلام....سازمان حمایت از جک و جونور های جادویی....لطفا پیام خودتان را پس از شنیدن بوق؛ بگذارید.........


فووووووووووووووووووووووووووووووت............فووووووووووووووووت.......فووووووووووووووت هوووو هووووووووو ا اشتباه شد! به خدا من هدویگ نیستم به خدا من مزاحم نمی شم . فقط می خواستم بگم.... هوووووم آهان می خواستم بگم یه عالمه موجود مشتاق اینجا هست که می خوان بیان توی مسابقه شرکت کنند اجازه هست بیارمشون؟

- اسکاور: ها؟ چند تا هستند؟بیارشون اگه خطرناک نیستند!

هدویگ:نه خطرناک نیستند!

5 دقیقه بعد سینیسترا وارد اتاق می شه در حالیه که عرق های روی پیشونیش رو پاک می کنه می گه : قربان ! یه اتفاق بد افتاده؟!!!

- اسکاور: هان! تویی قوری !!!! ببخشید سینی!!من همیشه اسمت رو یادم میره! آخ که الان چه هوس یه قوری چای کردم!!

سینیسترا: قربان !شما لطف دارین!!مثل اینکه نفهمیدید چی گفتم؟!!چرا من هر جمله ای رو باید دو بار بگم!!1( تو رو خدا ببین کی رو رئیس ما کردند ما اگه شانس داشتیم اسممونو می ذاشتن شمسی خانوم!!!!!)

-اسکاور: هان! بله؟ چه مشکلی؟حتما" باز یکی از اون ازدهای با مزه یه مشکل کوچولو ایجاد کرده؟آره؟!!

-سینیسترا:اژدهای بامزه( پاردوکس برو تو کارَش)!شهربازی جن های خونگی روکه داره ساخته می شه یادتونه؟خب اونجا.......


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
#89

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
نقل قول:
نامه به سرژ:
با سلام(تیریپ رسمی)......وزارتخانه قصد دارد تا با شما قرار دادی یکه هفته ای، برای پیراستن موجودات جادویی ببندد.
در صورت تمایل،بلند شو و به وزارتخونه بیا....دلمون برات تنگ شده....این ارزشی های جدید که هیچی از رول نویسی سرشون نمیشه
......اسکاور امروز،دامبل قدیم....


نقل قول:
نامه به موجودات:
شما برای شرکت در مسابقات زیباترین موجودات جادویی دعوت شده اید....با حضورتان،ترس ما را فراهم کنید.
هدف:تجدید میثاق با آرمان های جانوری
داوران:جوجو کوچولو،ملوس،ادوارد جک
زمان:پس فردا
مکان:وزارتخانه ی سحر و جادو...بخش موجودات جادویی


اسکاور نامه ی آخر را هفت بار مینویسه(جادوگرا فتوکپی ندارند).بعدش نوک چوبدستی رو میکنه توی چشم هدویگ
اسکاور:بلند شو...فیلم در نیار..دیه که سهله،ارزن هم ندارم بهت بدم....این نامه ها رو به دست صاحباشون برسون و زود برگرد.قراره بیان، اسموتت کنند.شنیدم توی جنگل های امازون،مدل موی اسموت مد شده.
هدویگ:امازون جغد مذکر هم داره؟
اسکاور:این نامه ها رو برسون....بعدا جوابت رو میدم.حق ماموریت هم دریافت میکنی.

این شکلی شد که هدویگ مثل یک جغد گوگولی مگولی و خوشتیپ،آرامشش را حفظ کرد و تا بسته شدن آخرین نامه به پایش،هیچ هو هویی بر نوک نیاورد.
اسکاور:اول نامه ی سرژ رو بده....
سپس بلند میشه و برای در آوردن تصویر موجوداتی که دعوت شده اند؛به سمت اتاق اطلاعات میره.
هدویگ هم میپره و از پنجره میره بیرون.

درینگ....دیرینگ....دیرینگ....(زنگ تلفن)
درینگ....دیرینگ......دیرینگ.....
-با سلام....سازمان حمایت از جک و جونور های جادویی....لطفا پیام خودتان را پس از شنیدن بوق؛ بگذارید
.....
---------------------------------------
الان یکی میخواد پیام بذاره....


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۱۲:۲۱:۵۸

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.