ببخش -
آشپزخانه -
نگهبان -
مطالعه اسمشو نبر -
نقره ای -
ردا -
پناهگاه - زنجیر -
گنجینه---------------------------------------------
مثل هميشه در
پناهگاه خلوت و دنج خود مشغول روزنامه خواندن بودم. در
آشپزخانه نشسته و قهوه ميخوردم و بيخيال از حوادث جامعه ي جادوگري، به جاي آنكه مثل بقيه به
مطالعه ي اخبار
اسمشو نبر بپردازم؛ به آگهي
ردا فروشي خانم مالكين در كوچه دياگون چشم دوخته بودم و در اين افكار بودم كه ايا خانم مالكين
رداي نقره اي مرا آماده كرده است يا خير؟
برايم اهميتي نداشت كه بدانم ولدمورت در چه حال است! روزنامه را به گوشه اي انداخته و به سمت مخفيگاه
گنجينه ي خود، چيزي كه تنها دليل زنده ماندنم است، رفته تا به
نگهباني خود ادامه دهم. هيچ گاه فكر نميكردم كه روزي بخواهم حلقه ي همسرم را، از گزند جامعه ي جادوگري، چيزي كه از آن وحشت دارم حفظ كنم. حلقه اي كه اسمشو نبر به آن محتاج است!!!
---------------
از هشت كلمه استفاده كردم. همونطور كه پروفسور كوييرل عزيز گفتن.
با تشكر!
تایید شد !!! ممنون(پادمور)