هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶

شبنم رهگذر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
به شکلی آزار دهنده درون کمد کوچکي زير راه پله ها قوز کرده ام،اينجا دومين پناهگاه من به حساب مي آيد - نزديک به آشپزخانه و دور از چشم مادرخوانده ام!
زير لب ثانيه ها را ميشمارم و بالاخره صداي دلنشين باز و بسته شدن در ورودی خانه به گوش ميرسد...خانه خاليست و من يک ربع براي دستبرد به گنجينه ي مورد علاقه ام فرصت دارم!پس به طرف يخچال شلنگ و تخته مي اندازم.
در حالی که با يک بقل تنقلات رنگارنگ به اتاقم باز ميگردم به اين فکر ميکنم که شانس آورده ام آن جادوگر از خود راضی مرا به تخت زنجير نميکند و با يک تبر به نگهبانی نمي ايستد که ناگهان چشمم به پاکت نامه ای روی قاليچه ي جلوی در مي افتد.
پنج دقيقه ي بعد و پس از اينکه ده بار،آدرس و متن نامه را خواندم از انتخاب اين واژه پشيمان شدم.کتاب نقره ای رنگي که همراه با نامه بود را بدون کوچکترين توجهي کنار انداختم،براي آگاهي از خطر دنيايي که پيش رو داشتم نيازی به مطالعه اسمشونبر نبود،او هر که بود نميتوانست بدتر از پدر و مادرخوانده ی من باشد!
دوباره خودم را به خاطر چيزي که خطاب به آن خوک کثيف گفته بودم لعن ميکنم و با خوشحالی فرياد ميکشم: او جادوگر نيست...من جادوگرم!

تایید نشد !!!
بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲ ۱۴:۳۶:۲۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶

آیدین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۳ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
پروفسور جنبل جین یکی از بزرگ ترین نویسندگان و محققانی است که پس از حضور هری پاتر در جایگاه وزیر سحر و جادو مطرح شد. او که سال ها در زنجیر های نقره ای آزکابان گرفتار بود، سرانجام از هری پاتر خواست تا او را ببخشد و مورد عفو قرار دهد. او پس از آزادی سعی کرد تا لطف پاتر را جبران کند. او بعد ها کتابی به نام مطالعه ی اسمشونبر و فنون های او نوشت که مورد برخود قرار گرفت. او بعدها ردایی ساخت که انسان را در برابر طلسم های مرگبار حفظ می کرد. او نام این ردا را شنل نگهبان گذاشته بود. او بعد ها به کشور مغولستان سفر کرد و در آن جا پناهگاهی برگزید. سرانجام این گنجینه ی بزرگوار پس از هشتاد سال عمر گران در آشپزخانه ی خانه ی خود توسط یک مرگ خوار کشته شد. روحش شاد و یادش گرامی باد

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط گودریک هالو در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۱۳:۲۴:۳۱
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲ ۱۴:۳۴:۰۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۰۹ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶

lord siton draculla


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۱ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
از هرجا كه نيستي و مرگ هست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
در میان جمع ناگهان ماری وارد شد و به سمت لرد سیاه رفت و هیس هیس مرموزی انجام داد که معنی ان این بود:
سرورم مالفوی اجازه ی ورود میخواهد.
لرد ولدلمورت در حالی که چپ چپ به مالفوی نگاه می کرد اجازه ی ورود مالفوی را صادر کرد و بلا فاصله مالفوی از در وارد شد پس از تعظیمی بلند بالا سرش را بلند کرد چهره ی مضهکی پیدا کرده بود موهایش که همیشه مانند سرسرای هارگوارتز طلایی بود و روشن دیگر براق نبود بلکه شبیه چوب خشکهای انتهای جاروی پرنده بود و چشمانش که همیشه برقی همانند اتش شومینه در ان بود خاموش بود ولباسش همانند ماگل هایی که تازه از جشنی بزرگ و باشکوه برگشته اند می نمود و گفت : قربان متحیرم با این که من ویکتور کرام را تلسم فرمان کردم بازم نتوا نست اون پسره پاترو از سر راه برداره.
لرد سیاه گفت خوب معلوم احمق چون تو هارگوارتز هیچ تلسم شومی درست کار نمیکنه و با حرکت سر خواست که از انجا هرچه سریع تر برود....

تایید نشد!!!
بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۰ ۱۷:۵۳:۴۱

the word is jast for us me and the dark lord


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
_ببخشید که مزاحم میشم.میخواستم ببینم مطالعاتت در مورد اسمشو نبر به کجا رسید؟
رون این رو گفت و توی آشپزخونه پناهگاه کنار هرمیون نشست.هرمیون بهش چپ چپ نگاه کرد:تو مگه الان نباید نگهبانی بدی؟
رون در حالی که ردا ی البالویی رنگش رو جمع و جور میکرد گفت:گیر نده بابا.من اومدم..راستش...
گوشهای رون تا بناگوش سرخ شد و توجه هرمیون رو جلب کرد:چیه رون؟
رون خیلی تند و سریع گفت:من اومدم این رو به تو بدم!
و از توی جیبش،یک زنجیر نقره ای رو درمیاره.هرمیون نگاهی به زنجیر میکنه و با خوشحالی رون رو بغل میکنه:متشکرم رون!میدونم که قیمتش خیلی زیاده.من از اون مثل گنجینه مراقبت میکنم.
و جواب رون رو که میگفت:نه هم قیمت تو.»رو نشنید.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۹ ۱۳:۱۶:۵۲

ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
by james_hetfield
ببخش - آشپزخانه - نگهبان - مطالعه اسمشو نبر - نقره ای - ردا - پناهگاه - زنجیر - گنجینه

---------------------------------------------------------------------

نگهبان جلوی درب پناهگاه چرت می زد . ناگهان یک مرگ خوار سوار بر جارو و ردایی نقره ای از دور پیدا شد و با سرعت زیادی به سمت نگهبان آمد . نگهبان که از خواب پریده بود ناگهان فریاد زد : "همگی به سمت گنجینه مخفی . " و به داخل رفت و زنجیر در را انداخت . تمام اهالی خانه شروع به اجرای ورد های محافظ بر روی خانه کردند . بعد از اتمام کار همگی در آشپزخانه جمع شدند و به مطالعه اسمشو نبر پرداختند .

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط james_hetfield در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۱۳:۳۵:۴۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۹ ۱۳:۱۳:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۰ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
ببخش - آشپزخانه - نگهبان - مطالعه اسمشو نبر - نقره ای - ردا - پناهگاه - زنجیر - گنجینه
-------------------------------------

لرد سياه در وسط گورستان بود و مرگخوران با رداهای مخصوص دور او ايستاده بودند.لرد با عصبانيت گفت:"چطور شما ها از دست يک نفر بر نيامديد ؟"مردي که از همه به او نزديکتر ايستاده بود گفت:" ببخشيد جناب لرد اما او تنها نبود و نگهبانانی از دور مراقب او بودند." "ساکت شو " لرد اين را گفت و به سوی او پرتوهای نقره ای و طلايی رنگی فرستاد و بعد رو به سوی مردی که با زنجير بسته شده بود کرد و گفت:" بگو که چطور آن گنجينه به دست او افتاد."
_هری ، هری ، بيدار شو ،بيدار شو
هرميون دوباره گفت :" هری اين بار ولدمورت کی را کشت؟"
هری :" اين بار کسی را نکشت دنبال کسی می گرده بايد سريع به سوی پناهگاه برويم و بعد به دنبال رون می رويم."

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۸:۳۹:۵۶

هوشياری مداوم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶

آريانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۱ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
از جايي كه همه دوسش دارن: هافلپاف!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
ببخش - آشپزخانه - نگهبان - مطالعه اسمشو نبر - نقره ای - ردا - پناهگاه - زنجیر - گنجینه
---------------------------------------------

مثل هميشه در پناهگاه خلوت و دنج خود مشغول روزنامه خواندن بودم. در آشپزخانه نشسته و قهوه ميخوردم و بيخيال از حوادث جامعه ي جادوگري، به جاي آنكه مثل بقيه به مطالعه ي اخبار اسمشو نبر بپردازم؛ به آگهي ردا فروشي خانم مالكين در كوچه دياگون چشم دوخته بودم و در اين افكار بودم كه ايا خانم مالكين رداي نقره اي مرا آماده كرده است يا خير؟
برايم اهميتي نداشت كه بدانم ولدمورت در چه حال است! روزنامه را به گوشه اي انداخته و به سمت مخفيگاه گنجينه ي خود، چيزي كه تنها دليل زنده ماندنم است، رفته تا به نگهباني خود ادامه دهم. هيچ گاه فكر نميكردم كه روزي بخواهم حلقه ي همسرم را، از گزند جامعه ي جادوگري، چيزي كه از آن وحشت دارم حفظ كنم. حلقه اي كه اسمشو نبر به آن محتاج است!!!

---------------
از هشت كلمه استفاده كردم. همونطور كه پروفسور كوييرل عزيز گفتن.
با تشكر!

تایید شد !!! ممنون(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۸:۳۸:۰۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۵۹ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۴ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۰۷ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
ببخش - آشپزخانه - نگهبان - مطالعه اسمشو نبر - نقره ای - ردا - پناهگاه - زنجیر - گنجینه


با صدای دریچهء سلول از خواب پریدم، نگهبان غذا را داخل سلول من گذاشت. الان مدت ها بود که حساب روز ها از دستم در رفته بود و تنها کارم خوردن غذاهایی بود که در آشپزخانهء کثیف زندان درست می شد، با این وجود، این جا برای من پناهگاهی امن به شمار می رفت. از زندانیان دیگر شنیده بودم که مطالعات اسمشونبر به مراحلی رسیده بود که بدون نیاز به هورکراکس ها توانایی رسیدن به جاودانگی را داشت. پس با این حساب زنجیری که تنها گنجینه ام در زندان بود کاملا به استفاده مانده بود. به رنگ نقره ای و زیبای آن نگاهی انداختم و به این نتیجه رسیدم که بعد از آزاد شدن از زندان می توانم آن را به قیمت خوبی بفروشم.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۸:۳۵:۲۹

آره داداش...خفن بازیه!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۴ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۵۰ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
از لندن(نزدیک وزارت سحر و جادو)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 25
آفلاین
ببخش-آشپزخانه-نگهبان-مطالعه ی اسمشونبر-نقره ای-ردا-پناهگاه-زنجیر -گنجینه
---------------------------------------------------------------------------
آن روز در آشپز خانه ی پناهگاه تب و تابی بر پا بود.هری تازه همراه با نگهبان خود کینگزلی به آن جا رسیده بود.هری فلور را دید که در حال صحبت با بیل در مورد ردای نقره ای جدیدش بود!!!ناگهان هری هرمیون را دید که او را صدا می زند به سرعت خود را به او رساند و گفت:سلام چیه؟ هرمیون گفت: اینو ببین هرمیون کتابی را از زیر بلوزش در آورد نام آن جادوی سیاه بود.سپس ادامه داد:این به درد مطالعه ی اسمشونبر و هورکراکس ها میخوره.هری پرسید: اینو از کجا آوردی؟هرمیون گفت:از توی گنجینه ی فرد و جرج؛و ادامه داد:باورت نمی شه هری در گنجینه بجای جادو با زنجیر بسته شده بود.سپس هری صدا ی بیل را شنید که میگفت:ببخش هری یک دقیقه بیا اینجا کارت دارم.
---------------------------------------------------------------------------
با تشکر از شما امیدوارم کافی باشد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۸:۳۳:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶

یاکسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۴۵ جمعه ۱۸ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 154
آفلاین
ببخش - آشپزخانه - نگهبان - مطالعه اسمشو نبر - نقره ای - ردا - پناهگاه - زنجیر - گنجینه
........................
هری و هرمیون در زیر شنل نامرئی بعد از ان دعوا در اشپز خانه با هری به دنبال رون می گشتند.افراد زیادی در انجا بودند .مردی در انجا بود که ردای نقره ای عجیب و بلندی پوشیده که روی زمین کشیده میشد.
-هری منو بخاطر دعوای دیروز ببخش!
هرمیون این را گفت و سرش را پایین انداخت.
-اشکالی نداره !!!کاشکی جای مطالعه ی کتاب بیدل نقال
مطالعه ی اسمشو نبرمی خوندیم خیلی سودمند بود.
هری به این فکر میکرد که لرد سیاه رون را زنجیر کرده و در گنجینه ی خانه اش پنهان کرده و او را شکنجه و نگهبان نیز برایش گذاشته بود .اما اگر انها را لو میداد چه میشد؟
-هری برای چی میخندی؟
-هیچی به یاد پناهگاه افتادم که فرد و جرج چه طوری جلوی خانم ویزلی ظاهر و او را اذیت میکردند.
اما او این دروغ را به هرمیون گفت چون اگر میگفت چرا میخندد هرمیون نه که نمیخندید بسیار ناراحت هم میشد.
ان دو بسیار راه رفتند و از پیدا کردن رون خسته و نا امید شدند که او را پیدا کنند.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۱۶:۱۴:۴۵

هری ا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.