هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#62

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
در مغازه را به ارامي باز کرد و داخل شد. از هر طرف، صداي غلغل انواع معجون ها به گوش ميرسيد؛ با احتياط، از کنار پاتيل هايي که معجون هاي مختلفي را در خود نگهداري ميکردند، گذشت و به سمت پيشخوان مغازه رفت. اسنيپ با چشمهايي تنگ شده مشتري رو برانداز کرد: صورتش هيچ ارايشي داشت، موهاي بورش را بي هيچ حالتي روي شونه هايش ريخته بود و شنل قرمز جيگريش چشم را خيره ميکرد!
اسنيپ با پوزخندي رو به مشتري کرد و پرسيد: اينجا چيکار ميکني خانم ريتا اسکيتر؟
ريتا با هيجاني وصف ناپذير گفت:من معجون اونلي وارم رو ميخوام اسنيپ، ميدونم اينجاست، مطمئنم!
اسنيپ که ناگهان حالت چهره اش جدي شده بود پرسيد:از کجا اينقدر مطمئني اينجاست؟...
بعد با کمي مکث، با پوزخندي تمسخر اميز ادامه داد:چيه؟...روزنامه ديگه جواب نميده؟...ها...چي ميگي خبرنگار موفق؟
ريتا کمي به خاطر طعنه ي اسنيپ سرخ شد، اما خيلي زود خونسردي خودش رو بازيافت و با لحني اميدوارانه جواب داد:بله...موفق...!درست گفتي اسنيپ و البته موفق ترهم ميشم، وقتي که با دست پر، از اينجا برم بيرون! تصور کن...تيتر روزنامه ها...يک کتاب تازه، از ريتا اسکيتر...ايندفعه، در باب اين معجون و ارتباطش با سوروس اسنيپ...و جدا از همه ي اينا...قدرت زياد خود معجون!
اسنيپ با بد خولقي گفت:راهتو اشتباه اومدي خانم موفق! ما اينجا، اونلي وارم نداريم!
ريتا پوزخندي زد و گفت:بيشتر از اين نمي خواد وانمود کني! بوي گند، مغازه رو برداشته و اگر اين بو رو به حساب کله ي چرب تو بزاريم، اون معجون در اينجا وجود داره! لازم نيست کمکم کني...خودم پيداش ميکنم!
بعد انگار که متني را از حفظ مي گفت ادامه داد:((تنها چيزي که از ان در بين جادوگران شناخته شده است، به وجود امدن ان در مکان هاي بدبو است))! خب، اينجا به اندازه کافي بوي بد هست! پس من، بو رو ميگيرم و دنبالش ميرم.
بعد چرخي زد که باعث شد شنل قرمز جيگريش به احتزاز در بياد! صداي تق تق کفش پاشنه بلندش کم کم خفيفترشد!
ريتا، در حالي که بين قفسه ها رو نگاه ميکرد فرياد زد:اسنيپ، تو شيرواني نداري؟
اسنيپ جواب داد: من به تو، اجازه دادم مغازه ي منو بگردي و برام هم مهم نيست! من چنين معجوني اينجا ندارم. اما اگر خيلي مشتاقي که حتما تلاش خودت رو بکني، ترجيح ميدم، کمکي نکنم که همه افتخارش نصيب خودت بشه!
ريتا خيلي سريع به سمت اسنيپ رفت و گفت:افرين..فکر خوبي کردي؛ ميتونم تو کتابم ثبتش کنم...اما، کمک کردن يا کمک نکردن تو زياد ارزشي نداشت، پله هاي بالا خونه، راحت پيدا ميشن. اونا معمولا پشت مغازه هان نه؟
بعد به سمت عقب مغازه راه افتاد و از پله هاي شيرواني بالا رفت. بوي پنير کپک زده، اون مکان رو برداشته بود! پاتيل هاي بزرگ و کوچک از همه جا به چشم ميخورد و بطري هاي خالي و کپک زده، شيرواني رو پر کرده بودند! ناگهان حواس ريتا، به قسمتي از شيرواني جلب شد!
از بين دوجعبه و چندين و چندين بطري معجون هاي مختلف، نوري بيرون ميزد؛ نوري طلايي و پردرخشش! ريتا با نفسي حبس شده و هيجاني زياد، خيلي اروم به سمت ان حرکت کرد؛ در حالي که جعبه ها رو به کناري مي انداخت و بطري هاي معجون رو به اينور و انور قل ميداد، اروم زير لب گفت:اي اسنيپ ابله...فکر کردي من خرم؟!!
يک بطري شيشه ايه طلايي، با جواهراتي که رويش برق ميزد، از بين ان همه خرت و پرت پيدا بود! ريتا با دستاني لرزان بطري رو برداشت؛ در حالي که به ان خيره شده بود، دستش را دراز کرد و يکي از پاتيل هايي را که روي زمين افتاده بود، برداشت و به سمت خودش کشيد؛ سپس چوبدستيش را بالاي بطري گرفت و فرياد زد:اچريکنيون اونلي وارم!
سر بطري باز شد و معجون درون ان، با حالتي شناور خارج شد و به درون پاتيل به گردش درامد!
ريتا سه بطري، از جيب ردايش بيرون کشيد و جلوي پاتيل گذاشت، بعد چوبدستيش رو به حالت چرخشي بالاي معجون گرفت و وردي را زير لب زمزمه کرد:لاکاتاس وارم
مايعي به رنگ نارنجي از معجون جدا شد و توسط هدايت دست ريتا، درون يکي از بطري ها شناور شد!
ريتا بار ديگر با چوبدستيش به سمت پاتيل زمزمه کرد:اکتاريوس وارم
مايعي ديگر به رنگ ابي، از معجون جدا شد و به داخل دومين بطري ريخته شد!
ريتا پاتيل رو برداشت و تمام معجوني را که در ان باقي مانده بود، درون اخرين بطري سرازير کرد! بعد در حالي که لبخند بر لب داشت، سه بطري را، درون ردايش پنهان کرد و در حالي که خودش را اماده ميکرد، که به اسنيپ بگويد چيزي نيافته، از پله هاي شيرواني پايين رفت!


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۷:۰۲ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#61

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
بوهای مختلفی به مشامش میرسید .
- ای ! این دیگه چیه !
او وارد مغازه ی روغن موی اسنیپ شده بود . او کسی نبود جز الستور مودی که دو روز پیش بهش خبر داده بودند، معجونی قوی به نام اونلیوارم در مغازه ی روغن موی سوروس جاسازی شده . بی تردید اونجا بود چونکه خیلی راحت میشد از بوهای مختلف این رو تشخیص داد . مودی خیلی چیزا در مورد این معجون خونده بود .
- عجب بوی گندی میاد !
بو امیزه ای از پنیر کپک زده بود با باقالی پخته و همین طور چیزی مانند استفراغ و ترشیدگی و این چیزا () و همین طور بوی روغن سوخته می امد .
مغازه یک اتاق مربعی شکل بسیار کوچک بود . یک در پشت پیشخوان قرار داشت . و در ویترین و پیش خوان مغازه و هرجا که سرتو برمیگردوندی ، روغن های مختلف مو قابل دیدن بود .
مودی تق تق کنان جلوی پیشخوان ایستاد.
- سوروس، هی، مردک بوگندو!!
چندی بعد یک مرد قدبلند و لاغر با موهای سیاه چرب وچیلی وارد شد . دستش به موهاش بود و مثل کسانی که داشتند اب لباسی را میگرفتند مووهایش را در دستش نگه داشته بود .
سوروس: عجب خروس های بیمحلی!! اگه گذاشتید تخم مرغمو درست کنم!
مودی : مگه با روغن موت تخم مرغ درست میکنی!؟
سوروس که حواسش مدام به همان دری بود که از انجا اومده بود گفت :
- اره، میخوای مهمون من باش شامو .
مودی : نه نه ! نوشجونت!! من زن و بچه دارم!!
سوروس بیخیال موضوع شد و گفت :
-خب، حالا که واسه این نیومدی، پس چی کار داری؟!
-اهم، راستش من اومدم که روغن مو بخرم !
اسنیپ یه نگاه به صورت به مودی میندازه و میگه :
- روغن زدن کار هرکسی نیست، تا من برم تخم مرغمو درست کنم یکی اشو انتخاب کن!! فقط به اون ردیف بالایی ها دست نزن!
اسنیپ با حالت خطرناکی به مودی نگاهی انداخت و بعد از در وارد اشپزخانه اش شد . مودی بیاختیار به سمت قفسه ی اخری نگاه کرد . روی چهارپایه ایستاد و خودشو بالا کشید . توی هوا چنگ زد و باعث شد یک شمع از انجا به زمین بیفتد . ولی اسنیپ ظاهرا خیلی درگیر بود چون چیزی نشنیده بود .مودی دوباره تلاش کرد . این بار دستش به روغن مویی رسید . انرا برداشت تا داخل انرا نگاه کند ناگهان چشمش به چیزی افتاد .
یک سوراخ در دیوار بود که اندازه ی انگشت ادمیزاد بود . مودی دستش را داخل ان فرو برد و ناگهان قفسه ها غرش کردند .
- چی ...نه، نه بس کن !
اما قفسه های غرش کنان کنار رفتند . مودی با حالت به داخل قفسه های خیره شده بود . پشت قفسه ای که حالا مثل کشویی در قفسخ ی کنارش جمع شده بود یک دیوار قرار داشت که به جای در دیوار شکافته بود . مودی تق تق کنان وارد انجا شد . به محض ورود چراغ های انجا روشن شدند . اتاقکی بود به اندازه ی دستشویی . تنها اسباب انجا یک صندوقچه بود . مودی چنان خوشحال بود که عصایش را ول کرد و به سمت صندوق رفت .
شلپ شلپ شلپ شلپ
در صندوق باز شد و سپس، مودی با حیرت به ان خیره شد . چیزی شبیه جان یه جادوگر بود و درونش یک معجون یاسی رنگ به ارامی تکان میخورد . غبار صورتی رنگی بالای معجون در احتزاز بود .
-وای ...
مودی بی اختیار به تحسین ان پرداخت . ناگهان با احساس بوی گندی از سوی در، سرش را برگرداند .
سوروس: من که گفتم قفسه ی اخری رو کاری نداشته باش !!
مودی : گوش کن سوروس ! این معجون چیزی نیست که هر شخصی اونو داشته باشه ...
سوروس : این معجون به درد من میخوره ! حیف که نمیخوام کتاب هفتمو افشا کنم وگرنه میگفتم به چه دردم میخوره !
سوروس چوبدستی اشو بیرون میکشه .
- اکسیو !
- پروتگو !
اسنیپ جا خورد . مودی اماده تر از او بود.
- زرت ! تو یکی دیگه واسه من بازی درنیار الستور ... اون معجونو رد کن بیاد ...
اما مودی ورد بیهوشی را به سمت اسنیپ فرستاده بود .
- جون مادرت بده به من الستور !
مودی : نمیدم ! مال خودمه ! نمیدمش به تو !
اسنیپ : ببین، من مغازه دارم تو که نداری ؛ دلت آب !!
مودی : نداشته باشم ، عوضش من این معجونو دارم !
اسنیپ:
ولی مودی زرنگ تر از این حرفا بود .
- خرچنگیوس !
یک خرچنگ بزرگ به اندازه ی موجود دم انفجاری انجا ظاهر شد .سرش به بالای دیوار کوتاه میخورد ولی حتی در ان شرایط هم ترسناک بود .
اسنیپ : مامان !
مودی از فرصت استفاده میکنه و با صدای تقی غیب میشه !
محل تفکیک معجون
مودی : چی؟ دوسه روز !! مگه میخوای چی کار کنی؟!
هوریس : میخوام تفکیکش کنم دیگه !با پادزهر بیزوار دو سه روزی طول میکشه .
- حالا چی میشه ؟
- هیچی. همه چیز تموم شده، تو کارتو خوب انجام دادی !
- ولی تو که گفتی ...
هوریس نگاهی به معجون میندازه و میگه :
- اره،تو از آچریکنیون اونلیوارم استفاده نکرده بودی که موردی نداره، من به زودی اونو از اون جام خارج میکنم تا متعلق به اسنیپ نباشه. فکر خوبیه، نه؟!
اسلاگهورن دستشوروی شانه ی مودی میزه و راه می افته و اونو توی دخمه ی هاگوارتز تنها میذاره .مودی به معجون نگاه میکنه که با این حالت : داره بهش نگاه میکنه . سرشو تکون میده و از اتاق بیرون میره .


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۷:۰۶:۱۲

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#60

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
ريموس لوپين،استاد و متخصص امور معجون سازي وارد،مغازه روغن مو اسنيپ شد و به طرف خود اسنيپ رفت!

اسنيپ نگاهي به ريموس انداخت و بعد به طرف دوربين برگشت و به آن نگاهي انداخت و با لحني پر از خشانت شروع به حرف زدن كرد:
-كارمو تو هاگوارتز ازم گرفتي،منو فرستادي تو اين مغازه كار كنم بستت نبود؟چرا اينقدر ظلم ميشه به من؟سريع از مغازه من برو بيرون!
-ببين سوروس،من براي كار مهمي اومدم.بايد اينجا دنبال يك چيزي بگردم!
-هان چي!؟فكر كردي لرد سياه مياد،جان پيچشو ميذاره اينجا؟هه هه،كور خوندي عزيزم!

ريموس به حرف هاي دير اسنيپ گوش نكرد و با طرف گوشه اي از مغازه رفت.در آنجا معجون هايي به رنگ لجني،نارنجي و ... وجود داشت.پاتيل هاي به رنگ آبي و خالي در گوشه ي ديگر مغازه قرار داشت و خاك بر روي آن نشسته بود.ريموس از روي ناراحتي لبخندي زد و به طرف ديگر مغازه رفت.در آنجا هم به جز چند جزوه معجون سازي كه معلوم بود،همان دستخط شاهزاده دورگه،همان دستخطي كه هري را دچار مشكل ذهني كرد.ريموس به فكر فرو رفت.ياد زماني افتاد كه جيمز و سيريوس او را مسخره ميكردند.او در همان موقع كه آنها سعي در تشكيل نقشه غارتگر داشتند،او در حال ساخت ورد و روش هاي جديدي براي ساخت معجون.آيا واقعا او مفيد تر از آنها بود؟ولي الان زمان فكر كردن،به اين موضوع نبود.او كار مهم تري داشت.


30 دقيقه بعد!

ريموس خسته شده بود و لبخندي از روي رضايت بر روي لبان اسنيپ مانده موند.او هنوز نتوانسته بود آن را كشف...بوي بدي به مشامش رسيد.بله،آن همانجا بود.زير پله ها!قاطي پاتيل هاي آبي.به طرف آن رفت و به آن جسم قرمز رنگ كه در زير پاتيل هاي آبي بود و فقط گوشه اش مشخص بود نزديك شد.حالا ميتوانست آن را ببيند.مطمئن شد كه آن همان معجون اونلي وارم است.حالا بايد جدائش ميكرد.ورد آن آوداكداورا بود.عقب تر رفت.اسنيپ ناگهان از جايش بلند شد و صندلي كه بر روي آن نشسته بود،افتاد و صدايي بلند ايجاد كرد،ولي ريموس توجهي نداشت.
-آوداكدوارا!!!

حالا ماده نارنجي از پاتيل بيرون آمد و ريموس موفق شده بود.ديگر كسي انتظار نداشت از اين كار ساده بر نيايد.آخر او يكي از حرفه اي ترين محفلي ها بوده است!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#59

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
در با صدای جرینگ جرینگی باز شد و مردی با شنلی سیاه در آستانه در ظاهر شد.
با چشمان نافذش سرتاسر مغازه را زیر و رو کرد سپس قدمی به داخل گذاشت و یک راست به طرف تنها فردی که در مغازه به جز وی بود حرکت کرد.
ـ من چند دقیقه اینجا دنبال جنس مورد نظرم میکردم و هیچ دوست ندارم که کسی مزاحم من بشه و یا کسی وارد مغازه بشه!
مرد تازه وارد دیگر منتظر جواب نماند ... می دانست که صاحب مغازه با همین یک جمله شیرفهم شده !
با گام هایی بلند به ته مغازه رفت و به میان گنجه ای خم شد.
ابتدا قاب آویزی طلایی را برداشت ... به نظر قدیمی و گران می آمد. چوبش را به طرف قاب آویز گرفت و زیر لب وردی را زمزمه کرد... ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
او باید اونلیوارم را پیدا میکرد... برای اربابش و برای پیروزی آنها. لرد تاریکی به وی گفته بود که باید آن معجون را از مغازه سوروس اسنیپ پیدا کند.
نفس عمیقی کشی و با پشت دستش عرقی را که بر پیشانی اش نشسته بود را پاک کرد و سپس دوباره مشغول شد.
به ترتیب خودکاری جادویی و نفرینی باستانی را مورد مشاهده قرار داد و چیزی نگذشت که از آنها هم هیچ نتیجه ی کار آمدی به دستش نرسید.
سپس برگشت...چیزی توجهش را جلب کرده بود... تکه پارچه ای زهوار در رفته بر روی گجه خاک گرفته افتاده بود.
آن را برداشت و چوبش را بر روی آن قرار داد.
تقریباً مطمئنم بود و سپس نور قرمز رنگی که بر پارچه تابید باعث شد که لبخندی از سر رضایت بر لبانش بنشیند.
او موفق شده بود
در هنگام بازگشت بدون توجه به صاحب مغازه که تقریباً رنگش پریده بود از مغازه بیرون رفت و بلافاصله به قصدخانه ریدل اپارت کرد.


وقتی �


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#58

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
در مغازه باز شد و مرد آبی پوشی وارد مغازه شد.نگاهی به ظاهر مغازه انداخت. دخمه ای تاریک و خوفناک که با قفسه هایی پر از انواع روغن های مو تزئین شده بود : روغن موی بدون کلسترول -- روغن موی طبیعی -- روغن موی سبوس دار و ...
مرد آبی پوش جلو رفت و بلافاصله ورد بیهوشی را خواند : « استیوپفای »
صاحب مغازه بیهوش روی زمین افتاد. مرد رو به در مغازه ورد دیگر زمزمه کرد: « آلوهامورا »
در قفل شد و مرد با خیال راحت شروع به جستجو کرد. ابتدا در سمت راست مغازه شروع کرد. قفسه روغن های نرم کننده را به دقت گشت و به جز مقداری روغن مو و جعبه های خالی چیزی پیدا کرد. در میان قفسه ای که به روغن مو های گرفته شده از عصاره آب بینی مربوط می شد یک جعبه خالی یافت. به دقت داخلش را نگاه کرد. مایع بد بویی داخلش بود که با شناختی که از معجون داشت فهمید که این مایع معجون مورد نظرش نیست !
به سراغ قفسه های دیگر رفت و سرانجام متوجه شد که معجون در جایی مخفی تر از اینها پنهان است. به قسمت پشتی مغازه رفت. بشکه های بزرگی در کنار دیوار قرار داشت که روی هرکدام برچسبی زده شده بود : سبوس مو ، عصاره آب بینی ، گریس غنی شده و ...
در سمت دیگر دیگ هایی داشت می جوشید و بوی بدی از خودش منتشر می کرد. روی آنها نیز با جوهر درخشانی چیز هایی نوشته بودند : روغن مو با عطر کلم کوهی ، روغن موی سیر بدون بو و ...
مرد جلو رفت و با دقت همه جا را جستجو کرد. ناگهان چشمش به یک لیوان در بسته افتاد که مایع لجز و قهوه ای رنگی درون آن مشخص بود. مرد درنگ نکرد. سریع به آن سمت خیز برداشت. آرام در لیوان را باز کرد و چوبدستی اش را به آن سمت گرفت و گفت : «آچریکنیون انلیوارم»
مایع قهوه ای رنگ به سمتچوبدستی رفت. مرد یک شیشه کوچک از جیبش بیرون کشید و معجون را با چوبدستی به سمت آن روان کردو شیشه از معجون پر شد. مرد بلند شد و به سرعت مغازه ترک کرد ، خوشجال از اینکه یکی از نایاب ترین معجون های دنیا را که انلیوارم نام دارد به دست آورده است.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#57

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
مرد قدبلند عینکی دستمالی را برداشت و ظرف نقره کاری شده ای که در آن روغن موی درجه ی 1 وجود داشت را تمیز کرد.
در به صدا درآمد و کودکی که دست مادرش را گرفته بود ،با خشانت تمام وارد مغازه شد.
_هوی!بوقی!برای تولد بابام ژل می خوایم.
مرد فروشنده خم شد و گفت:می تونین نگاه کنین.بفرمایید.
زنی که دست پسر اتش پاره را گرفته بود ،زیر لب به او گفت:مواظب باش!خدا خدا کن که توی این 1 ساعتی که تغییر شکل دادیم بتونیم پیداش کنیم.
پسر هم با علامت سر حرف زن را تایید کرد.
_می تونیم ژل ها رو با دست امتحان کنیم؟؟؟
_بله!البته!
وقتی جلوتر می رفتند صدای جا به جا شدن مایعی می آمد.صندوی تکان خورد اما دوباره ثابت شد.
_اینه!همینه!خودشه!
_نو بابا!این چیه!معجون باید به زرشکی بزنه.این روغن.دست بزن.
_گرخیدم!نمی خواد.
و هردو به سرعت از صندوق پلاستیکی دور شدند.
چیز مرموز دیگری به نظر نمی آمد.
_هوی!من به اون تابلو شک دارم!خیلی بزرگه!یعنی بیش از حد بزرگه !!!
پرد در حالی که بستنی اش را غیب می کرد گفت:اکیو!
و تابلو با صدایی مانند کشیدن گچ روی تخته باز شد.طلا،نقره،جواهرات و کوزه های زیادی دیده می شد.
پس از 45 دقیقه تلاش...
_بوی خاصی میاد.مث،مثل معجونیه که ما می خوایم.
و پرد را دنبال خود کشید.
_این صندوقه.حتم دارم همینه!
و برای این که مطمئن شود زیر لب وردی را خواند و صندوقچه باز شد.
پرد دستش را به زور از همراهش جدا کرد و به سمت صندوقچه رفت.صندوقچه ی کوچک تری درون صندوقچه قرار داشت.و به همین ترتیب کار جلو رفت تا به صندوقچه ای به اندازه ی کف دست رسید.
_همینه!بیا.بدو!تو متخصص تفکیک کردنی!بیا!
_فیوریفای!
و قطراتی سبز رنگ که در آن رگه های نارنجی نیز به چشم می خورد از معجون جدا شد.ما همین رو لازم داریم.سبز با رگه های نارنجی !
_بیا بریم.
و 19/5 بعد دوبره به شخصیت های خودشان درآمدند.


تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶
#56

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او كه ما را اصيل پاك آفريد!


قفل شد!

بليز زابيني، قرار بود شما اينجا رو فعال كنيد، مجوزش رو گرفتي ولي كاري نكرديد.


با تشكر- ناظر


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ شنبه ۶ آبان ۱۳۸۵
#55

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ببخشید؛ بنده قبول دارم که اون پست ارزشیه، ولی اگه توجه کرده باشین، این سوژه ی گنج از پست منه!
حالا من بدون حضور خودم مثل اون دفعه پست میزنم که الان تاپیکو اینجوری کرده!
______--------______--------____------
اسنیپ در گوش جینا میزند:
_ باز تو....؟
4 نفر سرعت خود را زیاد تر میکنند.
اسنیپ: اینا کین؟ آره؟
جینا: دزدن!دزد! بیا منو در بیار!
اسنیپ جعبه ها را میشمارد.
اسنیپ: دروغگو! اینا که هنوزم 200 تان! داری دروغ میگی!
4 نفر به در نزدیک میشوند.
جینا: اینا رو ول کن! بیا منو از لای نرده ها در بیار! اونا گنجو زدن!
اسنیپ: گنج چیه؟ اینا کین؟
چهار نفر به در نزدیک میشوند و قصد باز کردن آن را دارند.
اسنیپ: اینا کین؟
جینا: بابا منو آزاد کن تا بگم!
نیک میخواهد در را باز کند، اما میبیند قفل است...
اسنیپ: من اون درون قفل کردم! میگی اوا کین یا نه؟
4 نفر:
جینا: اونا دزدن! اومدن گنج...
ناگهان صدای مالدبر بزرگ بر زیر زمین زرد رنگ طنین انداز میشود:
_ آهای ای کسی که بر گنجینه ی من رسیده ای، بدان و آگاه باش که از عمر تو کمی بیش نمانده، پس طلب آمرزش کن که همین الان یک بمب خفن منفجر خواهد شد زیرا تو به گنج من توهین نموده ای!
اسنیپ: چی؟
لودو: بابا بیا درو واکن!
جینا: منو در یار! الان مغازه میره هوا!
اسنیپ: نه! شما نقشه کشیذدین که منو بپیچونین.
صدای مالدبر: تا منفجر شدن بمب: 200 ثانیه... بیب... 109 ثانیه... بیب...108 ثانیه....
ادامه دارد....


I Was Runinig lose


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ شنبه ۶ آبان ۱۳۸۵
#54

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
توجه

با عرض سلام این اخطار جدیست
از این به بعد هرگونه پست ارزشی توی انجمن دیاگون بخوره بدون اخطار قبلی به سرعت پاک میشه نمونه ی پست های ارزشی رو مادلبر میزنه میتونید اونا رو ببینید تا عبرت بگیرید
مادلبر شما هم اگر یک پست ارزشی دیگه بزنی و تاپیک رو ارزشی کنی دسترسیت رو به تالار میبندم
استبز شما هم اگر یه پست دیگه اینجوری بزنی برخورد میشه باهات مشکلی با پستی یا شخصی داری میتونی تو قسمت رویاروئی با ناظران پست بزنی تا رسیدگی بشه
این اخطار کاملا جدی بود
در ضمن این پست رل مادلبر رو ندیده بگیرید و از قبلیش ادامه بدید
با تشکر ناظر آستکباری انجمن


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ شنبه ۶ آبان ۱۳۸۵
#53

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
من نميدونم اين مادلبر چه استعداد عجيبي تو [size=large][color=CC0000]شهيد كردن سوژه داره.
بابا جان ....... بيا و دست از اين ارزشي پست زدنهات بردار.
اين پستت نه فضاسازي داره. نه ارزش خوندن. نه هيجان.
تازه زدي سوژه رو هم كه نابود كردي.
جان من و بقيه شركا بيا و دست از اين كارهات بردار.

شرمنده.
از ناظر محترم شرمندم كه اين پست رو زدم. اما واقعا احتياج بود.
[/color][/size]


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۶ ۱۲:۴۰:۳۹








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.