سوژه جدید:مکان:خانه شماره 12 گریمالد:-سه متر زمین پشت همین خیابون دارم.ازتون خواهش میکنم سرش دعوا نکنین....بطور مساوی بین خودتون تقسیمش کنین.یه فندک داشتم که قبلا به هری بخشیده بودمش...اونو دوباره به هری میبخشم...کتاب بیدلمو هم به هرمیون داده بودم...اونو این دفعه به جرج میبخشم.به منم ربطی نداره که بعد از مردن من دعواشون میشه.من که دیگه نیستم...خواهش میکنم در فراق من زیاد اشک نریزین.روماتیسم دارم.از رطوبت خوشم نمیاد.از این به بعد بجای قسمتهای مختلف مرلین به ریش من قسم بخورین.کچل شدنو برای همه شما ممنوع میکنم.حتی ریزش مو هم نباید داشته باشین.کچلا جانی میشن!
-اهو اهو اهو اهو...
صدای گریه محفلی های فضای خانه را پرکرده بود.کندرا که دیگر طاقت دیدن پسرش را در آن وضعیت نداشت ازاتاق بیرون آمد.اشکهایش را باگوشه ردای مالی پاک کرد.
-پسر بیچاره من.داره جوونمرگ میشه!هیچی از زندگی کوتاهش نفهمید.بمیرم براش.انگار همین دیروز بود که نقشه مقبره مرلینو آورد داد به من.گفت به کسی نشونش ندم چون سنگ جادو رو اونجا پنهان کرده...
هری پاتر که باز به دلایل نامعلومی زخم درد(!) گرفته بود از جا بلند شد.
-سنگ جادو؟همونی که ولدمورت دنبالش بود؟ولی...مگه نابود نشده بود؟
کندرا جواب داد:
-ظاهرا آلبوس اونوبه نیکلاس فلامل داده که ببره و در مقبره مرلین پنهان کنه.نیکلاسم قبل از مرگ همین کارو کرده.اونا فکر میکردن بهترین مکان برای سنگ همونجاس.
هری پاتر همانطور که زخم روی پیشانیش را میمالید از جا بلند شد.
-منتظر چی هستین؟اون سنگ میتونه زندگی پروفسور دامبلدورو نجات بده!الان تو این موقعیت نمیتونیم دامبلدورو از دست بدیم!
خانه ریدل:-فنجان-نیم تاج-قاب آویز-ملاقه-مسواک-لنگه دمپایی-روفوس...هوففف...ظاهرا همه هورکراکسام از بین رفته...باز من موندم و خودم!باید یه قیچی بردارم بیفتم به جون این روحم و تیکه تیکش کنم.وگرنه...زبون بلا لال...نابود میشم!
سوروس اسنیپ درحالیکه بی سیمی در دست و وسیله عجیبی در گوشش داشت وارد اتاق شد.
-ارباب همین الان گزارش رسید که محفلی ها به مقصد نامعلومی محفل رو ترک کردن.همشون...آلبوس دامبلدور هم همراهشونه.
لرد با بی حوصلگی جواب داد:
-اصلا برام مهم نیست.به سیبل بگو بیاد اینجا.
ده دقیقه بعد:-سنگ جادو...درسته.منم قبلا دنبالش بودم ولی دامبلدور لعنتی نابودش کرد!
سیبل تریلانی درحالیکه سرش روی گردنش کج شده بود با صدای دورگه ای جواب داد:
-سنگ نابود نشده...سنگ در مقبره مرلین که در مکان ناشناخته ای میان جنگل ممنوعه قرار داره پنهان شده.کسی که سنگ را بدست بیاورد جاودانه خواهد شد!
لرد سیاه لبخندی زد و از جا بلند شد.
شمال جنگل:-بچه ها من اصلا راضی نیستم به خاطر بیماری من این همه زحمت بکشین.بذارین با آرامش بمیرم!منم با این حال و روز دنبالتون اومدم، ولی حتی خود منم نمیدونم مقبره مرلین کجاس...این نقشه نیکلاس خیلی گنگه.هیچی نمیشه ازش فهمید.شاید مجبور بشیم چند روز تو جنگل دنبالش بگردیم.این جنگل خطرناکه!میفهمین که؟
ولی هیچکس دور و بر آلبوس نبود که به او جواب بدهد...چون مالی همه اعضای محفل را برای جمع کردن هیزم به اطراف فرستاده بود!
جنوب جنگل:-سیبل...زود باش.پیشگویی کن خب...از کدوم طرف باید بریم؟
-پیشگوییم نمیاد ارباب!
-بیخود نمیاد...یه پس گردنی میزنم مثل بلبل پیشگویی کنی...دو ساعته ما رو علاف کرده تو جنگل، میگه پیشگوییم نمیاد!همین الان تعیین کن که از کدوم طرف باید بریم!