-صبح بخیر جادوگر!...امروز هشتم فوریه مصادف با هجدهم محرم است! و با یه برنامه ی پرنشاط دیگه با شما همراه هستیم...امروز با چند حرکت نرمشی جدید ورزش صبحگاهی رو شروع...
-ترن آفیوس!!
رادیوی جادویی توسط فردی میانسال خاموش میشه...
اسکاور پشت میز کاری جدیدش نشسته و در حالی که پاهاش رو بر روز میز انداختی، روزنامه پیام امروز رو مطالعه میکنه...
تق تق تق!
اسکاور: بفرمایید...اوه هرمیون تویی؟...امروز یه کم زود اومدی مگه قرار نبود بری چاپخونه؟!
هرمیون: چرا قربان رفتم چاپخونه ولی ساعت کاریشون دوباره افتاده چند ساعت دیرتر...
اسکاور: کار همیشگیشونه...یعنی کار همیشگی ما وزارتخونه ایاست!
...جن خونگیات چطورن؟!
هرمیون: خوبن جناب رئیس...یعنی از وقتی که شنیدن قراره براشون شهربازی بسازیم خیلی خوشحال شدن!
اسکاور: شهربازی؟!...کی گفت میخوایم براشون شهربازی بسازیم!؟...من فقط قول یه پارک کوچیک با تاب و سرسره رو دادم بهت!
هرمیون: ولی قربان اونا احتیاج به تفریح دارن...گناه دارن!...تازه اونا خیلی علاقمند به برگزاری بازی های لیگ کوییدیچ جن های خونگی هستن!
اسکاور: صد سال سیاه میخوام علاقمند نباشن!...من خودم تو عمرم کوییدیچ بازی نکردم بعد واسه یه سری جن خونگی بازی کوییدیچ بزارم؟...حتما پس فردا باید اردوی خارج از کشور هم براشون بزاریم!!
هرمیون: آره خیلی پیشنهاد خوبیه جناب رئیس!
در همین لحظه سینیسترا وارد اتاق میشه...
سینی!: سلام قربان...همین الان از بلاروس یه ای میل جادویی(!) فرستادن!
اسکاور: بگو بیاد تو!
سینی: چی بیاد تو؟!...این متنشه قربان!
سینی شونصد صفحه ی A4 رو جلوی اسکاور قرار میده...
اسکاور نگاهی به ای میل جادویی میکنه!
اسکاور: اوه!...پس چرا نگفتی از بلاروس برامون ای میل جادویی فرستادن سینیسترا!
سینی: ولی من همین الان گفتم!
هرمیون: خودتو ناراحت نکن سینی...آلزایمر داره!
اسکاور: خب توضیح بده سینی ببینم چی گفتن!
سینی سینشو صاف میکنه(واج آرایی داشت!)
سینی: خب اونا گفتن که تا سه روز دیگه به اینجا میان تا اگر ما موافق هستیم با همکاری همدیگه یه سری مسابقات زیباترین موجودات جادویی راه بندازیم!
اسکاور: زیباترین موجودات جادویی؟!
در همین لحظه چارلی وارد دفتر میشه...
چارلی: سلام رئیس...سلام بچه ها...برنامه کاری امروز چیه؟
اسکی: این همه کار بهت دادم دیروز همشو انجام دادی؟
چارلی: بله رئیس...یه سری اژدها بودن که با حرم گرم نفسهاشون(!) جنگل رو به آتیش کشیده بودن که با کمک بروبچز آتیش نشانی!(نکته: چی داداش؟!!!) رفتیم جنگلو نجات دادیم!
اسکی: اژدها؟!...تو کجا دقیقا؟
چارلی: همین نزدیکای جنگل آمازون!
اسکی: آها!...خب بسه بسه...ما باید تمام تمرکزمون رو بزاریم برای پذیرایی از مهمونامون که از بلاروس میان و در ضمن باید مقدمات برگزاری مسابقات زیباترین موجودات جادویی رو هم فراهم کنیم.
هرمیون: قربان درآمد حاصل از این مسابقات چی میشه؟!
اسکی: چیه لابد میخوای بدم واسه جنهای خونگی؟!...من به همشون یه وام شونصد گالیونی بدم ولم میکنی؟!
هرمیون: عالــــــــــیه!....مرسی رئیس!
اسکی: بیـــــــــرون!
هر سه نفر به سمت در خروجی دفتر میرن...
چارلی: ببخشید قربان یه سوال داشتم!
اسکی: بپرس!
چارلی: قربان به اژدهاها چی میدین!؟!
اسکی: بیــــــــــرون!:x
هر سه از دفتر خارج میشن...
اسکاور: آخیش راحت شدم!
ناگهان جغدی پرپرزنان از کانال کولر وارد دفتر میشه و بر روی میز اسکاور میشنه!
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro