هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#43

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
خب من از تاخيري که کردم معذرت ميخوام!
هلگا و جرج ويزلي عزيز،سطح رولنويسي شما ديده و براي رولنويسي اوليه شما ثبت شد و به زودي آرم شما برايتان فرستاده خواهد شد.
در جواب به هلگا که گفت آرتيکوس رئيس اينجاست يا نه؟بايد بگم که من فرماندگي اينجا رو با همکاري پروفسور گريفيندور عزيز دارم.
خب ليست افراد را نيز به روز ميکنم و بعدا از طريق پيام شخصي تصميمات جديدي که در ارتش گرفته شده را اعلام ميکنم و منتظر فعاليت شما،اعضاي ارتش هستم.
ليست افراد ارتش با نيرويي که در آن خدمت ميکنند:
1. گويل:عضو نيروي زميني ارتش.
2. مريدانوس:عضو نيروي زميني ارتش.
3. مونتاگ:نيروي پشتيباني ارتش و در عنوان خبرنگار ارتش.
4. لرد بلرويچ:نيروي زميني ارتش.(جاسوس هم انگار هست)
5. آرشام:نيروي هوايي ارتش.(به زودي آرم مخصوص براي شما فرستاده ميشود)
6. جرج ويزلي:نيروي دريايي ارتش.
7. هلگا هافلپاف:نيروي دريايي ارتش.
8. پروفسور گريفيندور:فرمانده ديگر ارتش وزارت سحر و جادو.

به زودي آرم جديد همه کساني که در ليست هستند ساخته ميشود و به اضافه توجيحات براي فعاليت در ارتش براي شما به وسيله پيام شخصي ارسال خواهد شد.
---------------------------------------------------------------------------
تغيير شکل آرم ارتش وزارت سحر و جادو!
خب شکل آرم ارتش از شکل قبلي به شکل جديدي تغيير پيدا کرده است که آن از اين به بعد سنبل ارتش خواهد بود.و آن به زودي براي افراد ارتش فرستاده خواهد شد.
شکل آرم جديد ارتش وزارت سحر و جادو را با کليک در اينجا ببينيد.

همچنين آرمي مخصوص فرماندگان تعبيه شده است تا بتوانيد فرماندگان را ديگر افراد ارتش مجزا کنيد.
براي ديدن آرم مخصوص فرماندگان ارتش وزارت سحر و جادو در اينجا کليک کنيد.

اميد به ارتشي قدرتمند و پيشتاز در همه عرصه ها!
فرمانده ارشد ارتش وزارت سحر و جادو و ارتش خصوصي گريفيندورها وايت تورنادو
آرتيکوس دامبلدور

_______________
دو پست یکی شده!!
___________________
خب اینم لیست دوباره افراد که چند دفعه از بیکاری میذارم!!
ولی این دفعه با آرمهای ساخته شده نیز همراه است.
امیدوارم که از تکراری بودن خسته نشید.
قرار است دوشنبه اینجانب یه موضوع قشنگ و غیر تکراری که به ذهنم رسیده رو قرار میدم.ولی شرمنده که الان فقط میتونم که آرمها رو قرار بدم.
لیست افراد جایی که بهش میگن ارتش وزارت سحر و جادو:

1.آرشام

2.جرج ویزلی

3.هلگا هافلپاف

4.لرد بلرویچ

5.مریدانوس

6.مونتاگ

خب اینم لیست افراد ارتشی!تکراریه میدونم!لطفا افرادی که اسمشون رو در اینجا بردم آرمی که براشون رو گذاشتم در امضاشون قرار بدهند.
بعد دوشنبه ساعت 3 نصف شب به بعد من موضوع کار ارتش رو در این تاپیک معلوم میکنم.
بعد به خاطر کندی در فعالیت معذرت میخوام و سعی میکنم که با پستم در وقتی که بالا گفتم جبران کنم.

مرسی
آرتیکوس دامبلدور
_________
سیریوس


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۹:۳۶:۰۷

آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#42

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
با عرض معذرت از تاخيرم!...خب من چيزه..ااا..هواسم نبود بيام عضو بشم!خب حالا كه برگشته سر جاش(هواسم رو ميگم!)ميخوام يه نمايشنامه اي بزنم!موافقين؟...خب پس منم عضو كنين!

***********************************************
ويژژژژژژژژژژژژژژژژ...ايزززززززززززززززز..چششششش...(صداي حركت قايق موتوري تو آب)
بي سيم:از مركز به هلگا...از مركز به هلگا...
هلگا:به گوشم...بفرمايين...
بي سيم:سوژه رو گرفتي؟...
هلگا مكسي كرد و به قايق جلويي خودش كه كمتر از دو متر باهاش فاصله داشت نگاه كرد و گفت:
هلگا:ديگه گرفتنش مثل آب خوردن قربان!...خيلي بشه تا پنج دقيقه ديگه صد درصد تو چنگمه...
بي سيم:خوبه...تمام.
هلگا:تمام.
هلگا چشماش رو از زير عينك مخصوصش تنگ كرد با بيشترين سرعت دنبالش كرد!..اوه نه خدايا...اين صخره يخي لعنتي ديگه از كجا پيداش شد!...مستقيم داشت ميرفت به طرفش!سرعت قايق بيشتر از اوني بود كه حالا بتونه ترمز كنه!...فكر كن...فكر كن هلگا...يه شاخه درخت درست با فاصله دو متر از صخره...لعنتي بدتر شد...ولي نه واستا...فهميدم...قايق تبهكار مستقيما خورد توي صخره و منفجر شد ولي هلگا دستش رو رگفت به شاخه درخت و قبل از برخورد قايق موتوري به صخره اون پريده بود و به شاخه آويزون بود!...تيكه هاي خرد شده قايق خودش هم به قايق قبلي اضافه شد!!!...

****يك ساعت بعد در دفتر ارتش!****
آرتيكوس در حالي كه چونش رو به فضاي بين انگشت سبابه و شست دست راستش تكه داده بود روي صندلي نشيته بود و به حرفاي هلگا گوش ميداد!...
آرتيكوس:يعني اونم با قايقش هوتوتو شد؟...
هلگا نفسش رو بيرون داد و كلش رو همزمان به سمت چپ كج كرد و گفت:
هلگا:آرتيكوس خب وقتي دارم حرف ميزنم توجه كن چي ميگم!ليلي مذكره بود يا مؤنثه؟...بابا اين دفعه چهارم بود كه توضيح دادم!...بله هوتوتو شد رفت زير دريا!البته سوخته فريز شدش!
آرتيكوس نيشخندي زد و گفت:
آرتيكوس:خوبه...پس بايد به رئيس خبر بديم!(سوال:رئيس اينجا كيه؟آرتيكوسه يا يكي ديگه؟)
هلگا از روي صندليش پاشد و جلوي آرتيكوس رو كه ميخواست بره بيرون گرفت و گفت:
هلگا:هي كجا؟...من كاري رو كه قولش رو بهتون داده بودم كردم و اون يارو رو دستگير كردم...يعني به هر حال حالا ديگه اون وجود نداره كه بخواد مانع كارهاي وزارتخونه بشه...در عوض شما هم بايد به قولتون عمل كنين و من رو رئيس نيروي درياييتون بكنين!هرچند كه همچين ارتشي ندارين ولي خب اگه اعلاميه بدين مطمئنم كه خيليا كه مثل من توي اين كار حاليشون ميشه ميان فرم پر ميكنن!ها؟...
آرتيكوس مكسي كرد و گفت:
آرتيكوس:خب فكر ميكنم همين طور باشه!...خيلي خب..قبول...اين كار ما به كار تو در!خوبه؟...حالا از همين الان كارت شروع ميشه!
هلگا يكي از ابروهاش رو انداخت بالا و دستاش رو به هم ماليد و گفت:
هلگا:خوبه...
بعد روي پاشنه پاش چرخيد و از اتاق بيرون رفت!...

*********************************************
مثل اينكه نيروي دريايي نداشتين!...خب منم اين نمايشنامه رو زدم كه داشته باشين!موافقين؟...پس من با اجازه شما شروع به كارم بكنم ديگه نه؟!...


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#41

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
روزي آفتابي بود كه من و دوستانم در كوچه دياگون قدم ميرديم از پشت صدايي بلند به حدي كه زمين به لرزه در آمده بود مي امد بر گشتيم تا ببينيم چه صدايي هست.اولين چيزي كه مشاهده كرديم جرج ويزلي و افرادش كه از درياچه براي ديدن و خريد وسايل براي يك سفر طولاني دريايي امده بودند .جرج با وقار كامل و با قدرت به افرادش دستور ميداد و افراد اجرا ميكردند .به چپ چپ به راست راست و ........................
ما جلو تر رفتيم تا حرف هاي فرمانده جرج را كه لباسي سفيد و يك دست پوشيده بود را گوش بديم.
جرج:افراد عزيز ما با يك عمليات بسيار بزرگ و خطر ناك رو برو هستيم افراد من خوب به گوش باشيد تمام وسايل خود را براي 1 ماه اينده خريداري كنيد .براي مبارزه در عمليات خيبر شما بايد قوي و تيز و زرنگ باشيد
اسم رمز وال فجر 8 و حالا ميرويد و وسايل جادويي خود را ميگيريد سعي كنيد چوب هايي كه از پر قوقنوس در انها استفاده شده خريداري كنيد و يك جلد كلام الله مجيد براي دعا خريداري كنيد بغيه وسايل رو كه خودتون ميدونيد
من با فرمانده بزرگ ارتيكوس صحبت هايي رو داشتم كه مي گفت ارتش لرد ولدمورت در دريا بسيار بسيار قوي شده اند پس شما سعي كنيد تا سريع خريد كنيد و كار هاي خود را به سرعت انجام دهيد .
حالا حركت كنيد ازاد باش
------------------------------------------------------------------------
من مي خوام در نيروي دريايي خدمت كنم
مشخصات و توانايي ها:قدرت در راندن كشتي هاي ساخت بلغارستان يك بار هم با كرام بيرون رفتم در كشتي مشخصات قدرت مند و مقتدر
لغب:شاگي به زبان انگليش يعني آشفته و موهاي بلند و وز وز


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۲۷ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#40

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
ارتش قدرتمند وزارت سحر و جادو
خب تا دو روز ديگه عضويت اوليه در ارتش وزارتخونه به پايان ميرسه.(آرشام جان نگذشته بود!!سه هفته وقت داده بوديم كه اين روزهاي آخره و الان شما هم عضو ارتش به حساب مياييد)
همانطور كه با خبر هستيد لرد به دنياي ما باز گشته است و وزير نيز براي تامين امنيت جامعه جادوگري اعلام آمادگي براي مقابله با هرگونه اختشاش را كرده است.ارتش وزارتخونه نيز عامل اصلي جلوگيري از اين اختشاش ميباشد پس از الان ارتش نيروهايش را بسيج براي آماده شدن در جنگي بزرگ ميكند!
كسايي كه در زير نام ميبرند طبق يه قانوني! موظف به حمايت از وزارتخونه و ارتش آن خواهند بود:
1. گويل:عضو نيروي زميني ارتش.
2. مريدانوس:عضو نيروي زميني ارتش.
3. مونتاگ:نيروي پشتيباني ارتش و در عنوان خبرنگار ارتش.
4. لرد بلرويچ:نيروي زميني ارتش.(جاسوس هم انگار هست)
5. آرشام:نيروي هوايي ارتش.(به زودي آرم مخصوص براي شما فرستاده ميشود)
6. پروفسور گريفيندور:فرمانده ديگر ارتش وزارت سحر و جادو.

خب من به زودي اهداف و طرحهاي نظامي رو براي اين افراد توضيح خواهم داد.
در ضمن نيروي ديگري از كنار قرار هستش كه به همكاري ارتش وزارتخونه بپردازه.به زودي اخبار بيشتري در اين مورد خواهيد شنيد.

مرسي
فرمانده ارشد ارتش وزارت سحر و جادو
آرتيكوس دامبلدور
---------------------------------------------------------------------------------------------------
اين پست رو زدم كه بگم فكر نكنيد ارتش يا فرمانده هاش برگ چغندر يا ريشه يا يه جاي ديگه اش هستن ها!!اين اسمش ارتشه!من فرماندش آرتيكوسم!!


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۴:۴۹ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#39

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
آرشام به همراه گروهی از سربازان که قصد خدمت را داشتند وارد پادگان شد.
با علاقه به اطراف نگاه میکرد و گوشش را تیز کرده بود تا صحبت های فرمانده با قدیمی ها را بشنود.
فرمانده:تجربه نشان داده که مرگ خواران برای فریب نیروهای وزارتخانه تعدادی از ساحره ها و جادوگران نابالغ را جلوتر از خود هدایت میکنند.
نباید به خاطر اینکه ساحره ها و نابالغ ها جلوی راه هستند دست از مبارزه بکشید.
بهترین راه در این شرایط استفاده از طلسم ویز ویزو هستش .
این طلسم با ایجاد زنبورهایی که فقط ویز ویز میکنند,ساحره ها را ترسانده و موجب میشود که کنار بروند.
بنا بر احتمال اگر ساحره ای کنار نرفت شما مجبویرید که به او حمله کنید.
این حمله حق است.شما برای سفیدی مبارزه میکنید پس نباید شرمنده ی این عمل شویدو...
ارشام دیگر نتوانست صحبت های فرمانده را بشنود چون از او دور میشدند.کمی جلوتر افرادی با در دست گرفتن جاروی اذرخش اماده ی پرواز بودند.بر جارو های ان ها تجهیزات مختلفی نصب شده بود.
چراغ های کار در شب و دوربین مادون قرمزو رادار های حرارت سنج باعث شده بود تا جاروی ان ها دو برابر جاروی معمولی شود.
آرشام در حال نگاه کردن به موشکی بود که داشتند بر روی جارو نصب میکردند که ناگهان...
آرتیکوس:آرشام آریانا گریفیندور.
آرشام:بله
آرتیکوس:بله و بلال.وقتی مافوقت صدات میکنه باید بگی بله قربان.
آرشام:بله قربان.
آرتیکوس:ایا حاضری به ارتش کمک کنی.
آرشام: بله قربان.
آرتیکوس:ایا حاضری جان خود را وقف ارتش کنی.
آرشام:بله قربان.
آرتیکوس:پس باید صبر کنی تا در مورد استخدامت بررسی های مربوط صورت بگیرد.
آرشام :برو بابا
آرتیکوس :چیزی گفتی.
آرشام: نه
آرتیکوس:نه و نگمه
آرشام:نه خیر قربان
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مشخصات و توانایی ها:
جارو سواری.کنترل هیپوگریف و تسترال در حال پرواز.هدایت فرش های پرنده.ساختن سپر مدافع.استتار در مناطق مسطح و.....
لقب:گوایهیر.به معنای فرمانروای باد.
آرشام:به معنای دارنده ی دست قدرتمند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
البته قطعا وقتش گذشته ولی دیدم تاپیک خوابیده گفتم یه پست توش بزنم این سیاها فکر نکنند فقط خودشون ارتش دارند.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: پادگان نظامی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
#38

پ.ح.س.گ. گويل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۶ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
از اسلي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
سلام اينم فرم

نام:گريگوري گويل

شغل:كاميون ميرونم

سن:از اسراره

سابقه:جون داداش من خودم اين كارم

_خوبه
_ببينين بايد يه كاميون سفر ارتشو بديد من وگرنه بيخيل بيخيل من كاميون مي خوام الان هم حوصل ندارم اگه نه يه تقيبو گريزه كاميوي ميزدم
كاميون ميدي باسم الله نميدي استغفرالله من خودم عند كاميون سوارم گواهينامه پايه يك دارم من كاميون ميخوام
-----------------------------------------
راستي نيرو زميني


جنگ را از لابه لايه اتش و خون بيرون كشيديم تا نفرت از جنگ اييني جاودان شود


Re: پادگان نظامی
پیام زده شده در: ۲:۵۱ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۴
#37

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
در تنگاتنگ دليرانه عرصه خاك و خون ... در آستانه اوج ايثار هر سرباز ... مريدانوس بي مهابا از سنگري به سنگر ديگر ميدويد ، تا وضعيت تانك هاي دشمن را بررسي كند ، كه ناگهان چشمش به ممد ، پسر نوه خاله زن دايي قمرش افتاد ، كه در آن هياهو ، به شيريني و با لبخندي مليح ، در حالي كه كمر بندي از نارنجك هاي پلاستيكي را به دنبال خود مي كشيد ، به سمت تانك دشمن هجوم مي برد ...
به طرفش دويد ؛
_ ممـــد اون تانك رو بپاااااااااااااااااااااااا !!!
اما دير شده بود ...
بووووووووووووووووووووووووم ...!!!
_ ممـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد !
ولي ديگر ممدي نبود ...
خلا وجود ممد ، دلش را سخت فشرد ، حسي عجيب او را در بر گرفت ؛ انتقام ...
براي آخرين بار نقشه عمليات را دوره كردند ، سپس بي سيم ها را در دست گرفته و پس از آرزوي موفقيت از يكديگر جدا شدند ...
اكنون تنها ، در بستري از خاك ، استتار شده در رداي خاكي رنگش ، سينه خيز ، به سمت مقر فرماندهي دشمن ، پيش مي رفت ...
از آنجا مي توانست به خوبي ، كله اسموت فرمانده را ، كه در تلالو مهتاب ، مانند تك چراغي نورافشاني مي كرد ، ببيند .
تفنگ دوربين دارش را آماده كرد و به سمت كله فرمانده نشانه رفت ...
_ به به ! ببين چي اينجا داريم !!!
صداي آن غريبه از پشت سرش مي آمد ، دستش را به سمت جيب ردايش برد ؛
_ اگه يكم ديگه تكون بخوري ، يه گلوله مي خوره وسط مغزت ، ملتفتي كه ؟! ... حالا آروم از جات بلند شو !
با كمي درنگ ، بر روي پاهاي خواب رفته اش ايستاد ، رويش را برگرداند و به چهره غريبه ، كله اسموتي ديگر ، نگاهي انداخت ...
غريبه تفنگش را به سمت مري نشانه گرفت و گفت :
_ مستقيم برو ! اگه جنب بخوريا ...!!!
و با دستانش او را هل داد و مري كه در آن تاريكي حتي جلويش را به سختي مي ديد ، را روانه مقر فرماندهي كرد ...
به مقر كه رسيدند ، گوني را از روي چارچوب كنار زده و وارد شدند ،
فرمانده با سيگار برگي بر لب ، كه از آن دودي غليظ بر مي خواست ، روي صندلي راحتيش لم داده بود ! مري تمام سعيش را كرد ، تا بتواند خودش را در مقابل اين حركات ! كنترل كند ...
نيم ساعت بعد
او را به خاطر لحن تندش ، در كاميون مخصوص حمل گوشت ، كه از آن به عنوان سلول استفاده مي شد ، انداختنده بودند .
اما او هنوز اميدي داشت ... دوستانش به كمكش مي آيند !
كه ناگهان در باز شد و همه آنها به داخل هل داده شدند ...
سكوت ناشي از شكست ...
ناگهان پروژكتورها روشن شد و بروبچه هاي پشت صحنه ، ماكت هاي فرمانده و سرباز را از صحنه خارج كردند ...
شانه هاي مري و دوستانش در زير بار اين ننگ ، طاقت نمي آورد ؛
آن ها از دشمن فرضي شكست خورده بودند !!!



Re: پادگان نظامی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴
#36

هادوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
هادوك:من خيار شور دريايي رو انتخاب ميكنم!لعنت بر شيطون
برويچ:من هم كيك با پنير خامه اي ميخوام
اين وسط انگار فقط مونتاگ متوجه صحبت اين يارو ها شده بود
مونتاگ:من قيچي رو ميخوام
ارتيكوس رنگش به سفيدي تغيير كرد
_اخه شما دو تا حشره موزي ! اينا كه تو گزينه ها نست
هادوك:لعنت بر شيطون
_سه ماه بازداشت
_لعنت بر شيطون
_اگه ميفهمي اين چوبدستيه!ميكشمتا
_لعنت بر شيطون
برويچ:من ميدونم اين چشه بايد يه دور خاموش روشن شه
و با يه چوب سه متري دخل هادوكو مياره هادوك تا به هوش مياد اولين كلمه اي كه ميگه لعنت بر شيطونه
و ارتيكوسم دوباره از اول روزه ها شو ميخونهه
بعد از انتخاب كردن
اولين نفر كه اسموت ميشه مونتگه وقتي مياد بيرون يه نگاهي هادوك بهش ميندازه به همراه لرد
_اخه اين چه ربطي به اون مونتاگه قبلي داره
اما خب من اسموت ميكنم اما اگه يه پره ريشم بره همتونو ميكشما.........


تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴
#35

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
مونتاگ به راهنمای آرتیگوس وارد یه جای میشه که قراره محل نیروی پشتیبانی ارتش باشه
اونجا چند تا جعبه میوه (به دستور وزیر برای گرون کردن قیمت مخفی شده بودن) همینطورمقداری مواد اولیه برای پختن غذا و... به همراه یه مقدار وسایل پزشکی و یه لپتاب برای خبر نگار ارتش وجود داشت ته اون قسمت هم یه خوابگاه بود که برای هر چهار نیروی ارتش مشترک بود
وقتی مونتاگ وارد میشه میبینه یه آدم معلوم الحالی به اسم هادوك یکی از تخت ها رو اشغال کرده و در حال خور خور میباشد

مونتاگ یه تخت انتخاب میکنه میخواد یه چرت کوچولوی بزنه که آرتیگوس به همراه یه یارو(یو ها ها ها ها) به اسم لرد بلرویچ میان تو
لرد یه تخت انتخاب میکنه میپره روش
آرتیگوس یه داد میزن میگه برپا
همه ملت(3 نفر بودن) در عرض دو سه دقیقه درست مثل آدم های که از برره فرار کردن جلوی آرتیگوس وامیسن
آؤتیگوس با خودش میگه من باید این ها رو آدم کنم این طور نمیشه

رو میکنه به سه نفر میگه
خوب شما مو های خیلی بلندی دارین افراد ارتش هفته ای یک با اسموت میکنن
الان هم شما بای اسموت کنید
بروبچ که توی یه حال و هوای دیگه ای بودن(حالا بماند بعدا میگم) فقط نگاه میکنن
آرتیگوس میگه ما برای اسموت کردن روش های زیادی دارم
و چون ما یه ارتش دموکرات هستیم به شما حق انتخاب میدم

شما میتونین از وسایل زیر استفاده کنید

1 قیچی
2 تیغ تیز
3 تیغ ژیلت
4 ماشینت چمن زنی(نظر آرتیگوس بیشتر مونتاگ بود)
5اسید
6 آتیش
7یه مایعی که برای این کار استفاده میشه(اسمش یادم نیست (یو ها ها)
8 کرم موبر
9 نداریم
حال انتخاب با خوتونه

________________________________________
این یک رول پست مدرن و فرا ارزشی از یک کابر ارزشی میباشد

این هم آخرین عکس مونتاگ که اسموت کرده و توی خابگاه پادگانه
عکس مونتاگ



Re: پادگان نظامی
پیام زده شده در: ۴:۲۷ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴
#34

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
" صف دمه در پادگان "

- آش خورا ، برین کنار بابا ، راه بدین رد شم ، آقا راه بده...

- کجا عمو... مثل اینکه صفه ها ... برو ته صف داداش، برو .

- چی با منی !!

- آره داداش با توام .

- تو مثل اینکه منو نشناختی .

- هرکی میخوای باشی باش ، برو ته صف ، لات بازیم در نیار .

- ببین کوچولو ، من بلرویچم ، نواده لرد بلرویچ ، رفیق فاب لرد ولدمورت . شناختی ؟

- ای بابا . زودتر میگفتین دیگه . آقا راه بده . آقا راه بده بلرویچ خان رد شه . آقا راه بده .

ملت همه تعظیم .

" داخل پادگان "

- امر ؟

- می خواستم ژنرال نیرو زمینی بشم .

- نه بابا . چیز دیگه نمیخوای .

- نه فقط یه انتقاد داشتم . چه جور نیرو دریایی دارین که زیر دریایی نداره . خیلی ستمه خدایی ، نیرو دریایی زیر دریایی نداشته باشه .

- ببینم تو از جونت سیر شدی یا دیوونه ای .

- مثل اینکه بازم بایید خودمو معرفی کنم . ببین داداش من بلرویچم ، نواده لرد بلرویچ ، رفیق فاب لرد ولدمورت . شناختی ؟


- خوب حالا ژنرال ، شما خوتون رو ناراحت نکنین . وزیر قول داده برامون 5 تا زیر دریایی بخره . شما خودتونو اصلا ناراحت نکنین . بفرما اینم حکم ژنرالیتون .

ملت همه تعظیم .

---------------------------------------

خوب فکر کنم شمام دیگه منو شناختین . من من بلرویچم ، نواده لرد بلرویچ ، رفیق فاب لرد ولدمورت . شناختین ؟

در ضمن من میخوام نیرو زمینی خدمت کنم .


ویرایش شده توسط لرد بلرویچ در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۱۷:۳۹:۱۸

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.