املاین ونس!
کارت تو توصیف مکالمه ها حرف نداشت. داستان رو به خوبی پیش برده بودی! وژه ت هم خوب بود! انجلا و شمع طلایی! خوشم اومد! اما اخر کار یه اشتباه بزرگ داشتی!
اینکه تو دو خط اخر پستت گفته بود یه جغد خسته اون نقشه رو واسش اورده بود! در حالی که من گفته بودم اون جغد رو پیرزنه به لندن میفرسته! و ماجرا هم این طوری بوده که این کتابه تو لندن به وسیله یه کتابفروش به دست سارا اوانز میفته نه اینکه خودش اونو گیر اورده باشه! اون کتابفروشه اون پیامی رو که پیرزنه تو یادداشت واسش نوشته بود رو میخونه و متوجه میشه که باید اونو به دست یکی از اعضای ارتشی به نام الف دال و سارا اوانز برسونه!(کتابفروشه پیرزنه رو میشناخته از قبل) فکر کنم تو دقیق پست سارا اوانز رو نخونده بودی! چون تو اونجا اشاره شده بود که اوتو بگمن( که بعدها تصمیم گرفته شد به جاش از سارا اوانز استفاده بشه) اون نقشه رو از یه کتابفروش توی لندن( دیاگون) گرفته!
دورنت دایلیس!
پستت بد نبود. فضاسازی هات رولت رو قشنگ کرده بود. البته سعی کن از این به بعد با قوه تخیلت یه خورده داستان رو هم به جلو پیش ببری!
املاین ونس!
هوم! فکرت خوب کار میکنه! اینکه کاری کرده بودی قبل از رفتن، انیتا یه ملاقاتی با پدرش داشته باشه خوب بود و الزامی! من از این می ترسیدم که بدون اینکه اسمی از البوس دامبلدور برده بشه شما به اون سفر برید که خوشبختانه اونو تو داستانت اوردی!
کنث تیلور!
زیاد داستانت دلچسب نبود! فقط یه اشاره کوچیکی به فضای اتاق و صحبت های بین دو نفر کرده بودی! سعی کن داستان رو به جلو پیش ببری! البته نه اینکه زیادم کشش بدی! از نظر فنی نوشته ت خوب بود! از اینم که تو اون موقعیت تو اولین نفری بودی که پستیدی ازت ممنونم!
دنیس!
اه دنیس! عالی بود! فضاسازیت حرف نداشت! من بهت نمره فراتر از حد انتظار میدم! چون خیلی عالی کار کرده بودی! چه بسا حتی حقت هم عالی بود ولی چون بار اوله که دارم نمره میدم نمی خوام پررو بشی!
فرد ویزلی!
هوم! ماشالله غلط املایی! سابخونه دیگه صیغه ایه؟ معموریت دیگه چیه؟ اخه ادم هرچه قدر هم که بخواد محاوره ای بنویسه که دیگه نمیگه دوستار!
چون اصلا معنی نمیده.شبیه دستار میمونه! بهتر بود همون میگفتی دوست دار!
خیلی از دستت شاکی ام!
اخه تو رفتی اسم های جینی و رون و جرج رو وارد داستانت کردی و و تو پستای بعدیت هم اسم هرمیون رو! مگه تو اسامی اعضای الف دال رو نمیدونی؟ اینجا که کتاب نیست اونا رو بیاریم! ما به اندازه کافی عضو داریم!تو هم رفتی چند نفر دیگه رو که اصلا عضو نیستن رو وارد داستان کردی!
راستش با داستانت حال نکردم!
دنیس!
باز هم خوب نوشته بودی! تمام نکات رو به دقت به کار برده بودی!
خوشم اومد! حیف که زیاد وقت ندارم و باید همه پستا رو نقد کنم وگرنه خیلی در مورد پستایی که میزنی بحث میکردم. تو جای پیشرفت داری!
کنث تیلور!
خوب بود! ولی باز هم تک بعدی کار کرده بودی! یعنی داستان رو به جلو حرکت نداده بودی! یه گفت و گویی که میتونست به یه شکل دیگه و در یه موقعیت دیگه انجام بشه رو تو اینجا اوردی! به نظر من کارتو از نظر فنی اشکالی نداره! ولی باید از قوه تخیلت بیشتر استفاده کنی! و بیشتر در خدمت داستان باشی نه اینکه جزئیاتی که وجودشون واسه داستان چندان اهمیتی ندارند رو به تصویر بکشی!
املاین ونس!
رضایت بخش بود! خوب عادات روزمره رو تو داستانت پرورش داده بودی! کارت هر دفعه داره بهتر میشه! با اینکه از همون اول هم خوب بود!
فرد ویزلی!
من مطمئنم که تو از اول داستان رو درست نخوندی! چون اطلاعاتی نداشتی دوباره بهت گیر نمیدم ولی دیگه از اسامی هری و هرمیون و کسانی که عضو الف دال نیست استفاده نکن! فقط اونایی که عضون که اسامیشون هم تو تاپیک گفت و گو با مدیران الف دال هست! در ضمن خیلی ها هم قبل از تو پست زدن که تو از اسماشون استفاده نکردی! مثل املاین ونس! دورنت دایلیس! دنیس، کنث تیلور و بقیه!
هوم! مطلب مهمتر! کمن چند دفعه باید بگم و تذکر بدم که اینجوری ننویسین!
فرد:
انیتا:
بلید:
هری:
سعی کن به توصیه هایی که بهت میشه گوش کنی وگرنه تو داستان نویسی به جایی که باید برسی دست پیدا نمی کنی!
فضاسازی جالبی هم نداشتی! پیشنهاد می کنم به پستای دنیس که تو همین جا هست یه سری بزنی!
و ورونیکا ادونکور!
پستت خوب بود! هیجان نسبتا خوبی هم به رولت داده بودی! خوشمان امد! فقط یه ذره طولانی بود که خب اشکالی نداره چون فضاسازیت کامل و بدون نقص بود. فقط سعی کن از اسامی ای که تو الف داله استفاده کنی!
و اما توضیحات کلی!
خب من همه پستا رو از صفحه قبل هرچی خورده بود نقد کردم!
در مورد داستان اینو بگم که من یه تجربه ای از این ماجرای جنگل یا کوهستان هر جای دیگه ای تو ریون دارم که شاید به دردتون بخوره!
سعی کنید زیاد داستان رو کش ندیدی! مثل اینکه مثلا یه کفتر تو اسمون داشت پرواز میکرد یدفعه خرابکاری کرد تو سر یکی از بچه ها! و دو ساعت سر اون بحث کنید! اگر هم در مورد چیزی دوست دارید بیشتر مانور بدید سعی کنید مطلبی باشه که واقعا ارزششو داشته باشه!
ما تو ریسون چند تا کار بی مورد کردیم یدفعه دیدیم که نزدیک 30 تا پست فقط توی یه منطقه خورده که قصدمون از قبل این بود که فقط از اونجا رد شیم!
حالا منم داستان رو یه جوری ادامه میدم که زیاد کش نداشته باشه!
و ختم کلوم هم اینه که چهرشنبه منتظر همتون هستم! ساعت 7 بعد از ظهر!
*******************************
بلید احساس می کرد چوبدستی در کف دستش کمی خیس شده.عرق سردی رو سر و صورت چند تا از بچه ها دیده میشد.همه چوبدستی هاشونو به حالت اماده باش در دست نگه داشته بودن.انیتا زبونش رو به دور لبش میکشید و خطر رو حس میکرد.یه نفر داشت به اونا نزدیک میشد!بلید چوبدستی رو به سمتش گرفت.دیگه تصمیمشو گرفته بود!در دلش شمردن شمارش معکوس رو اغاز کرده بود که ناگهان صدای فریاد "دست نگهدار " انیتا تو محوطه پیچید!
انیتا به طرف فردی که منتظرش بود دوید و گفت: خدای من! الکسا چی شده؟
همه گروه هم پشت سر انیتا به راه افتادن!
الکسا که به نظر می رسید از جنگ برگشته گفت: اه تورو به ریش مرلین! خودتونید؟
بلید که احساس سردرگمی می کرد رو به انیتا گفت: هیچ معلوم هست اینجا چه خبره؟
انیتا: بهت میگم!
بلید شونه انیتا رو گرفت و به سمت خودشون برگردوند و گفت: همین الان میخوام بدونم!
انیتا اولش یه خورده منو من کرد و بعد گفت: خب من دو شب پیش یه گروه از بچه هایی که قبلا تو ارتش موقعیت های خطرناک رو از نزدیک حس کردن رو زودتر از بقیه به اینجا فرستادم! به خاطر اینکه محیط رو ارزیابی کنن!
بلید که از خشم دندوناشو به هم میکوبید گفت: تو چی کار کردی؟
انیتا: قبلا هم بهت گفتم بلید! ما هم درست عین تو شجاعیم و کارکشته! سعی نکن واسه من یکی سوسه بیای!
انیتا روشو به سمت الکسا کرد و گفت: خب چه خبر؟
الکسا: خب ما تونستیم کلبه رو پیدا کنیم! ولی پیرزنی توش نبود! دیشبو کل قسمت شمالی جنگل رو گشتیم تا تونستیم یه اطلاعاتی گیر بیاریم! مثل اینکه پیرزنه همراه چند نفر دیگه توی یه غار مخفی شدن!
انیتا به سرعت وضعیت رو بررسی کرد و گفت: خب بقیه کوشن؟
الکسا: سارا و اکتا هم به همراه ورونیکا پایین غار یه جا مخفی شدن!منم طبق اون چیزی که تو گفته بودی بعد از یکی دو روز به عقب برگردم تا شما رو پیش بقیه ببرم یه 6 ساعتی هست که از اونا جدا شدم!فقط باید خیلی مراقب باشیم! چون دیشب که داشتیم تو جنگل پرسه میزدیم، یکی دوتا مرگ خوارو دیدیم. به نظرم اونا هم دارن دنبال اون پیرزنه میگردن!
انیتا بلند رو به جمع فریاد زد: خیله خب بچه ها! همگی شنیدید که الکسا چی گفت!هرچه سریعتر باید دوستان دیگه مونو پیدا کنیم و انجلا رو نجات بدیم!
بلید: گوش کن انیتا!من...
انیتا حرف بلید رو قطع کرد و گفت: نه تو گوش کن ببین من چی میگم! تو مگه نمیخواستی امادگی ما رو بسنجی؟ پس منتظر بمون و ببین چه کارایی از دست ماها ساخته س که تو فکرشو هم نمیتونی بکنی!
....