در حال دیدن این عنوان:
1 کاربر مهمان
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
من کیستم ؟
او چه کسی است ؟... فردی جوان و با استعداد ... *بد سلیقه!... چابک ... زیرک ... مشهور ... سرنوشت اینده ی هری ... اخمو و بسیار جدی ... ورزشکار... اهل کشور بلغرستان... برنده ی چند دوره جام جهانی کوئدیچ ... ( دیگه خیلی تابلو شد ) ... ویکتور کرام
* بدسلیقه : انتخاب هرمیون
شک نکن!
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
یکی از مرموزترین افراد هاگوارتزه
اونجا رو مثل کف دستش میشناسه و هر جا که دلش بخواد میتونه بره خیلی ها از اون خوششون نمی یاد و با دیدنش حس خوبی به آدم دست نمی ده چون یک جورایی همیشه مزاحم بقیه میشه
راه رفتنش خیلی با وقاره و بعضی ها میگن میتونه زیر شنل نامرئی رو هم ببینه
وقتی تو خطر بود تنها کسی که براش خیلی ناراحت بود کسی نبود جز مستخدم مدرسه چون خانم نوریس جز فیلچ کس دیگه ای رو نداره
كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
از سالن عمومی گریفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
من کیستم؟
دیوارهای هاگوارتز برایش معنا نداشتند...راه مخفی ها...پله ها...تله ها...درهای بزرگ و کوچک همه برایش یکسان بودند...همیشه احساس آرامش میکرد...آرامشی آنچنان قوی که حتی بزرگترین وقایع هم در برنامه روزانه اش تغییر ایجاد نمیکرد!
او از آغاز زندگی تا کنون یک جور زیسته بود...و همین گونه میزیست...
او اکنون در راه مقصدش در طبقه دوم بود...عده بر خلاف میلشان به انتظارش بودند...
پروفسور بینز برنامه روزانه اش را نگاه میکرد...آنروز با گریفندوریها کلاس داشت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من چیستم؟
تنهای تنها بود...تنهایی را دوست میداشت و در میان آن همه هیاهوی هاگوارتز برای خود خلوت کوچکی درست کرده بود! همه کسانی که آنجا وجود داشتند یا عصبانیتش را دیده یا از کسی شنیده بودند...آنها میدانستند نباید به او نزدیک شوند نباید به او دست بزنند ، نباید خلوتش را خراب کنند...
یادش می آمد که در گذشته شخصی را نابینا کرده...یا واقعا خطرناک بود؟
دستهایش قوی و نیرومند بودند ... بید کتک زن سالهاست ، سر از زمین بر آورده است...
وه که چه بیرنگ و بینشان که منم...کی ببینم مرا چنان که منم؟!
عضو شده از:
۱۷:۵۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۴
از Mashhad
گروه:
کاربران عضو
I don’t know what do to with him
I really don’t know
I don’t know how to make him understand
I don’t know how to tell him
That I don’t like to go in there at all
That I am afraid of every single magical creature lives there
That I am not so brave, and if I may say, a little coward
That I am a nice and friendly guy
Who wants to play with kids and licks their ears
Who wants to put his head on their knees and relax
But I can’t let him go inside the Dark Forest alone
I’m sure, I can’t
Fang ran fast to keep up with Hagrid
********************************************
Hey, you, have you seen Hagrid lately-
You know I haven’t-
Oh, sorry. I should have known-
Hey, you, I am so hungry-
You know I am too-
Oh, sorry. I should have known-
Hey, you, don’t scratch my ear-
You know I am scratching my ear-
Oh, sorry. I should have known-
Fluffy, the three-headed dog, is spending another boring day
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
من چیستم؟
نمیدانست که او را نگاه میکنن یا نه.....نمیدانست که چرا اغلب از او خوششان نمیاید.....به راستی چرا اینطور بود؟
آیا او نبود که آنها را در مواقعی که گم میشدند راهنمایی میکرد؟....آیا او نبود که هر سال آنها را به مدرسشان میبرد
پس چرا از او وحشت داشتند؟...با آنکه اورا نمیدیدند؟
او که هیچوقت به گوشتشان چشمی نداشت و به همون وعده غذایی که برایش تدارک میدیدند قانع بود؟
تفاوت او با هیپوگریف در چه بود...که جلوی هیپوگریف تعظیم میکردند...ولی از او که یک تسترال اصیل بود دوری میگزیدند؟
--------------------------------------------------------------------------------------------
من کیستم؟
خسته شده بود...از هر چی شاگرد بی لنضباط خسته شده بود.....هیچ کس قدر زحمات او را نمیدنست.....اگر او نبود هاگوارتز یک روزه به گند کشیده میشد
چرا همه او را به چشم دشمن میدیدند؟.....چه گناهی کرده بود که روزگار با او این بازی را درآورده بود؟
غیر از این بود که او خواستار پاک بودن و تمیزی قلعه محبوبش بود؟....چرا آنها نمدانستن که فشفشه بودن چه رنجی دارد....فلیچ در همین افکار بود که باز رد پای گلی بر کف قلعه مشاهده کرد!!!
کرام اسبق!
قدرت منتقل شد!
عضو شده از:
۱۷:۵۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۴
از Mashhad
گروه:
کاربران عضو
Arthur, Bill and Charlie are in their offices
Fine... go on
Perci ... emm
Ahhhh ... go on
Fred and George are in their shop in Diagon Alley
Humf ... go on
Ron and Ginny are at school
Excellent ... go on
Molly, what are you talking about
What else do you want me to say
Oh, I'm sorry. My dear old Clock
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
من چيستم؟؟؟
پسرك باز او را برداشت.....دوباره گردش در شب....به سوي در رفت....چراغي در دست پسرك بود....به ياد 5 سال پيش افتاد كه چراغ در آن ماجرا شكسته بود...و ناگهان......
چراغ از دست پسرك به زمين افتاد....شروع به دويدن كرد....به سوي تابلوي زن برگشت و ناگهان شنل نامرئي را از سر كشيد.
[b][font=Arial]«I am not worried, Harry,»
said Dumbledore, his voice a little stronger despite
the freezing water. «I am with you.»[/font] [/b]
عضو شده از:
۱۷:۵۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۴
از Mashhad
گروه:
کاربران عضو
Be brave, pick me up
Put me in your mouth and wait
Then
Chew, swallow
Cough or sneeze
Smack your lips
Or
Spit me out
I'm waiting for you in a box of Berti Bott's Every-Flavor Beans
ویرایش شده توسط Leila در تاریخ ۱۳۸۴/۱/۲۶ ۲۰:۵۴:۱۵
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
من كيستم؟
سخت در حال كار كردن بود.....بقيه از او ميرنجيدند...از او دوري ميكردند....نگاهي به دوستش كرد....تنها او بود كه كار نمي كرد...تنها آن دو متمايز از ديگران بودند....در همين فكرها بود كه در باز شد. چشم به در بود تا شايد كساني كه او را از خود نمي راندند به ديدنش آيند....ولي تنها پيوس خرابكار به داخل آمد و ملاقه اي سوپ روي سرش ريخت! و دابي فرياد كشيد: بسه ديگه تمومش كن!
[b][font=Arial]«I am not worried, Harry,»
said Dumbledore, his voice a little stronger despite
the freezing water. «I am with you.»[/font] [/b]
شما می توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوانها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیامهای خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.