هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۶
#12

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-و این مجازات ها باید بسیار ترساننده و وحشتاننده باشند که کسی جرات نکند دست به ارتکاب جرم بزند. شکنجه، همواره در تاریخ به عنوان روشی مطمئن و درست برای گرفتن اعتراف شناسانیده شده بود. در زمان حال هم دلیلی ندارد که این روش تضمینی و عادلانه کنار گذاشته شود...من از مخالفان خواستارم دلایل منطقی خودشان را برای مخالفت با هر گونه شکنجه ای...

در با صدای بلندی باز شد...

در واقع با لگد!

-باز تو داری جلوی آینه سخنرانی می کنی؟ چند بار بهت بگم؟ برای وزیر شدن شانسی نداری. زود بیا شکنجه گاه. مشکل بزرگی داریم.

آستوریا سریعا قیفی را که به جای کلاه روی سرش گذاشته بود برداشت و کدویی که نقش میکروفون ایفا می کرد کنار گذاشت و همراه ریگولوس به شکنجه گاه رفت.

اتاق اصلی شکنجه، شلوغ تر از همیشه بود. آستوریا همه را کنار زد.
-بکشین کنار ببینم...چی شده؟ باز یکیو زدین کشتین؟ باید صحنه سازی کنم؟ آقا بکش...خانوم بذار ببینم چی شده خب...

آستوریا بالاخره به مرکز اتاق رسید.
-وا...این چرا همچین شده؟

مجرم تبهکار روی میز شکنجه قرار گرفته بود. یعنی جایی که هر مجرم تبهکاری باید قرار بگیرد. دو صفحه آهنین سنگین در دو طرف بدنش قرار داشت. چهره اش زیاد راضی به نظر نمی رسید.
-خب...این که زنده اس...یا شکنجه کنین یا برش گردونین به سلولش خب. چرا دورش جمع شدین؟ منو چرا صدا کردین دورش جمع بشم؟

سوروس اسنیپ که جایی در میان جمع ایستاده بود جواب داد:
-مشکل همینجاست خب...نمی تونیم...گیر کرده! تو دستگاه پرس گیر کرده. دستگاه کار نمی کنه. اینم نمی تونیم درش بیاریم. فکر می کنم دیگه همینجوری باید به زندگیش ادامه بده.

آستوریا نگاهی به پرونده مجرم انداخت...
آریانا دامبلدور...جرم...حمایت و همراهی اسمشو نبر، حمایت و همراهی آلبوس دامبلدور...خرابکاری های بی شمار، استفاده بی رویه از طلسم اکسپلیارموس...

که این آخری باعث شده بود اکسپلیارموس سه منطقه به طور همزمان قطع شود.


آریانا ساحره ای بسیار مجرم بود. ولی حالا گیر کرده بود!




پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۰:۲۹ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۴
#11

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
پست پايانى

لوسيوس هنوز کمى گيج بود. خون خشک شده روى موهاى زردش ديده مى شد.
- اينجا چه خبره آرسينوس؟

آرسينوس با دستش اشاره کرد تا لوسيوس بنشيند. سپس خودش هم پشت ميزش نشست.
- من نياز به کمکت دارم... يه مقدار پول مى خوام...
- چى شده که وزير به پول من محتاج شده؟

آرسينوس احساس کرد که دارد پشت نقاب خفه مى شود. خوشحال بود که لوسيوس چهره ى مضطربش را نمى ديد.
- تو دردسر افتادم... فقط بگو مى تونى يه کم بهم پول قرض بدى؟
- اما چه دردسرى؟

ناگهان در باز شد. در کمال تعجب تراورز همراه دو کارآگاه وفادارش اورلا و تدتانکس بود. تراورز جلو آمد.
- شايد بهتر باشه تو اتاق بازجويى دردرسرى که توش افتادين رو برامون تعريف کنيد جناب وزير!

آرسينوس نگاهش روى اورلا ثابت ماند.
- اما... ما روى تو طلسم فرمان اجرا کرديم!!

ولى به جاى اورلا، تدتانکس جواب داد.
- و ما فهميديم. اورلا امکان نداشت به زندان حمله کنه... نقشه تون خنده دار و بچگانه بود.

اورلا جلو آمد.
- اجازه هست تا زندان همراهيتون کنم؟

آرسينوس دندان هايش را روى هم فشار داد. اينجا پايان کارش بود.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۴
#10

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
آزمایشگاه زیر زمینی مروپ:

مرگخواران انسانهای بی رحمی هستند.طبیعی است!در لشکر تاریکی جایی برای دلرحمی وجود ندارد.اما درواقع مقوله(چندش اور) با (ترسناک و دلخراش) کاملا فرق میکند.

قطعا اگر شخصی در مقابل چشمانتان به وسیله انواع ابزار برنده جراحی و فوق جراحی شروع کند به شکافتن سر یک انسان از ناحیه دماغ و دهان و خون گرمی با فشار بر لباستان بپاشد،بی تفاوت نخواهید بود!

ریگلوس نیز بی تفاوت نبود.همانطور که بر شکافته شدن سر لوسیوس مالفوی و چشم از حدقه در امده اش که از قسمتی از جمجمه اویزان شده بود و وول میخورد،مینگریست،بسیار سعی داشت تعادل دستگاه گوارش و معده خود را حفظ کند.درواقع مقوله(چندش اور)در حال حاضر کمی تا قسمتی برای او صدق میکرد.

اما درباره مروپ هیچ یک از این دو مقوله صدق نمیکرد!
مروپ طوری رفتار میکرد که گویی دارد آشپزی میکند.شوق و ذوق او در هنگام جدا کردن اجزای سر لوسیوس،ریگلوس را به شگفتی وا میداشت.
وضعیت مناسبی نبود.حداقل نه از نظر ریگلوس!

پسرک لحظه ای چشم از مروپ برداشت و به ساعتش نگاه کرد.زمان زیادی نداشت.
اما از طرفی هم نمیبایستی در کار مروپ خللی ایجاد کند.چراکه تقریبا تنها امیدشان او و کارش بود.

مروپ پس از شکستن کامل کاسه سر و بیرون اوردن مغز لوسیوس،آنرا در جای مغز انسان دیگری انداخت که کاسه سرش از قبل خالی شده بود.

مروپ چوبدستی خود را کشید و افسونی اجرا کرد.
ـ آبِسِنتیس!
و مغز با صدای (قرچی) در کاسه سر جا خورد.

ـ ببخشید بانو...کارتون تموم شد؟
ریگلوس اینرا پرسید و انتظار داشت چیز خوشایندی بشنود.

مروپ در حالی که با افسونی دیگر کاسه سر را به هم میدوخت گفت:
عالیه!انگار این کاسه ی سر رو واسه این مغز ساختن!...خب...تموم شد!

به تدریج علامت دوخت دور جمجمه جوش خورد و محو شد.اکنون دیگر لوسیوس باید زنده میشد.
هنوز چند ثانیه نگذشته بود که چشمان سیاه رنگ جسد به طرز ترسناک و ناگهانی باز شد.مانند مرده ای که احیا شده باشد.
ریگلوس ناخواسته قدمی به عقب رفت.

جسد چندین بار پلک زد و اولین کلماتش را به زبان اورد:
منو کجا گذاشتن؟اینجا اصلا راحت نیست!

به نظر می امد این کلمات کاملا نااگاهانه باشد.به هرحال ریگلوس نفس راحتی کشید و گفت:
مهم نیست کجایی لوسیوس!مهم اینه که لااقل مغزت قابل استفاده است!

درواقع نیازی نبود کسی به لوسیوس بفهماند که کجاست.چشمش که به مروپ افتاد همه چیز دستگیرش شد.
ـ اوه...بانو مروپ!من تو دخمه شما چیکار میکنم؟من الان باید تو بیمارستان باشم!

هنوز گیج به نظر میرسید اما زمانی که چشمش به ریگلوس افتاد،حواسش سر جایش امد.

ـ ریگلوس بلک!
ـ بله درست دیدی اقای مالفوی.
ـ برای چی منو اوردی اینجا؟
ـ کار اصلی ما اینجا نیست.باید باهام بیای!
ـ شما موظفید به من بگید که دقیقا چه اتفاقی افتاده اقای بلک!
ـ فکر کنم خودت فهمیده باشی...کمی احساس سلامتی نمیکنی؟تو داشتی میمردی!

لوسیوس از سلامت ناگهانی خود متعجب بود.از جایش برخواست و چشمش به ایینه افتاد.
ریگلوس درحالی که به نگاه وحشت زده لوسیوس لبخندی میزد گفت:
باید از من و وزیر ممنون باشید!....این یه امتیاز مثبت برای شماست.

لوسیوس نگاهش را از ایینه برگرداند.
پیش از انکه بخواهد چیز دیگر بگوید،احساس خلاء در آپارات به سراغش امد.

در اتاق وزیر:

ـ پاق!
صدای اپارات وزیر را متوجه خود ساخت.
ـ ارسینوس؟
ـ لوسیوس!خوشحالم که میبینمت...


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
#9

فلورا مورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۱ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴
از عمارت با شکوه م!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 13
آفلاین
آرسینوس در اتاقش قدم میزد و هر از گاهی به هری پاتر قلابی نگاه میکرد. اتو بدون این که چیزی بگوید به قدم رو های وزیر نگاه میکرد.
- ببخشید چی کار بکنیم؟
- خوب ببین؛ الان چندتا از مامورارو خبر میکنم بعد با این دختره راه می افتیم تا بریم آزکابان.

اتو به فکر فرو رفت انگار خیلی وقت بود سوالی ذهنش را مشغول می کرد.
- اما شما که نمی تونین تا آزکابان بیاین چون بهتون شک میکنن.
- خوب تو میری!

ناگهان صدای تق تق در اتاق، آرسینوس و اوتو رو از جا پراند. چهار نفر با شنل های سیاه وارد شدند. یکی از آن ها با دیدن هری قلابی گفت:
- اوه جناب آرسینوس، پس پاتر آماده اس! خوب شما چرا حاضر نیستید.

آرسینوس با سرش به اوتو که در همان لحظه در حال پوشیدن شنلی سیاه رنگ بود، گفت:
- اوتو فرماندهی می کنه.

اتو ادامه داد:
- من میرم یه گوشه و از اونجا با شنل نامرئی ـم این کاراگاه ـه رو کنترل می کنم.

سپس ساعت مچیش را نگاه کرد و گفت:
- دیگه باید بریم. خیلی وقته که به این دختره معجون دادیم، ممکنه اثرش از بین بره.

سپس اتو دومرتبه طلسم فرمان را روی اورلا انجام داد و شنلی سیاه رنگ را تن او کرد. دستش را گرفت تا غیب شود ولی یاد سوالی افتاد و پرسید:
- چه شکلی نشون بدیم این پاتره؟
- کافیه وسط کارتون کلاه شنلشو بردارین. فقط حواستون باشه چند نفر از ماموران وزارت خونه رو اونجا گذاشتم تا بهمون شک نکنن ولی از این نقشه خبر ندارن. مواظب باش دست گیرتون نکنن.

اتو با علامت سرش حرف آرسینوس را تایید کرد و بعد همه ی شنل پوشان غیب شدند.

سلول خالی ریتا اسکیتر در آزکابان


- خوب همه آمادن؟

شش نفر با شنل سیاه از سلول خارج شدن که جلوی همه آن های هری پاتر قلابی بود که به اجبار در زندان قدم گذاشته بود. ناگهان...
- بگیریدشون.

ماموران وزارت خانه به اوتو و بقیه حمله کردند. اوتو با شنل نامرئی گوشه ای ایستاد تا بتواند اورلا یا پاتر قلابی را کنترل کند.

مدت زیادی بود که ماموران وزارت خانه با زیردستان آرسینوس درگیر بودند تا این که بالاخره اوتو یاد این افتاد که کلاه شنل پاتر قلابی را کنار بزند اما زیر کلاه چهره کسی نبود جز... اورلا کوییرک!

اوتو با تعجب به چهره تغییر کرده اورلا نگاه میکرد. اثر معجون مرکب از بین رفته بود. بدون هیچ فکری خودش را غیب کرد. بقیه ی شنل پوشان هم با شنیدن صدای غیب شدن اوتو خودشان را غیب کردند.

تنها اورلا بود که مانده بود که آن هم از شدت درد های ناشی از برخورد طلسم های متوالی بیهوش روی زمین افتاد.

وزارت خانه


اوتو با ترس وارد اتاق آرسینوس شد و نگاهی سریع به چشمان وزیر انداخت و گفت:
- دختره رو دستگیر کردن.

لبخندی عجیب بر لب آرسینوس نشست و گفت:
- به من اطلاع دادن. خوب من حافظه اش رو قفل کرده بودم و الان دستور دادم تا شکنجه بشه تا اطلاعات بده ولی چیزی یادش نمیاد که بگه و البته قفل منم خیلی قویه. مطمئنا زیر شکنجه ها دووم نمیاره. پاترو از سر راه برنداشتیم ولی حداقل اون دختره فضول رو آدم کردیم.

کلبه اجدادی تراورز


تراورز درحال نقشه کشیدن بود و تد هم روی مبل نشسته بود اخبار را تماشا میکرد بلکه خبر خوشی را بشنود که ناگهان خبری توجه تد و تراورز را جلب کرد:
- همینک به ما خبر دادند که مردان شنل پوشی مجددا به آزکابان حمله کردند که متاسفانه یا خوش بختانه یک نفر از آن ها توسط ماموران وزارت خانه دستگیر شد و او کاراگاه وزارت خانه اورلا کوییرک بود. این کاراگاه در حال حاضر در زندان آزکابان زیر شکنجه است تا شاید اطلاعاتی را لو بدهد ولی تا حالا چیزی نفهیدیم.

در همین موقع یک تصویر از اورلا روی صندلی شکنجه پخش شد. صورتش پر از خش بود. چندین جای بدنش کبود بود. زخم های نه چندان سطحی رو بدنش دیده میشد. کنارش میزی بود پر از وسایل شکنجه، مثل؛ شلاق، چاقو و...

ناگهان تد تلویزیون را خاموش کرد تا با تراورز حرف بزند.


ویرایش شده توسط فلورا مورن در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۸ ۲۲:۳۰:۵۰

اگر ترس هایمان را می شناختیم، انقدر از آن ها نمی ترسیدیم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۹:۰۵ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴
#8

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۶:۴۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 122
آفلاین
پلک های اورلا ناخودآگاه شروع به لرزیدن کرد.اتو خندید و گفت:"مث اینکه خانوم کارآگاهه بیداره!"بعد جلو آمد و چانه کوییرک را گرفت تا معجون را در دهانش بریزد.اورلا مقاومت کرد و بگمن وردی خواند که لب های زن جوان را از هم گشود.اورلا به ناچار محلول مرکب را فرو داد.معجون بلافاصله شروع به اثر کرد.لحظاتی بعد یک مرد جوان با موهای مشکی به هم ریخته و چشمان سبز روشن روی میز آرسینوس نشسته بود.جیگر طلسم فرمان را روی او اجرا کرد و اتو یک زخم صاعقه مانند روی پیشانیش ایجاد نمود.
وزیر گفت:"به زودی پاتر به آزکابان حمله می کنه و اونجا رو تحت سلطه خودش درمیاره!"
اتو با هیجان ادامه داد:"بعدم آقای جیگر با همه قدرتش دس به کار میشه و این پسره یاغی صورت زخمی رو دستگیر میکنه...جناب وزیر!این جوری مردم به چش یه قهرمان بهتون نیگا می کنن!"
جیگر لبخندی زد و گفت:"و هیچی برای من مهم تر از خدمت به جامعه جادوگری نیس!"
-اما...اما چه طوری می خواین جلو پاتر واقعیو بگیرین؟
آرسینوس با خوشحالی پاسخ داد:"قبلا فکر این قضیه رو کردم.چن تا از افراد زبردستم خونه ی هری پاترو محاصره کردن و یه طلسم پیشرفته قفل کننده روش کار گذاشتن...اون یه جور جادوی ممنوعه س و حتی کارآگاه پیشونی زخمی مونم نمی تونه بشکنش.پاتر تو لونه ش میمونه تا هر زمان که من بخوام."
-.-.-
تراورز در یک کلبه کوهستانی که به یکی از خویشاوندان دورش تعلق داشت،پنهان شده و تد تانکس هم همراهش بود.همه ی روزنامه ها و مجلات در مورد خیانت آن ها به وزیر و اعمال وحشیانه شان در آزکابان،مقالاتی اغراق شده چاپ کرده بودند.تراورز از خشم به خودش می پیچید.تد در حالی که رنگش پریده بود،با بی قراری کف کلبه چوبی قدم می زد.
تراورز:می دونم باید چی کار کنیم...
تد با صدایی نالان گفت:"هیچ کاری نمیتونیم بکنیم!جیگر وزیره و کلی ام دوست و جاسوس داره.کارمون تمومه!"
-آره قطعا ما تو دادگاه شانسی نداریم...ولی اگه دیگه وزیری در کار نباشه چی؟
-منظورت چیه؟چی کار میتونیم بکنیم که قبل از گندتر شدن اوضاع ،اون برکنار شه؟
تراورز در حالی که آرامش عجیبی چهره اش را فراگرفته بود پاسخ داد:"مقصودم این نبود!...منظورم اینه که اونو میفرستم به جهنم!همونجایی که ازش اومده.من میخوام اونو بکشم!"
-.-.-
رگولوس موفق شد به راحتی لوسیوس را از سنت مانگو خارج کند.دختر شفاگری در بیمارستان کار میکرد که یکی از دوستان قدیمی اش بود و برای کمک به او دست به هر کاری میزد.حال با تردید،پشت درب ورودی آزمایشگاه زیرزمینی مروپ ایستاده و حالت چهره اش طوری بود که انگار به طور اتفاقی مسیرش به آنجا ختم شده است.
صدایی با لحن مهمان نوازانه گفت:"بیا تو پسرم!...منتظرت بودم!"
بلک وارد آزمایشگاه شد و لوسیوس را هم که روی یک تخت روان بیهوش دراز کشیده بود،داخل آورد.اطراف سالن پر از مغزهایی بسته بندی شده بود که درون جعبه هایی شفاف قرار داشتند و تعدادشان به قدری زیاد بود که ارتفاعشان تا سقف می رسید.داخل دیوارها کمدهایی به شکل تابوت جاسازی شده بود و بدن های مصنوعی در آن ها نگهداری میشد.
مروپ که پشت یک میز بزرگ مشغول به کار بود،به سمت رگولوس برگشت و علی رغم لبخند دوستانه اش،هنوز آب زیر کاه و مرموز به نظر میرسید.او به یک جسم مصنوعی که روی میز قرار داشت،اشاره کرد و گفت:"یه بدن جدید برای جناب مالفوی!میبینی...از خودش جوون تر و تو دل بروتره .پس نمیتونه هیچ شکایتی بکنه!"
بلک جلو رفت و در حالی که کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بود ،زمزمه کرد:"اون...اون خیلی طبیعی به نظر میاد!"
مروپ اخم کرد و گفت:"بایدم این طور باشه!من اونا رو از بدن های نیمه جون آدما و جونورا و همین طور گیاهای گلخونه دوست داشتنیم درست میکنم!"
بعد لبخند زد و با لحنی که بیشتر شبیه یک دختر بچه بود ادامه داد:"می خوای یه نگاهی به گلخونه م بندازی؟"
بلک به خاطر آورد آخرین باری که از آن گلخانه لعنتی دیدن کرده بود،تقریبا توسط یک گیاه گوشتخوار بلعیده شد و هنگامی که در مراحل اولیه هضم بود،ساحره محقق او را بیرون کشید.تبسمی کرد و مودبانه پاسخ داد:"متشکرم!نمیخوام مزاحم استراحت درختا بشم خانم مروپ!"
صاحب آزمایشگاه که از ادب رگولوس خوشش آمده بود،ظرف کیک را برداشت و به او تعارف کرد.
-بخور پسر نازنین!خودم درست کردم!
و بعد با دستش موهای آشفته و مشکی رنگ او را نوازش کرد.رگولوس لبخندی زد و یک شیرینی برداشت.اما به محض اینکه اولین گاز را زد،طعم ناخوشایندی دهانش را پر کرد.نگاهی به کیک انداخت و متوجه شد که مغز آن در واقع یک کره چشم نپخته است.بلافاصله به سمت سینک ظرفشویی رفت و بالا آورد.
مروپ که همچنان با حالتی مادرانه لبخند میزد ،زیر لب گفت:"چه پسر دوست داشتنیی!...بهتره دیگه بریم سر کارمون!"
و بعد به سمت تخت مالفوی رفت تا عملیات انتقال مغز را آغاز کند.



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
#7

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۶:۴۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 122
آفلاین
آرسینوس که از پرسش های اتو خسته شده بود و عجله داشت تا هر چه زودتر نقشه هایش را عملی کند گفت:"فقط برو به اتاقش تو بخش کارآگاها و یه تار مو پیدا کن..."
اتو از دفتر وزیر خارج شد و آرسینوس در حالی که با بی قراری کف اتاق قدم می زد،به فکر فرو رفت.او به خوبی می دانست که اعمال وحشیانه و خشونت بار پشت پرده اش از حد گذشته و دیر یا زود دستش رو می شود.پس باید تقصیرها را گردن شخص دیگری می انداخت.اگر همه چیز به خوبی پیش می رفت،هم از دست پاتر خلاص می گردید و هم تراورز به جای خودش گناهکار شناخته می شد.در واقع کارمندش با زندانی کردن اسکیتر، زمینه ای را جهت طرح این نقشه برای آرسینوس مهیا کرده بود.اما وزیر برای اینکه قاضی ها را هم با خودش همدست کند،به مقدار زیادی پول نیاز داشت.لوسیوس مالفوی شخصی بود که می توانست در این زمینه کمک کند.اما او اخیرا به یک بیماری نادر مبتلا گشته و در سنت مانگو بستری بود.اگر می مرد،تمام ثروتش به همسرش نارسیسا بلک می رسید.این زن به دلایلی،روابط خوبی با آرسینوس نداشت و بنابراین اگر ثروت هنگفت لوسیوس در دستان او قرار می گرفت،وزیر باید با همه ی آرزوهایش خداحافظی می کرد.ضربه ای به در زده شد و رگیولوس بلک اجازه ورود خواست.
-بیا تو!
بلک داخل شد و آرسینوس نتوانست از حالت چهره اش چیزی دستگیر کند.
-خب؟بگو ببینم اوضاع چه طوریه؟اون خوب میشه؟
رگیولوس سرش را پایین انداخت و گفت:"راستش شفاگرها گفتن حداکثر یکی دو روز دیگه دووم میاره!"
رنگ از چهره ی وزیر پرید.حالا باید چه کار می کرد؟نابودی مالفوی به معنی از بین رفتن خودش بود.در همان حال که اشیای اتاق از زیر نگاه گیج و پریشانش می گذشتند،ناگهان چیزی توجهش را جلب کرد.یک استوانه شیشه ای،پر از مایعی شفاف که یک مغز کوچک و دو کره ی چشم در آن شناور بود.یک هدیه کریسمس از طرف شخصی که وزیر از مدت ها پیش می شناخت.
-فهمیدم!
رگیولوس با تردید پرسید:"چی رو قربان؟"
-بلک!تو باید دوباره برگردی سنت مانگو و مالفوی رو ازونجا بدزدی!"
-اما...آخه برای چی؟
آرسینوس لبخند ملایمی زد و گفت:"جسم لوسیوس داره از هم می پاشه ، اما مغزش هنوز سالمه مگه نه؟یه نفر هس که می تونه کمک کنه.اون مغز و خاطرات مالفوی رو توی یه بدن مصنوعی جایگزین می کنه."
-قربان!امیدوارم منظورتون مروپ نباشه."
اما وزیر سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت:"خودشه!"
مروپ ساحره ای نیمه دیوانه با هویتی نامعلوم بود.هیچ کس اطلاعی درباره ی خانواده و اصل و نسب او نداشت.تمام چیزی که درموردش می دانستند عباراتی بود که مرتب تکرار می کرد:"به زودی مغزمو میذارم تو یه بدن جدید.یه دختر خیلی خوشگل و دوست داشتنی!بعد برمیگردم پیش شوهرم!این بار دیگه نمی تونه منو رد کنه." و هر بار بعد از گفتن این جملات ،خنده ای طولانی و ناهنجار سر می داد.بیش از سی سال بود که مروپ این حرف ها را به زبان می آورد،اما هنوز حرکتی برای اجرای آزمایش های عجیبش روی مغز خود نکرده بود.
رگیولوس به هیچ وجه میلی برای انجام این ماموریت نداشت،ولی باید امر وزیر را اطاعت می کرد.این بود که به سرعت راهی سنت مانگو شد.چند لحظه بعد از رفتن او،اتو در حالی که تار مویی از پاتر و معجون تغییر شکل را به همراه داشت،به دفتر آرسینوس برگشت.وزیر در حالی که چشمانش از هیجان برق می زدند گفت:"همه چی داره همون طور پیش میره که می خواستم."
عرق سردی بر بدن اورلا که مدت ها بود بی حرکت روی میز خوابیده بود،نشست.داشت تبدیل به عروسک خیمه شب بازی وزیر می شد و هیچ کاری هم از دستش بر نمی آمد.



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
#6

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
تراورز به شدت از شنیدن خبر فرار ریتا عصبانی بود. تد دقیقا رو به روی او ایستاده بود و از اینکه بیشتر صبر نکرده بود تا خبری از اورلا برسد، بسیار ناراحت. این اولین ماموریتش بود و نمی خواست به همین سادگی در آن شکست بخورد اما نمی توانست فکر اورلا را از سرش بیرون کند.
- واقعا که! حالا من به آرسینوس چی بگم؟ می خوای بگم سه نفر اومدنو ریتا رو برداشتن و بردن؟!
- خواهش می کنم، ما تمام تلاشمونو کرذیم که جلوشونو...
- ولی هیچ غلطی نتونستید بکنید. برو بیرون... حالا!

تد سرش را بلند کرد و مستقیم به چشم های تراورز خیره شد. کاملا معلوم بود می خواهد از شدت عصبانیت او را خفه کند. پس فکر کرد:
- اورلا اولین ماموریتشه و تا حالا نشده بی خبر بزاره و بره. تراورز حیف که تنها راهم تویی وگرنه...

دیگر داشت عصبانی میشد. او نمی توانست به همین راحتی مورد بازخواست قرار گیرد، پس جلو آمد و فریاد زد:
- ولی ما تونستیم پاترونوس کسی رو که دمنتورا رو فراری داده ببینیم... یعنی یه گوزن شاخدار مدرک معقولی نیست؟
- چی؟... گوزن شاخدار! این فقط می تونه برای...
- بله، هری پاتر باشه.

تراورز کمی جا خورد. بله، تنها کسی که پاترونوسش گوزن بود، کسی نبود جز هری پاتر! در این حین ناگهان فکری به ذهن تراورز رسید. پس از جایش بلند شد و به سمت در رفت ولی قبل از اینکه در را باز کند، برگشت و رو به او گفت:
- تد، می خوام هر چه زودتر یه گروه تشکیل بدی و بررسی پرونده رو به عهده بگیری. بعد میری و عکس ریتا رو هر جا که تونستی پخش می کنی و براش پونصد گالیون جایزه می زاری.

تد سرش را به علامت تایید تکان داد و همراه تراورز از اتاق خارج شد.

زیر زمین وزارت

آرسینوس پشت میزش، به صندلی پشتی بلندش تکیه داده بود و درباره عملیات بعدیش فکر می کرد. اورلا همچنان خودش را به خواب زده بود که در اثر آن کمر، گردن و پاهایش به شدت ذو ذوق می کردند. حدود سه ساعت بود که او بدون حرکت روی میزی خوابانده شده بود و آرزو می کرد فقط می توانست یک تکان بخورد.
آرسینوس که معلوم میشد سرانجام به نتیجه ای رسیده باشد، رو به مامورانش کرد و با لبخندی رضایت مندانه گفت:
- فهمیدم! نقشه از این قراره و نباید کوچک ترین مشکلی درش پیش بیاد وگرنه دیگه چوبدستی دستتون نمی گیرید!

ماموران تکان ضعیفی خوردند و آرسینوس ادامه داد:
- اول اوتو برو و معجون مرکب تغییر شکل رو بیار و مواظب باش هیچ کس نبینتت و ردی از خودت به جای نزاری. لودو و مورگانا، شما میرین و از ریتا مراقبت می کنید تا زیادی حرف نزنه یا به هوش بیاد و منم طلسم فرمان رو ، روی این خانم کاراگاه جدید اجرا می کنم.

اوتو که کمی گیج شده بود با خنده ای احمقانه پرسید:
- پس معجون به چه دردی می خوره؟!

آرسینوس رو به او کرد و با لحنی سرد پاسخ داد:
- اگه اون مغزتو به کار بندازی می خوام به اون کله زخمی عوضی تغییر شکلش بدم تا با یه تیر دو نشون بزنم.
- اما از کجا یه مو شو بدست بیاریم؟!


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
#5

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
عقاب تیز پرواز، کاراگاه اورلا کوییرک
ماموریت اداره کاراگاهان

____________


- میدونم داری به چی فکر میکنی.

اورلا به چوبدستی خیره شده بود. تد نمیدانست چی بگوید و ساکت مانده بود که بالاخره زبانش باز شد.
- باید به تراورز بگیم...
- نه اولین ماموریتمون نباید این شکلی بشه! من میرم وزارت خونه تا از کار آرسینوس سر دربیارم. تو ام بمون و از چوبدستی هری پاتر محافظت کن؛ احتمالا دیر یا زود پیداش میشه.

دو کاراگاه به هم خیره شده بودند. انگار هیچ کدام تکلیف خود را نمیدانستند. اما ناگهان اورلا چوبدستی اش را به صورت آماده باش گرفت و تند تند با تد حرف زد:
- من واقعا نمیخوام شغل به این خوبی رو از دست بدم.

سپس در همان نقطه غیب شد و تد را تنها گذاشت.

وزارت سحر و جادو

اورلا با احتیاط قدم برمیداشت و تمام تابلو های راهنما را نگاه میکرد تا بتواند دفتر آرسینوس جیگر را پیدا کند.

به راهرویی تاریک رسید. به سختی میتوانست اطرافش را بیبیند که ناگهان یک مرد با همان شنلی که دزدان ریتا اسکیتر در زندان آزکابان پوشیده بودند، اورلا را دید و طلسمی شلیک کرد.

اورلا جاخالی داد و طلسم به دیوار پشتش خورد. با صداهای مهیب انفجار های پی در پی ماموران شنل پوش دیگری هم ظاهر شدند.

اورلا توانست چهار نفر از آن ها را بیهوش کند اما یک مامور از پشت یک افسون بیهوشی شلیک کرد و اورلا بیهوش روی زمین افتاد. دو مردی که باقی مانده بودند بالای سر اورلا آمدند.
- تو اینو میشناسی؟

اما مامور دوم چیزی نمیگفت. ناگهان با دیدن کارت شناسایی اورلا از جا پرید.
- این خودشه! اورلا کوییرک! کاراگاه جدید!

یک مامور دیگر طوری به فکر فرو رفته بود که انگار تو عمرشان همچین اسمی نشنیده اند. اما مامور دوم خوشحال بود و گفت:
- آرسینوس دقیقا به یه کاراگاه نیاز داشت.

سپس مامور اورلا را روی دوشش انداخت و برد.

دفتر آرسینوس تاریک بود. تنها منبع سه-چهار شمع درون اتاق بود. دو مامور روی مبل تکیه داده بودند و لبخند رضایتمندانه ای میزدند.

آرسینوس پشت میزش نشسته بود بدون اینکه چشم از اورلا بردارد، شروع به حرف زدن کرد:
- خوب! توی زندان آزکابان که کسی نفهمید شما هری بودید.
- نه قربان! اصلا این دختره هم به خاطر همین اومده.

آرسینوس با لبخندش از ماموران تشکر کرد. ولی بعد از چند ثانیه از خشم سرخ شد.
- گفتین این دختره چهارتا مامور رو راهی بیمارستان کرده؟

با فریاد آرسینوس اورلا از حالت بیهوشی درآمد ولی ترجیح داد که خودش را به خواب بزند، پس هیچ تکانی نخورد و به حرف های آرسینوس و ماموران گوش داد.

زندان آزکابان


تد آرام و قرار نداشت. الان درست سه ساعت از رفتن اورلا میگذشت. تصمیمش را گرفت.
- باید به تراورز اطلاع بدم.

او خودش را غیب کرد.



ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۲۰:۵۴:۰۱
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۶ ۱۲:۴۱:۱۰

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۳:۰۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
#4

تد تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵
از میدان گریمولد خونه شماره 12
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
زندان آزکابان , بخش کاراگاهان


تد تانکس در دفترش روی صندلی اش نشسته بود.از زمانی که وارد اداره کاراگاهان شده بود ؛این اولین ماموریتش بود که در شکنجه گاه آزکابان سپری می شد.

صدای جیغ زندانیان گاه و بیگاه؛سکوت شب را می شکست و تد را از جا می پراند.
ناگهان اورولا کوییرک بدون در زدن وارد شد.

-سلام تد،وقت زیادی نداریم سریع معجون شماره66روبیار به زندان ریتا اسکیتر.
عجله کن تراورز داره ازش بازجویی می کنه و خیلی خیلی هم عصبانیه.

تد سریع از جا برخاست و به سمت اتاق معجونها رفت ، به سرعت وارد بخش ممنوعه شد ومعجون سیاه رنگ را برداشت و سپس به طرف زندان ریتا اسکیتر رفت.
ماسک مخصوص را روی صورتش گذاشت و سپس وارد اتاق شد.

فضای درون اتاق پر از دود های خاکستری بود.تد؛اورالا و تراورز را از پشت ماسک های شان شناخت سپس نگاهی به ریتا اسکیتر انداخت که بر روی صندلی فلزی اش نشسته بود و لبخند ابلهانه ای بر لب داشت.

تراورز با سر به ریتا اشاره کرد و گفت : معجون رو توی دهانش بریز.
تد به سرعت تمامی معجون را در دهان ریتا ریخت و سپس از او دور شد.

لبخند ابلهانه ریتا وسیع تر شد اما چند ثانیه بعد؛شروع به جیغ زدن کرد سپس بیهوش بر زمین افتاد.

تراورز گفت:عالیه،حالا باید وارد ذهنش بشیم . اون الان داره خاطره مورد نظر ما رو مرور میکنه.

تد و اورلا به سرعت چوبدستی خود را در آوردند سپس هر سه آنها یک صدا فریاد زدند:له جی لی منس!

تد تصاویر رنگی را در اطرافش می دید که به سرعت حرکت می کردند و ناگهان متوقف شدند.

اکنون تد در خانه ای کثیف ایستاده بود که تمام آن پوشیده از تار عنکبوت بود. گوشه ای از خانه مردی ژولیده و کثیف نشسته بود و زنی با لباس سبز مشتاقانه با او حرف می زد.
هر سه کاراگاه کمی نزدیک تر رفتند.

-گوش کن استن،من می دونم توی زندان چه طوری تو رو شکنجه دادن،فقط ازت می خوام که باهات مصاحبه داشته باشم تو حقایق رو به جامعه جادوگری میگی همه از تو حمایت میکنن. آرسینوس جیگر بر کنار میشه. مگه تو به جرم سو قصد به جون اون نرفتی زندان؟

-ببینین خانم،من به اندازه کافی دردسر کشیدم.نمی خوام دوباره با وسایلی که تو بخش نگو نپرس هاست و کاراگاها شکنجه بشم.

-کاراگاه ها؟بخش نگو نپرس ها؟کاراگاهها تورو شکنجه می کردن؟
ریتا کمی مکث کرد سپس ادامه داد:تموم شد آرسینوس با صندلی وزارت باید خداحافظی کنی!

-ببینین من واقعا دلم نمی خواد ....

-استیوپفای!

استن شانپایک بیهوش افتاد. ریتا به دست به کار شد،کاوشی در ذهن استن کرد و از تمام راز های شکنجه گاه ها آگاه شد سپس به سرعت از خانه بیرون رفت.


تد،ارولا و تراورز دوباره به محیط زندان بازگشتند.هر سه با چهره وحشت زده به یکدیگر نگاه کردند.درست بود که تمامی روش های غیر قانونی شکنجه به دستور وزیر انجام میشد،اما اگر جامعه جادوگری از این اطلاعات با خبر میشد،پس از شخص وزیر، موقعیت کاراگاهان بسیاری در خطر بود.

تراورز اولین کسی بود که شروع به صحبت کرد:
-من ذهن اونو قفل میکنم .نباید این اطلاعات تو حافظه اش بمونه تا بعد جناب وزیر در موردش تصمیم گیری کنن.شما دو نفر امشب اینجا نگهبای بدین.

تد و اورولا با حرکت سر جواب مثبت دادند و سپس از اتاق خارج شدند و تراورز پس از قفل کردن ذهن ریتا مستقیما به اداره کاراگاهان آپارات کرد.

نیمه شب نوبت نگهبانی تد بود و اورولا به سمت دفترش رفت تا کمی استراحت کند.
هنوز مدتی از نگهبانی تد نگذشته بود که صدای انفجار بلندی او را از جا پراند.اورالا که دراه رسیدن به دفترش بود به سرعت به طرف تد دوید.هردو نگاهی به هم انداختند وبه سرعت به طرف زندان ریتا دویدند.

بیست دیوانه ساز با حالتی وحشت زده از اتاق ریتا خارج می شدند وموجود سفیدی که به بزرگی اسب بود و دو شاخ بزرگ بر سر داشت دنبال آنها می دوید.

تد و اورولا وارد اتاق شدند.اثری از ریتا نبود اما سه فرد شنل پوش آنجا بودند که با دیدن آنها شروع به شلیک طلسم کردند.دو کاراگاه نیز به سرعت از خود دفاع کردند وتد در لحظه آخر موفق شد یکی از آنها را خلع سلاح کند و چند ثانیه بعد هر سه فرد شنل پوش در جای خود غیب شدند.آنها موفق به دزدیدن ریتا اسکیتر شدند.

-عالیه تد درست اولین ماموریتمون باید همچین اتفاقی می افتاد!

اما تد به حرف های او گوش نمی کرد و به سپر مدافعی فکر می کرد که آن دیوانه ساز ها را فراری داد.گوزن شاخدار ؟هری پاتر؟..نه ..این ممکن نبود.

اگر تد شانس می آورد؛میتوانست فرضیه اش را امتحان کند.

تد زیر لب گفت:اکسیو وند!

چوبدستی فردی که خلع سلاح شده بود به سمت تد آمد.
او نوک هر دو چوبدستی را به یکدیگر چسباند و گفت:
فاینات اینکانتاتم!

صدای سوت مانندی از چوبدستی دیگر خارج شد و چند ثانیه بعد گوزن بزرگ شاخداری از نوک چوبدستی مهاجم بیرون آمد.

تد و اورولا با وحشت وتعجب به یکدیگر نگاه کردند؛کاملا مشخص بود آن سپر مدافع متعلق به چه کسی است.


ویرایش شده توسط تد تانکس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۳:۱۰:۴۲
ویرایش شده توسط تد تانکس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۴:۴۰:۵۴
ویرایش شده توسط تد تانکس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۲۳:۵۰:۰۶
ویرایش شده توسط تد تانکس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۲۳:۵۴:۳۹

ترسی که ما از مرگ و تاریکی داریم تنها بخاطر ناشناختگی آن است.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۲:۲۷ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#3

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

- فقدان روزنامه‌نگار با وجدان و همیشه هوشیار ِ پیام امروز، داغ بزرگی‌ست به دل‌های تک تک همکاران و کسانی که این بانوی عزیز رو می‌شناختن و به برکت حضورش، از آخرین و صادقانه‌ترین اخبار آگاه می‌شدن. شک نکنید که کاراگاهان چیره‌دست ِ وزارتخانه حتی یک لحظه هم از پا نمی‌نشینند تا ریتا اسکیتر رو پیدا کنن.

با اتمام سخنرانی آرسینوس جیگر، در حالی که صدای فلش دوربین‌ها و تقاضای مکرر خبرنگاران برای بازگشتش، او را بدرقه می‌کردند؛ وزیر عقب نشست و پُشت پرده‌های سالن ناپدید شد و صحنه را به رئیس دایره‌ی کاراگاهان، هری پاتر سپرد.

وقتی پرده‌های فرو افتادند و تاریکی ِ راهرو، او را در بر گرفت؛ چهره‌ای که تا پیش از این موقر و خونسرد می‌نمود، از خشم در هم پیچید. مرد دیگری، از میان تاریکی قدم پیش گذاشت و همراه با وزیر، سمت ِ دفترش رهسپار شدند.

- خبری ازش پیدا نکردید بلک؟
- نه هنوز.

جرقه‌های ناشی از خشم چیزی نمانده بود از چشمان وزیر بیرون بجهند:
- متوجهی که اون زن چه اطلاعاتی داره دیگه؟! متوجهی که مشاهداتش می‌تونه دولت ِ من رو سرنگون کنه دیگه؟!

ریگولس بلک - مرلین می‌دانست چندمین ریگولس بلک از آن نسل ِ کذایی - امّا چهره‌ی آرامی داشت:
- نگرانی‌تون بی‌مورده. حافظه‌ی ریتا اسکیتر بعد از اون چیزی که توی بخش نگو و نپرس شاهدش بوده، به کلّی اصلاح شده.

وزیر به یک‌باره متوقف شد. پلک‌هایش را بر هم گذاشت تا بتواند بر خشمش مسلط گردد و با همان چشمان بسته، آرام گفت:
- و اگر کسی که دزدیدتش، بتونه قفل حافظه‌ش رو بشکنه؟

سکوت.
نفس عمیقی کشید.
باید خونسردی‌ش را به دست می‌آورد.
- پیداش کنید بلک. و قبل از اون پاتر ِ مزاحم و دار و دسته‌ش هم پیداش کنید!

به خودش حالا مسلّط تر بود. با حرکتی سریع، تابی به دنباله‌ی ردایش داد و در ظلمات راهروی نگو و نپرس ناپدید شد.

جایی که در انتهایش..
ارتش سرّی‌ش انتظارش را می‌کشیدند..
برای غلبه بر مشنگ‌های دنیای بیرون!..


But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.