عقاب تیز پرواز، کاراگاه اورلا کوییرک
ماموریت اداره کاراگاهان
____________
- میدونم داری به چی فکر میکنی.
اورلا به چوبدستی خیره شده بود. تد نمیدانست چی بگوید و ساکت مانده بود که بالاخره زبانش باز شد.
- باید به تراورز بگیم...
- نه اولین ماموریتمون نباید این شکلی بشه! من میرم وزارت خونه تا از کار آرسینوس سر دربیارم. تو ام بمون و از چوبدستی هری پاتر محافظت کن؛ احتمالا دیر یا زود پیداش میشه.
دو کاراگاه به هم خیره شده بودند. انگار هیچ کدام تکلیف خود را نمیدانستند. اما ناگهان اورلا چوبدستی اش را به صورت آماده باش گرفت و تند تند با تد حرف زد:
- من واقعا نمیخوام شغل به این خوبی رو از دست بدم.
سپس در همان نقطه غیب شد و تد را تنها گذاشت.
وزارت سحر و جادواورلا با احتیاط قدم برمیداشت و تمام تابلو های راهنما را نگاه میکرد تا بتواند دفتر آرسینوس جیگر را پیدا کند.
به راهرویی تاریک رسید. به سختی میتوانست اطرافش را بیبیند که ناگهان یک مرد با همان شنلی که دزدان ریتا اسکیتر در زندان آزکابان پوشیده بودند، اورلا را دید و طلسمی شلیک کرد.
اورلا جاخالی داد و طلسم به دیوار پشتش خورد. با صداهای مهیب انفجار های پی در پی ماموران شنل پوش دیگری هم ظاهر شدند.
اورلا توانست چهار نفر از آن ها را بیهوش کند اما یک مامور از پشت یک افسون بیهوشی شلیک کرد و اورلا بیهوش روی زمین افتاد. دو مردی که باقی مانده بودند بالای سر اورلا آمدند.
- تو اینو میشناسی؟
اما مامور دوم چیزی نمیگفت. ناگهان با دیدن کارت شناسایی اورلا از جا پرید.
- این خودشه! اورلا کوییرک! کاراگاه جدید!
یک مامور دیگر طوری به فکر فرو رفته بود که انگار تو عمرشان همچین اسمی نشنیده اند. اما مامور دوم خوشحال بود و گفت:
- آرسینوس دقیقا به یه کاراگاه نیاز داشت.
سپس مامور اورلا را روی دوشش انداخت و برد.
دفتر آرسینوس تاریک بود. تنها منبع سه-چهار شمع درون اتاق بود. دو مامور روی مبل تکیه داده بودند و لبخند رضایتمندانه ای میزدند.
آرسینوس پشت میزش نشسته بود بدون اینکه چشم از اورلا بردارد، شروع به حرف زدن کرد:
- خوب! توی زندان آزکابان که کسی نفهمید شما هری بودید.
- نه قربان! اصلا این دختره هم به خاطر همین اومده.
آرسینوس با لبخندش از ماموران تشکر کرد. ولی بعد از چند ثانیه از خشم سرخ شد.
- گفتین این دختره چهارتا مامور رو راهی بیمارستان کرده؟
با فریاد آرسینوس اورلا از حالت بیهوشی درآمد ولی ترجیح داد که خودش را به خواب بزند، پس هیچ تکانی نخورد و به حرف های آرسینوس و ماموران گوش داد.
زندان آزکابانتد آرام و قرار نداشت. الان درست سه ساعت از رفتن اورلا میگذشت. تصمیمش را گرفت.
- باید به تراورز اطلاع بدم.
او خودش را غیب کرد.