1.لینی سرگرم صحبت با پسرخالههاش که سوسکای بالدار نه چندان دلچسبی بودن بود که ناگهان یکی از گیاهان گوشتخواری که رز شخصا ازش دعوت به عمل آورده بود، سرشو دو متر به جلو دراز میکنه و هر سه تا پسرخالهشو یه لقمهی چپ میکنه.
لینی که بر اثر این اتفاق دچار شوک شدیدی شده بود، بدون اینکه کلام معنیداری بر زبون برونه، فقط اصوات نامفهومی رو از دهنش خارج میکنه و با یک دستش اشاره به سوسکایی که تا دقایقی پیش بودن، ولی دیگه نبودن میکنه و با دست دیگهش به گیاه گستاخی که خانوادهشو مورد حمله قرار داده بود.
- بیخیال لینی! این چرخهی زندگیه. هرکس یکیو میخوره، باش کنار بیا.
- حق با توئه رز!
رز هرگز انتظار چنین برخوردی رو نداشت و چشمک لینی به گلهای از ملخها چیزی نبود که از چشمای ریزبینش دور بمونه. پیش از این که رز بخواد مانع ملخها بشه، تعدادی از گیاهها جان به جان آفرین تسلیم میکنن و مراحل هضم و دفعشون هم داخل شکم ملخها به انجام میرسه.
- بیخیال رز! این چرخهی زندگیه. هرکس... نیا تو!
لینی بعد از پاسخدهی به ملاقهای که به صورت پیاپی به در کوبیده میشد ادامه میده:
- ...هرکس یکیو میخوره، باش کنار بیا.
هکتور بعد از مقادیری ملاقهکوبی، بدون توجه به اجازهی داده نشده پاتیلشو روی دوشش میذاره و وارد دفتر میشه. لینی خوشحال از انتقامی که گرفته بود توجهش به هکتور جلب میشه.
- کی بهت گفت بیای تو هکولی؟
- من در زدم.
- منم گفتم نیا تو.
- ولی من در زدم.
- هک هر کی در زد نباید بیاد تو. باید صبر کنه بهش اجازه بدن بعد بیاد تو.
- مهم اینه که من در زدم.
- حالا چی کار داری؟
- کلاس من کی برگزار میشه؟
لینی و رز نگاهی به هم میندازن. هیچکدوم به هیچعنوان قصدی برای اختصاص دادن کلاس به هکتور نداشتن، بخصوص وقتی سابقهی هکتور تو معجونسازی رو در نظر بگیری. اما اینم قابل انکار نبود که هیچکدوم تمایل نداشتن کسی باشن که این خبرو به هکتور میده.
بعد از مقادیری رد و بدل شدن نگاههایی که گفتن پاسخ رو به دیگری پاس میداد، بالاخره لینی جانفشانی میکنه و به سمت هکتور برمیگرده.
- اممم... کدوم کلاس هکولی؟
- کلاس معجون سازیم.
علیرغم تلاشهای رز و لینی برای عادی جلوه کردن، نگاهاشون به وضوح اونچه رو که بر زبون نمیاوردن فریاد میزد. چیزی که حتی هکتوری که از گیرایی بالا و هوش قوی بهرهای نبرده بود هم متوجهش شده بود. اینو میشد از دیالوگی که به زبون آورد فهمید.
- اگه بهم کلاس معجون سازی رو ندید اینجا معجون پراکنی میکنم همهتون کرم فلوبر سه سر بشید.
رز و لینی به سختی آب دهنشونو قورت میدن. هیچکدوم تمایلی برای تبدیل شدن به کرم فلوبر سه سر نداشتن. هکتور که جوابش رو گرفته بود، بیدرنگ پاتیلشو میذاره رو کولش و از دفتر خارج میشه.
- من یه حشرهم رز، میدونی که مشکلی با تبدیل شدن به یک گونهی دیگه از حشرات، بخصوص از نوع سه سرش نداشتم؟
رز آهکشان نگاهشو به بیرون پنجره میدوزه که هکتور پاتیل و ملاقهزنان (برگرفته از شلنگ و تختهزدن) در حال دور شدن بود.
چند روز بعد - کلاس معجونسازی:لینی پوکرفیسوارانه و در حالی که دستشو زیر چونهش گذاشته بود، به شاهکاری که برای این کلاس تدارک دیده بود، یعنی هکتور دگورث گرنجر خیره شده بود. هکتور با علاقهی خاصی مشغول همزدن یه پاتیل بود و به نظر میومد دستور پخت معجون رو همزمان توضیح میداد. اما لینی که غرق در فکر این بود که تا انتهای ترم چه بر سرشون خواهد اومد، چیزی از حرفای هکتور نمیفهمید.
تا اینکه با کوبیده شدن چکشی بر فرق سر مبارک مگسی، لینی به کلی از درون افکارش به بیرون شوت میشه.
- رودهی مارمولک و مگس له شدهی تازه ترکیب بسیار خوبی هستن. البته نمیدونم این معجون دقیقا برای...
همینقدر جمله در مورد قتل حشرات برای لینی کافی بود تا کنترلش رو از دست بده. اما لینی سعی میکرد با کشیدن نفسهایی عمیق آرامش خودش رو حفظ کنه. بالاخره در لحظاتی که دیگه کنترل نفس براش بسیار سخت به نظر میرسید و چیزی نمونده بود به سمت پروفسور گرنجر حملهور بشه، هکتور با گفتن جملهای جون خودش رو نجات میده.
- معجون من حاضره. بنابراین مال شما هم حاضره. تکلیفتون برای جلسه ی آینده هم اینه که خاصیت معجون خودتون رو کشف کنید. میتونید برید.
2.- شلپ شلپ شلپ!
لینی که همچون حشرهای خوب، گوشهای نشسته بود و حضور و غیاب اساتید رو چک میکرد، ناگهان با سیلی به نام معجون مواجه شده بود که از شاخکاش که نقش گوش رو برای اون ایفا میکردن میچکید.
- تو چی کار کردی هکولی؟ این... این همون معجونی نبود که... سرکلاس... ساختی؟
- هدیهای بود از طرف من به تو بابت اینکه پذیرفتی کلاس معجونسازیو تدریس کنم.
لینی که نیشش میزدی خونش بیرون نمیزد، در حالی که از عصبانیت تبدیل به پیکسی سرخ رنگی شده بود، دفتر حضور و غیاب اساتید رو با شدت هرچه تمامتر میبنده و بالزنان جلوی هکتور قد علم میکنه.
اما تغییراتی که به وضوح در ساختار بدنش در حال انجام بود، اونو از هرگونه واکنش خشنی نسبت به هکتور بازمیداره. کنجکاویش از اینکه چه بر سرش خواهد اومد بیشتر از میل انتقامش از هکتور بود.
هکتور بلافاصله قلمپریو از غیب ظاهر میکنه و شروع به یادداشت اثرات معجونش میکنه.
- تغییری تو بالها دیده نمیشه اما سایز شاخکها مدام در حال افزایشه... دو برابر... سه برابر... و بله تا پنج برابر افزایش قد داره طوری که نمونه قادر به حملش نیست. اوه اینجارو نگاه کن. پاها هم تغییری مشابه شاخکا دارن انجام میدن، فقط با فاصلهی زمانی بیشتر. نمونه دیگه قادر به حرکت دادن خودش هست. اما...
هکتور بعد از لحظاتی درنگ، آخرین یادداشتو هم انجام میده.
- بالهاش تحمل وزنشو ندارن و از قدرت پرواز افتاده. به نظر میاد تاثیرش روی حیوانات سریعتر از انسانهاس و نیم ساعت زمان نمیخواست. خب من که دیگه تغییری نمیبینم، مرسی لینی که حشرهی آزمایشگاهیم شدی.
- صبر کن هکولی.
هکتور برمیگرده و به بازوش نگاه میکنه که توسط پیکسی کوچیک اما با لنگی دراز و شاخکی به غایت کشیده شده نگه داشته شده بود.
- تغییری که تو ندیدی این بود. نــیــــش!
لینی در یک حرکت سریع میچرخه و نیشش که به دو برابر سایز معمولش در اومده بود رو به سمت هکتور نشونه میگیره. جیغهای گوشخراش هکتور در فرار از دست لینی از یک سو و فریاد "گودا"ی لینی برای به چنگ انداختن هکتور از سوی دیگه، آرامش قلعهی هاگوارتزو به کل به هم زده بود.