گیلدروی با دیدن هانتیگل عصبانی:
اممم ... خانم گرنجر ! من الان فهمیدم که باید برم و دندونام رو مسواک بزنم اگر امکانش هست...!
و یک تکونی به دستش میده ولی هرمیون ول کن نیست.
_پروفسور جون چند نفر در خطره باید خیلی سریع با من بیاین ... اوناهاش دیگه اونجاست!
گیلدروی که تسلیم شده بود ، دوان دوان به همراه هرماینی به طرف کلبه حرکت کرد.
داخل کلبههری یک طلسم دیگه به طرف هانتیگل میفرسته .
_زرشک! این هم که اثر نداره! هاگرید ، این بی بیه این جوجه هه خیلی پوست کلفته!
رونالد : باو هاگرید این جوجه رو ول کن بریم بهتره ما خودمون هم نجات پیدا میکنیم!
هاگرید سرش رو تکون میده و میگه : دیگه فایده ای نداره! اگر هم جوجه رو بهش بدیم ، اون تا انتقامش رو نگیره از اینجا دور نمیشه ، حداقل باید یک نفر رو ببره لونش تا خیالش از بابت انتقام راحت بشه ! این خاصیت همه هانتیگل هاست!
هانتیگل این بار با غرشی رعد آسا به طرف کلبه هجوم برد و خانه چوبی بعد از این برخورد به شدت لرزید.
هری خواست که طلسم دیگری را روانه هانتیگل کند که متوجه اومدن گیلدروی و هرمیون شد.
_ هی ... هرمیون و پروفسور لاکهارت دارن میان!
بیرون کلبههرمیون برای اینکه لاکهارت صدایش را در بین غرش های وحشتناک هانتیگل بشنود فریاد کشید :
_ پروفسور لاکهارت ، حالا باید برین و بهش بگین که کی هستین!
برای یک لحظه دوباره غرور و خودپسندی لاکهارت در چهره اش دیده شد ولی بلافاصله بعد از جیغ وحشتناک دیگرِی که هانتیگل کشید به سرعت ترس به چهره رنگ پریده اش بازگشت.
گیلدروی : خیلی... خیلی خوب خانم گرنجر!
و سپس چند قدم جلو رفت و هرمیون هم به دنبالش دوید ولی از روی شانس بد گیلدروی بود که هانتیگل مسیرش را تغییر داد و به طرف گیلدروی هجوم آورد و وی را با پنجه هایش گرفت.
جیغ و داد گیلدروی وحشت زده هیچ تاثیری روی هانتیگل نگذاشت ، برعکس پرنده عظیم الجثه و خشمگین همچنان به مسیرش ادامه داد و با پنجه آزادش هرمیون رنگ پریده را گرفت و در آسمان آبی به پرواز در آمد.
هانتیگل انتقامش را گرفته بود و تنها کار دیگری که باقی مانده بود برگرداندن جوجه اش به نزد خودش بود.
[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95