هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#31

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
چشمان لوسیوس از درد به هم فشرده میشد و وقتی چند قدمی جلو رفت و چشمش به یاقوت سبز رنگ افتاد ، درد را به کلی فراموش کرد!

چوبدستی اش را در جیب ردای خاک گرفته و پاره اش گذاشت و به یاقوت سبز رنگ دست زد!
با اینکه هیچ نوری در آن اتاق دیده نمیشد ، تلالوئی خیره کننده در یاقوت به چشم میخورد!
یاقوتی سبز رنگ... تنها یاقوتی که در این جهان به رنگ سبز بود و جادوگر های سیاه همه خواهانش بودند و از بین این همه جادوگر معروف ، لوسیوس ، انتخاب شده بود ولی هیچ علامتی که لرد تاریکی آن را ذکر کرده بود بر روی یاقوت دیده نمیشد.

لوسیوس نمیخواست نا امید شود!
از پنجره ی کوچک اتاق نور مهتاب ، به صورت وهمناکی به داخل اتاق می آمد و آن جا را تا حد ملایمی روشن میکرد.

مالفوی ، چوبش را از جیبش بیرون آورد ، درد دیگر اذیتش نمیکرد! این درد ، در مقایسه با نفرین های ما بخشودنی ای که لرد ولدمورت برای عذابش بر وی اجرا میکرد ، پشیزی اهمیت نداشت!

چوبش را که دیگر خون لخته شده بر رویش بود به طرف یاقوت گرفت و زمزمه کرد :
_ آگرپانیو سیلماریل
هیچ اتفاقی! گویا یاقوت اصل بود ولی ذره ای از اون قدرت جادویی مخصوص رو هم نداشت!

_ سانیو وینلار
این بار تغییری در رنگ یاقوت پیدا نشد!
کم کم لوسیوس به این فکر افتاد که دستیابی بدون کمترین زحمتی به چنین گوهر گرانبهایی ، فکر مضحک و احمقانه است!
ولی باز هم به شانسش ایمان داشت!

_ لارتو مارتونو مورگوروت
و در کمال تعجبش ، یاقوت گرم شد!
سپس کلماتی ریز بر روی آن حک شد و باعث شد لوسیوس با ورد " لوموس " به قدرت روشنایی مهتاب کمک کند تا بتواند نوشته را بخواند!

اگر میخواهی به مقصودت برسی با چوب جادوت به دیوار رو به روت نشانه برو و ورد "آواداکاواندا" رو تلفظ کن!

در وجود لوسیوس شکی به وجود آمد!
از یک خطر پریدن به یک خطر دیگر که این بار ناشناخته تر به نظر میرسید.
میخواست منصرف شود که درد بازویش به وی دو چیز فهماند...
یک اینکه به زودی عذاب وحشتناکی از طرف ولدمورت در انتظارشه و دوم این که غرور و همتش ، به وی اجازه نمیداد که به این آسانی از مقصود خود منصرف شود.

بنا بر این چرخی زد و چوبش را به طرف دیوار گرفت و با صدایی رسا فریاد زد.
_آواداکاواندا!

بعد از چند ثانیه ، حفره ای عظیم و تاریک در مقابلش باز شد!



Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱:۱۷ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#32

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
لوسیوس با این که هنوز درد داشت ولیلبخندی موذیانه و امیدوارانه زد... چوب دستی خود رو جلو گرفت و یاقوت را در جیب گذاشت و به طرفه حفره حرکت کرد هنوز به حفره نرسیده بود که باز دو چشم روشن در حفره مقابلش نمایان شد...

اما این بار دو چشم شبیه به دو چشم گرگی که قبلا دیده بود شباهتی نداشت لوسیوس آماده بود برای رویارویی ولی دو چشم ناپدید شد و در سیاهی رفت.. لوسیوس کمی این پا و آن پا کرد و در سیاهی پا گذاشت حتی نور چوب دستی هم به جز یکی دو متر نمی توانست جایی را روشن کند...

لوسیوس تمام حواسش رو جمع کرده بود... کمی که رفت سپس انگار وارد یک تالار شده بود چون صدا چکه های آب به گوش می رسید که انعکاس داده میشدند ناگاه همه جا با نور ضعیف ولی کافی سبز رنگی روشن لوسیوس خود را در یک تالار شش گوش دید که سنگفرش عجیبی در وسط داشت و ماره بزرگی دوره جام چنبره زده بود و یاقوتی دیگر روی جام بود...


جادوگران


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#33

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه داستان: لوسیوس در شبی تاریک و خلوت وارد شیون آوارگان شد تا یاقوتی سبز رنگ را که فقط نواده اسلایترین قادر به استفاده از آن است پیدا کند در این بین بازویش صدمه دیده بود.بعد از وارد شدن به کلبه به یاقوتی برخورد کرد که فاقد نشان سالازار بر رویه آن بود.بالاخره با طلسمی موفق شد کلماتی را بر روی یاقوت حک کند.با عمل کردن به دستور آن حفره ای بر رویه دیوار باز شد. با وارد شدن به حفره و عبور از آن وارد تالاری شش گوش شد.بر رویه سنگفرش عجیب تالار مار بزرگی دوره جام چنبره زده بود و یاقوتی دیگر روی جام بود...


در ابتدای تالار ایستاده بود و به مار چشم دوخته بود.بویه خونی که از بازویش بلند شده بود توجه مار را به خود جلب کرده بود.کوچکترین حرکتش ممکن بود باعث شود در یک آن، بلعیده شود.
باید به هر وسیله ای شده ما را از بین میبرد تا بتواند یاقوت اصلی را از آنجا خارج کند. بازویش زوق زوق میکرد و قدرت تکانش را نداشت.به اطراف نگاهی انداخت تا شاید چیزی بیابد که به واسطه آن، برای چند لحظه مار را از اطراف جام دور کند.حیف که نمیتوانست با مار سخن بگوید.
اگر قدرت این را داشت تا بازویش را قطع کند و به عنوان پیش کشی به مار تقدیم کند حداقل فرصتی کوتاه برای برداشتن یاقوت و بازگشت داشت.در این فکر بود که مار حرکتی کرد و به سمت لوسیوس به آرامی خزید.
لوسیوس نمیخواست تصور کند که چند دقیقه دیگر خودش به جای جام قرار گرفته در حالیکه یاقوت سبز رنگ در یکی از چشمانش فرو رفته است پس نیرویش را جمع کرد و چوبدستیش را بالا گرفت ...





Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۸:۵۰ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#34

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
مار به سمتش حرکت کرد. سعی کرد ذهنش را از فکرهایش پاک کند. چوبدستیش را با تمام نیرویی که در بدن داشت چرخاند و ضربه ای در هوا زد و با صدایی که گویی بلند ترین صدایش بود گفت:
- تراکنریتوم
نوری برخاست. و در برابر لوسیوس هاله ای تشکیل شد اما....
ناگهان هاله نابود شد. لوسیوس با تعجب به اطراف نگاه کرد. امکان نداشت. چگونه؟؟؟ و سپس دلیلش را فهمید. ناله ای از ضعف نمود. او دیگر نیرویی در تن نداشت. بلعیده شدن توسط مار اکنون برایش بهشت مینمود اما....
بار دیگر ولدمورت را به یاد آورد. شکنجه های او را. که او حتی قادر است روح مردگان را آزار دهد. به سختی بلند شد. آستینش را بالا زد و آن علامت وحشتناک که اخطار دهنده ی هر خطر شومی بود رو به مار گرفت. در کمال تعجب لوسیوس، برقی ناگهانی پدید آمد و چند لحظه دیگر.....


تصویر کوچک شده


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#35

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
آستینش را بالا زد و آن علامت وحشتناک که اخطار دهنده ی هر خطر شومی بود رو به مار گرفت. در کمال تعجب لوسیوس، برقی ناگهانی پدید آمد و چند لحظه دیگر.....
لوسيوس به سختي چشمهايش را گشود.تاريكي فضاي پيرامونش را در بر گرفته بود و هيچ صدايي به جز انعكاس وحشت آور سكوت در اطرافش شنيده نمي شد.آيا مرده بود؟تكاني به عضلات پايش داد و سعي كرد از جا بر خيزد...درد...تنها نشانه براي اينكه باور كند هنوز زنده است.... سايه هاي اطراف رفته رفته پيش چشمانش رنگ مي گرفت و مي توانست به وضوح پيكر ضد نوري را كه در مقابلش ايستاده بود تشخيص دهد...با درماندگي به چوب دستي اش چنگ زد هر چند مي دانست ضعيف تر از آن است كه بتواند از خود دفاع كند.
به نظر مي رسيد پيكر سياه پوش كمترين توجهي به او ندارد و مشغول بررسي فضاي پشت گذرگاه است.
گذرگاه؟...لوسيوس چند بار اين كلمه را در ذهن خود تكرار كرد...حقيقت مثل طوفاني سهمگين به ذهنش يورش مي آورد...گذرگاه!گذرگاه باز شده!...پس مار....لوسيوس هنوز اين سؤال را در ذهنش كامل نكرده بود كه وجود پيكرلغزنده و بيجاني را در كنار خود احساس كرد...به سرعت از جاي برخواست و نگاهي به مار بيجان انداخت...
درد بازويش بيشتر از قبل شده بود.نمي دانست چه اتفاقي افتاده...تا چند دقيقه قبل هيچ اميدي نداشت كه بتواند خود را از حمله ي دندانهاي زهرآگين مار رهايي بخشد اما حالا در آستانه ي گذرگاه ايستاده بود و بدن بيجان مار را تماشا مي كرد ....
ذهنش رفته رفته حوادث را به يكديگر ارتباط مي داد و نقاط تاريك پيش چشمانش رنگ مي گرفت.با خود زمزمه كرد:« نور!» و بعد به سرعت به سمت غريبه برگشت…

(همونطور كه واضحه فرد ديگه اي وارد داستان شده و خواسته يا نا خواسته لوسيوس رو ازحمله ي مار نجات داده...اين فرد هر كسي مي تونه باشه و مي تونه اهداف مختلفي براي اومدنش به شيون آوارگان داشته باشه...من ايده هايي در اين مورد داشتم ولي تصميم گرفتم فرد مورد نظرم رو وارد داستان نكنم و انتخابش رو به شما بسپارم تا داستان هيجان انگيز تر بشه.)




Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#36

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
غریبه نگاهش را از گذرگاه بر گرفت به لوسیوس نگاهی کرد و خندید و آن گاه با صدایی آشنا شروع به سخن گفتن کرد:لوسیوس.نمیتونم بگم از دیدنت خوشحالم ولی از این که اینجا هستم واقعا خوشحالم.
لوسیوس با حیرت فریاد زد:بلا؟تو اینجا چیکار میکنی؟خودت حساب این ماره رو رسیدی؟دیگه کی اینجاست؟برای چی اینجا اومدی؟
بلا دستش را بالا گرفت:آروم آروم.بذار دونه دونه جوابت رو بدم.یک.من اومدم به تو کمک کنم چون ارباب فکر میکنه که تو تنهایی از پس این کار بر نمیای...
لبش با پوزخندی تحقیر آمیز تزئین یافت:و نه خودم تنهایی حساب اون رو نرسیدم با بچه ها اینجا بودیم ولی تنهایی هم میتونستم.به جز من تئودور نات،آنتونین دالاهوف،رابستن لسترنج و سلستینا واربک اینجا هستن.من برای پیدا کردن یاقوت اینجا هستم و امیدوارم پیداش کنم چون هرکی پیداش کنه یه پاداش خوب پیش لرد داره....
_:رقابت سختیه.
تئودور نات این را گفت و به آندو نزدیک شد:سلام لوسیوس.خب بلا.این یه رقابته.هرکی زودتر اون یاقوت رو بگیره برنده اس نه؟
_:اکسیو یاقوت سبز!
صدایی دخترانه این را گفت و یاقوت به سمتش پرواز کرد.سلستینا لبخندی زد و گفت:من بردم.نه؟
_:نه!اکسیو یاقوت سبز.
این صدای مردانه متعلق به آنتونین دالاهوف بود که حالا با ورد اکسیو یاقوت را ربوده بود.رقابتی سخت در میان مرگخواران برای تصاحب یاقوت در گرفت.حالا نه تنها بر علیه جادوی آن خانه بلکه باید بر علیه یکدیگر نیز مبارزه میکردند....
===========
داستان اینطوری پیش میره که اونا هرکدوم سعی میکنن با هر شیوه ممکن خودش یاقوت رو به لرد برسونه.ولی این وسط جادوی خونه هم به کار میفته و اونا مجبور میشن با هم متحد بشن و غیره...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#37

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
اخترها و طلسم ها در جای جای آن خانه شوم دیده میشد...
تمامی مرگ خوارانی که در آنجا حضور داشتند برای رسیدن به احترام بیشتر نزد اربابشان ، لرد ولدمورت دست به هر کاری میزدند و حاضر بودند هر طلسمی را بر روی یکدیگر اجرا کنند.

لوسیوس متعجب از اتفاقاتی که می افتاد سعی کرد تکیه گاهی برای خود پیدا کند.
بازویش تیر میکشید و همان طور که حدس زده بود خون زیادی از بازویش رفته بود.
احمق ها!
این جمله رو لوسیوس زیر لب در حالیکه به مرگ خوارانی نگاه میکرد که به یکدیگر طلسم می فرستادند ادا کرد!
اونها واقعاً برای رسیدن به درجه بالاتر حاضرن هر کاری بکنن؟

ناگهان طلسمی قرمز رنگ دقیقاً از کنار سر لوسیوس گذشت و باعث شد که رشته افکارش پاره شود...

_ اکسیو یاقوت سبز!
_ ورتانیوس موراتوس !
_ سکتوم سمپرا...

به دلیل تاریک بودن خانه طلسم ها معمولاً به در و دیوار برخورد میکردند!
سر مرگ خواران حسابی گرم بود که ناگهان لرزشی را زیر پاهایشان احساس کردند!

_ زمین لرزه!؟
این جمله را آنتونین دالاهوف در حالی که میشد اضطراب را در صدایش به وضوح مشاهده کرد گفت.

ولی کمی بعد مشخص شد که خانه در حال لرزیدن است ولی نکته ای که کاملاً مرگ خواران را وحشت زده کرد این بود که دیوار های خانه کم کم در حال فشرده شدن بودند!

خانه در حال بلعیدن آنها بود!



Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#38

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
خانه در حال بلعیدن آنها بود!

وحشت سر تاپای وجود آنها را فرا گرفت. مرگخوار ها با ترس به دیوارهایی خیره شده بودند که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شدند. بلا در حالی که سعی می کرد لرزش صدایش را پنهان کند ، با صدایی بلند فریاد زد:
- حالا چیکار کنیم؟!

یاقوت درست جلوی پاهای آنتونین افتاده بود ...اما این بار تلاشی هر چند کوچک ، برای به دست آوردن آن از سوی هیچ یک از مرگخوار ها دیده نمی شد...همه ی آنها چون میخی سر جاهایشان بی حرکت مانده بودندو تنها به دیوار هایی خیره شده بودند که به سویشان می امدند... آیا سرنوشت همه ی آنها همین جا رقم می خورد...زیر این دیوار های سنگی!

ناگهان همه ی آنها سوزشی در بازوی خود احساس کردند. ..علامت شوم...علامت اتحاد آنها...وفاداری به لرد سیاه...این ها همه ی کلماتی بود که از ذهنشان می گذشت.. با به یاد آوردن اربابشان با رقه ی امیدی در دلشان پدید آمد...
در کسری از ثانیه همه ی مرگخوار ها چوب دستی هایشان را بالا آوردند و فقط به یک چیز فکر کردند...وفاداری به لرد...
هاله های قرمز رنگی از چوب دستی هایشان شروع به درخشیدن کرد و سپس یکی شد و با شدت به دیوارها برخورد کرد...همه ی آنها از ترس چشمانشان را بستند...
و چند لحظه ی بعد...

دیگر لرزشی زیر زانوانشان احساس نمی کردند.. دیوارها سر جای خود بی حرکت مانده بودند... اما پیش از انکه همه نفس راحتی بکشند صدای ناله ای بلند شد..آنتونین از درد به خود می پیچید و یاقوت درون دستهایش می درخشید...

---------------------
توضیحی در مورد روند داستان نمی دم. واگذارش می کنم به خلاقیت نویسنده ی بعدی!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#39

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- آ....آ...آنتونين! ولش كن ياقوتو!
اين صداي سلسيتنا بود كه با ترس و نگراني به آنتونين نگاه مي كرد.

آنتونين با صدايي دردناك و آزار دهنده گفت:
- اما نمي شه! چسبيده به دستم!

و فريادي ديگر! دود از كف دست آنتونين بلند مي شد و ياقوت گوشت و پوستش را مي سوزاند!

دالاهوف با نگاهي ملتماسانه به بقيه نگاه كرد:
- خواهش مي كنم!.....كمكم كنين!

سلسيتا كه طاقتش را از دست داده بود به طرف آنتونين رفت. اما ايگور دستش را روي شانه او گذاشت و مانعش شد:
- من دركت مي كنم! ولي تو هم نبايد به ياقوت دست بزني!

بعد به طرف آنتونين رفت و يك طلسم آبي را به طرف دست او فرستاد.

سكوت!
ديگر صداي فرياد به گوش نمي رسيد! دست آنتونين از مچ تا نوك انگشتان يخ زده بود.

- اما ايگور! اين بايد از من جدا بشه!

ايگور در حالي كه چوبدستي اش را در جيب مي گذاشت و آماده حركت مي شد، گفت:
- خلاص مي شي! فعلا بايد به ارباب برسيم! به اين فكر كن كه ياقوت دست توئه! كسي هم نمي تونه اين شانسو ازت بگيره!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#40

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
با صحبت هاي ايگور، آنتوي به نظر متقاعد شده بود...

- ما بايد اينجا رو ترك كنيم؛ الماس رو هم كه گير آورديم، ديگه نبايد بيشتر از اين تو اين مكان ملعون بمونيم!
و تمامي مرگخوارها با اشاره ي سر ِ بلاتريكس به قصد خروج از كلبه حركت كردند... كلبه اي كه اكنون رنگ سكوت به خود گرفته بود.

لوسيوس بازوي خود را كه همچنان خونريزي داشت را ميفشرد و بلا در طول آن چند گام، به آثار افسون هايي كه چند لحظه ي پيش براي ربودن الماس از همكيشان خود فرستاده بودند مينگريست... آنتوني نيز وجودش سراسر تشويش بود و به نظر اكنون سوزش دستش فروكش كرده بود! اما آتش را در وجود خود حس ميكرد. و دائمآ به دست منجمدش چشم داشت...

- چرا اين در لعنتي قفله! آلوهومورا !
- پس چرا باز نميشه...
ايگور با كوبيدن پا قصد داشت درب را بشكند... اما درب چوبي همچون قطعه اي فولادي مستحكم بود!
مرگخوارها همگي به خاطر آنچه بر آنان گذشته بود، عصبي به نظر ميرسيدند... بلا گفت:
- ايگور خودتو كنترل كن... الان بازش ميكنم... ديـفيندوو!
اما اينبار هم بي حاصل بود و درب باز نشد... در همين هنگام خنده اي شيطاني فضاي كلبه ي افسون زده را در بر گرفت!!!
- هي... هي... يخ داره ذوب ميشه... يخ دستم داره ذوب ميشه...آآآآ... دستم!!!
اين صداي فريادهاي آنتونيون بود كه از درد به خود ميپيچيد! و وحشيانه تقلا ميكرد!

و خنده هاي شيطاني از مكاني نا معلوم هر لحظه شدت ميگرفت...!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.