هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- هی! تو..
- بله؟

پسر قد بلندی به سمتش دوید. هیکلش وحشتناک و ورزشکارانه بود. با تعجب به او خیره شد، چه میخواست؟ و این سوال از ذهنش به سوی دهانش روانه شد.

- چی میخوای؟
- تو جاناتان هستی؟

جان به پسرک خیره شد. به نظر آدم خوبی نمیرسید، چرا باید به او میگفت چه کسی است؟
- مثلا باشم، که چی بشه؟

پسرک لبخند بی رمقی زد.
- هیچی. فقط اینکه؛ مراقب خودت باش!

چرخید و قبل از اینکه جان موفق شود او را صدا بزند و از او بپرسد منظورش چیست؟ او چه کسی است؟ و جان را از کجا میشناسد؟ در خم کوچه نا پدید شد. جان ایستاده بود، قلبش به سرعت می تپید. شاید جدا خطری در انتظارش بود.. نگاه های مردم! این دیگر چه احساسی بود؟ آن پسر او را ترسانده بود. جان هرگز چنین حسی نداشت.. حس ترس! پسرک بی اندازه برایش آشنا بود...

دهکده ی هاگزمید

در خانه محکم بسته شد. جان از پله های سفید خانه به سمت طبقه ی دوم روانه شد، با چنان سرعتی از پله ها بالا رفت که پدرش را ندید که روی تک مبل هال نشسته بود.

- جان، تو بودی؟ کی اون بالاست؟
- آره پدر! خودمم. الان میام پیشت؛ چند لحظه صبرکنی کارم تموم میشه.

جان روی زمین اتاقش نشسته بود. اتاقی شلوغ و پر از وسایل جادویی از قلم های تقلب گرفته تا اسکیت های جادویی که از آنها هنگام دویدن کف بیرون میریخت تا رقیبان لیز بخورند. جان آلبوم عکسی در دستش گرفته بود.. به عکس های مدرسه ی برادرش نگاه میکرد، که چند سال پیش به خاطر یک پیشگویی مرده بود.

- اینجاست.. خودشه!

بدون اینکه بداند چه میکند بلند شد و به سمت میزش دوید. این اتاق قبل از به دنیا آمدن جان؛ مطعلق به پدر بزرگش بوده. پدر بزرگش عاشق پیشگویی بود و چند سال پیش پیشگویی کرد که برادر جاناتان؛ گری، در یک مسابقه ی کوییدیچ کشته خواهد شد. همان مسابقه ای که گری مدت ها برایش نقشه چیده بود.

حماقت گری باعث شد به حرف پدر بزرگش گوش ندهدو جان برادر بزرگ ترش را از دست داد. حالا عکس همان مسابقه در آلبوم بود؛ بله! آن پسر نیز کنار گری ایستاده بود. همان پسر که به جان هشدار داده بود. هشداری نه چندان دوستانه! جان نیز فردا با پدرش به مسابقات کوییدیچ جام جهانی می رفت. امیدوار بود بازی های خوبی را ببیند.

حالا به چهره ی پسر نگاه کرد، چقدر بزرگ تر شده بود. با اینکه سه یا چهار سال بیشتر از آن زمان نگذشته بود که بیست ساله و یکی از دوستان برادرش بود. جان کشوی میزش را باز کرد، میز پدر بزرگش. و گویی را که پدر بزرگش به او داده بود بیرون آورد. این گوی با سایر گوی ها تفاوت داشت. چیزی درونش بود؛ نیرویی .. حسی!

گری همیشه جان را برای باور چنین خرافاتی مسخره میکرد ولی خودش هم به خاطر هیمن خرافات مرد! حالا جان پشت میزش نشسته بود و گوی را روی دو کتابچه گذاشته بود. به گوی خیره شد. تمرکز کرده بود، بنابراین صدای باز و بسته شدن در خانه اشان را نشنید. احتمالا اگر میشنید صدای فریاد خواهرش را نیز می شنید:
- پدر بالاخره بلیط جام جهانی رو گیر آوردم! این هم جایزه ی بردن من و جان توی مسابقات نقاشی محلی.

چیزی درون گوی دیده بود.. نزدیک تر رفت. حالا میتوانست واضح تر ببیند. فضایی بزرگ و تاریک بود. جای جای روبروی چادر های بیشماری که در محوطه ی چمن بود، آتش روشن شده بود که روبه خاموشی میرفت. مادری با پسرش روبروی آتش نشسته بود، پسر بچه پرچم ایرلند را آویخته از شانه اش نگه داشته بود و می دوید.

- مامان من رو نگاه کن!
- بسه دیگه پیتر، بیا بریم توی چادر هوا داره سرد میشه.


زن هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که گوله ای آتش به سمت چادر پشت سرش پرتاب شد. گلوله ای دیگر جلوی پای پسرک؛ که حالا چند متر جلو تر با صورتی سوخته دیده میشد. زن جیغی کشید و به پیکر هایی شنل پوش خیره شد که این کار را کرده بودند... پیکر هایی ترسناک که پیش می آمدند و افرادی را سر و ته در هوا می آوردند.. مرگخواران ...

- پدر! پدر!
جان از روی صندلی اش بلند شد. به سمت در اتاقش دوید و خودش را روی زمین انداخت، به سرعت بلند شد و دوید. به چهره ی متعجب جری خواهرش توجه نکرد و یک راست به سوی پدرش رفت که پیپی را تازه روشن کرده بود.
- جان! چی شده؟ چرا اینقدر ..
- پدر گوش بده، ما نباید فردا به مسابقه ی کوییدیچ بریم. ما نباید بریم..

- جان، ولی من خودم بلیط هامون رو گرفتم!
جری با عصبانیت این را گفته بود و به جان چشم غره رفته بود که حالا دست پدرش را میکشید تا او را به سمت اتاقش بکشاند.

- پدر من توی گوی زرین پدر بزرگ دیدم! مرگخواران حمله میکنند، اونا همه رو میکشند ! ما نباید بریم.. ما هم کشته میشیم ..
- تو میتونی نیای ولی من و جری دوست داریم که بریم! یک پیشگویی مسخره اهمیتی نداره، جان!
- پدر ایرلند برنده میشه! خواهش میکنم نرو.. خواهش میکنم..
- جان من نمیتونم به خاطر یک پیشگویی این کارو بکنم!

- اما پدر..
- نمیخوام دیگه چیزی بشنوم. جری، شام رو حاضر کن!

جان به پدرش خیره شد که به سمت مبل همیشگی اش رفت. سرخورده روی زمین نشست.. نمیخواست آنها را نیز از دست بدهد...

فردا

- پدر جدا میخواید برید؟ خواهش میکنم مراقب خودتون باشید..
- جان! دیگه داری شورش رو درمیاری؛ تو که یک پیشگو نیستی.

پدر اعتراض کرد:
- جری با برادر بزرگترت این طوری حرف نزن.
- پدر دیر شده بیا بریم، این رو ول کن.

آن دو به سمت رمز تازی که جلوی در خانه بود دویدند. رمزتاز یک قوطی لی از رانی بود. حس عصبانیتدر وجودش خروشید! جان به دنبال آنها دوید و تا خواست مانع رسیدن آنها شود؛ غیب شده بودند..
- پدر.. جری..

روز بعد

صدای زنگ در جان را از روی مبل پراند. مبلی که پدرش همیشه روی آن می نشست. به سمت در شیرجه زد، میدانست که پدرش است! منتظراو بود.. دلش مثل سیر و سرکه میجوشید. دو شب بود که چشم روی هم نذاشته بود، به انتظار صدای زنگ در ..

و این لذت بخش ترین صدایی بود که تا به حال شنیده بود.. در را باز کرد و با چهره ی نا آشنایی مواجه شد. چهره وارد خانه شد و کلاهش را انداخت.. همان پسرک بود..
- به تو هشدار داده بودم !

او نیز، یکی از همان شنل پوشان بود که در گوی دیده بود ..


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۳ ۱۱:۱۷:۰۰

[b]دیگه ب


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تدریس جلسه پنجم پیشگویی ترم ششم تابستانی


پرسی ویزلی با تیپ فوق العاده خفنی وارد کلاس شد و همانطور که دست هاش در جیب هاش بود و حاضر نبود عینک آفتابیش رو برداره ، نگاهی به عده ای از پسر های کیوت کرد و شروع به صحبت کرد :

- ببینید بچه ها ، امروز یه تدریسه خفن داریم ! احتمالا از تیپ خفن من متوجه شدید این قضیه رو ! خیلی خوشتیپ شدم نه ؟

پسر ها :

دختر ها :

- آره آره ، میدونم خودم ! جناب مدیرم کلی از تیپ و اینام تعریف کرد امروز ... بگذریم حالا ، چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است امروز موضوع تدریسه من پیشگویی قوی هست !

گابریل شروع به ابراز احساسات کرد : اوه ! من میدونستم شما همیشه موضوعات جالبی توی ذهنتون دارید پروفسور !

- ممنونم از نظرتون دوشیزه دلاکور ! ای کاش با این عقاید جذاب ، شما پسر بودید ... بله داشتم میگفتم ، سوژه ای که برای این جلسه در نظر گرفتم فردی ناشناخته هست ! یه موجودی که یه بار آرومه ، یه بار خشن ، یه بار خوشحال یه بار ناراحت ، یه بار زن ، یه بار مرد ، یه بار ناظر ، یه بار مدیر ، یه بار فعال ، یه بار بوق ! و اون کسی نیست جز راج ! بله درست حدس زدید ، راجر دیویس ! متاسفم که این سوژه این جلسه انقدر ارزشیه

مخالفای راجر : ایول ایول ! داش پرسی رو ایول !

- بله ، میخوام پیشگویی کنم ! مقدمات رو که میدونید ، ذهنمو خالی میکنم ، دقیق تمرکز میکنم روی گوی ، چیزهایی که حواسمو پرت میکنه از خودم دور میکنم و نگاه میکنم توی گوی ! اممم ... دارم آینده رو میبینم ... هووم ، راجر دیویس در مسنجر حضور داره ... بله ، روی کاغذی که روی میزش قرار داره نوشته " من در روز 10 ساعت باید به اینترنت کانکت بشم " و آیدیش رو روشن میکنه ... اممم تصویر نامفهومه ، بله ! اون وارد آیدیش میشه و چندین وبلاگ رو هم باز میکنه ، ولی در مرورگرش اثری از جادوگران دیده نمیشه !

آلبوس که کامل محو راز و نیاز با عده کمی ؟! از پسر ها در انتهای کلاس هست و از تدریس فقط بخش آخرش رو شنیده ، با عصبانیت پای پسر رو ول میکنه و با عصبانیت میگه : بله ! دقیقا همینطوره !

پرسی با خونسردی لبخندی میزنه و میگه : تو به تدریست بپرداز عزیزم ، هر چی باشه کاره تو از من سخت تره دیگه ! ضمنا ، درسته حرفت ، این پیشگویی قوی هست و مسلما دقیق از آب در میاد ! بله داشتم میگفتم ، امم ، توی گویم دارم میبینم که 10 ساعت اینترنتش به پایان رسیده ولی هنوز هم اثری از جادوگران دیده نمیشه . به سایت یاهو میره و شروع به نوشتن ایمیلی میکنه :

هی استرجس !
تو انجمن مدیران بگو که راجر سرش حسابی شلوغه و وقت رسیدگی به سایت رو نداره ! ضمنا اشاره کن که مدام تابلوی بیزی بالای آیدیم بوده ها !
قربونت


- و به این ترتیب میشه که از اینترنت خارج میشه و به یکی از دوستاش زنگ میزنه و شروع به تعریف کردن از خودش میکنه و اینکه مدیر خیلی لایقی هست و ترکونده مدیریت رو و خیلی رسیدگی بالایی داره . اممم دارم میبینم که استرجس به راجر زنگ زده

استرجس : امم ، راجر !
یکی الان بلیت فرستاده تو بخش مدیریت سایت و گفته که راجر به مقالات رسیدگی نمیکنه و الکی ایراد میگیره !

راجر : باب بوقی بزن پاکش کن !

استرجس : ولی میدونی که ! عله تو مانیتورش میبینه که من اینکارو کردم !

راجر : باب اون با من ! من مدیر ارشدم ، همین کارو کن !

صدای زنگ به صدا در میاد و پرسی سرش رو از روی گوی بر میداره و میگه : خوب این از پیشگویی قوی امروز ! روی تخته تکلیف رو نوشتم ! و چشمکی به یکی از پسر های سال اولی که به نظر میرسه اسمش آلبوس سوروسه میزنه و میگه : هی پاتر ! بعد از نیمه شب بیا دفترم ! میخوام در مورد مشکلات درسیت باهات حرف بزنم !

ملت :
آلبوس سوروس :



تکلیف :

تکلیفی بنویسید که در اون پیشگویی قوی ای صورت گرفته ! ( 30 )

* یا بیناموسی ننویسید و یا اگر میخواید بنویسید قوی و جالب و جدید بنویسید ! و گرنه امتیازی داده نمیشه !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
امتیازات جلسه سوم



لونا لاوگود : 23
امم ، جالب نبود ! در واقع پیشگویی حساب نمیشد ، پیشگویی رو باید بعدش هم مشخص باشه ! طرز نوشتنت هم جالب نبود ... اگر توضیح بیشتری خواستی پیام شخصی


پیوز : 30
اونطوری که میخواستم نبود ، یه سری غلط تایپی هم داشتی . ولی خوب بود در کل


گابریل دلاکور : 30
خوب بود در کل ! ولدان


پیتر پتی گرو : 30
ایول


آقای الیواندر : 27
دیالوگ ها رو ساده تر بنویس ! عامیانه تر ! لازم نیست انقدر بپیچونیشون ، به چهره پستتم دقت کن


باب آگدن : 29
آفرین ! خیلی سوژه خوفی بود ، کوتاه بود ولی خیلی جالب !


تد ریموس لوپین : 30
آفرین عالی بود !


آلفرد بلک : 30
جالب ننوشته بودی ، یه بخشایی رو باید جا بجا میکردی ، مثلا دیالوگ ها رو و سوژه رو قوی تر پیش میبردی ، ولی در کل خوب بود


چارلی ویزلی : 28
چهرش جالب نبود ، دیالوگا رو هم میتونستی بیشتر روشون کار کنی



امتیازات امتحان

پیوز : 30
ترجیح میدادم خودت اضافه و کم کنی تا کپی کنی

گراوپ : 30

باب آگدن : 30

لونا لاوگود : 18
سه سوال آخرت درست بود

لیلی پاتر : 6
سوال دو درست بود فقط !

تد ریموس لوپین : 24
سوال آخر دال بود !

آلفرد بلک : 24
سوال آخر دال بود !

چارلی ویزلی : 30


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
-بینندگان عزیز!توجه شما را به گوش کردن جدید ترین آلبوم وزیر سحر و جادو که به تازگی منتشر کرده جلب...خرر بیییب بنگ!
هری، تلوزیون آتش گرفته را با چوبدستی خاموش کردو گفت:عجب رعد و برقی!خوب دیگه جینی جان! بی زحمت شام رو بکش دیگه!مهمونا گشنه ان!
جینی چند ثانیه به هری خیره شد، گوش های آلبوس سوروس را گرفت و فریازد:مگه من نوکرتم؟خودت پاشو کاراتو بکن دراز بی قواره!کله زخمی!مهمون دعوت می کنی پای لرزشم میشینی!من نمی تونم دو کلام با گونگی(مک گونگال!) و لیلی خلوت کنم؟یه لحظه...عزیزم گوشت که درد نگرفت؟!برو پیش تد،الان ماه کامله حسابی می تونه باهاتون گرگم به هوا بازی کنه!داشتم می گفتم!امشب شام رو خودت سرو می کنی،پسری که کاش زنده نمی ماند!دیگه نبینم به من دستور بدی!دامبلدور!(این الان فحش بود!)
هری آب دهانش را قورت داد و کرواتش را شل کرد!سپس گفت:خوب این طور که معلومه...رون،چارلی،پرسی،بیل،فرد،جرج! میشه بیاین کمکم کنید؟
رون ،چارلی،پرسی،بیل،فرد و جرج:نچ!باید ما رو مدیر کنی!
هری نگاهی دردمندانه به پروفسور کوییرل و بارون انداخت و گفت:بارون عزیز لطفا ظرفها رو بچین!کوییرل تو هم بیا کمک من غذا ها رو بزاریم روی میز!
بعد از صرف شام
جینی،گونگی،لیلی روی کاناپه لم دادند و به گردانندگان که میز غذا را جمع میکنند،لبخند میزنند!
چارلی با گوی پیشگویی پرسی حرکات دشوار کوییدیچ تمرین کرده و چند متر آن ور تر پرسی مو های قرمزش را میکشد و خود رابه در و دیوار می کوبد،آلبوس هم مدام خود را به دیوار تغییرشکل میدهد!بعد از جمع شدن میز ،گفت جیمز :پیلیز!دایی!یه خواهشی داشتم.
چارلی:من؟
پرسی:با منه.
فرد:داییم منو صداکرد!
جرج:تو که مردی باب!با من کار داره!
رون:بنده رو صدا کردند!
بیل:دایی جون،چه کار داری؟
جیمز به شش مرد گنده نگاهی انداخت،درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود زیرلب گفت:مامان!یعنی همه این کله قرمزا دایی های من اند؟!
رون با خشانت بیشتر گفت:دایی جون کاری داری بگو!وگرنه پیشونیت رو عین بابات میکنما!
جیمز یویو اش را از جیبش در اورد(جمله قبل فقط برای طولانی تر شدن پست و فضاسازی به کار رفت و کاربرد دیگری ندارد!)گفت:با دایی پرسی بودم!دایی!میشه یه پیشگویی بکنی؟
پرسی لبخندی زد و گفت:البته!فقط همه جا باید آروم باشه تا من تمرکز کنم.
شمع های زیادی سرتاسر سالن روشن شده بود.پرسی به گوی خیره شد و شروع به صحبت کرد:یه اتفاق بد می افته...
-اپچو!
پرسی چشم غره ای به آلبوس(کدوم آلبوس؟!) رفت و گفت:تمرکزم بهم خورد!رشته های ارتباطی پاره شدن!
چارلی گوی را از دست پرسی کشید و گفت:بده به من باب!خودم برات پیشگویی می کنم! اووو!این جا چه خبره!عجب صحنه هایی!خوب زشته دیگه!بزار یه بار دیگه سعی کنم!دارم میبینم...سیاهی،همه جا تاریکه!هری و بارون کنار هم راه میرن!یه مکان خالی از هرگونه موجود.هری داره تقلا می کنه ولی فایده ای نداره.کلاه وزیر روی یه صندلی دیده میشه.انجمن ناظرین تار عنکبوت بسته!هری در بزرگی رو با صدای بلند میبنده و قفل می کنه.جادوگران بـــســـته میشــــه!
جیمز:عهه!دهه!جـــیــــغ!


پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید
پیشگویی که عموما مخصوص عوامه!روزمره به کار مبیره واطمینانی بهش نیست.نادرسته و غیر واقعی!معمولا کسانی که تحت فشار قرار میگیرند از این پیشگویی استفاده می کنند!
2. اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید
دقت،تمرکز و خیره شدن به گوی.کندوکاو از طریق چشم در میان آن گوی مه گرفته!داشتن اعتماد به نفس!
3. در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید !
پیشبینی اتفاقاتی که در آینده می افته.چه آینده دور و چه آینده نزدیک.پیشگویی می تونه واقعی و غیر واقعی باشه.قوی و ضعیف.بعضی وقت ها انقدر پرت پیشگویی میشکه کسی باور نمی کنه و بعضی وقت ها عین واقعیت اتفاق می افته.مهارت پیشگو هم در پیشگویی حیاتی است!
4.چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟
گزینه د!
5. چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟گزینه د!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۲ ۲۱:۴۷:۴۴

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
با اجازه پرفسور یک نو آوری کردم و پیشگویی به جای اینکه توسط خودم باشه توسط نفری دیگر است .
امیدوارم بخاطر این امتیاز کم نشه !

-----
یک پیشگویی قابل اعتماد انجام بدین ، پست کلاس رو با دقت بخونین تا موفق بشید . ترجیحا پیشگویی در مورد مسائل سایت باشه ، خارج از اون هم مشکلی نداره ( 30 امتیا ز )

نگرانی در دلش جا خوش کرده بود ، نمی دانست اقدام بعدیشان چیست ؟ از وقتی وزیر شده بود مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشته بود ؛ اما حالا حذب باد و مرگخواران در صدد پایین آوردن او از وزارت بودند و هروز دسیسه ای جدید داشتند .

گرومپ گرومپ

در با افکت آمدن گلگومات باز شد . گلگومات با چند قدم قسمتی از اتاق را پیمود .

آلبوس سوروس آب دهانش را قورت داد و بی رمق تصویر کوچک شده گفت :
- دوباره چی شده گلگومات ؟
- گلگو چیزی نخواست ! اون خواست گفت که عده ای مردم دیگه نرفت سر کار ، اونا اعتراض داشت .

آل که کم کم داشت از وزیر شدن خود پشیمون می شد گفت :
- مشکلی نیست ، یه مشت گالیون بریز به حسابشون ! لعنتیا !

گلگومات که سعی داشت در مغز کوچکش راه حلی برای دلیل ناراحتی آل پیدا کند گفت :
- شما نباید ناراحت بود ! گلگو چاره اندیشید . ما باید حرکت بعدی اونارو فهمید که جلشون رو گرفت . تصویر کوچک شده

آلبوس که گویی موجودی او را نیش زده باشد به هوا پرید و فریاد کشید :
- گلگومات تو نابغه ای ! آره ما باید حرکت بعدیشون رو پیشگویی کنیم ! ولی باید یه پیشگو گیر بیاریم ! تو پیشگوی خوب می شناسی ؟تصویر کوچک شده
- گلگو یک پیشگوی خیلی خوب شناخت ! اون رو به این اورد .
- می دونستم یه روز بدردم می خوری تصویر کوچک شده

یک ساعت بعد

گرومپ گرامپ ... گرومپ گرامپ

این بار در با افکت آمدن دو غول باز شد و هر دو به داخل اتاق آمدند ، گلگومات با کت و شلواری مشکی و رسمی که اصلا به او نمی آمد و دیگری گرواپ با شلوارکی با زمینه ای آبی و گل هایی سبز و لباسی سفید همانند لباس آواتار پرسی ویزلی و گویی در دست.

گلگومات که احساس می کرد باید آن دو را با هم آشنا کند در حالی که به گرواپ اشاره می کرد گفت :
- وزیر این است گرواپه پیشگو ، یک پیشگوی قوی ! و گرواپ این است وزیر آلبوس سوروس .

آلبوس سوروس سری تکان داد و به گرواپ چشم دوخت . گرواپ هم گفت :
- گرواپ شناخت اون این اتفاق رو پیشگویی کرده بود .

آلبوس سوروس که حوصله اش کم کم به سر می رفت گفت :
- خب خوبه ! پیشگوییت رو شروع کن و ببین حرکت بعدی دشمنان من چیه ؟
گرواپ سری تکان داد و گوی را با دو دستش گرفت و بسیار تمرکز کرد در حدی که چهره اش به سرخی گرایید و شروع به صحبت کرد :
- گرواپ یه چیزایی رو دید ! گرواپ سواد نداشت ، اون یک روزنامه دید ! بیاین خودت ببین !
سپس گوی را به جلوی روی آلبوس سوروس برد .
روزنامه ای در گوی پدیدار بود ، آلبوس سوروس را دلهره فرا گرفته بود .

آلبوس سوروس و اچ آی وی مثبت
خبرنگار جادوگر تی وی تد ریموس لوپین گفت که او به تازگی از شفاگری که نمی خواهد نامش فاش شود فهمیده که آلبوس سوروس پاتر وزیر جادوگری میزبان ویروسی به نام اچ آی وی است در نتیجه او بیماری ماگلی غیر قابل درمانی به نام ایدز دارد . این بیماری بسیار خطرناک است و می تواند بوسیله آن دیگران را آلوده کند . او باید هرچه زود تر از مقام وزارت استعفا دهد ... با دنباله گیری معلوم شد که او این بیماری رو به شیوه ی زیر گرفته :
دوست قدیمی آلبوس به نام گلرت از طریق رابطه با پسرک کارتن خوابی به این بیماری دچار شده و او هم این ویروس را از طریق رابطه به آلبوس دامبلدور انتقال داده در نهایت آلبوس دامبلدور هری پاتر که پدر آلبوس سوروس هست را آلوده ساخته و آل بیچاره هم ایدزی متولد شده . سایر اطلاعات در صفحه ی 13

آلبوس سوروس از ناراحتی لحظه ای در خود ماند اما سپس با خود گفت :
- شاید فردا از وزارت استعفا بدم ولی همشون رو آلوده می کنم ! تصویر کوچک شده

------------------------------

امتحان میان ترم - مستمر تصویر کوچک شده

1. پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید
پیشگویی که هر روز شاهدیم مردم جادوگر در طول روز از آن استفاده می کنند . این پشگویی ها معمولا ساده اکثرا غیرواقعی هستند و قابل اعتماد نمی باشند و بیشتر وقتی مورد استفاده قرار می گیره که جادوگر مجبور به پیشگویی باشه ! در ضمن این پیشگویی مسایل کلی را در بر می گیرد .


2. اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید

گوی را با هر دو دست گرفته ، البته در پیشگویی متوسط این طور نیست ، هر چیز که باعث پرت شدن حواس می شود از خود دور کرده . ذهن را خالی کرده و فقط به موضوعی که باید به آن پیشگویی کرده فکر کنید . این ها اقدامات اولیه انواع پیشگویی هستند . در پیشگویی متوسط نباید دست با گوی تماس داشته باشد .

3. در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید !
پیشگویی متوسط پیشگویی قابل اطمینان تر از پیشگویی ضعیف است و درجه ای بین ضعیف و قوی هست . هنگام این پیشگویی باید وسایل و حتی اشخاصی که باعت پرت شدن حواس می شود رو از خود دور کرد و در حالت راحتی قرار گرفته و بدون اینکه با دست ها گوی را لمس کرده آن ها را به آن نزدیک کرده و با چشم ها از گوی آینده را طلبیده و داخل آن به جستجو پرداخته ! در این پیشگویی واقعیت ، نزدیک به واقعیت و دور از واقعیت کنار هم قرار گرفته اما باید بدانیم که محتویات این پیشگویی همه اش درست نخواهد بود .

4. چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟
الف : باب آگدن - عله
ب : ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
ج : آلبوس دامبلدور - جلسات خصوصی
د : پرفسور کوییرل – دامبلدور

گزینه د درسته چون سوژه دامبلدوره ولی فکر کنم بارتی کرواچ از استاد خواست ولی به هر حال گزینه د .

5. چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
الف : عله - 7
ب : کوییرل - 6
ج : بارون خون آلود - 7
د : بارون خون آلود- 6

گزینه ج !


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۲ ۲۰:۳۲:۳۰


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
یک پیشگویی قابل اعتماد انجام بدین ( 30 امتیاز)

- چند دفه باید بگم... من به کار تریلانی و امثالش اعتماد ندارم! فقط یه مشت اراجیف تحویل میدن.

جیمز پا روی زمین و مشت به شکم تدی می کوبید... یعنی یک مرحله قبل از بکار گیری یویو برای به کرسی نشوندن خواسته اش!
تدی که دیگه لمس شده بود و چیزی به اسم شکم رو حس نمی کرد؛ با نا امیدی میخواست بی فایده بودن اصرار جیمز رو بهش حالی کنه:

- آخه بوقی، سانتورها که همینطوری الکی پیشگویی نمی کنن، فایرنز هم جدیدا" کلاس میذاره؛ فکر کرده چون تو مدرسه راش دادن دیگه داخل آدم شده!
- تو بیا جنگل ممنوع... باز کردن زبون اون قاطرا با من!
- اینطوری میخوای باهاشون صحبت کنی؟ صداشون کنی قاطر؟! :no:
- با من میای یا...

یویوی صورتی جیمز روی انگشتش مشغول اجرای حرکات آکروبیاتیک بود... حرکتی که خودش به عنوان "نرمش قبل از حمله" یاد می کرد. تدی که چشمش با حرکات جسم صورتی رنگ به سمت بالا و پایین، چپ و راست می رفت؛ جواب داد:

- قبوله... میام!

همان شب - جنگل ممنوع

جیمز در حالی که دست تدی رو دنبال خودش می کشید، با تیزبینی چشمان یک جستجوگر کوئیدیچ دنبال اسنیچ طل.. چیز... دنبال سانتورها می گشت. تدی که به حالت و با نگرانی به پیکر تیره ی درختان نگاه می کرد و به سختی تلاش می کرد سر و صدای وحشتناکی که از اعماق جنگل بیرون می آمد را نشنیده بگیرد، امیدوار بود سانتورها حرفی غیر از حرف دامبلدور را بزنند.

(فلش بک)

- تمرکز کن پسرم، یه کم بیشتر تمرکز کنی دوباره موفق میشی!

فلیت ویک کنار جیمز ایستاده بود و متفکرانه حرکت جیمز را زیر نظر داشت.

- آگوامنتی!

یکی دو قطره آب با صدای شلپ از نوک چوبدستی به روی میز چکیدند. کمی آن طرف تر تدی نشسته بود و نگاهش از دامبلدور که نظاره گر حرکات جیمز بود به چوبدستی لرزان جیمز در رفت و آمد بود.

- پسرم این لرزش دستت رو کنترل کنی مطمئنم مشکلت حل میشه. گفتی جادوی محبوبت چیه؟
- کروشیوئه پروفسور!
- ..خب بیا این وزع رو بگیر، ببینم چیکار میکنی!
- اینکه تره ور بوقی خودمونه!
- اگه وزغ دیگه ای سراغ داری بیار!

جیمز چوبدستیش رو به سمت تره ور گرفت که با مظلومیتی مثل گربه ی شرک به او نگاه می کرد.

- کروشیو تره ور!
-

و بعد پرش بلندی از روی میز کرد و به سوی راهرو... جایی که توحید.. یعنی نویل انتظارش رو می کشید رفت!

تدی زمزمه کنان از دامبلدور پرسید:

- این چرا اینقدر بی عرضه شده؟ تا همین هفته ی پیش خوب بود!
- یا تحت طلسم "فشفشیوس" قرار داره یا واقعا" داره تبدیل به فشفشه میشه... امیدوارم حالت اول درست باشه چون بازم میشه بهش امیدی داشت.

(پایان فلش بک ( به سبب برخورد تدی به جیمز که یک مرتبه ترمز کرده بود! ))

- چرا ایستادی بوقی؟
- سانتورا... صداشون رو میشنوم... ناکس!

اما نور چوبدستیش خاموش نمیشد...

- اه... گفتم ناکس چوبدستی بوقی!

پنج دقیقه بعد ...

- ... ناکس!

نور نوک چوبدستی کم کم ضعیف و بالاخره خاموش شد. سپس هر دو به آرامی جلو رفتند و از پشت تخته سنگ دو سانتور را دیدند که پشت به آنها سر به سوی آسمان کرده بودند و حرف می زدند.

- برج قمر در عقربه... ستاره ی سرخ در شمالی ترین موقعیت خودش قرار داره... آخر ماه کسی که موفق شد اونی که اسمش نباید برده میشد را شکست دهد به سرخی همین ستاره می گراید...

- ارشدترین فرزندش بار سفر بسته است... از منزل طردش می کنند... بدون سرمایه... بدون استعداد... بدون جادو...

- برج قمر در عقربه...تا ماه کامل شود، پسر ارشد همه ی قدرتهایش را از دست خواهد داد...


***امتحان نیم ترم***


1. پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید

نوعی پیشگویی که یک جادوگر ممکنه به صورت روزمره ازش استفاده کنه، بخصوص وقتی از روی اجبار لازم باشه مسئله ای رو پیشگویی کنه صورت میگیره و اصولا" در زمره ی پیشگوئیهای غیر قابل اعتماد، نادرست و غیر واقعی قرار داره.

2. اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید

پیشگویی ضعیف - تمرکز و احاطه ی کامل روی گوی بلورین... به این ترتیب که دو دست رو در طرفین گوی گذاشته و به هیچ چیز دیگه ای غیر از پیشگویی و هدف از پیشگویی در حال شکل گرفتن فکر نکنید... ضمن اینکه باید مرتب کلیه ی زوایای مختلف گوی رو نگاه کرد تا همه ی اشکال موجود در اون رو دید.

پیشگویی متوسط – عدم تماس دست با گوی – دور کردن وسایلی که میتونه تمرکز رو بهم بزنه – جستجوی کلیه ی زوایای گوی بلورین

پیشگویی قوی – استاد قبل از شروع پیشگویی گفت "سینیوریتا"! ما خودمان شنیدیم!

3. در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید !

از اسمش مشخصه که ما بین پیشگویی ضعیف و قوی قرار داره؛ یعنی اعتماد بیشتری به این پیشگویی هست تا پیشگویی ضعیف ولی نه کاملا"! همینطور وسایلی که ممکنه باعث از بین رفتن تمرکز بشه رو از خودمون دور کنیم و حتی المقدور به محیط باز پناه ببریم! نکته ی مهم هم اینه که دست نباید با گوی در تماس باشه و تنها با چشم دنبال سرنخ ها و تصاویر درون گوی بگردیم. مهم ترین ویژگی این پیشگویی در کنار هم قرار گرفتن واقعیت و مسائل به دور از واقعیت است!

4. چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟

الف : باب آگدن - عله
ب : ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
ج : آلبوس دامبلدور - جلسات خصوصی
د : پرفسور کوییرل – دامبلدور


هوممم.... بارتی کراوچ بود که درخواست کردا! و البته کوئیرل، دامبلدور رو به عنوان سوژه پیشنهاد کرد.



5. چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
الف : عله - 7
ب : کوییرل - 6
ج : بارون خون آلود - 7
د : بارون خون آلود- 6


گزینه ی جیم !


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۲ ۲۰:۲۴:۲۰

تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
امتحان میان ترم:

1)پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟

پیشگویی به وسیله ی گوی!

2)اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید

تمرکز ، دقت ، خالی کردن فکر از هر چیزی!

3) در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید

پیشگویی متوسط ممکن است درست باشد و ممکن است نادرست. ممکن است قوی و یا ضعیف باشد. در واقع برای پیشگویی متوسط هیچ ملاکی بر درست و غلط در آمدن آن نمی توان گذاشت.

4)چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟

1)باب اگدن - عله
2)ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
3)البوس دامبلدور - جلسات خصوصی
4)پر فسور کوییریل - دامبلدور

5)چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
1)عله - 7
2)کوییریل - 6
3)بارون خون الود - 7
4)بارون خون الود - 6



Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
امتحان میان ترم

1)پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید این نوع پیشگویی,پیشگویی ساده ای است که هر کسی میتواند به سادگی ان را انجام دهد.البته این نوع پیشگویی درست از اب در نمی اید و انسان نباید روی ان حساب باز کند.

2)اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید
ابتده باید ذهن را از هر گونه فکری خالی کرد و روی گوی تمرکز کرد و همین طور باید اطراف فرد پیشگو ساکت و اروم باشه تا پیشگویی درستی از اب در اید.

3) در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید
پیشگویی متوسط یکی از انواع پیشگویی هست که نه خیلی درست از اب در میاد و نه کلا غلطه یعنی بین پیشگویی ضعیف و پیشگویی قوی قرار گرفته که معمولا افرادی که از پیشگویی یز کمی میدانند این پیشگویی را استفاده میکنند.

4)چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟
1)باب اگدن - عله
2)ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
3)البوس دامبلدور - جلسات خصوصی
4)پر فسور کوییریل - دامبلدور

5)چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
1)عله - 7
2)کوییریل - 6
3)بارون خون الود - 7
4)بارون خون الود - 6


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
1. پیشگویی اختصاصی جادوگران چه نوع پیشگویی ای هست ؟ توضیح بدید
این پیشگویی جزو پیشگوییهای غیرقابل اطمینان قرار میگیره و جادوگر وقتی ازش استفاده میکنه کههیچ راه دیگری وجود نداشته باشه یا به زبان دیگری مجبود به ایم پسشگویی باشه.


2. اقدامات اولیه انواع پیشگویی چی هست ؟ توضیح بدید
ابتدا باید گوی را بدرستی بگیریم و افکار خود را خالی از هرگونه تفکرات نا سالم کنیم،یا بزبان دیگر باید فقط به پیشگویی فکر کنیم.بعد باید گوی را طوری در دستان خود بگیریم که بتوانیم تمامی چیزهای درون گوی را ببینیم تا بتوانیم پیشگویی مورد نظر را انجام دهیم.

3. در مورد پیشگویی متوسط هر چیزی که میدونید بنویسید !
پیشگویی متوسط ،پیشگوییست بین پیشگویی ضعیف و پیشگویی قوی.این بدینمعناست که حتی به این پیشگویی نیز اطمینان صددرصدنمیتوان کرد.در این پیشگویی که احتیاج به تمرکذ زیاد دارد باید تمامی افکار و تفکرات جادوگر به گوی و پیشگوییش باشد.

4. چه کسی در کلاس از استاد درخواست کرد که پیشگویی ضعیف و قوی ای انجام بدن ؟ و چه کسی به عنوان سوژه معرفی شد ؟
الف : باب آگدن - عله
ب : ماندانگاس فلچر - پرفسور کوییرل
ج : آلبوس دامبلدور - جلسات خصوصی
د : پرفسور کوییرل - دامبلدور


5. چه کسی در مورد نهادینه شدن کنترل اف پنج صحبت کرد و چند مدیر به شادی و جشن و سرور پرداختند ؟
الف : عله - 7
ب : کوییرل - 6
ج : بارون خون آلود - 7
د : بارون خون آلود- 6چ
____________________________________________
یک پیشگویی قابل اعتماد انجام بدین ، پست کلاس رو با دقت بخونین تا موفق بشید . ترجیحا پیشگویی در مورد مسائل سایت باشه ، خارج از اون هم مشکلی نداره ( 30 امتیاز )

به ارامی از پلهای منوی مدیریت به پایین آمده و بسوی خابگاه مدیران براه افتاد.صدای کفش هایش در راه پله مرمری طنین می انداخت .تکانی به شنل بنفش رنگ خود داده و وارد تاپیک "انجمن مدیران"شد.در اولین تاپیک را باز کرده و بداخل رفت.
"خوابگاه مدیران"

شنل خود را از تن دراورد و بر روی تختی،که که با رنگ بنفش پوشیده شده بود نهاد.به دور وبر خود خیره شد.چیزی شبیه به عمامه،که بلااتفاق بوی بسیار دل انگیر! پیاز را بهمراه داشت را بر روی تختی انداخت.کویریل چینی به دماغ خود داد و بر روی تخت خود دراز کشید.امروز روز سرد و تلخی را گذرانده بود.روزی به سردی یک لیوان چای یخ زده ،و به تلخی قهوه بدون شکر.از فکر قهوه و چای برون آمد باید صاحب شناسهای میلیونی را پیدا میکرد.شاید اینطورِ،میتوانست خود را بر تخت"جادوگر ماه"جا کند.یا شاید بتواند خود را بعنوان بهترین ناظر ماه جای بزند.یا شاید هم بهترین عضو تازه وارد،گرچند وی تازه وارد نبود.ولی این ها مهم نبودند.باید میدید که جادوگر ما میشد.


دستش را به آرامی در زیر تخت برد وچیز گردالوی را بیرون آورد.به گوی خیره شد.تفکرات بیناموسی شب گذشته را از سر خود دور کرده و به گوی اندیشید.گوی را طوری گذاشت تا بتواند همه چیز را ببیند:سنیوریتا

دود و بخار دران گوی متحول شدند و تصاویری را پدید آوردند.تصویر فردی را میدید با لباس سیاه.فرد بر روی تختی نشسته و در حال خوردن انگور میباشد.افرادی که گویا زیردستان وی هستند،در کنار تخت مشغول باد زدن حضرت جادوگر ماه هستند.فرد کچل،انگورهارا همچون روباه میل کرده و با تکبر به زیر دستان خود نگاه میکند.
این است قدرت جادوگر ماه

کویریل گوی را کنار گذاشت.عرق سردی بر پیشانیش نشست.وی جادوگر ماه نبود.در گوی هیچ نشانی ار عمامه وجو نداشت.تنها جادگر کچل،لرد ولدمورت بود.وی باید جلوی این اتفاق را میگرفت و تنها راه،اعلام کردن رای های مثلا باطل شده بود.باید لرد را متقلب اعلام میکرد




Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
اینم از تکلیف ما :

هر چی به گوی نگاه می کردم هیچ چیز نمی دیدم. دیگه ناامید شده بودم. بالاخره تصمیم گرفتم از پرفسور پرسی کمک بخوام تا منو همراهی کنه و توصیه های لازم رو بگه. پیش پرفسور ویزلی رفتم. اول قبول نمی کرد اما بعد با اصرار های فراوان من پذیرفت و به من گفت فردا ساعت شش بعد از ظهر به اتاقش بروم. مطمئن نبودم با کمک پرفسور ویزلی هم بتوانم پیشگویی کنم چون من اصلا پیشگوی خوبی نیستم اما باید تلاشم را می کردم تا بتونم یه نمره ای تو کلاس بگیرم.

فردای آنروز ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه :

به سمت اتاق پرفسور ویزلی می روم. بعد از کمی راه رفتن در اتاق پرفسور را جلوی رویم می بینم. دستم را بالا می آورم و چند ضربه به در می زنم.نگرانم. صدای قدم های پرفسور ویزلی را می شنوم که به سمت در می آید و چند لحظه بعد در وارد می شود و پرفسور به حالتی گونه فریدا می زند :
چرا دیر کردی؟ قرار بود ساعت شش اینجا باشی اما شش دقیقه و شش ثانیه و شش دهم ثانیه و شش صدم ثانیه تاخیر داشتی. فورا توضیح بده. بعد بیا تو.
تته پته کنان می گویم : چیزه...! آخه...!
پرفسور ویزلی کمی آرام تر می گوید : زیاد تر توضیح نده. بسه! بیا تو.
با ترس وارد می شوم. در اتاق پرفسور میزی قرار دارد و بر روی آن یک گوی است. پرفسور که می بیند من همانطور آنجا ایستاده ام می گوید :
خب برو بشین پشت میز دیگه.
می روم و پشت میز می شینم. پرفسور ویزلی نیز به پشت میز خود رفت و می نشیند. کمی سکوت می کند بعد می گوید :
خب مشکلت چی بود؟
با خجالت می گویم : من...! من نمی تونم...!
پرفسور ویزلی دوباره با عصبانیت می گوید : مگه نگفتم بیشتر توضیح نده؟ خب توی گوی نگاه کن.
به گوی نگه می کنم.
پرفسور ویزلی ادامه می دهد : حالا با آرامش و تمرکز کامل چشماتو توی سر تا سر گوی به چرخش در بیار. بعد بگو سنیوریتا.
دستورات پرفسور را مو به مو اجرا می کنم. پرفسور بعد از چند دقیقه می گوید :
خب چیزی می بینی؟
با خجالت به پرفسور نگاه می کنم و می گویم : نه!
پرفسور می گوید دوباره همۀ مراحل رو اجرا کن. دوباره همان کارها رو می کنم ولی چیزی نمی بینم. پرفسور دوباره می پرسد :
چیزی می بینی یا نه؟
دوباره می گویم : نه !
پرفسور :
نا امیدانه به گوی نگاه می کنم. ناگهان از میان غبار ها درون گوی تصاویری می بینم. به پرفسور می گویم :
صبر کنید. یه چیزایی دارم می بینم.
سپس هر چیزی را که در گوی می بینم به زبان می آورم.
- سرسرای عمومی رو می بینم. همه اونجا جمعن. استرجس داره سخنرانی می کنه. بذار ببینم. اون داره از روی یه ورقه سخنرانی می کنه. من ورقه رو می بینم. شرح ورقه اینطوریه :

دانش آموزان عزیر

امسال اتفاق عجیبی در هاگوارتز روی داد. امتیاز هر چهار گروه مساوی شده. در این راستا با بقیۀ اساتید جلسه ای رو تشکیل دادیم که البته چندی از استاد ها نتونستن در این جلسه حضور پیدا بکنن. نتیجۀ این جلسه این شد که در این ترم تصمیم بر آنست که جام هاگوارتز را با یک اره برقی مشنگی به چهار قسمت تقسیم کنیم.

همین که حرفم تمام شد ناگهان پرفسور ویزلی از جا پریده و به طرف سرسرا دوید و فریاد زد :
نه صبر کنید. جام رو نبرید! صبر کنید.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.