هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ یکشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۴
#52

ميلي سنت بالسترود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۴ چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از ازروت(سرزمین خاکستری)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 73
آفلاین
به نام انکه ساحره را افرید تا چشم جادوگران در بیاد
خوب انگار شما به خاطر ندارید ولی من یادم میاد که یه ادمی بود و یه حوایی .
اون زمان بود که به دلیل سابقه ی بدی که مذکرها از خود نشون داده بودن (در خود تحویل گیری ) تصمیم بر ان شد که اول ساحره افریده شه . بعد اگه کیسه بوکس گرون شد جادوگران تشریف بیارن و قابل ذکره که خلقت بشر با خلقت ما ها متفاوته . این موضوع توسط مولا توضیح داده شده بود . باید باور کنیم که انقدر ضربه به سرتون اصابت کرده که فراموشی گرفتید .
نقل قول :
براي آگاه شدن از اختلالات رواني ايشون به كتاب ساحره‌ها ديوانه‌ها نوشته‌ي پرودريك ميكلسون مراجعه نماييد!)
تا اونجا که من یادم میاد اسم این کتاب ساحره ها دیوانه کننده ها بوده .


THe return of ADAS


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
#51

آبرفورث دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۰:۴۶ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 543
آفلاین
نقل قول:
به نام انکه ساحره را افرید تا جادوگران به آن ها خدمت کنند

خب شاهد اين هستيم كه خداي جديدي آفريده شده‌!
بر همگان واضح و مبرهن است كه آدم آفريده شد و خدا ديد حوصله‌ش سر رفته! گفت بيا اين حوا سرت رو حسابي گرم مي‌كنه! و در واقع! از اون روز به بعد؛ ديگر نه خدا آرامش داشت و نه مرد و نه زمين...
حال با وجود آن كه ميليون ها سال از آن دوران گذشته‌است... هنوز بحث بر سر اين است كه آيا حقوق ساحره‌ها ناديده گرفته مي‌شود؟ چطور ممكن است جادوگري كه ساحره‌اي را به همسري اختيار كرده... آرام آرام شروع به كچل شدن مي‌كند؟ آيا از كتاب طلسم‌هاي پيشرفته براي دشمنان استفاده شده؟
به راستي چرا بايد ساحره‌ها از حقوق مساوي جادوگران برخوردار باشند؟ تنها جادوهايي مثل ظرف شستن خودكار و تميز كننده دستمال برايشان كافي است!
حكومت بايد مردسالاري باشد! ولي مي‌بينيم رئيس مسئول امور جادويي كسي نيست جز مافلدا هاپكرك (براي آگاه شدن از اختلالات رواني ايشون به كتاب ساحره‌ها ديوانه‌ها نوشته‌ي پرودريك ميكلسون مراجعه نماييد!)
چيه؟ منتظر اين هستين كه ريكو دوباره بياد سر و دست من رو بشكونه؟ نه داداش! طلاقش دادم رفت! هاگرهد رو فروختم مهريه‌ش رو انداختم جلوش! البته با همان كيسه طلاها كوبيد تو مغزم! ممكنه چرت و پرت گفته باشم! از اونه نگران نباشيد!



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
#50

مانیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۴ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۸ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
از Azeroth
گروه:
کاربران عضو
پیام: 210
آفلاین
رودی همین طوری ولو روی زمین افتاده و دور سرش چرنده و پرنده میچرخید و مانیا هم خیلی خونسرد بالای سرش ایستاده بود
"میدونی عزیزم الان دیگه واقعا به عرضه ت پی بردم"
هوم چطور؟
"عزیزم بهتره حرف نزنی چون ممکنه باز از(به چماقش اشاره میکنه)اینا بخوره تو سرت"
آها
"آره عزیزم میدونی که پرمیس رفته با جرجی پس الان فقط من و توییم"
رودی دیگه هیچی نمیگه فقط با ترس به مانیا نگاه میکنه
"خب عزیزم داشتی میگفتی این خانوم خوشگل رو میشناسی؟"
اصلا هم خوشگل نیست
"ااااا چرا عزیزم خوشگله ببینم حالا میشناسیش یا نه؟"
نه
"خب حالا که این خانوم رو نمیشناسی این آقا رو چی این رو میشناسی؟"
ن نه
"خب معلومه که نمیشناسی چون خیلی بد خودش رو درست کرده به نطرت اینطور نیست عزیزم؟"
چرا...همین...همین طوره
"البته موهاش سیخ تر از حالا نبوده بوده عزیزم؟"(و به موهای رودی که پنج اینچ رفته بالا اشاره میکنه)
ن...نه
"حالا که اینارو نمیشناسی من میخوام بهت شناساییشون کنم بیا عزیزم"
و رودی رو از یقه ش میگیره میبره جلو آینه
"خوب نگاه کن عزیزم این دو تا چه شباهت هایی به هم دارن؟"
هومممم...خ...ب....نمی نمی دونم
"نه عزیزم تو باید بدونی بگو نترس"
هوممم...دماغ هاشون شبیه همه ولی ولی فقط یه یه خورده
"عزیزم هزار بار بهت گفتم بینی نه دماغ ولی خب آره بهم شبیه ن دیگه چی عزیزم؟"
نمی نمی دونم
"عزیزم داری اعصابم رو خورد میکنی ها بگو نترس"
همه همه چیز..زشون مثل همه
"آره عزیزم حتی اسماشون نه؟"
او او هوم
"حالا که اینطوره بگیر که اومد عزیزم"
رودی دوباره احساس کرد یه چیزی محکم خورد تو کلش


تصویر کوچک شده


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#49

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
رودی روز خیلی خوبی رو گذرونده بود و برتا واقعا ساحره ی فوق العاده ای بود!
رودی داشت با خودش فکر مکرد که الان کجا باید خودشو ظاهر کنه!
_______________________________

اول ساکت بود….تا ببینه صدایی میاد یا نه اما جز صدای تلویزیون چیز دیگه ای نبود
آروم در دست شویی رو باز کرد و در با صدای جیرجیری باز شد
رودی از لای در نگاهی به سالن کرد و از دستشویی بیرون اومد
پرمیس همون طور که دهنش باز مونده بود جلوی TV خوابیده بود
اما از مانیا خبری نبود ! یادش افتاد که امروز مانیامیره آداس
ای ول هالی به هولی!!!!پرمیسم که خوابه.....خدا دلش به حال رودی سوخته بود
خیلی آروم اومد توی آشپزخونه ودر یخچال و باز کرد
خیلی وقت بود که همچین موقعیتی براش پیش نیومده بود و خیلی وقت بود که از کیک های شکلاتی خبری نبود
و در آن هنگام بود که نیشش تا بنا گوشش باز شد!
یه عالمه قورباغه های شکلاتی…کیک های وانیلی…
طبقهی بالا بوقلمون کباب شده….
-اهم اهم
رودی :هوم ساکت باش دارم فکر مکنم کدوم و بخورم!
مانیا با نوک انگشتاش شونه ی رودی رو میگیره
رودی:اه بابا میگم نکن دیگه..
و در آن هنگام است که رودی سردی جسمی رو پشت گردنش احساس میکنه!
رودی حاضر بود سر 200 گالیون شرط ببنده که موهاش5 اینچ رفته هوا!
رودی: م م ا ن ی ...من دلم در د می ی کرد ا لان ن دو س ساعت تو دست شویی بودم... الان اومده بودم ببینم چیزی پ پ یدا میکنم که حالم بهتر شه..
قطرات عرق از کنار شقیقه هاش غلط خورد و اومد پایین ..
احساس میکرد همه خون بدنش تو صورتش جمع شده..
مانیا در حالی که برقی که از چشماش متصاعد میشد ستون فقرا ت رودی رو می لزوند لبخند ملیحی زد و گفت»
میدونم عزیزم(سا ل ها بود مانی به رودی عزیزم نگفته بود) چرا هول کردی .. چرا داری می لرزی... بیا رو صندلی بشین...
مانی عکسی رو جلوی رودی گرفت:عزیزم اینو میشناسی؟
رودی به عکس نگاه کرد برتا لبخند ملیحی میزد و سرخ میشد...
او البته برتا رو میشناخت اما داشت با خودش فکر میکرد که مانیا این عکسو از کجا اورده که احساس کرد یه چیزی محکم خورد تو کلش!


آداس این جا وطن من است!


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#48

ميلي سنت بالسترود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۴ چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از ازروت(سرزمین خاکستری)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 73
آفلاین
آداس
به نام انکه ساحره را افرید تا جادوگران به آن ها خدمت کنند
میلی : اااا سلام خوبی مولا جون . چه طوری؟
-من خوبم بیا تو.
وارد شدیم دیدم هاگرید نشسته پیش مادام ماکسیم . گونه های مولا سرخ شد
-من رفتم تو اتاق لباسامو عوض کنم
هاگرید: ااا کجا ساعت 12 شبه حق خارج شدن از خونه رو نداری
ناگهان مولا چشاشو بست
-چرا چشاتو می بندی؟
-میلی چشاتو ببند.
به مادام ماکسیم نگاه کردم .بعد دیگه هیچ چیز ندیدم باسه 20

دقیفه چشام سیاهی رفت. تقریبا می شد گفت یه خرس قطبی

افتاده دنبال عمو هاگرید. هی از این ور بزن از اون ور بزن .

در این فاصله یه کفگیر خورد تو صورتم .ترجیح دادم همون کاری که مولا کرد رو بکنم .

مولا بدو قرار داریم.

عمو هاگی:من غلط می کنم بی جا می کنم بدونم با کی . بگو کجا می ری برسونمت . اخه مادام می خواد قدم بزنه.

_ اا عمو خوشحالم می شیم اخه من تا حالا با دیوانه ساز ها صحبت نداشتم

-دیوانه سازها؟

-اره بابا دیدیم این جوری نمی شه . با وجود فعالیت های شبانه

روزیه ما در آداس باز هم سنت مانگو پر از ساحره هاییه که با سرو

صورتی طلسم شده میان دردودل می کنن و تا ما راه و چاه رو

بشون یاد بدیم نفله می شن .

-مادام: آه هاگرید تو همچین شیر زنی پرورش داده بودی؟

میلی: قرار شد که با دیوانه سازها یه قرار داد 2 ساله بسته بشه

برای دفاع از ساحره ها .

مولا :که هر وقت اتفاقی خواست بیوفته دو سه تا بوسه نثار این

جادوگرای.........کنه .
مادام:
تق تق .صدای جیغ مامان بزرگ ونوس از پشت در

اومد .مادر بیا ترکه جاروم برسونمت .

منم دست مولا رو گرفتم با هم رفتیم ترک جارو.

دیدم مادام داره با چشمی اشکبار منو نگاه می کنه . گفتم تعارف

اومد نیومد داره. شما نمیاین؟

مادام آن چنان پرید رو ترک همه پرتاب شدیم سه دسته جارو اون

جایی که با ناجی های آداس قرار داشتیم

و زیره لب زمزمه می کردیم

زنده باد آداس


THe return of ADAS


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#47

تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۷ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵
از همین دور و برا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 199
آفلاین
آقا!شماها دارین نقش عشق و علاقه رو تو زندگی تخطئه می کنین!!

مثلا فکر می کنین گیزر به خاطر ترس از منه که ظرفا رو می شوره یا خونه رو جارو می کنه؟؟ابدا اینطوری نیست!گیزر هیچ ترسی از من نداره!فقط و فقط عشق و علاقه س که تو خونه ی ما موج می زنه!!

به یه نمونه توجه کنین:

_گیزر جان!عزیزم!این همه ظرف تو ظرفشویی چی کار می کنه؟؟؟مگه قرار نشد هر روز ظرفا رو بشوری؟

_عزیزم!!با اجازه ت باشه برای فردا!حاجی امروز کلی کار کشیده ازم!

_ آخی بمیرم! پس یه کار دیگه می کنیم! گراپی!گراپی نازی!بیا عمو گیزر می خواد کولت کنه ببرتت پارک!!

_م...م...من باید ظرفا رو بشورم عزیزم!نباید بمونه واسه فردا!

یا این یکی:

_گیزر!گیزر جان! کجایی؟من دارم می رم خونه ی مامانم اینا!

_مگه دیروز اونجا نبودی عزیزم؟

_خب؟

_خب گفتم شاید بخوای امروز بمونی خونه تا من یه کم خونه داری یادت بدم،بعد از این بعضی کارا رو خودت بکنی!آخه می دونی؟حاجی تو دفتر خیلی ازم کار می کشه!میام خونه خسته م.نمی تونم کارای خونه رو انجام بدم!

_فهمیدم! مساله چیز دیگه س! آخی!حوصله ت تنهایی سر میره. اشکال نداره!گراپی کوچولو!بیا عمو گیزر حوصله ش سر رفته می خواد باهات پیتیکو پیتیکو بازی کنه!

_گراپی پیتیکو خیلی دوست داشت!

_ عزیزم می شه منم باهات بیام خونه ی مامانت اینا؟

ملاحظه کردین؟گیزر از من هیچ ترسی نداره!فقط و فقط عشق و علاقه س که........


Poor Is The Pupil Who Does Not Surpass His Master


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۷:۴۳ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#46

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
هاگريد بيرون در تا ديد اومدم اومد جلو كه بغلم كنه ولي من در يك اقدام احتياطي سريع جا خالي دادم البته نزديك بود بره تو ديوار ولي خب در لحظه آخر خودشو جمع و جور كرد با عصبانيت بهش گفتم: “ بابا چرا زود اومدي يه ساعت ديگه قرار بود بياي“
هاگريد چترشو گذاشت توي رداي گل و گشادشو گفت: ” استاد فك كردي به ماكسيم گفتم داريم ميريم كجا خب منم مجور شدم يه كلكي جور كنم ديگه اين جور كردن كلكم كه از روي ساعت نيست يهو ديدي زد و جور شد بعد بايد استفاده كني“

” خب حالا زودتر بيا بريم نميد تا ببينه نيستم صاف مياد تو كوچه“
تو راه كه داشتيم ميرفتيم راجع به زندگيمون حرف ميزديم مثلا اينكه تو صبا كي ميري نون ميگيري يا از چه دسكشي براي شستن ضرفا استفاده ميكني و از همين جور چيزا شروع شد تا اينكه هاگريد باز يه تز ارايه كرد: ” ميدوني ما چن تا دانشمند مرد داريم؟ تقريبا 90 درصد دانشمندا مرد بودن ولي كار هاشون چي بوده؟ همش براي راحتي خانوم ها بوده مثالش رو ميخواي بدوني همين وسايل خونه رو در نظر بگير دير پز و كم پز و نم نم پز و فلان و فيسار اين دانشمنداي ما هم زن ذليل بودن“

“ حتما وقتي زن گرفتن اين استعداد هاشون شكوفا شده ديگه همينه ميگن از دامن زن مرد شكوفا ميشود“

“ نه باب اون يه چيز ديگه بود“

خلاصه همينجوري از اين حرفا زديم تا رسيديم جلوي در آرتور كه خودش وايساده بود سر كوچه.
هاگريد گفت: ” دهه چرا اينجا وايسادي؟“
آرتور يه نگاهي به ته كوچه كرد و گفت:” نكنه ميخواستي جلوي خونه خودمون باشم اونم وقتي مالي با انواع و اقسام جادو ها مواظب كمترين حركت منه الانشم ممكنه ديگه فردا زنده نباشم“

اه دوباره اينا شروع كردن به آينده و اينكه چي ميشه بهشون گفتم:“ بابا جان ديگه از اين بدتر كه ممكن نيست بشه حالا اين يه شبو بزار راحت باشيم حالا خبر داري كيا ميان؟”
هاگريد شونه هاشو بالا انداخت و گفت:“ نه باب گفتن كه بيشتر از سه نفرم نيايد كه لو نره “

آرتور گفت:“ از اينجا خيلي دوره؟ ميخوايد با مترو بريم“

هاگريد با بي حوصلگي گفت: ” ببين آرتور اين يه شبو بي خيال شو بزار مثل آدم بريم و بيايم“
توي راه آرتور چن تا جك تعريف كرد كه من سعي كردم بهشون بخندم البته من بيشتر از اينكه ميديدم آرتور هنوز روحيشو حفظ كرده لبخند ميزدم. خلاصه بعد از مدتي رفتيم تا رسيديم جلوي يه در خيلي كوچيك و وارد شديم
واي اينجا ديگه كجا بود چه فضاي روحاني داشت همه داشتن سينه ميزدن يه نفرم مداحي ميكرد مام رفتيم وسط و شروع كرديم.

مداح: استخاره كردم امشب زن بگيرم يا نگيرم.... آيه آيه توبه آمد در جواب استخاره

حالا همه دستا رو ببريد بالا آها محكم
همه: استخاره كردم امشب زن بگيرم يا نگيرم
مداح: حالا آيه آيه
همه: آيه آيه توبه آمد در جواب استخاره

مداح: مادرم را ذله كردم تا برايم زن بگيرد ... دختري را بيخ ريشم بست كه يارو خونه داره

چي شد زن و گرفتي ( هق هق جمعيت) خونه دار بود؟ ( هق هق جمعيت بلندتر ميشه) نبود؟ خونه نداشت؟ بميرم برات الهي همه اينجا دلسوختنا ببينم چي كار ميكني امشبا

همه: استخاره كردم امشب زن بگيرم يا نگيرم.... آيه آيه توبه آمد در جواب استخاره

مداح: با هزاران عشق و اميد پا نهادم در سرايت .... در حقيقت زن گرفتن دامي از زز بازاره

افتادي توش الان حالا بهت حال ميده ( گريه جمعيت) حالا ظرف شستنت توپ شده ( گريه بلندتر)

يهو همه دستا رو بردن بالا و شروع كردن محكم سينه زدن

”ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز “

سينم داشت ميسوخت

پي نوشت: به دليل اتمام ذوق شعري بقيه مداحي خركي ادامه يافته است


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۴
#45

مانیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۴ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۸ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
از Azeroth
گروه:
کاربران عضو
پیام: 210
آفلاین
تاریخچه رودی:
صبح یک روز خوب در ردا فروشی
صدای سوت میاد یه نفر با لباس مبدل وارد میشه
بس که این بشر خوب خودش رو تغییر شکل داده مانیا غش میکنه
رودی هنوز زن نگرفته:واییییی ای تمام هستی من ای نور امید من ای...
- زهر مار
- وایییی عزیزم تو به من گفتی زهر مار این زهر مار گوارا تر از هر چیزیه
- بمیری چقدر حرف میزنی سرم رفت
- من در راه تو خفه که چه عرض کنم خفه خون هم میگیرم...
در همین لحظه از اون نامه هایی میاد که برای کرام اومد
البته نه از زز...بازار بلکه از ددز...بازار
===
بعد از ازدواج
-رودی دم در رو هم طی کشیدی؟
- بله عزیزم
- خیلی خب من میخوام برم بیرون برمیگردم اینجا عین دسته گله حالیت شد؟
- بله عزیزم ولی جسارت میکنم کجا میخواید برید؟
- به تو هیچ ربطی نداره مرتیکه بی شعور
-
===
شب همان روز
مانیا از در وارد میشه
- سلام عزیزم خوش گذشت بهت؟
- به تو هیچ ربطی نداره
- این درسته که به من هیچ ربطی نداره ولی عزیزم در زندگی آدم...
- اه...ببند اون دهنت رو حالم رو زدی بهم
-
- حالا قیافه ت رو اونطوری نکن
- چشم عزیزم
- آره...رفته بودم خونه ماکسیم اینا...
- منظورت هاگرید ایناست؟
- اه...تو کی میخوای آدم بشی؟مگه به تو نگفتن صاحاب خونه=زن خونه حالیت شد؟
- بله عزیزم میفرمودین
- آره رفته بودیم...
- رفته بودین؟
- اههههههه....رودی کافیه یه بار دیگه حرف بزنی
- چشم
- آره با مازا و نمید و اینا رفته بودیم پیش ماکسیم برای آموزش...
- آموزش چی عزیزم؟
- آموزش دفاع در برابر جادوگر های ترحیف کننده
- عزیزم اون تحریفه
صدایی از اون ور:ولشون کن همه ساحره ها میگن ترحیف
ولی دیری نپایید که صدا توسط نمید برده شد
- خب عزیزم میگفتی
- آره دیگه ماکسیم یه آموزش هایی بهمون داد که باید موثر واقع بشه
- بله این که درسته...هان؟
- ای بی تربیت هان نه بله
- بله بله
- وایسا ببینم چی چی رو بله بله یک(فتحه بر روی ی)بلایی به سرت بیارم
- چرا عزیزم؟
- رزمرتا چی کارت داشت هان؟
- عزیزم خودت الان گفتی هان نه...
- گفتم رزمرتا چی کارت داشت؟
- وایییییییی پرمیس کجایی به دادم برس
- پرمیس نیستش
===
فردای آن شب
مانیا با تلفن جادویی داره حرف میزنه
- خب...مرسی ونوس جون لطفا یکی رو بفرست بیاد ببرش چون خودت که میدونی ساحره ها ارزششون بالاتر از این حرفاست که جادوگرا رو وردارن بیارن سنت مانگو....
....


تصویر کوچک شده


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۷:۱۰ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۴
#44

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
شب كه اومد فقط نگاهم به پنجره بود البته نميد فك ميكرد دارم اونو نگاه ميكنم ولي خيلي وقت بود كه ديگه نگاهم از نميد عبور ميكرد. نميد بازم داشت از سازماندهي و برنامه ريزي هايي كه در انجمن نميدومن چيچي ساحره ها كرده بودن و ديده بود مدام حرف ميزد.
“ ميدوني امروز جلسه خيلي فوق العاده بود من واقعا اصلا روابط اجتماعيم خوب نيست نميتونم درست و حسابي حرف بزنم بايد عين مجسمه بشينم و مواظب باشم كه يه وقت خراب نكنم كه همه اينا تقصير توه كه من اصلا بلد نيستم چطور بايد با افراد ارتباط برقرار كنم ولي مازا مثل ماه بود يه چيزايي ميگفت در مورد ساحره ها و اينكه شما جادوگرا ”
در اين لحظه نميد يكمي چوبشو به من نزديك كرد كه منم در يك اقدام احتياطي گردنمو 5 درجه بيشتر كج كردم
“ چقدر استعماري بر خورد كرديد و همش مارو از حقوقمون محروم كرديد اينكه چطور ساحره اومد كه جادوگر در خدمتش باشه ولي شما جادوگرا همه چي رو ترحيف كرديد”

“ تحريف عزيزم”
همش داشتم خودمو ميخوردم كه چرا تو همون موقع كه اين موذمال بچه بود حسابشو نرسيدم تا اينكه اين توله مار افعي بشه الان

“ حالا هر چي خلاصش اينكه من تازه فهميدم كه با تو خيلي مهربانانه و نرم برخورد ميكردم از اين به بعد علاوه بر اون كاراي قبلي يه سري كار ديگم هست كه بايد مو به مو رعايت كني ...“

در همين لحظه بالاخره هاگريد علامتو داد. حالا چطوري بايد نميدو دو در ميكردم؟

“ اوه نميد جان ميدوني كه اگه ننويسي ممكنه يادم بره اون كار ها رو اگه لطف كني با دستاي قشنگت بنويسي خيلي خوبه اوه راستي ميبخشي يادم رفته بود امروز خانم دوراني رو ديدم“

“ دورانين“
البته كه ميدونستم اسمش چيه هم اسم كوچيكشو ميدونستم هم فاميلشو هم لقبشو هم اسم جد و آبادش حتي رنگ و غذاي مورد علاقه و قد و وزنشم ميدونستم ولي خب شرط احتياط اينه كه جلوي خانومت تظاهر كني كه اسم خانوم هاي ديگه يادت نميمونه

“ آره همون بهم گفت كه بهت بگم كه چيزه آها گفت كه “

“ بميري ايشالله د بگو چي گفت ديگه”

اه اين دروغ گفتنم كار سختيه ها حتي براي من كه خدام تو اين كار البته خب اين يك موقعيت استراتژيكه با اون نوري كه بيرون پنجره از چوب چتري هاگريد هي روشن و خاموش ميشه بالاخره آدم هول ميشه ديگه... پس سعي كردم خودمو جمع و جور كنم.
“ اها گفت كه اون كتاب پرواز با جارو براي افراد زير مبتدي رو براش بفرستي“
تا الان در عمرم دروغي به اين افتضاحي نگفته بودم خب تقصير من چيه اون هاگريد كه فكر كرده من كورم مدام داره روشن و خاموش ميكنه نميدم كه زل زده بود بهم البته در هر حال اون كتابو اگه براي پرميس بفرسته حداقل يه ثواب مفتي در حقش كردم. خب ديگه چه كنم مهربونيه ديگه
“خب پس من ميرم با هدويگ ويفرستمش بعدشم اون ليستو برات حاضر ميكنم تو هم در اين فرصت يكمي به وضع خونه برس”

” چشم نميد جان”
بيچاره هدويگ من به خاطر من بايد چه كارا كه نكنه خب حالا ديگه مهم نيست بايد فوري برم ممكنه هاگريد خسته بشه و خودش تكي بره منم كه آدرسو ندارم. حالا فردام كه گند اين كتابه در بياد يه مكافات ديگه دارم ولي فعلا بايد فكرمو از هر چي نميد و ساحره و حقوق و چشم و بله عزيزمو و كوفت و زهر مار خلاص كنم امشب ديگه شب فكر كردن به اين چيزا نيست گور باباي همشون ما كه رفتيم


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۰:۲۰ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۴
#43

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
شما دونا کجا بودین؟
پرمیس نگاهی به رودی میکنه و بر میگرده متقابلا به مانیا نگاه مینکه
مانیا لبخند ملیح میزنه!
پرمیس هم لبخند ملیح میزنه!
رودی سردی دو تا وند رو روی شقیقه هاش به خوبی احساس میکرد
___________________________________
پرمیس نوشیدنی کره ای میخورد و در حال دیدن جادوگر تیوی بود
مانیا جلوی آینه با معجون صاف کننده ی مو داشت موهاشو درست میکرد
رودی تندتند در حال جارو کردن بود و هر 5 دقیقه یک بارمیپرسید:پرمیس چیزی نمیخوای عزیزم؟مانیا چیزی نمیخوای عزیزم؟
البته من نمیدونم چه اتفاقی افتاد که این همه تحول به وجود اومد
مانیا:رودیییییی اون ردای شب من کجاست؟
رودی:الان میارمش عزیزم
پرمیس:رودیی پس این آب پرتقال من چی شد؟
رودی در حالی که صداش از ته چاه در میاد:الان میارم عزیزم
البته مادام ماکسیم در آموزشش فوق العلده موفق بود!
رودی همچنان در طبقه ی بالا مشغول پیدا کردن ردای مانیا بود
پرمیس در کاناپه مچاله شده بود و با آسایش خاطر داشت جادوگر تیوی رو میدید که کله ی یه دختر با موهای بولند ظاهر شد
دختر در حالی که لبخند ملیح زده بود با لطافت هر چی تمام ترداد زد:رودیییییی
مانیا و پرمیس هر دوتاشون دست به کمر جلوی شومینه ایستاده بودن و با پاشون روی زمیت ضرب گرفته بودن
کله ی مادامرزمارتا به خوبی براشون آشنا بود!
پرمیس و مانیا:رودی بیا پیایین!
من میدونم که ساحره ها یه مهره ی دیگه هم کم دارن اون هم کسی نیست جز ریکو!


آداس این جا وطن من است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.