هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۷
#91

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
پيتر كه به صورتي كاملا ژانگولري خود را نخود سوژه كرده بود گفت:

-خوب چيكارا مي تونيم كنيم؟من چندتا جوك آپديت گير اوردم!

-پيشنهاد بدي نيست!برو يه امتحاني كن!

چند دقيقه بعد اتاق لرد

جوك هاي پيتر يكي بعد از ديگري جاري مي شد.تنها صداي قهقهه مربوط به پيتر بود.در حالي كه لرد با همان حالت خماري چشم به پنجره دوخته بود.

-خوب ارباب مثل اين كه اين يكي زياد خنده آور نبود!ارباب يه روز آسپ آخر عمر دامبل بوده كنار بسترش!آسپميگه آقا جون تورو خدا بذار دستتو بوس كنم!دامبل مي گه نمي خواد! فقط اينو يادت باشه دو دوره وزير باشي

-

- خوب ارباب بگين چتونه!

-پيتر تا وقتي كروشيو نشدي برو بيرون!

پيتر عقب عقب خود را به در خروجي رساند.تعظيمي كرد.اگر چه مي دانست لرد متوجه اين حركات نشده است!در را باز كرد و به بيرون رفت!

درون سالن پذيرايي

اعضا مشغول صحبت كردن با يكديگر بودند.تا اين كه پيتر وارد شد!

-اسكل چرا داري عقب عقبي مياي؟

-ها راست مي گي!ببينين اين لردي كه ما مي بينيم با آپديت ترين جوك هامم به خنده نمياد!اين يه درد ديگه داره!

-چه دردي؟

-درد عشق!


[b]تن�


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۷
#90

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جديد

تق تق تق

-بيا تو

بارتي در اتاق لرد سياه را باز كرد و به آرامي وارد شد.اتاق در تاريكي مطلق فرور فته بود.لرد سياه روي صندلي كنار پنجره نشسته بود و نگاه بي هدفش را به رفت و آمد مرگخواراني كه از ماموريت برميگشتند دوخته بود.
-ارباب شام حاضره.ميايين پايين يا بازم بيارم تو اتاقتون؟

-شام نميخورم بارتي.

بارتي با افسوس به لرد نگاه كرد.اين سومين روز متوالي بود كه لرد غذا نميخورد.در طي اين سه روز از اتاقش هم خارج نشده بود.هيچ ماموريتي نداده بود.حاضر نشده به گزارش ماموريتهاي مرگخواران را دريافت كند.حتي نسبت به نجيني هم بي اعتنا شده بود.
-ارباب جون اين ماره عين ماكاروني شده ها.چرا بهش نميرسين؟
لرد نگاه سردي به نجيني كه از شدت گرسنگي سرگرم جويدن چوب دستيش بود انداخت.

بارتي نااميدانه از اتاق خارج شد و به طبقه پايين رفت.

در طبقه پايين مثل هميشه شور و هيجان حكمفرما بود.
ريگولس و نارسيسا بر سر اينكه طلسم كچلي بلاتريكس روي آنيتا اثر خواهد كرد يا نه شرط بندي ميكردند.
بليز سرسختانه سرگرم تدارك ديدن كودتايي جديد براي براندازي وزير آينده سحروجادو بود.
مورفين گانت در گوشه اي نشسته بود و با سوءظن به سيريوس بلك خيره شده بود.چوب دستيش را در حالت آماده باش در دست ميفشرد.
بلاتريكس درگوشه اي از سالن عروسكي را كه شباهت عجيبي به آنيتا داشت دردست گرفته بود و سوزنهاي متعددي را در دست و پا و چشمان عروسك فرو ميكرد.

-اهم اهم....

كسي توجهي نكرد.

-عرض كردم اهم اهم....

بلا آخرين سوزن را در قلب عروسك فرو كرد.
-چيه بابا اهم اهم ميكني؟حرفتو بزن.

بارتي به طبقه بالا اشاره كرد.
-بازم شام نخورد.

مورگان آه بلندي كشيد.
-آخه ارباب چش شده؟چرا اينجوري شده؟به نظر من دچار افسردگي حاد شده.

صداي استهزاءآميز سيريوس از لابلاي آه و افسوس مرگخواران بلند شد.
-آخي ...يعني چون كچله اينجوري شده؟ياچون تا اين حد زشته و دماغ نداره؟يا دورگه اس؟يا اينكه مامانش با معجون عشق...

چوب دستي بلاتريكس روي دماغ سيريوس قرار گرفت و مانع ادامه دادن حرفش شد.

باب آگدن فرصت را مناسب ديد.به زحمت روي ميز وسط سالن رفت.
-هوم...خوب...من ميگم حالا كه ارباب ديگه ارباب بشو نيست بايد يه جانشين براش....

باراني از گوجه فرنگي و تخم مرغ جوابگوي باب بود.

صداي فس فس تهديد آميز نجيني به گوش ميرسيد.اسنيپ تا حد امكان از در ورودي فاصله گرفت.
-بابا يكي به اين ماره غذا بده.ديشب از خواب پريدم ديدم نشسته رو سينم و زل زده بهم.

بلاتريكس با نفرت به موهاي اسنيپ نگاه كرد.
-نگران نباش.فكر نميكنم تو رو بخوره.ارباب ميگفت كلسترول خونش بالاست.چربي براش ضرر داره.

بليز بدون توجه به جرو بحث مرگخواران متفكرانه زمزمه كرد.
-لرد سياه ناراحته و ما به عنوان مرگخوار بايد دوباره خوشحالش كنيم.اين وظيفه ماست.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۷
#89

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
جيمز سيريوس پاتر يويوي صورتي رنگش را روي زمين انداخت و پشت تدي قايم شد.
-حمله....حمله شده..فرار كنيم.

تدي قلم پر تند نويسش را روي زمين گذاشت و سرگرم آرام كردن جيمز شد.

ملت محفلي به تلفن قرمز رنگ خيره شدند.طبق قرار با گابريل تلفن بايدسه زنگ متوالي ميخورد و قطع ميشدولي اين دهمين زنگ بود.
دامبل به آرامي به تلفن نزديك شد و گوشي را برداشت.درحاليكه صدايش به طرز عجيبي نازك شده بود شروع به حرف زدن كرد.
-الو...يويو فروشي جيمبو.بفرمايين.

مورفين با عصبانيت سيگارديگري روشن كرد و گوشي را گذاشت.
-شماره اشتباه داده به ما.اين شماره يويوفروشي بود.

چشمان گابريل برقي زد.
-خوب شما منو ول كنين.ميرم جيمزو براتون ميارم.

لرد سياه:

مورفين به گابريل نزديك شد و چيزي را در گوشش زمزمه كرد.رنگ گابريل پريد و با دستاني لرزان گوشي را برداشت.
-الو...محفل؟لطفا گوشي رو بدين به جيمز سيريوس.

صداي نازك و بغض كرده جيمز از پشت خط به گوش رسيد.
-نوموخوام.من با تلفن قرمز حرف نوموزنم.من موترسم.

با فرياد گابريل مرگخواران بشدت جا خوردند.
-جيمي زود اون گوشي رو بردار و گرنه اين مورفين منم معتاد ميكنه.

جيمز با دستاني لرزان گوشي را برداشت.
-هوم؟

گابريل به چوب دستيهاي بي شماره كه از هر طرف او را هدف گرفته بودند نگاه كرد.
-جيمي...جون من در خطره.بايد اون طلسما رو خنثي كني.

صداي جيمز كه در حال مشورت با محفلي ها بود به سختي به گوش ميرسيد.بعد از دقايقي كه براي گابرلي مثل سال گذشته بود جيمز جواب داد.
-آلبوس ميگه باشه ولي به شرط اينكه تامي تضمين كنه گابريل سالم و سرحال برگرده محفل وتاكيد ميكنه كه معتادم نشده باشه.چون ما اينجا بچه مچه زياد داريم.

لرد سياه گوشي را از گابريل گرفت.
-معامله خوبيه كوچولو.زود اون طلسما رو خنثي كن.

صداي افتادن جيمي و جيغ و داد تد ريموس از پشت خط شنيده شد.هر دو طرف چاره اي جز اعتماد به هم نداشتند.دامبل نميتوانست جان گابريل را به خطر بيندازد و ولدمورت قادر نبود نابود شدن خانه پدريش را ببيند.

پايان سوژه




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#88

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
گاااابریل... بیا اینجا ببینم!

گابریل با شنیدن صدای مخوف لرد یک دست رف مرلینگاه بعدش از اتاق رف بیرون که جواب لردو بده.
گابریل: بلی ارباب.

لرد اشاره ای به سمت بلیز و ایوان میکنه واونا هم میپرن دوتا دستای گابریلو میگیرن که در نره .

گابریل: نه ، چی شده ارباب ایوان تو که با من مهربون بودی! بلیز تو که تو خانه ی ریدل خیلی منو دوس داشتی چرا؟ چرا بامن اینطوری میکنین ...عررر...دستامو ول کنین ...ارباب نه ...عررر.

-کروشیو. گابریل.

گوبس، گیش...(لوسیوس جف پا رفت تو صورت گابریل)

بلاتریکس: هاهاهاها ...ارباب همیشه منتظر این روز بودم.

همه ساکت بودند و بارتی با دهان باز وخیره به بابای گولاخش نگا میکرد. ذهن کوچکش تغییر صد وهشتاد در جه ی رفتار مرگخواران را تحلیل نمی کرد. لرد نگاهی به صورت خونی مالی گابریل انداخت و صورتش را آرام به او نزدیک کرد وچانه ی اورا بالا گرفت.

کاغذ مچاله شده ای را به گابریل نشان داد. این چیه نقشه ی خانه ی ریدل توی خونه ی تو چکار میکنه این نقاط قرمز رنک چیه که ضربدر زدی ؟

گابریل:نمیدونم. بلیز و ایوان همچنان دستهای گابریل را گرفته بودند.
-بوکس(لوسیوس یک طلسم آبچگه روی چونه ی گابریل اجرا کرد)

نارسیسا هیچ وقت شوهرش را به این خشنی ندیده بود برای همین چشمانش را گرفت و گریه کنان از اتاق بیرون رفت.

گابریل : باشه باو غلط کردم ارباب......بوق خوردم... گولم زدن ...گفتن اگه اینکارو بکنم رنک بوقی ویزنگاموتو میدن بهم. ارباب...منو که میشناسین جونم در میره واسه رنک . منو ببخشین . گفت اون نقاطو طلسم انفجاری جیمز کار بذارم که وقتی همتون با هم جمع شدین توی خونه ی ریدل بفرستمتون برین هوا .


بلاتریکس: بکشینش ارباب، من نمیتونم تحمل کنم.
لرد: چی میگی؟ اگه بکشمش کی طلسما رو خنثی کنی . حرفایی میزنی ها؟

گابریل که دور چشمش کبود شده بود و از لب و لوچش خون می ریخت گفت:
-من نمیتونم ، فقط کار گذاشتنش با من بود . فقط باید جیمز سیریوس اونو خنثی کنه ، هیچکی غیر ازاون نمیتونه اینکارو بکنه .

سپس سرش را پایین انداخت و از حال رفت.

لرد دستی به چانه اش کشید و روبه مورفین که داشت سیگار اشنو(از اون بی ای 40 سال پیش)میکشید گفت :
سریع زنگ بزن به محفل...

مورفین سیگارش را زیر پایش لگد کرد وگوشی قرمز رنگ را برداشت ...
پایان فلش بک


ملت محفلی در حال فکر کردن بودند که ناگهان از گوشه ی اتاق تلفن قرمز رنگی به صدا در آمد. تلفن قرمز رنگ فقط در مواقع حمله به محفل زنگ میخورد.

ملت محفلی:


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#87

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
فلش بک ، خونه ی گابریل اینا ()



ملت مرگخوار به شدت در همه جا ساکن شدن و سالن اصلی خونه رو به شکل خوابگاه در آوردن و کلی تخت و از این پارچه ها که یه سرشو به یه جا و سر دیگشم به یه جا دیگه () می بندن و اینا گذاشتن تو سالن و یه اتاق اختصاصی هم به لرد دادن که با خودش تنها باشه .

در کنار هر پنجره ای که به سمت محفل (؟!) باز می شه ، یه مرگخوار نشسته و در حال نگاه کردنه . لرد هم در طبقه ی دوم در اتاق اختصاصیش نشسته بود و چندین دستگاه مختلف رو در کنار هم نگاه می کرد که صداهایی ازشون پخش می شد و در کنار اونا چندین جعبه بود که دائما تصویرهایی رو نشون می داد و همه ی آنها نمایانگر ماگلی شدن (؟!) پست ما هستن (چی گفتم )


در حیاط خانه ی گابریل هم بارتی طبق معمول به تنهایی و با دمپایی پاره ی آنی مونی در حال بازی کردن بود و هر از گاهی چندین جن خاکی رو می دید و دنبال اونا می دوید . اما اونا از ترس اینکه بارتی با دمپایی بزنه تو سرشون به سرعت تو خاک فرو می رفتن و فرار می کردن و بارتی باز از غم تنهایی به دمپایی بازیش ادامه می داد .


در اتاق گابریل هم که درش بسته بود ، مری و تدی روی تخت نشسته بودن و به گابریل که جلوشون روی تخت نشسته بود () نگاه می کردن و البته مشغول صحبت کردن هم بودند () ...

- آره بابا ... آلبوس می گه ؛ مثه اینکه اومدن اینجا رو بگردن و در مورد محفل چیزی پیدا کنن و ما هم همه چیزو جمع کردیم ، داریم می ریم محفل .
- اوکی . موفق باشین . منم هر مورد مشکوکی پیدا کردم ، خبر می دم .



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
#86

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بلیز بلند شد و بر پای خود ایستاد ... اما از ترس اینکه دیگر مرگخواران به او نخندند طوری وانمود کرد که چیزی نشده است و به طرف دیگری حرکت کرد .

مری خیلی سریع به داخل اتاق برگشت. بلافاصله عکس خودش و گابریل رو از روی میز کنار تختخواب مشترکشان () برداشت و داخل یک گونی انداخت. به دقت به وسایل اتاق نگاه میکرد. باید تمام شواهد محفلی بودن گابر رو جمع میکرد.


اون طرف:

بلیز خم شده و داره سعی میکنه با چوبدستی اش به چیزی میکروفون مانند ضربه بزنه.

_الو! الو! آنی ...صدام رو میشنوی؟ خخخخخخخخت ششششششت(افکت پارازیت امواج رادیویی)

_خخخخخخت ششششششت ! آره ! تو هم صدامو میشنوی؟

بلیز لبخندی موفق آمیز زد و صاف وایساد.

_حالا کجا کار گذاشتی این رو؟

بلیز دوباره خم شد: تو مرلینگاه!(ته آی کیو )

_ هوم! آفرین عالی بود!


یک ساعت بعد؛ محفل قفی

مری گونی بسیار بزرگی رو روی میز انداخت. با پشت بازوش عرق اش رو گرفت.

_هوم ! دامبل...من که میگم گابر شناسایی شده. این رو حتی گراوپ هم فهمیده!


گراوپ سرش را به طور افقی تکان داد که حاکی از موافقتش با حرف مری بود! ()دامبل دستی به ریش اش کشید .به تک تک محفلی ها خیره شده بود:

_یعنی گابریل این دختر جیگرز و داف محفل ، شناسایی شده؟
حال باید چی کار کنم؟ اون الان یه مهره ی سوخته است... نه من نمیتونم این کار رو بکنم!

دست نوازشی به روی بچه های عله کشید.

_هوم ! من هم از اول گفتم...

ملت محفلی در حال فکر کردن بودند که ناگهان از گوشه ی اتاق تلفن قرمز رنگی به صدا در آمد. تلفن قرمز رنگ فقط در مواقع حمله به محفل زنگ میخورد.

ملت محفلی:


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۴ ۱۳:۰۵:۵۷
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۴ ۱۳:۰۹:۵۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷
#85

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مرگخواران کلیه وسایل خود را برای اقامت دو روزه در خانه‌ی گابریل جمع می‌کردند ، منتهی این ظاهر قضیه بود ، برای آنکه در باطن کلیه وسایلی که برای بازرسی خانه گابریل نیاز بود را در داخل وسایل خود می‌گنجاندند .

بلیز یک سری شنود را برای کار گذاشتن بررسی میکرد و آنی مونی نیز تعدای طلسم را که به وسیله آنها می‌توانست داخل وسایل مختلف را ببیند را تمرین میکرد ، بقیه نیز هر یک به دنبال آموختن مهارتی برای خدمت به لرد و سیستم مرگخواریت و تالار خوصوصیشان بودند .

در همین لحظه بود ، گابریل وارد اتاقی که مرگخواران تجمع کرده بودند شده و می‌خواست به آنها اطلاع دهد که خانه‌ی او برای اقامت و زیر نظر گرفتن محفل از فاصله‌ی شونصد کیلومتری حاضر است .

گابریل : لرد حاضره ... من حتی به محفلیا هم خبر ... یعنی خبراشون رو طوری تنظیم کردم که بتونه به خونه‌ی من برسه !
لرد : باشه هیچ مشکلی نیست . عزیزان من حرکت کنید . خانه‌ی گابریل منتظر شماست ! و ماموریت سخت و طاقت فرسایتان !


سویی دیگر قرارگاه محفل !

دامبل و تعدای از محفلی ها از جمله مری و آسپ و تدی و جیمز دور یک میز نشسته بودند و حول قضیه ای که لحظاتی قبل گابریل به آنها خبر داده بود بحث میکردند . قضیه ای که شاید بهترین جاسوس آنها را از بین میبرد . موردی که افشا شده بود اما ثابت نشده بود .

مری : ببینم تو مطمئنی دامبل ؟
دامبل : آره باب ! همین الان سپرش به دستم رسید ، قراره بیان خونش جاسوسی . اینطور که من حدس میزنم میخوان خونش رو بگردن .
تدی : خب تو میگی باید چکار کنیم ؟
دامبل : خوب معلومه ما باید قبل خودمون رو آنجا برسونیم و یواشکی وسایلی رو که ثابت میکنه گابر جاسوسه رو پنهون کنیم .
جیمز : ولی چطوری ؟ مگه میشه ؟
دامبل : این دیگه از شماها برمیاد ، در ضمن خود لردم باهاشون نمیاد اوضاع آرومتره ! باید از شنلهای نامریی استفاده کنین ! برین ببینم چکار میکنین .
آسپ : من نقشم اینجا چی بود ؟
دامبل :تو روحیه منی عزیزم !

کمی آنطرفتر ، خانه‌ی گابریل !

مرگخواران در حال قرار دادن وسایل خود در خانه گابر بودند ...

بلیز : من این رو ببرم توی اتاق خوابت !
گابر : هوووووووووی ! اتاق خوبا خصوصیه ! وسایل من و مری هم خونه ایم آنجاست همین دیروز ...
بلیز: برو بوقی ما به همه جا احتیاج داریم !

بلیز گابریل را کنار زده و به طرف اتاق خواب رفت ، اما دقیقاً زمانی که به در آنجا رسید و در حال باز کردن ان بود در برگشته و محکم به سرش خورد و بر روی زمین افتاد !

صدای مری در زیر شنل با تدی: بوقی نمیشنوه همه وسایل من آن توئه ، حقشه !

بلیز بلند شد و بر پای خود ایستاد ... اما از ترس اینکه دیگر مرگخواران به او نخندند طوری وانمود کرد که چیزی نشده است و به طرف دیگری حرکت کرد ...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷
#84

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مورگان با معجون مركب به محفل نفوذ كرد و متوجه ميشود گابريل دلاكور جاسوس محفل است و اين موضوع را به لرد سياه خبر ميدهد.گابريل بي خبر از همه جا به خانه ريدل برميگردد.به دستور ارباب همه وانمود ميكنند كه از جاسوس بودن گابريل بي خبر هستند. لرد سياه براي مجازات گابريل نقشه اي كشيده.جلسه محرمانه اي با حضور گابريل براي حمله به محفل تشكيل ميشود.نقشه هميشگي.نقطه الف خانه ريدل و نقطه ب محفل است ولي اينبار نقطه "ج" هم در نقشه لرد وجود دارد.
-------------------------------------------
جمله بعدي ارباب مرگخواران را بشدت متعجب كرد.
-نقطه "ج" خونه گابريله.

ساندويچ آني موني از دستش به زمين افتاد.
-ارباب تابلو كردين كه.مگه قرار نبود ما وانمود كنيم...

بليز با عجله ساندويچ را از روي زمين برداشت و به زور در دهان آني موني فرو كرد.

لرد سياه نگاه خشمگينانه اي به آني موني انداخت و ادامه داد.
-خب...خونه گابريل به محفل نزديكه.

گابريل نقشه را زير نظر گرفت.
-هوم.ارباب اشتباهي نشده؟محفل در گريمولده و خونه من در جزيره جاسوستيني.

ارباب با عصبانيت نقشه را از روي ميز جمع كرد.
-كروشيو بر تو.يعني من اشتباه ميكنم؟وقتي ميگم نزديكه يعني نزديكه.حرفم توش نيست.حالا برو ببين بارتي كجا غيبش زده.بايد براي حمله آماده بشيم.

گابريل با حالتي گيج از اتاق خارج شد.آني موني كاغذ دور ساندويچ را روي ميز پهن كرد.

-چيكار ميكني ابله؟

اشك در چشمان آني موني جمع شد.
-ارباب براي مامانم نامه مينويسم.ماموريته خب...شايد رفتيم و برنگشتيم.

لرد سياه با عصبانيت آني موني را مجبور كرد كه كاغذ ساندويچ را تا ته بخورد.
-خوب گوشاتونو باز كنين.قرار نيست به محفل حمله كنيم.قراره شما به بهانه كمين كردن براي فرصت مناسب خونه گابريلو بگردين.ممكنه چيز به درد بخوري پيدا بشه.يكي دو روز اونجا ميمونين.رفتارتون كاملا عادي باشه.بعد از پايان كار جستجو به گابريل بگين كه ماموريت به علت آمادگي بيش از حد محفل لغو شده و همراه مدارك بيارينش پيش من.حالا ميتونين برين وسايلتونو جمع كنين.آني موني تو هم گريه نكن ديگه.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
#83

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
و بليز وارد شد و در را پشت سرش بست .

بدون لحظه اي درنگ به سمت پله رفت . در راه نيم نگاهي به آشپزخانه انداخت . ولي فقط آني موني رو ميتونست ببينه. ظاهرا مشكلي پيش نيومده بود.

پله ها رو دو تا يكي كرد و به در اتاق لرد رسيد.هويجوري سرش رو انداخت تو و گفت:

_لرد! لرد! اگه گفتين چي شده؟

لرد ولدمورت روي صندلي چرخ دارش چرخيد و با بي حسي كامل به بليز نگاه كرد:
ارباب...اين مورگان بوقي اومده پشت در ميخواد از مرلينگاه استفاده كنه. تازه بارتي هم پشت درنيست.

لرد ولدمورت از سر صندلي اش بلند شد:

_همين حالا ميري پايين. مورگان رو با طلسم فرمان ميفرستي خونه ي گونت ها.حساب بارتي رو هم بعدا ميرسم. اين جنگولك بازي ها رو تموم ميكني و ميگي كه ارباب نقشه ي جديدي براي حمله به محفل طرح كرده و ميخواد تو جلسه ي خيلي محرمانه به همه از جمله گابريل بگه.

ديگه به در رسيده بودند . لرد سياه رد رو باز كرد كه بليز چيزي گفت:
_ولي ارباب ما براي حمله ي جديد به محفل اماده نيستيـــ...

لرد با لگدي بليز رو به بيرون از اتاقش پرت كرد .

_اين يه تله است احمق!



در آشپزخانه


گابريل روي صندلي روبروي كل ملت مرگخوار نشسته و داره به اون ها نگاه ميكنه.
گابريل دلاكور:
ملت مرگخوار:

گابريل دلاكور:
ملت مرگخوار:

گابريل دلاكور:

بليز كه ظاهرا مورگان رو دك كرده، وارد آشپزخونه ميشه و رو به همه صحبت ميكنه:
_ارباب فرمودند كه جنگولك باز هاي بلاك شدن گلگو رو تموم كنين ، ميخواد يه جلسه ي خيلي محرمانه بذاره كه هموتون و گابريل(( بايد حضور داشته باشن.
گابريل:


نيم ساعت بعد


مرگخوارها در يك طرف و لرد در يك طرف ديگر ميز آشپزخونه قرار گرفته بودند و گابريل هم سمت ديگر ميز بود(ديگه خودت بفهم كدوم ور ديگه)
لرد نگاهي خشانت بار به تمام مرگخوارها انداخت. اين نگاه ()مخصوص زماني بود كه نقشه ي جديدي داشت!

لرد يك نقشه ي بزرگ از زير رداش در آورد و روي ميز پهن كرد. همه منتظر نقشه ي جديد بدند. خوف از چشمان لرد سياه به روي نقشه فوران ميكرد.

_خب..اين نقطه كه ميبينيد ، نقطه ي "الف"ه كه ميشه موقعيت خونه ي ريدل. اين نقطه ي "ب" هم موقعيت مقر محفلي هاست...گرفتين؟

مرگخوارها با تعجب به هم و سپس به لرد نگاه كردند.

آنتوني پرسيد: ولي ارباب...اين كه نقشه ي هميشگيمونه. حالا يه بار اونا "الف" يه بار ما "ب" !() چه فرقـــ...

لرد كروشيويي نثار آنتونين كرد : حالا اوج خلاقيت لردسياه رو ميبينيد.

و از روي هوا يه مهره ظاهر كرد و ادامه داد: اين تقطه كه ميبينين ،نقطه ي "ج " اه!
مرگخوار ها: WooW! ايول ارباب! ايول خلاقيت...

لرد نگاهي به گابريل كرد كه در هاله اي از تعجب فرو رفته بود، و ادامه داد:
_موهاهاها! حالا اگه گفتين اين نقطه ي "ج" چيه؟


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۲۱:۴۲:۰۰
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۲۱:۴۶:۰۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
#82

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
آشپزخونه

- گابر بیا بخور عزیزم. بیا!
- گابر، دست من رو رد نکن. بعدش اینم بخور!
- گابر اگه خواستی اینا هم هستشا!

گابریل که دیگه از اون همه محبت خسته شده بود و کمی هم مشکوک ، با ناراحتی آخرین تکه ی بزرگ از چشم چپ ققنوس رو گرفت و برای تشکر سری برای سوروس تکان داد. سپس به بلاتریکس نگاه زیرزیرکی انداخت، همه داشتند او را نگاه میکردند!

ناگهانی تصویری از چیزی سمی از ذهنش گذشت! نکند ...

- خب خب، من هم اومدم! آشپز قند عسلتون.
- کی بود در؟
- مورگان بود. ( )

گابر : کی؟
آنی مونی : !!!! وای.. گند زدم!

و سپس نگاهی به سایر مرگخواران کرد که همگی با حالت نگاهش میکردند.

آنی مونی : اممم، میگم مورگان که نبود! کاش اینجا بودش و از اینا میخوردش .. نمیدونم کجاس!
گابر : هه. اون فکر نکنم دیه این ورا آفتابی شه!

و با حالت مرموزی به بقیه ی مرگخواران نگاه کرد.


دم در

بلیز یخه ی مورگان رو سفت گرفته بود و در حالی که پشتش رو به دیوار کثیف تکیه داده بود، فریاد زد:

- دِ بوقی با اومدنت الان همه چیز رو خراب میکنی!
مورگان : من باید کف دستم رو بو میکردم ؟
- بعله !
مورگان : آخه بو نمیده که ... اَییی.. بس که سیفون محفل کثیف بود! بذار برم تو دستم رو بشورم.
بلیز : نمیشه! باب میگم گابریل توئه! لرد میگفت میدونه همه چیز رو.. ما فعلا میخوایم حسابش رو برسیم.
مورگان : ولی اون جون من رو نجات داد هااا!

بلیز آهی کشید و یک نگاه ِ " خاک تو سر خرت کنند که از همون اولشم نفهمیده بودی این چه قصدی داره که اومده اینجا مرگخوار شده و الان باید بری و نباید جلوش آفتابی بشی چون می فهمه تازه ریسک هم کردم آنی رو فرستادم.. اه بوقی،کاش نمی فرستادمش! " (( به مورگان کرد و مورگان از ترسش قدمی از بلیز فاصله گرفت.

- خب پس من برم کجا ؟ این معجون مرکباش خیلی قاطی داره! تازه محفلی ها به راجر گفتن آی پیه من رو چک کنه ببینه من مورگان نیستم!
بلیز : فعلا اینجا باش تا به لرد بگیم تو اومدی .. نیای تو هااا!
مورگان : خیالت جمع ...

و بلیز وارد شد و در را پشت سرش بست .


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.