هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#12

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
بارون از اتاقش خارج میشه و کریچر در حالی که خودشو به پاهای بارون چسبونده پا به پای اون میاد بیرون ... کلی آدم اومدن برا استخدام. در این بین مگورین تو یه دستش جاروه و تو یه دست دیگش دستمال ... با دمش خاکا رو گردگیری می کنه و به هر کودوم از سماش هم یه برس بسته و کف ساختمون رو تمیز می کنه و با دهنش روزنامه ها رو می کنه و با اون یکی دستش(کودوم یکی؟!) یه سینی چای رو گرفته و به طرف بارون میاد:
- بفرمایین!
بارون که یکم متعجب شده ابرو هاشو بالا می بره و یه آستکون چای بر می داره ... مگورین رو به کریچ:
- بفرمایین
-
کریچر که تا حالا هیچ کس انقدر تحویلش نگرفته و همیشه یه جن بد بخت و بی چاره و فلک زده بوده و خلاصه عقده ی مورد تحویل قرار گرفتن داشته تاب این همه تحویل رو نمیاره و سکته می کنه!
- وای وای! من دیپشب اینو پیش بینی کرده بودم!!! از رو ستاره ها! یه چیز دیگه رو هم پیش بینی کردم که امروز هوا صاف و آفتابی همراه با رنگین کمان در شرقه! تازه امروز هیچ کس برا استخدام نمیاد!
یهو صدای رعد و برق اومد و قطرات باران وحشایانه خود را به پنجره کوبیدند! و هوا از این رو به اون رو شد و طوفان شدیدی در گرفت! بارون یه نگاه به صف طولانی متقاضیان می ندازه بعد یه نیم نگاه به مگورین می ندازه که هنوز از اینکه این همه چیز پیش بینی کرده خوشحاله! کریچ رو از رو زمین جمع می کنه و به اتاقش بر می گرده...


؟!


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#11

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
بارون داره کلی حال میکنه که تا حالا یک عالمه آدم رو گول زده و آورده تو شرکتش تا براش کار کنن و اون رو در رسیدن به امیال شیطانیش یاری بدن که میبینه در باز میشه ولی کسی نمییاد تو و دوباره بسته میشه
بارون: این چی بود....چی شد
ههههههه (صدای خنده )
بارون خیلی عصبانی: کی جرات کرده که منو مسخره کنه
باز صدای خنده مییاد و یک دفعه دو نفر وسط اتاق از زیر شنل نامرئی میپرن بیرون
هری: هه هه خیلی حال داد ....حالت رو گرفتیم
کریچر: بله ارباب ....شما خیلی باحالین و کارای خیلی خنده دار بلدین
هری: میدونم خودم هه هه هه:grin:( آوای خنده)
بارون: هوی پسره ی پررو اینجا چی میخوای ...گریفی بچه ننه...
هری در حالی که هنوز داره با خودش حال میکنه: هیچی بابا اینو آوردم بزارمش اینجا کار کنه کمک خرجم بشه
بارون یک نگاه به کریچر میکنه: این به دردم نمیخوره ...ملت با بیست سال سابقه و هیکل آرنولد و کلی مدرک مییان قبولشون نمیکنم بعد این مردنی رو بیارم تو سیستم خفن اینجا که چی
کریچر خوشحال و خندان: ارباب دیدین منو نمیخوان ...من که گفتم ...حالا بریم خونه
هری یکی میزنه پس کله ی کریچر
- بابا بارون دمت گرم حالا بیجنبه بازی در نیار . قبولش کن دیگه
بارون: به دردم نمیخوره
هری که حال نداره بیش از این منت بارون رو بکشه کریچر رو همونجا ول میکنه و میره بیرون
بارون یک نگاه به کریچر که این شکلی وسط اتاق نشسته میکنه و میگه بلند شو برو پیش اربابت
کریچر در حالی که روی زمین غلط میزنه و زجه میکنه: ارباب گفت اینجا کار کنم ... ارباب پول میخواد ...
بارون که خیلی دل رحم بود و اینا: خب حالا ببر صدات رو چیکار میتونی بکنی؟
کریچر به این حالت هیچی بلد نیستم
بارون یکم فکر میکنه و میگه: خب حالا یک فکری به حالت میکنم


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#10

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
تصویر دیوار خالی رو نشون میده و صداهایی میاد که زیاد مشخص نیست بعد از چند ثانیه از دیوار یک روح وارد میشه دوربین بر میگرده و فضای اتاق رو نشون میده بارون سریع از پستو میاد بیرون و خودشو جمع و جور میکنه
بارون : کی شما رو راه داده ؟ چطوری داخل شدی ؟
روح : من از دیوار وارد شدم خودت که روحی میدونی راحت داخل میشیم کلا
بارون : خوب امرتون رو بفرمائید
روح : من بینز هستم اومدم تو شرکتتون استخدام بشم آخه حقوق هاگوارتز کفاف نمیده (اینم تیریپ هری پاتری )
بارون : خوب باید با شما مصاحبه بشه آماده اید
بینز جا به جا میشه و آماده میشه برا پاسخگوئی و بارون میره پشت میز میشینه و بینز رو هم دعوت میکنه تا روبروش بشینه تا مصاحبه رو شروع کنه در این هنگام یک ساحره اهل اضافه کاری از پستو میاد بیرون و میشینه کنار میز تا بتونه مصاحبه رو ثبت کنه
بارون : خوب مصاحبه رو شروع میکنیم اول خودتو بیشتر معرفی کن بینز
بینز : من پروفسور بینز استاد درس تاریخ جادوگری هاگوارتز هستم و اومدم تو این شرکت استخدام رسمی بشم پیمانی و این حرفا رو هم قبول ندارم
بارون : خوب شما چه توانایی جادوئی دارین ؟
بینز : من توانایی های زیادی دارم مثلا میتونم غیب بشم
بارون متعجب میشه
بارون : ایول مگه روحا هم میتونن غیب بشن ؟
بینز : بله میشه باید کمی تمرین کنی
بارون : خوب دیگه ؟
بینز : من میتونم جادو بکنم و میتونم حرف بزنم و میتونم پرواز کنم و میتونم از دیوار رد بشم و میتونم جارو بزنم و میتونم کله معلق بزنم و میتونم خدمات ارائه بدم و خیلی کارای دیگه بکنم
بارون : خوبه از این لحاظ مشکلی نیست بریم سراغ مصاحبه اعتقادی خوب شما به چی معتقدی ؟
بینز : خوب من معتقدم
بارون : خوب به چی معتقدی؟
بینز : من به خیلی چیزا معتقدم مثلا به بیناموسی معتقدم
بارون : به بودن بیناموسی معتقدی یا به بیناموس بودن معتقدی یا معتقدی بیناموسی هست یا معتقدی ....
بینز : من کلا معتقدم به بیناموسی
بارون : خوب دیگه به چی معتقدی ؟
بینز : من به حذب هم معتقدم به روح معتقدم و به منکرات معتقدم و کلا آدم معتقدی هستم
باون : خوب چند سئوال میپرسم شما جواب بده مثلا ما میخواهیم شما رو تو آبدارخونه استخدام کنیم قبول میکنین ؟
بینز : خوب بستگی داره
بارون : به چی ؟
بینز : خوب به خیلی چیزا مثلا اینکه آبدارخونه کجاست تو این شرکت
بارون : انتهای سالن سمت چپ داخل راهرو
بینز یه نگاهی به مکان مورد نظر میندازه
بینز : خوب مثلا جاش خوبه به اندازه کافی دنج هست خوب حالا باید ببینیم از لحاظ صدا آگوستیک هست یا نه از آبدارخونه اصلا نباید صدایی بیرون بیاد این نکته ضروریه باید کلا مکان باشه
بارون : حالا چرا میخوای صدا بیرون نیاد
بینز یکم فکر میکنه
بینز : خوب آخه چایی میریزم نباید صداش بیاد بیرون آبرو ریزی میشه
بارون : آهان از اون لحاظ خوبه اونجا رو هم آگوستیک میکنیم در ضمن اگر شما واردی یه فکری برا پستوی ما بکن اونجا هم باید آگوستیک بشه صدایی بیرون نیاد چون اونجا موش داره صداش هی میاد بیرون
منشی هنوز داره تمام این صحبت ها رو مینویسه و در این هنگام لبخند میزنه
بینز : مشکلی نیست خیلی راحت حل میشه
بارون : خوب از لحاظ حقوق مشکلی که ندارین
بینز : نه جاش مهم تر بود از لحاظ حقوق هم به توافق میرسیم
بارون : خوب شما اهل اضافه کاری هستین یا نه ؟
بینز : از اون نظر هم مشکلی نیست من معتقدم به اضافه کاری
بارون : خوبه پس شما بفرمائین با شما تماس میگیریم
بینز بلند میشه از به دیوار فرو میره .......





قسمت های بسیار زیادی از این پست توسط ناظر پاک شد یکم بیشتر دقت کن


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۱۴:۱۵:۴۱

[b][color=0000FF]بينز نام


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۳:۲۳ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#9

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
هوا تاریک شده بود.
بارون در حال پوشیدن کتش: مگی؛ من رفتم جمع و جور کن، کرکره هم بکش پایین دو قفله کن.
مگورین:
ییهو بارون دید یه هیبت جلوش وایساده.
بارون: داداش تعطیله، فردا!
هیبت: : حالا که اومدم، حرفیه!
بارون: نه داداش ... مگی چایی بیار واسه آقا.
هیبت: ببین عمو! من لارتن کرپسلیم. کارم قاچاقه لوازمات جمبل و جادو و طلسمه. البته از نوع غیر قانونیش. به جرم خون آشام بودن هم تحت تعقیبم. خب اگه سوالیم داری نپرس چون جوابتو نمی دم.
در همین لحظه مگورین با سینی چای وارد می شه.
لارتن: اینم اسب خوشگلیه. از کجا گیر آوردی؟ بده یه دور باهاش بزنیم.
که در اینجا مگورین میاد با یه جفتک مامان بزنه طرفو ناک اوت کنه، جفتکش می خوره تو پوزه بارون.
بارون:
مگورین:
لارتن: ما که رفتیم. راستی یادم رفت بگم من شب کارما. فعلا بای.


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#8

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
ویکتور وارد شرکت میشه و یه نگاهی به اطراف میکنه یه درسمت راستش
به اندازه اینقدر جادوگر که کارمند شرکت هستند نشستند و دارن یه قول دو قول بازی میکنند در سمت چپ یه سحره پشت میز نشسته و مثل داره تایپ میکنه ویکی به سمت ساحره میره و میگه : هلو
ساحره :هلو .بفرمایید
ویکتور : اومدم استخدام بشم
ساحره :اوبله چند لحظه صبر کنید تا به رئیس بگم
بوق ...بوق... هی رئیس سلام . یکی اومده استخدام بشه
رئیس : بگو بیاد
ویکتور وارد اتاق تاریکی میشه که ییهو روشن میشه
سلام جاب رئیس
بارون خون آلود : ببین درست حرف بزن . اینطوری بچه مثبتی هستی ها
ویکتور: نه رئیس من آخرشم . منتظر بودم امر کنی . چی می خوای
بارون خون آلود : ببین اسم :
ویکتور : صدام میکند ویکی بی کله
بارون خون آلود :خب چه چیزهایی بلدی
ویکتور:من خیلی چیزها بلدم چی می خوایین
بارون خون آلود : جادوگری ؟
ویکتور: ای یه خورده
بارون خون آلود :مثلاً چه قدر
ویکتور:اینقدر
بارون خون آلود :خوبه ببینم عرضه شرخری هم داری؟
ویکتور:خب در این حد هستم
ویکتور: حدوداً سه بار تا بالای رفتم
بارون خون آلود :چطور زنده ای؟
ویکتور: اخه هر بار دلشون میسوخت نکشتنم حالا هم فرار کردم و در حال هستم
بارون خون آلود :ایول دیگه چی بلدی
ویکتور:خب راستش حرکات یه خورده جت لیانه
بارون خون آلود :خوبه ببینم به قوانین هم پای بند هستی
ویکتور:هرچی رئیس بگه
بارون خون آلود :خوبه
تو استخدامی
ویکتور : :bigkiss:
بارون خون آلود : بس کن احمق
ویکتور: ببخشید ذوق زده شدم
بارون خون آلود خب فعلاً بورگمشو


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#7

سر بارون خون آلود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۷ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 139
آفلاین
بارون توی اتاق خودش بر روی هوا شناور بود وداشت سوابق کارمندان جدید رو میخوند
بارون:مگی!!!.....مگی!!!...؟

یهو مگ گونگال ظاهر میشه!!! و با عصبانیت میگه:با من کاری داشتی کرام!!!؟مگه نمیدونی من خیلی وقته از این سایت رفتم!!!

بارون که به حالت در اومده بود گفت:اولا من از کرام به بعد تا حالا دو تا شخصیت عوض کردم!!...ثانیا مگه هر مگیی تویی؟تو این دنیا هزارتا مگی وجود داره!!

مگ گونگال با غضب میگه:تا دلتم بخواد!!حیف من!!اییییش!!!....سپس غیب میشه!!

بارون دو باره با خشم فریاد میزنه:مگی...مگی کجایی؟بابا این دهن من خشک شد!!پس این چایی کو؟پس من بهت حقوق میدم برای چی!!؟

صدایی ویز ویزی از روی برگه های کارگزینی میاد..بارون تعجب میکنه.... خم میشه میبینه یه مگس داره یه چیزی میگه !!سرشو میبره پایینتره ...صدایی ریزی میاد که میگه!!:مگه تو روح نیستی؟!!چایی برای چیته؟!!دوما چرا من بریزم!!!خودت برای خودت بریز!!

بارون که به حالت در اومده با خودش گفت:معلوم نیست این سانتوره کجا رفته!!حتما باز رفته پشت بوم داره پیشگویی میکنه برای من!!!...هر چی مگی تو این جهان بود جواب داد غیر این!!......باید بیخیال چایی بشم........بهتره منتظر باشم تا افراد جدیدی بیان!!!...همه کسایی که تا بحال فرم دادن استخدام شدن و ما جا داریم هنوز!!!


ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۳:۲۳:۰۴
ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۳:۲۶:۵۵

و ما بر می گردیم تا درس عبرتی باشد برای کسانی که بر نمی گردند!


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#6

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
گرومپ !
هدویگ با لگد می کوبه به در و وارد اتاق می شه .
کارگردان : کات کات ! ... تو جغدی آدم که نیستی لگد بزنی !
دستیار کارگردان : اخطار ... بوق بوق ... غیر هری پاتری ... بوق بوق !

.....

شترق !
هدویگ با سرعت به سمت در پرواز می کنه و به کله داخل در می ره !
کارگردان : کات ! ... بابا تو باید از پنجره بری تو نه از در ! ... از اول می گیریم .
دستیار کارگردان : اخطار ... بوق بوق ... ورود نامناسب ... بوق بوق !

....

شپلخ !
هدویگ قالب پنجره می شه و یواش یواش سر می خوره و به سمت زمین سقوط می کنه .
کارگردان : کات ! ... کی مسئول باز کردن پنجره بود ؟ ... می کشمش .

...

هدویگ آروم به سمت پنجره پرواز می کنه ... اطرافشو نگاه می کنه و از امن بودن منطقه اطمینان حاصل می کنه ... باز بودن پنجره رو هم چک می کنه و بعد داخل می شه ... می ره روی میزی که وسط اتاقه می شینه .

پاق !

یکی با مگس کش می کوبه رو سر هدویگ !

بارون : فکر کنم مگس جهش یافته بود ! ... چقدر نره غول بود !
هدویگ : اممم اومم میممم !!(نمی تونه حرف بزنه خب ... وضعیت حاده !)
بارون : صداشم که عجیب غریبه !

پاق !

هدویگ بعد از فشارهایی از همه جهات! مثل بادکنک باد می شه و به حالت اولش برمیگرده !
هدویگ :
بارون : تو جغدی ؟
هدویگ :
بارون : من فکر کردم مگسی
هدویگ :
بارون : برا استخدام اومدی ؟!
هدویگ :
بارون : چی کارا بلدی ؟
هدویگ :
بارون : یعنی انقدر بی عرضه ای ؟
هدویگ :
بارون : خیلی خب بابا قیافه نگیر به عنوان نامه بر استخدامی !
هدویگ : :bigkiss:
بارون : اه اه چه بیجنبه برو از جلو چشام دور شو مگس بی خاصیت !
هدویگ :

هدویگ از روی میز بلند می شه و می ره به درد خودش بسوزه ...(نه بابا خالی بستم می ره ساحره بازی جغد بوقی !)

====

هدویگ قدرت تکلم نداره ... در راستای هری پاتری بودن ! ... جون داداش !




Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#5

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
آرشام مثل ترول،به صورت چهار زانو روی زمین نشسته و با صدای خرت زیبایی استکان چایی رو سر میکشه.در همان حال یه مگس از خدا بیخبر، ویز ویز کنان داره دور سرش میچرخه و عدسی های چشم آرشام نیز با دقت کامل ،در حال شناسایی مگسه.

....شتلق......
صدای حرکت لنگی در هوا شنیده میشه .
و جنازه ی مگسی در حال اشهد خواندن بر زمین،به دور خودش میپیچه.
آرشام به دلیل این پیروزی لنگ خویش را در چرخی میدهد و ناگهان چرخش لنگ ها را در اطراف خود احساس میکند.چه یک مشت جوات شر خر ،همواره آماده اند تا لنگ خویش را در اماکن از پیش تعیین نشده،پیرامون محیط اطراف بچرخانند.

آنیتا دامبلدور -منشی شرکت- با مشاهداه ی وصعیت درام ؛ میره سمت آرشام.
آنیتا:اقا نوبت شماست.اتاق اول دست چپ...بفرمایید برای مصاحبه.

آرشام وارد اتاق میشه و میبینه که یک عدد روح بر در بالای میزی شناور است و سعی بر آن دارد که قیافه ی خود را جدی نشان دهد.

آرشام:ببین زاخار،یه نمور سیریش بشی و سعی کنی سیابازی دراری قات میزنیم و مغزت به همراه ما یملک بدنت،پاچیده میشه توی در و دیفال؛کان لم یکن.خلاصه افقیت بیلبورد میشه سر در دهکده ی هاگزمید.

بعدش پیرهنش رو میزنه بالا و خالکوبی 021 رو نشون میده:
-چه تیغه هایی که کشیده شدن رو ااین بدن....زود میمیره هرکی میگه رویین تنم.

سپس از توی شلوار n+1جیبش ،یه پیاز در میاره و به طور خودکار با مشت خردش میکنه.

بارون:شما تاییدی ....برو .......از فردا بیا سر کار

آرشام:عطاش بخشش برا لقاش...این مار رو تایید کن.
از توی جیبش اشویندر رو درمیاره و پرتاب میکنه روی میز.

آرشام:معرفش هم بلر سگ کش ، بلی سرزن و ماندی شتر دزده......ثوات هم نداره در نتیجه نمیتونه امتحان کتبی بده.سابقه ی هیچ کاری هم نداره....میشینه روی میز ،شما رو نگاه میکنه.این شکلی هری گاتری تره.
زت زیاد


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۲:۰۴:۳۰
ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۲:۰۶:۰۰

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#4

ممد زاده ی ممدآبادیِ مملی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۵ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از یورقشاخر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
وینی در حالی که از اتوبوس پیاده میشد، کلاه نمدی خود را به یادگار پدربزرگ مادری مرحومش، آلبوس دامبلدور، که در زمان خودش خان گاگ آباد بود، کج کرد و خشابهای کلاش خود را در جلذقه اش مرتب کرد.
راننده ی اتوبوس:
ـ عمو، این که گیله(واحد پول گاگ آباد). گفتم گالیون بده عمو. گالیون!
در حالی که محو بدنه ی اتوبوس که دو عدد عکس اهم... اهم( خداییش فقط اجازه بدین بیناموس تر از گیلدی مینویسم. اجازه هست؟) شده بود، رو به راننده کرد و گفت:
ـ خوب رارَندهَ به ژان خودخورتو نمفهمم پیل از نِنَه ی خود بستوندوم دِ گالیون چیسته؟
راننده: دِ برادر من اینجا لندنه! باید پول بدی. فهمیدی؟
وینی: دِ لندن سی خور کیه؟ موُ آدم خیرسر خوردخور کا پیدا کنم لندن صیغه چیه؟
راننده: عمو سی مایل رات آودم... گفتی بلیت ندارم گفتم باشه. زدی صندلی رو سفید کردی(توضیح: با پنیر محلاتی) چیز بهت نگفتم...سی تا گالیون بده وگه نه میزنم...
وینی به سرعت باد یک کالیبر 99 از جیب خود بیرون کشید و وسط پیشانی راننده را هدف قرار داد و صدایی شنیده شد و راننده به ارج ملکوت علی حاصل شد.

ده دقیقه بعد----------------------------

وینی کنار خیابان ایستاده بود و در حال تمیز کردن اسنایپر خود بود.
یک آدم که لباس آبی برتن داشت، نزدیک وینی شد و پرسید:
ـ ببخشید شما مجوز حمل اسلحه دارین؟
وینی: به خورخود تک میزنی مگرسر برتن خود زیادی کرده؟
بیشوووووووو

یک ساعت بعد----------------------------
وینی از تاکسی پیاده شد و در تاکسی را از جای در آورد و به گوشه ی دیوار انداخت و با یک تیر راننده را خلاص کرد.

وینی رو به یک خانم با شخصیت که کنار خیابان |اهم... اهم|...
وینی: سرسیاهو بخشنده شرکت خدمات کجاسته؟
ـ بزن به چاک!
بنگ!
وینی به سمت یک مرد که کت سیاه پوشیده بود برگشت و...(به علت زیاد شدن نمایشنامه بیخ شوید)

دو ساعت بعد--------------------------
وینی جلوی یک مکان خفن که یک تابلوی چوبین پایین آن افتاده بود ایستاده و خشاب برتای خود را پر میکرد که ناگهان در باز شد و وینی با سه ماگل کوچک وحشت زده روبرو شد.
وینی: چی خوردنه؟
یکی از ماگهای ماده: اوااااون ت...تووو...روح...
و ماگل به زمین افتاد.
ماگل دوم هم گیج میزد و تنها ماگلی که بود که آدم به اسم بود بود که پدرش جادوگر بود.
بود: آ...آقا ا...اون تو یک ر...روح هست!
وینی داخل شد و با بارون که عصبانی وسط سالن ایستاده بود و بود بود میکرد روبرو شد.
وینی: تو خود روح هسته؟
وینی به چهره ی بارون دقیق تر شد و او را به خاطر اورد.
وینی: بارون چهَ شدت؟
بارون به بیرون اشاره کرد و دوباره شروع به بود بود کرد.
وینی به بود فرصت حرف زدن نداد و او را با چماق خلاص کرد. سپس وارد مکان خفن شد و گفت:
ـ اینجی دِ « شرکت خدمات جادویی بارون و شرکا» هست؟
بارون که هنوز از سبیلش خون میچکید، نزدیک وینی شد و شروع به صحبت کرد(خیلی غیر هری پاتری شد ها... مگه بارون هم حرف میزنه تو کتاب؟):
ـ ممنون، دوست عزیز. من بارون هستم صاحب و موسس و رهبر والا مقام این کش.. شرکت. ممنون که اون ماگلها رو خلاص کردی. اسمت چیه؟
ـ گاگنیتی. وینی گاگنیتی.
ـ خیله خوب... خیله خوب... استعدادت تو چیه؟
وینی سرش را خاراند و گفت:
ـ استعداد دِ چیه؟
بارون دستش را تکان داد و گفت:
ـ خیله خوب... خیله خوب... قبلا شغلت چی بود؟
وینی مشغول بازی با اِگِل خود شد و گفت:
ـ بناووسیه.
بارون دوباره دستش را تکان داد و گفت:
ـ خیله خوب... سوال بعدی... اسم پدرت چیه؟
ـ پدر چیه؟
بارون که از شدت بیناموسیت مکالمه نزدیک بود دستش به شر... نه ببخشید جیبش برود و منویِ مخفیش را دربیاورد، گفت:
ـ خیله خوب..خیله خوب... مادرت چی؟
ـ زبیده خاتون دامبلدور گاگ آبادی.
بارون به خاطرات خویش فرو رفت و بیرون آمد. سپس گفت:
ـ متاسفانه برات کاری...
ناگهان صدای تیک_آف چند جارو شنیده شد و ییهویی صد نفر با چوب مخصوص آواداکدوا داخل ریختند و شروع به شلیک به سمت بارون شدند. بارون و ویین سنگر گرفتند و وینی شروع به شلیک کرد.
پیشوبیش...

دو روز بعد--------
ترق ترقتق!
وینی:
ـ آخیریش به مرگ رفت. بارون کوجی ای؟
بارون که از دو روز سنگر گرفتن خسته بود و میلنگید، بر پیشانیِ وینی بوسه زد و گفت:
ـ تو ازیندفعه بادیگارد منی!


We'll Fight to Urgs mate, so don't shock your gecko!


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#3

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
- عجب جایی!!!
و نگاهی به اطرافش می ندازه ... ساختمان تقریبا قدیمی که همه جاش رو تار عنکبوت پوشونده و کلی خاک هم کفشه به طوری که صدای برخورد سم رو زمین رو خفه می کنه! روی همه ی شیشه ها رو با روزنامه پوشوندن و نور از بین چند پارگی کوچیک وارد ساختون میشه( فضا سازی ) ساختمون تقریبا خالیه ...
- یوووووووووهووووووووووووو کسی اینجا نیست ... سی اینجا نیست ... نینجا نیست ... ایست .. ست ....( اکو !)
مگورین به طرف یکی از اتاقا می ره و با لگد اونو باز می کنه ... می ره تو اتاق و منتظر میشه ...
یه روح( ) : هی تو! ( و یه نگاه از سر تا پا به مگورین می ندازه) چی می خوای؟
مگورین به سرعت بر می گرده و وقتی روحه رو می بینه کلی ذوق زده میشه: واااااای نازی!!!! شما روحین! من تا حالا روح ندیدم! میشه به شما دست بزنم!!!!
روحه که فهمیده بود علافه چشماش رو می چرخونه و بادی از دماغش ( آقا روحا باد دماغ ندارن) خارج می کنه و می ره گوشه ی اتاق:
- برا استخدام اومدی؟
- هان؟! آره ... من می خوام آبدارچی باشم!
- چند سالته؟!
- آقا اجازه! ما سه سالمونه ... می دونین ما سانتورا حیوون نیستیما! ولی زود رشد می کنیم ... برا همین من خیلی بزرگتر از سنم نشون می دم ... یه روز که داشتیم می رفیتم ...
- کافیه! من فقط سنتو پرسیدم!
- آقا شما چقدر جدی هستین .. بی خیال باب بزار خوش باشیم ...
و یکی می زنه به کمر روحه!
- چه کارا بلدی بکنی؟!
- آقا سانتورا خیلی کارا بلدن بکنن ... تیر اندازی ... پیش بینی ... ( و یه کاغذ از تو جیبش در میاره ) هوممم شفای عاجل! نجوم و اینا ... منم با استعدادما ولی هیچ کودوم از اینا رو تو خودم نمی بینم ... می دونین همه می گن باید استعدادمو پرورش بدم ... برا همین امروز یا فردا ...
- خیل خب! تو ساحره ای یا جادوگر!؟
- من ساحره م! می دونین خیلیا منو مگور صدا می کنن .. البته مگوری .. مگ و اینا هم صدام می کنن شما هر چی دوست داشتین صدام کنین!
- نظرت راجع به قوانین سایت چیه؟!
- کشکه آقا! مثلا همین شما! چطوری وارد ایفای نقش شدی؟!
- اهم ... چیز ... یه سوال دیگه ... اگه یکی کاری که بگی رو نکنه چه کارش می کنی؟
- غلط کرده! با سمم یکی می کوبم تو صورتش!
- اگه باز نکرد چی؟
- باز دوباره سم می زنم بهش
- سابقه هم داری؟
- چی؟! سابقه ی سم کوبیدن؟!
- کلی می گم
- آره کلی با سم کوبیدم تو سر و صورت این و اون
- خیل خب تو آستاخدامی ... زود دست به کار شو! همه ی روزنامه ها رو بر می داری ... زمینو می شوری ... گرد گیری می کنی ... بعد برا من قهوه میاری!
- اجازه گفتین قهوه یاد یه خاطره افتادم ...:grin:





سانتورها هیچ وقت خودشون رو جز جادوگران و ساحره ها نمیدونن اصولا خودشون رو برتر از انسانها میدونن


ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۰:۵۱:۰۱
ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۱:۰۳:۳۲
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۲:۵۸:۱۶

؟!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.