هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۰۳ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک

یه روز هری ،رون و هرمیون می خواستند بروند امتحان گوی زرین بدند . بعد وقتی که رسیدند اونجا ، پروسفسور تریلانی داشت یکی یکی بچه ها را صدا می زد . بالاخره نوبت هری رسید ،
آن را صدا زد و رفت تو بعد به هری گفت : عزیزم به من بگو توی گوی زرین چه می بینی !
بعد هری جواب داد ، دارم پدر و مادرم را می بینم که یدفعه یه نور سبز رنگی به مادرم برخورد کرد بعد پروسفور تریلانی گفت: مطمئنی درست می گی ، بعد هری گفت: آره مطمئنم .
بعد پروسفور تریلانی سرش را از میز هری برگرداند ورفت جلوی پنچره داشت یه چیزهایی زمزمه می کرد ، هری مثل عروسک چوبی وحشت زده و غمگین شد و زود از کلاسش خارج شد .
فردا همه ی بچه ها خیلی خوشحال بودند چون همه ی آنها امتحان های خود را به خوبی گذرانده بودند که کم کم می خواستند وسایلهایشون را جمع کنند و سوار قطار بشوند وقتی که در قلعه باز
شد همه گفتند: عجب هوای خوبی چه گل های کوچک زیبایی !
بعد هری چشمش گفت یه نامه ای که بسته شده بود پای یه جغدی که توش نوشته بود این جغد مال رون است ، رون به کج پا گفت: این را بو کن ببین به درد من می خوره یا نه .

سلام به همهگی می دونم این پست خوب نیست ولی تورخدا آن را قبول کن من دو ماه که دارم پست می زنم باشه
بای



سلام!

خوب تو که خودت می دونی پستت خوب هست یا نه، وقتی فکر می کنی خوب نیست سعی کن بهتر از اونی که هست بکنیش!


من مطمئنم که وقتی بخوای می تونی پست خیلی خوب هم بنویسی....فقط بنویس و سعی کن اشکال هایی که به ذهن خودت هم می رسه رفع کنی....تا جایی که پستت به نظر خودت یه پست خوب شده باشه!


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۱۵:۱۵:۵۳

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
هرمیون وحشت زده به عروسک کوچک رو به رویش خیره شده بود .
اگر فردا این ماجرا را به کسی می گفت هیچکس باور نمی کرد.

فلش بک ،حیاط خانه ی هرمیون
هوای باران دیروز باعث شده بود تا بوی گل همه جا را فرا بگیرد . هرمیون غمگین بود از این که هوا ابری است . او درحال ساختن خانه ای گلی بود که پارچه ی سبزی پیدا کرد .
- عجب پارچه ی سبز قشنگی ، کاش می شد به جای این پارچه یه عروسک نوستالژی پیدا می کردم .
که ناگهان پارچه ی سبز در هوا چرخی خورد و عروسکی کوچک به وجود آمد .
- جییییییغ ،عروسک ، نه ، این یه جادو بود ، من جادوگر نیستم ، نیستم جییییییغ

پایان فلش بک



سلام...


پست نسبتا خوبی بود....

فقط دیالوگ آخرت یه کم مشکل داشت، اونطوری که باید نمی تونست بگه که هرمیون واقعا چه احساسی داشت! برای اینکه بتونی واقعا احساس شخصیت هاتو نشون بدی، یکی از راه ها هم اینه که به جای "جیییییغ" یا چیزهایی مثل این، خود اون جیغه رو توضیح بدی! مثلا بگی:

"ناگهان صدای جیغی در خانه پیچید. هرمیون عروسک کوچک را از دستش به زمین انداخته بود و عقب عقب می رفت:

- نه! این یه جادو بود! من جادوگر نیستم! من نمی تونم یه جادوگر باشم! نه!"

یا هر جور دیگه! این فقط نمونه بود، بستگی به خودت داره که چجوری اینارو طوری بگی که آدم وقتی پست رو می خونه، واقعا اون احساس های هرمیون رو خودش هم احساس کنه!


تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۲۲:۴۱:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷

اميد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۸ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۵۰ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

=========

وقتي در ميدان جنگ شكست خورده اي و به نشانه ي تسليم جلوي دشمنت زانو زده اي ، وقتي بوي خون مرده ها ريه هايت را پر كرده است و درست زماني كه بي دفاع و نا اميد انتظار تيغه پولادين شمشيري را ميكشي كه به لحظات واپسين و ننگين زندگيت پايان بدهد .. ميتواني احساس گل وحشت زده و غمگيني را لمس كني ، كه منتظر است دستهايي بيرحم ، تاج زيبايش را از چوبه سبز و كوچكش جدا كنند.



قشنگه خیلی.....تایید شد!


ویرایش شده توسط كوين در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۱۶:۰۱:۵۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۲۲:۳۳:۴۲

اين آتش خاموش ميشود ، اتش ديگري برافروخته مگيردد.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۴۸ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷

نيمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

عروسک زیبایم، چشمانت را بگشا و نگاه غمگینت را به فرزندان وحشت زدۀ این سرزمین بدوز و بر فردایشان اشک بریز، تا دمی بوی آتش و دود را، از یاد برند و قلب های کوچکشان را به امید رویش تک گلی در بهار زندگیشان، شاد کنند.

باشد تا سبزی چشمانت، نویدی بر سوخته چوب های جنگل هایمان و نوای آوازت، گرمابخش دلهایمان گردد.


تایید شد! خیلی قشنگ بود!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ ۱۰:۲۶:۰۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

هرميون عروسك سبز رنگی را می نگريست كه پدرش هنگام خداحافظی در كينز كراس به او داده بود.عروسك گل سرخ رنگی را در دست داشت و نگاهش وحشت زده بود.هرميون غمگين بود.دوست داشت زودتر به خانه ی كوچكش برگردد.فردا روزی بود كه پدرش دنبالش می آمد.
روز صبح بعد هرميون درحياط مدرسه با آغوش بازش به همراه عروسك وحشت زده اش پدرش را پذيرفت و با پدرش به سوی خانه رفت.
برادر كوچكش از پشت پنجره با چوبی كه در دست داشت به او لبخند می زد.چه بوی خوبی می امد.بوی غذايي بود كه مادر برايش پخته بود.



تایید شد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۲۲:۰۴:۵۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

بازی با کلمات 1:
هرمیون عروسک چوبی کوچک را وحشت زده میان گل های سبز انداخت.

بازی با کلمات دو:
-آآآِِییییییییییی!
هرمیون وحشت زده نگاهی به زیر پایش انداخت و جن خانگی سبز رنگ کوچکی را دید که مثل عروسک خیمه شب بازی گوشه ای کز کرده بود و دستش را می مالید.
-اوه!ببخشین،دستتون رو لگد کردم؟
جن سرش را بالا آورد و با چشمان غمگینش به هرمیون خیره شد . گلی در دست داشت که گلبرگ هایش پاره شده بودند و اثر کفش هرمیون رویش به چشم می خورد .




تایید شد...چه قشنگ..


ویرایش شده توسط TO BE NO1 در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۶:۱۰:۱۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۲۰:۵۰:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

تیکا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
از مکانی دنج
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
روزی روزگاری چتر باکسی .. تیکایی .... ( هییییی یادش بخیر )
تیکا : گل گل گل ، گل از همه رنگ راجرو با چی میزنن با چوب افرنگ
راجر : میبندمتا..
تیکا : کوچک تر از اونی که اینکارو کنی .. کوچولو میبینمت
هرمیون : تیکا بیخیال شو این را جرو من میشناسم ...
تیکا : تو کدومی.. از کجا میشناسیش ؟
هرمیون : منم دیگه همونی که نباید اسمشو ببری
تیکا : هان ؟ یهنی تو ؟ اینجا که لرد داره .. راهنمایی کن
هرمیون : عروسک سبزم که بوی گندی میداد ؟ یادت نمیاد ؟
تیکا : هاااا؟ همونی که راجر بهت داده بود.. نگین رضا !!
راجر : میندازمت بیرون..
تیکا : راجر بیخیال بندازی بیرون هم فرقی نمیکنه ! ! ! خودتو کوچیک میکنی .. فردا مجبوری بازم کنی !!
تیکا : کسی نمیتونه با غمگین و وحشتزده جمله بسازه ؟
آنی مونی : غمگین تر از همیشه وحشت زده تو بیشه
میرقصیدیم میخوندیم.. راجر مدیر نمیشه



راجر: بلاکیوس.....



گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

پ-ن: فعلا ششروع کردم ببینم کی وقتش میشه برگردیم...
پ-ن 2 : خودم تقویم دارم



تاییدیوس...


ممنونم !!
راجریوس


ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۳۲:۴۰
ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۳۳:۵۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۵۵:۱۲
ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۵:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط تیکا در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۵:۴۵:۳۷

تصویر کوچک شده




@T!k


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

فردا، روزي بود كه هرگز از خاطرش نمي رفت.نگاه سبز و غمگين اش به قاب عكس قديمي و خاك گرفته ي هرميون خيره ماند؛
سالها مي گذشت ولي هنوز، از ياد نبرده بود كه بايد گلهاي خوش بوي محبوب او را، در گلدان كوچك بالاي شومينه قرار دهد.
رو به روي آيينه ايستاد، تصوير پير و افسرده اش اينك به عروسكي چوبي و زشت شبيه تر بود.
وحشت زده از اين روياي نابرابر، به آرامش و سكون نياز داشت...

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۱:۳۶:۵۹

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷

فرانك  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 79
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

صبح آن روز هری به خاطر کابوسهایش, وحشت زده از خواب پرید و هرمیون را دید که بالای سرش ایستاده و به چشمان سبزش زل زده بود. در دست هرمیون کیسه ای بود پر از عروسک های کوچک. وقتی هری دقت کرد فهمید که عروسک ها به شکل جن خانگی اند و کلاهی هم در دست دارند. روی آن ها نوشته شده "تهوع (تشکیلات هواداری عمرانی جن های خانگی)"

هری پرسید : چی شده اول صبح اومدی خوابگاه پسر ها ؟

رون که از این که صبح زود بیدار شده بود عصبانی بود, با غیافه ای غمگین گفت : اول صبح ما رو بیدار کرده که راجع به تهوع بو گندو با ما صحبت کنه!

هرمیون گفت : تهوع نه و ...

هری که نمیخواست دوباره بین آن دو دعوا راه بیفتد گفت : حالا چی شده؟ فکر جدیدی داری ؟

هرمیون گفت : آره, ما باید این عروسک ها رو نشون جن های هاگوارتز بدیم و باهاشون در باره ی مزایای آزادی صحبت کنیم. به هر کدوم هم یکی از این جن های شاد و آزاد هدیه میدیم.

او عروسکی را در آورد و آن را فشار داد. عروسک خندید و از شادی به هوا پرید و وقتی هرمیون کلاه را از او گرفت زار زار گریه کرد.

هری پرسید : مگه حالا تو میدونی جن ها کجان ؟

هرمیون پاسخ داد : آره از فرد و جرج پرسیدم. پیش به سوی فردایی روشن در افق زندگی جن های خانگی...



قشنگ بود! تایید شد!


ویرایش شده توسط کسی که نباید اسمشو برد در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۲۰:۰۰:۰۰
ویرایش شده توسط کسی که نباید اسمشو برد در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۸ ۱۵:۴۱:۰۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۱۵:۴۸:۴۵

من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


بدون نام
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک

هرمیون کوچک، عروسک چوبی خود را کنار گلدان گل سرخی که روی میز قرار داشت گذاشت . با نگاهی غمگین ، به برگ های گل سرخ نگاه کرد که زمانی سبز بودند ولی اکنون ، پژمرده و زرد ، یکی یکی از ساقه جدا می شدند و بوی نامطبوعی از گدان شیشه ای آنها بلند شده بود .

مرگ جوجه طلایی خود را که روز قبل اتفاق افتاده بود به یاد آورد . وحشت زده با خود فکر کرد : یعنی فردا ، پس فردا جوجه منم همین بو رو میده؟


تایید شد! ممنون!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۱۵:۴۸:۱۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.