در اتاق بازجویی:
لامپی متعلق به دهه سی میلادی به وسیله رشته ای سیم بلند از سقف آویزان شده و با نور اندکش پت پت کنان فضای تاریک اتاق را روشن میکند.در زیر لامپ میز و صندلی ای قرار داشت که بر روی صندلی زنی با موهای قرمز چشم و گوش بسته...نه،چشم و دست بسته نشسته بود!!
دووووووومــــــــــــب!
مردی با مشت محکم روی میز کوبید و باعث شد زن از جا بپرد.مرد با لحن معترضی گفت:برای بار هزارم ازت میپرسم.تو توی این قشیه چه نقشی داشتی!
جینی با درماندگی گفت:بابا من دخالتی نداشتم.ای خدا اینا چرا حالیشون نمیشه!من خودم زخم خوردم!بچه منو عوض کردن!اون وقت میگین من چیکاره بودم؟پسر من کجاست؟پسرم وزیره الان میاد حال همتون رو میگیره!
مرد با نیشخند جواب داد:کجای کاری دختر.وال اینکه اینجا وزارته.پارتی بازی نداریم.خود وزیر هم باشی اونقدر شکنجه ات میکنیم تا به کارهای نکرده ات هم اعتراف کنی.دوماً وزیر که دیگه پسر تو نیست.یادت رفته بچه ها رو عوض کردن؟
جینی با به یاد اوردن موضوع بغضش گرفت و بعد از ترکیدن بغضش شروع به گریه کردن کرد!
جینی:اعووووووو...عووووووووووا!من پسر خودمو میخوام!
مرد با دست محکم به پیشانی اش کوبید و به دستیارش که آن طرف توی تاریکی ایستاده بود گفت:نخیر مثل اینکه از این هیچ حرفی در نمیاد.ما ناسلامتی سازمان اطلاعات و امنیت جادورگی هستیم.زشته نتونیم از کسی اطلاعات بگیریم.برو بارتی رو بیار.معجون راستی هم خورده بدون شکنجه همه رو اعتراف میکنه!
در طرفی دیگر لی لی هنوز در حال توضیح دادن مسئله برای لارتن بود.
لارتن:خوب بذار فکر کنم،یعنی پسر مانداگاس هم نبود نه؟
لی لی:
ای خدا!نـــه!همین الان بهت گفتم چرا یادت رفت!
لارتن دوباری کمی به مغزش فشار اورد و گفت:اهان فهمیدم اون یکی بچه بچه دامبلدور بوده...هان؟نه دامبلدور که ازدواج نکرده.بذار ببینم دیگه از کی اسم نبردم!...آهان فهمیدم.دیگه رد خور نداره.پسر هاگرید بوده!
لی لی:ای وای لارتن کچلم کردی!همه رو گفتی غیر از یه نفر.خوب بگو خودتو خلاص کن.جونم در اومد از دست کارهات!
لارتن با تعجب گفت:من فقط اسم کوییرل رو نبردم.غیر از کوییرل کسی نمونده دیگه!
لیلی:چه عجب!
لارتن که دوباره شروع به کف کردن کرده بود با دهانی آسفالت شده گفت:کوییرل؟بچه دوم مال اونه؟امکان نداره...!!