بارتي : شايد يه راه فرار باشه !
لرد با حالت متفكرانه گفت: كروشيو بارتي ! راه فرار ؟ اون هم توي آزكابان؟
بليز با حالت اميدوارنه اي همچنان سعي داشت كه نظر لرد رو جلب كنه:
_آخه ارباب بياين خودتون ببينيد... اصلا انگار به يه دنياي ديگه راه داره...
حرف بليز ناتمام ماند .چون لرد بار ديگر طلسم كروشيو رو مرحمت نموده بودند.ريگولس كه تا آن لحظه با حالت محافظه كارانه اي سكوت اختيار كرده بود ، با ملايمت تمام به لرد گفت:
_ارباب سياهي ! اي لرد سياه! ميگم خب چه اشكالي داره كه يه نظر مبارك به سياهي درون حفره بندازين؟ شايد با حفره ي اسرار در هاگوارتز در ارتباط باشه!!
لرد با حالت متفكرانه اي دستش رو به چونه اش برد و وقتي كل چونه اش رو خاروند ، به كله ي مبارك دست برد و تا ميتوانست اون رو خاروند...
چند دقيقه بعدملت مرگخوار:
لرد:
ملت مرگخوار :
لرد : خب ...از كجا معلوم؟
ملت مرگخوار:
ريگولس بار ديگر با حالت متملقانه اي خودش رو به لرد نزديك كرد و با كم كردي صداش ، لرد رو كنجكاو كرد.لرد سرش رو به سمت ريگولس نزديك كرد و ريگولس هم شروع كرد به پچ پچ:
_خب چرا اين دو تا جوون رو نااميد ميكنين...؟
بارتي و بليز با چهره اي بس مشكوكيوس(
) به ريگولس نگاه ميكردند كه بسيار سريع با حالت بس معصومانه(
) به لرد خيره شدند.
_يه مشت جك جوون كه توي آزكابان اسيرن...دلشون رو نشكنين. يه نگاهي بندازين...به اين بارتي نگاه كنين؛ چند وقت مادرشو نديده؟
لرد با حالت منزجر كننده اي ،نگاهي پر شفقت به بارتي انداخت و گفت:
_اربابتون نظر ميده!
لرد ،رداي تاريك وسياهش رو در آورد و با زير پيرهن واينا به سمت حفره رفت. آستين نداشته اش رو بالا زد و كله ي مبارك رو به داخل حفره فرستاد.با وارد شدن سر لرد به داخل حفره ف بخش اعظمي از نور اتاق به تاريكي رفت.(
)
_از دست اين بليز ... حتي مرلين كردنش هم به آدمي زاد نرفته... من كه چيزي نميبينم... اصلا معلوم نيست چطور از آفتابه استفاده كرده كه اين سوراخ رو به وجود آورده! هيچ چيز ...نمیبینم...جز ...جز سياهي مطلق! ريگولس :همممممم شايد اون سياهي يه بخشي از قلمروتون باشه!
لرد سرش رو بيرون اورد ولي نوري به نور اتاق اضافه نشد. سر لرد به رنگ ديگري در آمده بود(
)
ملت مرگخوار:
لرد: چيه؟
بارتي در حالي كه ميلرزيد: اربا...ب ميگم...كه شما بريد دوباره داخل ، من ... براتون لو...موسش ميكنم.
لرد هومي كرد و دوباره وارد حفره شد . بارتي چوب روشن اش رو وارد حفره كرد.
بليز:
حالا چه خاكي به سرمون بريزيم؟؟ اگه لرد خودشو تو آينه ببينه ...
ريگولس : هيــــــــس! ساكت! كاري نداره كه ...آينه اي از جيبش در اورد و خوردش كرد!
ريگولس: ديدي؟
بليز:
صداي لرد از داخل حفره شنيده شد :هوممممم!
_ارباب الان چي ميبينيد؟
_سياهي نامطلق!
لرد بار ديگر سرش رو بيرون آورد.به گوشه اي رفت و ردايش رو پوشيد. اتاقك دستشويي همچنان ساكت بود.
ملت مرگخوار:
ناگهان لرد متوجه چيزي شد. سرش رو بالا اورد و به بارتي گفت:
_تو چطور اونجارو روشن كردي؟
_من؟ مطمئينين من بودم؟
_بگو ببينم!_ارباب بببخشيد ديگه از اين غلطا نميكنم... ديگه از لوموس استفاده نميكنم...
لرد با كمال عصبانيت بارتي رو از روي زمين بلند كرد و تو هوا تكون تكون داد تا اينكه چيزي "تلق" افتاد زمين. لرد با خشانت تمام بارتي رو به گوشه اي پرت كرد و به چوبدستي اي كه روي زمين افتاده بود نگاه ميكرد.
بلز كه تازه دوزاريش افتاده بود ، با هيجان فرياد زد : آخ جون ! چوبدستي! و به سمت چوب شيرجه رفت ولي لرد خيلي زودتر چوب رو برداشت و با اون بارتي و بلز رو _كه هنوز رو هوا بود_ به طور رئال كروشيو كرد.
_بيا بيرون! صدا از حفره ميومد.
_يا مرلين! يعني كي ميتونه باشه؟
_سيسي...بهت گفتم كه ... من بايد دوغ ميخوردم، نوشابه به معده ي يك اصيل زاده نميخوره!
ريگولس كه هنوز دوزاريش نيوفتاده بود ....همينوري اونجا وايساده بود!
************
ميتونين اون دوتا رو بلاتريكس و سیسی(نارسیسا) تصور كنين. تذكر : زندانيان ازكابان حق ندارن چوبدستي داشته باشن.